مجرد و مادی

مقدمه
فلاسفه تقسیمات اولیه اى براى مطلق موجود بیان کرده اند که از جمله آنها تقسیم به واجب الوجود و ممکن الوجود است و با توجه به اینکه در این تقسیم رابطه بین ماهیت و وجود لحاظ شده، وجوب و امکان از ماده قضیه در هلیه بسیطه گرفته شده با اصالت ماهیت سازگارتر است و بر اساس اصالت وجود مى توان مطلق موجود را به مستقل و رابط یا غنى و فقیر تقسیم کرد. یعنى اگر موجودى مطلقا بى نیاز از غیر و به اصطلاح موجود بنفسه باشد غنى و مستقل و در غیر این صورت فقیر و رابط خواهد بود. روشن است که منظور از غنى و استقلال غناى مطلق و استقلال مطلق است، وگرنه هر علتى نسبت به معلول خودش از غنى و استقلال نسبى برخوردار است. موجود فقیر و رابط یا ممکن الوجود که ملازم با معلولیت است بدیهى مى باشد و موجود غنى و مستقل مطلق یا واجب الوجود بالذات که ملازم با علیت نخستین است.


• تقسیم ماهیات ممکن:

همچنین فلاسفه ماهیات ممکن الوجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسیم کرده اند و ماهیتى را که براى موجود شدن محتاج به موضوع نباشد جوهر و آن را که محتاج به موضوع باشد و به دیگر سخن حالت و صفتى براى موجود دیگر باشد عرض نامیده اند. مشهور میان فلاسفه این است که ماهیات عرضى بر حسب استقراء داراى نه جنس عالى هستند و با اضافه کردن جوهر مقولات دهگانه را تشکیل مى دهند. بنظر مى رسد که مفهوم جوهر و عرض از معقولات ثانیه فلسفى است که از مقایسه موجودات با یکدیگر بدست مى آید. مثلا هنگامى که انسان وجود حالات نفسانى و نه ماهیت آنها را با وجود نفس و نه ماهیت آن مقایسه مى کند، مى بیند که تحقق کیفیات انفعالى مانند ترس و امید شادى و اندوه و... قائم به وجود نفس است؛ به گونه اى که با فرض عدم وجود نفس جایى براى وجود آنها باقى نمى ماند، بر خلاف وجود نفس که نیازمند به آنها نمى باشد و بدون آنها هم قابل تحقق است. با توجه به این مقایسه و سنجش موجودات را به دو قسم تقسیم مى کنیم و دسته اول را عرض و دسته دوم را جوهر مى نامیم.

جوهر در نزد برخی متفکران غربی:
اگر کسى مفهوم جوهر را مساوى با غیر عرض قرار دهد مى تواند مطلق موجود را به جوهر و عرض تقسیم کند، به طورى که وجود واجب تبارک و تعالى هم یکى از مصادیق جوهر بشمار آید. چنانکه بعضى از فلاسفه غربى چنین کرده اند و در این صورت تقسیم مزبور از تقسیمات اولیه وجود خواهد بود، ولى فلاسفه اسلامى مقسم جوهر و عرض را ماهیت ممکن الوجود قرار داده اند و از این روى اطلاق جوهر را بر واجب الوجود بالذات صحیح نمى دانند. از سوى دیگر بعضى از فلاسفه غربى وجود جوهر را کمابیش مورد تشکیک قرار داده اند چنانکه بارکلى جوهر جسمانى را انکار کرده و هیوم جوهر نفسانى را نیز مورد شک قرار داده است. ولى کسانى که وجود اعراض خارجى را پذیرفته و وجود جواهر آنها را انکار کرده اند، ناخودآگاه بجاى یک نوع جوهر به چندین نوع جوهر قائل شده اند. زیرا در صورتى که مثلا پدیده هاى نفسانى بعنوان اعراضى براى نفس تلقى نشوند محتاج به موضوع نخواهند بود و در این صورت هر کدام از آنها جوهرى خاص خواهد بود. همچنین اگر صفات اجسام بعنوان اعراضى محتاج به موضوع تلقى نشوند ناچار خودشان جوهرهایى جسمانى خواهند بود، زیرا منظور از جوهر چیزى جز این نیست که موجود ممکن الوجودى محتاج به موضوع نباشد.


