از افتخارات دین مقدس اسلام این است که هیچ محدویتی برای تحصیل علم قایل نیست. علم برحسب زمان و مکان، بر حسب جنس زن و مرد و برحسب معلم، تعمیم دارد. ازلحاظ زمان هیچ محدویت زمانی برای تحصیل علم معین نشده است. میفرماید:
"اطلبوا العلم من المهد الی اللحد" «زگهواره تا گور دانش بجوی».
برای بچهی در گهواره هم باید زمینهی عالم شدن فراهم شود. آن زمان، خود بچه آگاه نیست؛ ولی والدین وظیفه دارند زمینهی عالم شدن را برای او فراهم کنند. انسان باید تا لب گور طالب علم باشد زمان مشخص ومعین ندارد. از لحاظ مکان ، فرمودهاند برای تحصیل علم به هر نقطهی دور دست عالم که باشد، بروید.
"اطلبوا العلم ولو بالصین" «علم و دانش را بجویید؛ گرچه با رفتن به چین باشد».
آن روز کشور چین نسبت به سرزمین حجاز شاید دورترین نقاط به حساب میآمده است و یا اینکه به عنوان یک مرکز علمی شناخته شده بوده است. علم، آن قدر عزیز و شریف است که به مسلمان دستور داده شده است تا دورترین نقاط دنیا به دنبال آن برود؛ اگرچه در کشور اسلامی نباشد و در بلاد کفر و کشورهای غیر اسلامی باشد. از جهت جنسیت برای تحصیل علم، مرد و زن بودن مطرح نیست. کسب علم بر هر دو واجب است فرمودهاند: "طلب العلم فریضه علی کل مسلم".
در بعضی روایات کلمهی «مسلمه» نیز به آخر حدیث اضافه شده است و بر فرض اینکه کلمهی مسلمه هم اضافه نشده باشد، کلمهی مسلم کافی است. چون مسلم یعنی فرد مسلمان، نه مرد مسلمان، لغای خصوصیت میشود و حکم روی حیثت عموم میرود. برفرد مسلمان واجب است که دنبال علم برود. از جهت معلم نیز همین طور است. شرط نشده است که معلم به طور حتم مسلمان باشد یا مومن و منع نشده که معلم کافر نباشد. بر فرض که معلم، کافر هم باشد. همین قدر که علم صحیحی نزد او باشد، کافی است. علم صحیحی و واقعیت دار- و نه علم موهوم- نزد هرکسی باشد، مسلمان وظیفه دارد برود و علم صحیح را از او یاد بگیرد. در این باره در نهج البلاغه آمده است: "الحکمه ضاله المومن فخذ الحکه ولو من أهل النفاق" «حکمت، گم شدهی مومن است، پس حکمت را بگیر، اگرچه از اهل نفاق باشد».
در جای دیگری نقل شده است: "کلمه الحکمه ضاله المومن فحیث وجدها فهو احق بها" «کلمهی حکمت گمشدهی مومن است پس هر جا که آن را یافت او به آن سزاوارتر است».
ولی در اینجا یک لغزشگاه وجود دارد. خیال نکنید که هرکسی ادعا کرد که من علم دارم، او علم صحیح دارد و باید دنبالش بروید. یک مسلمان باید مشخص و ممیز باشد. مسلمان باید حق را از باطل تشخیص دهد و میزانی در دستش باشد که بفهمد این حرف درست است یا نادرست. اگر تشخیص داد که حرف درستی است، در نزد هرکه بود دنبالش برود. این سخن دستاویزی نباشد. برای اینکه پای حرف هرکسی بنشینیم یا هر کتابی را بخوانیم. ناید به آن آیهی شریفه متمسک شویم: "فبشر عباد* الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه" (زمر /18-17)، «آن گروه از بندگان من اهل بشارتند که سخنان را بشنوند و از بهترینش پیروی کنند».
نباید این آیه دستاویزی باشد برای اینکه حرف هرکسی را بشنویم و هرکتابی را بخوانیم، سخن هر سخنرانی را گوش دهیم و فرزندان خود را به کشورهای غیر اسلامی بفرستیم تا بروند و علم بیاموزند. این طور هم نیست. انسان باید مشخص، ممیز، احسن شناس و حکمت شناس باشد؛ وگرنه شیادها زیادند. شیادهای قلمی و بیانی، شیادان قلم و سخن فروانند. کسانی که در پوشش الفاظ مقدس حکمت و عرفان و گاهی با تأویل آیات قرآن افراد ناپخته را میفریبند. فراوانند. این اشخاص مس زرد را به عنوان طلا می فروشند و سنگ کبود را به جای فیروزه جا میزنند. مگر هرکسی میتواند حق را تشخیص دهد و حق شناس و احسن شناس باشد؟ حتی در یک کشور اسلامی هم حفظ عقاید مشکل است چه برسد به اینکه بچه ها را بفرستند به سرزمینهای کفر، بسیاری از ایشان در آنجا عقایدشان را از دست میدهند.
