بعد از آنکه خود رسول خدا (ص) وارد مکه شد، صنادید (بزرگان) قریش داخل کعبه شدند، و به اصطلاح بست نشستند، چون گمان نمى کردند (با آن همه جنایات که کرده بودند) جان سالم به در برند.
در این هنگام رسول خدا (ص) وارد مسجدالحرام شد و تا جلو درب کعبه پیش آمد، در آنجا ایستاده سخن آغاز کرده فرمود: «لا اله الا الله وحده وحده أنجز وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده؛ معبودى نیست به جز الله، تنها او تنها او که وعده خود به کرسى نشاند و بنده خود را یارى داد، و یک تنه همه حزبهاى مخالفش را از میدان به در برد، هان اى مردم هر مال و هر امتیاز موروثى و طبقاتى، و هر خونى که در جاهلیت محترم بود، زیرا این دو پاى من (من امروز همه آنها را لغو اعلام مى کنم) مگر پرده دارى کعبه و سقایت حاجیان، که این دو امتیاز را به صاحبانش اگر اهلیت داشته باشند برمى گردانم، هان اى مردم، مکه هم چنان بلدالحرام است، چون خداى تعالى آن را از ازل حرمت داده، براى احدى قبل از من و براى خود من کشتار در آن حلال نبوده، تنها براى من پاسى از روز حلیت داده شده، از آن گذشته تا روزى که قیامت برپا شود این بلد، بلدالحرام خواهد بود، گیاه و روئیدنیهایش مادامى که سبز باشد کنده نمى شود، و درختانش قطع نمى گردد، و شکارش مورد تعرض احدى قرار نمى گیرد، گیرد (و با اشاره دست و یا سر و صدا فرارى نمى شود) و کسى نمى تواند گمشده اى را بردارد، مگر به منظور اینکه صاحبش را پیدا کند، و گمشده اش را بدو بدهد.»
آن گاه فرمود: «هان اى مردم مکه! براى پیامبر خدا همسایگان بسیار بدى بودید، نبوت و دعوتش را تکذیب کردید، و او را از خود راندید، و از وطن مالوفش بیرون کردید و آزارش دادید، و به این اکتفاء نکردید، حتى به محل هجرتم لشکر کشیدید و با من به قتال پرداختید، با همه این جنایات بروید که شما آزاد شدگانید. وقتى این صدا و این خبر به گوش کفار مکه که تا آن ساعت در پستوى خانه ها پنهان شده بودند رسید، مثل اینکه سر از قبر برداشته باشند همه به اسلام گرویدند.» چون مکه با لشکرکشى فتح شده بود، و قانونا تمامى مردمش غنیمت و بردگان اسلام بودند، ولى رسول خدا (ص) همه را آزاد کرد، از این جهت از آنان تعبیر کرد به "طلقاء". پس از آن ابن الزبعرى شرفیاب حضور رسول خدا (ص) شد، و اسلام آورد و اشعار زیر را انشاء نمود:
یا رسول الاله ان لسانى *** راتق ما فتقت اذا أنا بور
اذا ابارى الشیطان فى سنن *** الغى و من مال میله مثبور
امن اللحم و العظام لربى *** ثم نفسى الشهید أنت نذیر؛
اى فرستاده معبود یکتا، زبان من امروز خطاهاى گذشته ام را جبران مى کند، و آنچه در دوران هلاکت و گمراهیم مرتکب شده ام، امروز تلافى مى کنم، آن روز در بحبوحه گمراهى بودم، و به پیروى از شیطان مباهات مى کردم، ولى امروز فهمیدم هر کس از راه مستقیم منحرف شود انحرافش به هلاکتش منجر مى شود، امروز گوشت تنم و تک تک استخوانهایم به پروردگارم ایمان آورده، و همچنین جانم گواهى مى دهد به اینکه تو پیامبرى نذیر هستى.