تقسیم موجود به مجرد و مادی:

در کنار این تقسیمات مى توان تقسیم کلى و اولى دیگرى را براى مطلق موجود در نظر گرفت و آن تقسیم به مجرد و مادى است، یعنى وجود عینى یا از قبیل وجود جسم و صفات جسمانى است که در این صورت مادى نامیده مى شود و یا از این قبیل نیست که بنام مجرد موسوم مى گردد. این تقسیم چنانکه ملاحظه مى شود اختصاص به ممکن الوجود ندارد، زیرا یک قسم آن مجرد شامل واجب الوجود هم میشود. همچنین اختصاص به جوهر یا عرض ندارد، زیرا هر یک از مجرد و مادى مى تواند جوهر یا عرض باشد. مثلا نفوس و مجردات تام از قبیل جواهر مجرد و اجسام از قبیل جواهر مادى هستند و کیفیات نفسانى از قبیل اعراض مجرد و کیفیات محسوس از قبیل اعراض مادى بشمار مى روند.

• معانی واژه هاى مجرد و مادى:
واژه مجرد اسم مفعول از تجرید و بمعناى برهنه شده است و این معنى را به ذهن مى آورد که چیزى داراى لباس یا پوسته اى بوده که از آن کنده شده و برهنه گردیده است. ولى در اصطلاح فلاسفه بمعناى مقابل مادى بکار مى رود و منظور این است که موجودى داراى ویژگیهاى امور مادى نباشد و اصلا عنایتى به سابقه ماده و برهنه شدن از آن یا از هر چیز دیگرى در کار نیست و در واقع بمعناى غیر مادى است. از این روى براى فهمیدن معناى دقیق آن باید نخست مفهوم واژه مادى را روشن کرد و نظر به اینکه این کلمه منسوب به ماده مى باشد باید به توضیح معانى واژه ماده بپردازیم. ماده که در لغت بمعناى مددکننده و امتداددهنده است، در اصطلاح علوم به چند معنى بکار مى رود:

1- منطقیین کیفیت واقعى نسبت بین موضوع و محمول قضیه ضرورت، امکان و امتناع را ماده قضیه مى نامند.
2- نیز به قضایایى که قیاس از آنها تشکیل مى شود صرفنظر از شکل و هیئت ترکیبى آنها ماده قیاس مى گویند.
3- در فیزیک ماده به موجودى گفته مى شود که داراى صفات خاصى از قبیل جرم جذب و دفع اصطکاک پذیرى و... باشد و آن را در مقابل نیرو و انرژى بکار مى برند.
4- در فلسفه ماده به موجودى گفته مى شود که زمینه پیدایش موجود دیگرى باشد، چنانکه خاک زمینه پیدایش گیاهان و جانوران است و از این روى معناى فلسفى این کلمه متضمن معناى اضافه و نسبت و نزدیک به معناى واژه مایه در زبان فارسى است. فلاسفه نخستین مایه همه موجودات جسمانى را ماده المواد یا هیولاى اولى مى نامند و درباره حقیقت آن اختلاف دارند و ارسطوئیان معتقدند که هیولاى اولى هیچگونه فعلیتى از خودش ندارد و حقیقت آن چیزى جز قوه و استعداد براى فعلیتهاى جسمانى نیست و بحث درباره آن بعدا خواهد آمد.

