«بنی المصطلق» تیره ای از قبیله ی «خزاعه» است که در نزدیکی قبیله ی «قریش» زندگی می کردند.
گزارشهایی به مدینه رسید که «حارث بن ابی ضرار» رئیس قبیله، در صدد جمع آوری سلاح و نیرو است و می خواهد مدینه را محاصره کند، پیامبر گرامی (ص)، بسان مواقع دیگر تصمیم گرفت فتنه را در نطفه خفه کند، از این جهت، یکی از یاران خود را به نام «بریده» برای تحقیق رهسپار سرزمین قبیله ی یاد شده کرد، وی به صورت ناشناس با رئیس قبیله تماس گرفت و از تصمیم رئیس قبیله مبنی بر لشکر کشی به مدینه آگاه شد سپس به مدینه برگشت و گزارش را تأیید کرد در این موقع، پیامبر با یاران خود، به سوی قبیله ی «بنی المصطلق» حرکت کرد و با آنها در کنار چاه «مریسیع» روبرو گردید جنگ میان دو دسته آغاز شد.
جانبازی مسلمانان و رعبی که در دل قبایل عرب از ناحیه ی مسلمانان افتاده بود، سبب شد که پس از زد و خورد کوتاهی با کشته شدن ده نفر از دشمن و یک نفر از مسلمانان (آن هم به طور اشتباهی)، سپاه دشمن متفرق گردند سرانجام، اموال زیادی نصیب ارتش اسلام شد، و زنان آنها به اسارت درآمدند. نکات آموزنده ی این جنگ سیاستهایی است که پیامبر اکرم (ص) در حوادث پس از این جنگ اعمال نمود.
برای نخستین بار، آتش اختلاف میان مهاجران و انصار در این سرزمین روشن گشت و اگر تدابیر پیامبر (ص) نبود، نزدیک بود که اتحاد و اتفاق آنها، دستخوش هوی و هوس چند نفر کوته فکر شود.
خلاصه جریان این بود که پس از خاموش شدن جنگ، دو مسلمان یکی به نام «جهجاه مسعود» از مهاجران، و دیگری به نام «سنان جهنی» از انصار، بر سر آب با یکدیگر اختلاف پیدا کردند هر کدام طایفه ی خود را به کمک خویش طلببید نتیجه ی این کمک طلبی این شد که مسلمانان، در این نقطه دور از مرکز، نزدیک بود به جان یکدیگر بیفتند، و به هستی خوی خاتمه دهند.
پیامبر (ص) از جریان آگاه شد، و فرمود: «این دو نفر را به حال خود واگذارید، و این فریاد کمک، بسیار نفرت انگیز و بدبو است و بسان دعوتهای دوران جاهلیت است و هنوز آثار شوم جاهلیت از دل اینها ریشه کن نشده است. این دو نفر از برنامه ی اسلام آگاهی ندارند، که اسلام همه ی مسلمانان را برادر یکدیگر خوانده و هر ندایی که باعث تفرقه گردد، از نظر آیین یکتاپرستی بی ارزش است.»