اجرای حدود اسلامی در اجتماع روا و مشروع است که سایر قوانین و مقررات این شریعت نیز مجری و مطاع باشد و گرنه محتاج به بیان نیست که حدود اسلامی را در یک اجتماع غیر اسلامی نمی توان اجراء کرد. موید این ادعا روایتی است که علامه مجلسی در جلد دوازدهم بحارالانوار نقل کرده و ما اکنون ترجمه آن را در معرض مطالعه قرار می دهیم.
محمدبن سنان گفت من در خراسان نزد مولایم حضرت رضا (ع) بودم و مأمون آن حضرت را در سمت راست خود می نشانید. اتفاقا روزی به مأمون خبر دادند که مردی از صوفیان دست به دزدی گشوده، مأمون به احضار او فرمان داد، پس چون در او بنگریست او را مردی در کسوت زهد یافت که آثار سجده در پیشانی داشت. مأمون گفت اف بر این آثار زیبا و بر این کار زشت، آیا با چنین آثاری زیبا که از تو می بینم تو را به دزدی نسبت می دهند؟ مرد صوفی گفت من این کار را از سر اضطرار کرده ام نه از روی اختیار و به هنگامی دست به این کار بردم که تو حق مرا از خمس و غنائم بازداشتی. مأمون گفت تو در خمس و غنائم چه حق داری؟ مرد صوفی گفت خدای عزوجل خمس را به شش قسمت تقسیم کرده و فرموده «و بدانید که هر غنیمت که بدست آورید خمس آن برای خدا و پیغمبر او و ذوی القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است» و همچنین عنیمت را به شش قسمت تقسیم کرده و فرمود «غنیمتی که خدا از اهل قریه ها به پیغمبر خود بخشید برای خدا و پیغمبر او و ذوی القربی و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است برای آنکه غنیمت تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش نباشد.» آن گاه گفت پس تو مرا که به راه سفر درمانده ام و بینوا و تهیدستم و از جمله قرآنم از حقم محروم ساخته ای، و مأمون گفت آیا من حدی از حدود خدا و حکمی از احکام خدا را به این افسانه های تو ترک کنم؟! مرد صوفی گفت: اول به کار خویش بپرداز و خود را تطهیر کن و آنگاه به تطهیر دیگران بپرداز و نخست حد خدا را بر نفس خود بران و آن گاه دیگران را حد بزن. مأمون از حجت فروماند و رو به حضرت رضا (ع) کرد و گفت تو در این باره چه می گوئی. آن سرور فرمود مقصود او آن است که چون تو دزدی کرده ای او نیز دزدی کرده، مأمون از این سخن سخت بر آشفت و آن گاه به مرد صوفی گفت به خدا قسم دست تو را خواهم برید. صوفی گفت آیا تو دست مرا خواهی برید در صورتی که تو خود بنده من هستی، مأمون گفت وای بر تو از کجا من بنده تو شده ام؟ صوفی گفت از آنجا که مادر تو از مال مسلمانان خریده شده و از این جهت تو بنده کلیه مسلمین مشرق و مغربی تا آن گاه که تو را آزاد کند و من تو را آزاد نکرده ام و دیگر آنکه تو خمس را فرو بلعیده ای پس تو حق آل رسول (ص) را اداء کرده ای و نه حق من و امثال مرا داده ای و دیگر آنکه شخص پلید نمی تواند پلیدی چون خود را پاک کند و کسی که خود سزاوار حد باشد بر دیگری نمی تواند حد بزند مگر آنکه اول از خود شروع کند مگر نشنیده ی که خدای عزو جل می فرماید «آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خویش را فراموش می کنید و حال آن که کتاب خدا را تلاوت می کنید». در این هنگام مأمون رو به حضرت رضا کرد و گفت رأی شما درباره این مرد چیست؟ حضرت رضا (ع) فرمود خدای تعالی به محمد (ص) فرمود خدای را حجت بالغه است و حجت بالغه حجتی است که چون به شخص نادان برسد همچون شخص دانا آن را بفهمد و دنیا و آخرت قائم بر همین حجت است و اکنون این مرد بر تو حجت آورد. چون سخن به اینجا پیوست مأمون فرمان داد تا مرد صوفی را رها کنند و خود روی از مردم بپوشید و دل در کار حضرت رضا (ع) مشغول داشت تا آن سرور را مسموم کرد و شهید ساخت.