فرد باید مسلم بماند تا بتواند تحصیل علم کند، "علی کل مسلم"، اما اگر کسی به آنجا برود و تحصیل علم هم بکند ولی اسلام و بنیهی اعتقادیاش را از دست بدهد هیچ فایدهای ندارد. چنین فردی پس از تحصیل با خود چه خواهد آورد؟ او حتی اگر تمام حقایق علمی را هم بیاورد ولی مسلم و خداشناس نباشد؛ به فرمودهی قرآن، در حقیقت مرده است. حیات از آن علم به مبدأ و معاد است. پس باید حکمت شناس باشد تا بتواند در بلاد کفر تحصیل علوم حقه کند. در سطح معلم هم محدویتی نیست. حکمت نزد هر معلمی باشد، اگر چه کافر و مشرک و منافق، می شود آن را از او تحصیل کرد؛ به شرط آن که مسلم اطمینان حاصل کند که علم و حکمت واقعی را می آموزد. از جهت اقسام علوم، مسلمان نه تنها مجاز است هر علمی را یاد بگیرد بلکه لازم نیز هست حتی علوم غیر خداشناسی و غیرمعادشناسی و غیرنبوت شناسی. علومی از قبیل علوم سیاسی، علوم اقتصادی، بهداشت، علوم اجتماعی و..... به جز علومی که فساد اخلاقی و اجتماعی دارد مانند: سحر و جادو و شعبده و... که ممنوع است، تمام علوم را میتوان آموخت. در بعضی موارد آموختن این علوم به حد وجوب کفایی میرسد و بر مسلمانان واجب میشود که بروند آن علم را تحصیل کنند، بر این هدف که جامعهی اسلامی را خود کفا کنند تا امت اسلامی دست نیاز به سوی کفار دراز نکند. همین یک آیه برای فهم این مطلب کافی است:
ولن یجعل الله للکافرین علی االمومنین سبیلا( نساء /141)
هرگز خدا نمیپسندد که مسلمانان تحت استیلای کفار قرار گیرند.
دست نیاز به سوی آنها دراز کردن را خداوند هرگز و در هیچ جهتی نمیپسندد. همین یک آیه کافی است تا رگ غیرت امت اسلامی را تحریک کند که بکوشد تا از همهی علوم در دنیا با خبر شوند و دست نیاز به سوی کفار دراز نکنند. استقلال علمی، صنعتی، اقتصادی و.. داشته باشند. بنابراین ملاحظه شد که اسلام در همهی جهات، تحصیلا علم را تعمیم داده و آن را محدود به چیزی نکرده است.
علم و ایمان با هم کمال آفرینند
نکتهای که باید توجه داشت این است که تنها علمی که حیاتبخش انسان است و انسان را زنده میکند، علم به مبدأ و معاد است. خدا را شناختن و باور کردن و به قیامت معتقد شدن علم انسانی است و به شرف انسانی مربوط است. اگر تمام علوم عالم زیر سایه ی خداشناسی و قیامت شناسی قرار گرفتند، همهی علوم، انسانی شناخته شده و زنده کننده و حیاتبخش میشوند. اما اگر زیر سایهی علم به مبدأ و معاد نیامد، از نظر قرآن همهی آن علوم حیوانی به حساب میآیند. که نه تنها حیاتبخش نمی باشند. بلکه مرگ آفرین نیز هستند. دنیای فعلی ما گرفتار همین مشکل است. در دنیای کنونی به هرجا بنگرید میبینید که تمام موسسات و سازمانها از قبیل موسسات فرهنگی و هنری، بنگاههای تجاری، مراکز صنعتی و...تمامشان درخدمت جسم انسان هستند. همهی این مراکز برای بدن کار میکنند و میخواهند یک نوع زندگی برای بشر بسازند که در آن زندگی، با حیوانات شریک است! نهایت خدمتی که این علوم به بشر میکنند چیست؟ خیلی بخواهند خدمت کنند این است که مواد غذایی خوب فراهم بکنند، پوشاک خوبی به بازار عرضه کنند، خانه و کاشانهی مردم را با برق روشن کنند، جادهها را آسفالت کنند و...آیا سعادت بشر در همین است؟
به هر جای دنیا که بروید صحبت از پول است. مسألهی روز، تکامل زندگی مادی است. انسانیت انسان و حیات معنوی بشر به کلی از قلم افتاده است. قرآن مجید میفرماید علم و آگاهی به تنهایی برای تأمین سعادت انسان کافی نیست؛ حتی علم توحید، علم به خدا. خدا آگاهی هم کافی نیست. آنچه لازم است ایمان به خدا و تسلیم شدن در برابر خدا یا به اصطلاح خدا گرایی است. خدا آگاهی به تنهایی کافی نیست، خدا گرایی هم لازم است. قرآن نشان میدهد که شیطان از جهت خداآگاهی کامل است ولی آنچه ندارد، ایمان و تسلیم شدن در مقابل امر خداست. شیطان خدا گرایی ندارد. قرآن میگوید، علم منهای ایمان کافی نیست. البته ایمان منهای علم هم کافی نیست. ایمان سفیهانه و جاهلانه بیثمر است و نتیجهی آن در نهایت مومن جاهل است. علم بدون ایمان هم در نهالیت عالم بیایمان پرورش میدهد. بنابراین علم و ایمان هر دو لازم هستند. در سورهی مبارکه روم میخوانیم: "و قال الذین اوتوا العلم والایمان لقد لیثتم فی کتاب الله الی یوم البعث فهذا یوم البغث"( روم/56) «و آنان که به مقام علم و ایمان رسیدهاند به آن فرقهی بدکار گویند شما تا روز قیامت ]که امروز است[ در عالم علم خدا مهلت یافتید».
می بینیم در این آیه علم و ایمان با هم آمدهاند. یا در سورهی مجادله می خوانیم: "یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات" (مجادله /11) «و خدا مقام اهل ایمان و اهل ایمان را در دو جهان رفیع میگرداند».
اینجا نیز میبینیم که رفعت را در گرو دو چیز میداند. بالا رفتن و پرواز انسان دو بال میخواهد. یعنی علم و ایمان، هر دو باید با هم باشند.