حاصل آنکه واژه مادى در اصطلاح فلاسفه در مورد اشیائى بکار مى رود که نسبتى با ماده جهان داشته موجودیت آنها نیازمند به ماده و مایه قبلى باشد و گاهى بمعناى عامترى بکار مى رود که شامل خود ماده هم مى شود. و از نظر استعمال تقریبا مساوى با کلمه جسمانى است و واژه مجرد بمعناى غیر مادى و غیر جسمانى است، یعنى چیزى که نه خودش جسم است و نه از قبیل صفات و ویژگیهاى اجسام مى باشد.

ویژگی جسمانیات:
جسم بصورتهاى مختلفى تعریف شده که مشهورترین آنها از این قرار است:
1- جسم جوهرى است داراى ابعاد سه گانه طول عرض ضخامت و با دقت بیشترى گفته شده، جوهرى است که بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض کرد به گونه اى که زوایایى که از تقاطع خطوط سه گانه حاصل مى شود قائمه باشند و تعبیر فرض کردن را از این جهت اضافه کرده اند که شامل مانند کره هم بشود. با اینکه در کره چنین خطوطى بالفعل وجود ندارد، اما مى توان در درون آن چنین خطوطى را فرض کرد، چنانکه مى توان با بریدن آن خطوط مزبور را بوجود آورد.
2- از متکلمین در تعریف جسم چنین نقل شده است :جوهرى است که فضا را اشغال کند و به اصطلاح شاغل حیز باشد.
3- شیخ اشراق در تعریف آن مى گوید: جوهرى است که بتوان آن را مورد اشاره حسى قرار داد.

به هر حال روشنترین ویژگى جسم امتداد آن در سه جهت است و این ویژگى لوازمى دارد، از جمله آنها اینکه عقلا در سه جهت تا بى نهایت قابل انقسام است. دیگر آنکه مکاندار است ولى نه به این معنى که مکان فضایى است مستقل از اجسام که بوسیله آنها پرمى شود، بلکه به معناى مکانی است که حد حاوی اشیاء است. سوم آنکه چنین موجودى طبعا قابل اشاره حسى است، زیرا اشارۀ حسى با توجه به مکان انجام مى گیرد و هر چه مکاندار باشد قابل اشاره حسى هم خواهد بود و سرانجام موجود جسمانى داراى امتداد چهارمى است که از آن به زمان تعبیر مى شود. و اما جسمانیات یا امور مادى بمعناى خاص که شامل خود جسم و ماده نشود، عبارتند از: توابع وجود اجسام و به دیگر سخن امورى که بطور مستقل از اجسام تحقق نمى یابند و مهمترین ویژگى آنها این است که به تبع جسم قابل انقسام خواهند بود. بنابراین روح متعلق به بدن که به یک معنى اتحاد با آن دارد جسمانى نخواهد بود، زیرا حتى به تبع بدن هم انقسام پذیر نیست، بر خلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شکل که به تبع اجسام قابل انقسام هستند و از این روى امورى جسمانى بشمار مى روند.

• ویژگی مجردات:
با توجه به ویژگیهاى اجسام و جسمانیات مى توان مقابلات آنها را بعنوان ویژگیهاى مجردات قلمداد کرد. یعنى موجود مجرد نه انقسام پذیر است و نه مکان و زمان دارد. تنها براى یک قسم از موجودات مجرد مى توان بالعرض نسبت مکانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است، یعنى مى توان گفت جایى که بدن هست روحش هم هست و زمانى که بدن موجود است روحش هم در همان زمان موجود است. ولى این مکاندارى و زماندارى در واقع صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مى شود. لازم به تذکر است که عرفاء و فلاسفه اشراقى نوع سومى از موجودات را اثبات کرده اند که واسطه و برزخى میان مجرد کامل و مادى محض است و آن را موجود مثالى نامیده اند و در اصطلاح صدرالمتالهین و پیروانش بنام مجرد مثالى و برزخى نامیده مى شود.


منابع :

  1. محمدتقی مصباح يزدی- آموزش‏ فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی 1366

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111115