در معرفی رسول اکرم (ص) می فرماید: «احدی به آن حضرت (ص) علم نیاموخت، بلکه او را فقط خدا، عالم و آگاه کرد و آنچه خدا به رسولش داد، نه از راه چشم و گوش مادی که از راه جان و دل بود.» در علوم حصولی که زاد راه مکتبهای بشری است اول گوش اصوات را می شنود و یا چشم، نقوش را می بیند، بعد فکر آن را می فهمد، اما آنچه را رسول اکرم (ص) می یابد، اول جانش می بیند بعد چشم و گوشش «نزل به الروح الأمین* علی قلبک؛ روح الامين آن را بر دلت نازل كرد تا از [جمله] هشداردهندگان باشى.» (شعراء/ 193- 194) او ابتدا حقایق قرآن را با جان مبارکش دریافت، سپس الفاظ، کلمات، سور و آیات قرآن کریم را، که عینا معجزه الهی است، با گوش شریفش شنید، غرض آنکه هم لفظ قرآن، اعجاز غیبی است (نه ساخته جهان شهادت) و هم محتوای آن، معجزه غیبی است، (نه پرداخته عالم ملک) پس نحوه ی دریافت قرآن و معارف آن به عکس دریافتهای علوم عادی است.
خداوند درباره ی معراج آن حضرت، می فرماید: «ثم دنا فتدلی* فکان قاب قوسین أو أدنی؛ آنگاه نزدیک آمد و نزدیک شد بدان نزدیکی که با او به قدر دو کمان یا نزدیکتر از آن شد.» (نجم/ 8- 9) رسول الله چه مقدار به قرب الهی رسید؟ چگونه رفت و باز آمد؟
چنان رفته باز آمده باز پس *** که ناید در اندیشهٴ هیچ کس
چگونگی عروج و هبوط او را فقط خود می داند و کسی که به منزله جان اوست. قرآن همه اسرار و رموز و ره آورد این سفر الهی را شرح نداده بلکه گوشه هایی از این سفرنامه را تبیین کرده: «فأوحی إلی عبده ما أوحی* ما کذب الفؤاد ما رأی* أفتمارونه علی ما یری* و لقد راه نزلة اخری* عند سدرة المنتهی* عندها جنة المأوی* إذ یغشی السدرة ما یغشی* ما زاغ البصر و ما طغی؛ پس خدا به بنده ی خود وحی فرمود آنچه را که وحی فرمود آنچه را که دید قلب دروغ نگفت آیا با او (پیامبر) آنچه را که دید جدال می کنید و یکبار دیگر آن را مشاهده کرد، در نزد (سایبان قرب خدا) سدرة المنتهی در نزد او (سدرة) است. بهشت جایگاه، آنگاه که سدرة را می پوشاند آنچه که می پوشاند، چشم (محمد) منحرف نشد و طغیان نکرد.» (نجم/ 10- 17)
خداوند وحیی بر جان رسول اکرم (ص) ایحاء کرد که قابل وصف نیست و چون آن مقام منیع منزه از وضع و قرارداد و مبرای از علم حصولی و ذهنی است، علمش لدنی است و علم لدنی در ردیف علوم دیگر نیست که موضوع و محمولی داشته باشد، بلکه حقایق و معارف وقتی از مقام لدن، یعنی از نزد «الله» فراگرفته شد «لدنی» نام دارد، پایین تر از آن مرحله، جای کسوت لفظ و کلمه و قرارداد و عبری و عربی و تازی است، آنچه دل رسول گرامی دید، دروغ نبود و دروغ هم نگفت، قرآن کریم، ادراک حضوری و شهودی را، «رؤیت» می داند، درباره ی حضرت ابراهیم می فرماید: «وکذلک نری إبراهیم ملکوت السموات و الأرض؛ اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم.» (انعام/ 75) یعنی جان جهان و پیوند عالم با مبدأ را به ابراهیم خلیل، ارائه می دهیم و ابراهیم خلیل، آن را می بیند، رسول الله (ص) حقیقت وحی را دید و ابراهیم خلیل ملکوت سماوات و ارض را.
در فرهنگ قرآن کریم، کسی که دیده ی باطن نداشته معارف را نمی یابد کور است: «فإنها لاتعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور؛ آنان کوردلند چشم ظاهرشان می نگرد، اما چشمه ی دل که باید جوشان باشد و فوران کند، خاموش و بسته است.» (حج/ 46) چون «ختم الله علی قلوبهم؛ خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوايى ايشان مهر نهاده.» (بقره/ 7) چشمه مختوم و بسته، جوششی ندارد، تنور سر مهر شده بدون شعله است و گیاه دفن شده جوانه نخواهد زد: «وقد خاب من دسیها؛ و هر كه آلوده اش ساخت قطعا درباخت.» (شمس/ 10) کسی که با دسیسه روح ملکوتی خود را دفن نمود و مانع شکوفایی خویش گردید هرگز از مشهودات غیبی آگاه نخواهد شد تنها زنده دلان از شهود معارف غیبی بهره مندند.
حاصل آنکه: وحیی را که به زبان در نمی آید، حقیقتی را که به قلم کشیده نمی شود و بنان و بیان در شرح آن عاجز و کتابت و لفظ از وصفش ناتوانند، رسول اکرم (ص) درست دید، چه اینکه آن معارف دیده شده هم درست بود، چون رسول الله صراط مستقیم بود و در صراط مستقیم، اعوجاج و انحرافی نیست. پیمودن صراط حتما مایه وصول به هدف می شود، آنکه عین پیوند با هدف و صراط مستقیم و عین ربط به الله باشد، ملکوت است و رسول الله خود ملکوت و صراط بود، لذا هم واقع را دید و هم صحیح دید، یعنی بیننده، و دیدن، و دیده شده همگی حق بوده و هستند: «ما زاغ البصر و ما طغی؛ چشم (محمد) منحرف نشد و طغیان نکرد..» (نجم/ 17) آنچه از بصیرت به بصر آمد نه باطل است و نه منحرف.
گاهی انسان به «زیغ» مبتلا می گردد یعنی چیزی را می بیند، لیکن از نیمرخ، کم رنگ، منحرف و از گوشه و زاویه و عین شیء را نمی بیند و گاهی گرفتار طغیان می گردد یعنی به جای آن که شیء را ببیند چیزی دیگری را که حقیقت ندارد می نگرد، اما چشم انسان سالم هم خوب می بیند و هم هدف را می شناسد و می داند کجا را ببیند و چه را بنگرد، همان را که باید دید، می بیند و همان طور که باید نگریست، می نگرد در این صورت نه از مرئی تجاوز کرده و نه در رؤیت، زیغ و انحـرافی صورت گرفته است. در دید رسول اکرم (ص) نه انحراف بود و نه طغیان، چون او صراط مستقیم بود زیرا که چون آن حضرت هم از نظر باریک بینی و تعمق به جایی رسیده بود که کسی توان درک معارف کنه عقل او را نداشت «ما کلم رسول الله العباد بکنه عقله قط». چنانکه خود، عقل اول بود و هم از نظر شجاعت به مرحله ای رسید که هیچ عاملی هراس و وحشت در جانش ایجاد نمی نمود. هیچ گاه نمی ترسید تا صبر کند، او ترس را در جبهه ی درونی و جهاد اکبر از بین برده بود.