نقش دین و فرهنگ در فرایند تحقیق و پژوهش علمی

پرسشی که در این خصوص مطرح می باشد، این است که: آیا دین (معارف، عقاید و ارزش هاى دینى و نه روحانیان و مبلغان دینى) مى تواند و یا باید، نقشى در فرایند علم (تحقیق و پژوهش علمى) ایفا نماید یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، این نقش را چگونه ایفا مى کند و میزان و قلمرو آن چقدر است؟
دین و فرهنگ به طور عام، تأثیرات ظریف ولى عمیق و گسترده اى بر همه مراحل تحقیقات علمى بر جاى مى گذارد. فرضیات، نظریات، اهداف، انگیزه ها و حتى مراحل عملى پژوهش علمى همگى از باورها، ارزش ها و معارف دینى و فرهنگى تاثیر مى پذیرد. این تاثیرات ممکن است آگاهانه از سوى دست اندرکاران علوم اعمال شود و یا به طور نا آگاهانه، به صورت پیش فرض ها، اهداف و انگیزه هاى محقق وارد عمل شود. این تاثیرات، اجتناب ناپذیر است و با بى طرفى علمى و عینیت علوم نیز منافاتى ندارد.
به طور کلى دو مورد اساسى حضور و نفوذ دین در مراحل تحقیق و پژوهش علوم انسانى عبارتند از:
1- ایجاد انگیزه و هدف
2- ارائه پیش فرض ها و اصول مسلم
الف: دین و ایجاد هدف و انگیزه در علوم
روشن است که علم ورزى یک عمل است و هیچ عملى بدون انگیزه و هدف از انسان سر نمى زند. این انگیزه ها و اهداف ممکن است انواع مختلفى را در برگیرد و از ارضاى حس کنجکاوى شخصى گرفته تا پاسخ به نیازهاى سیاسى و اقتصادى سطح کلان را شامل شود، ولى همه این موارد نیازمند یک بستر فرهنگى مناسب براى پرداختن به فعالیت هاى علمى اند. فعالیت هاى علمى تنها در جامعه اى ممکن است که فرهنگ آن جامعه مفاهیم، ارزش ها و باورهاى مناسبى نسبت به پژوهش علمى داشته باشد و نه تنها آن را یک عمل مجاز بداند بلکه آن را به عنوان یک عمل لازم و ضرورى مورد تشویق قرار دهد. در همه فرهنگ ها، دین مهم ترین عنصرى است که نحوه جهت گیرى نسبت به علم و علم ورزى را مشخص مى کند. این جهت گیرى مى تواند مثبت و تشویق کننده و یا منفى و بازدارنده باشد. همچنان که در صورت مثبت بودن مى تواند مستقیم و بى واسطه و یا غیر مستقیم و با واسطه باشد. البته، همه ادیان نگرش یکسانى نسبت به علم، آگاهى و تعلم ندارند.
مثلا مسیحیت در قرون وسطى شدیدا با علم و دستاوردهاى علمى خصومت ورزید و علما و دانشمندانى را که در زمینه هاى مختلف به تحقیق و پژوهش مى پرداختند مورد تفتیش فکرى و عقیدتى قرار داد و تعداد زیادى از آن ها را مورد اذیت و آزار قرار داده و حتى به شیوه هاى فجیع و وحشتناکى به قتل رساند. این برخوردهاى خصمانه کلیسا با علم و علما باعث شد تا عده اى به اشتباه دین را، به طور کلى، مخالف علم به حساب آورند، در حالى که همه ادیان جهت گیرى یکسانى نسبت به علم ندارند. اسلام که کامل ترین دین الهى است و مورد هیچ گونه تحریف و دستبرد بدخواهانه اى قرار نگرفته است، موضع کاملا دوستانه اى با علم و دانش دارد. اسلام از انسان مى خواهد که براى کسب علم و معرفت تلاش کند و هرگونه سختى و دشوارى را در این راه بر جان و دل بپذیرد. اسلام براى آموختن علم هیچ گونه محدودیت زمانى و مکانى قایل نیست و انسان مسلمان باید از گهواره تا گور در طلب علم و کسب دانش باشد پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «اطلبوا العلم من المهد الى اللحد؛ ز گهواره تا گور دانش بجویید» اسلام حکمت و دانش را گمشده مؤمن، «الحکمة ضالة المؤمن» (نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 481) کسب دانش را فریضه، «طلب العلم فریضة على کل مسلم» (اصول کافى، ج 1، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 35) مجلس علمى را بهتر از عبادت، «مجلس علم خیر من عبادة ستین سنة» و مداد دانشمندان را برتر از خون شهدا مى داند. «مداد العلماء افضل عندالله من دم الشهداء» اسلام مى گوید هر چه دانش انسان بیش تر باشد معرفت او نسبت به خداوند و در نتیجه خدا پروایى و تدین او افزون تر خواهد شد. «انما یخشى الله من عباده العلماء» (فاطر/ 28)
این سفارش ها و دستورات دینى، چه به صورت مستقیم و به عنوان احکام و دستورات دینى و چه به صورت غیر مستقیم و از طریق نفوذ در سایر عناصر فرهنگى، محرک هاى قوى و نیرومندى در انسان مسلمان براى انجام پژوهش هاى علمى به وجود مى آورند و اگر موانعى در کار نباشد در سایه این محرک هاى دینى، علم در زمینه هاى مختلف به سرعت رشد نموده و شکوفا خواهد شد، همان گونه که در قرون نخست تاریخ اسلام، مسلمین در رشته هاى مختلف علوم به پیشرفت هاى سریع و چشم گیرى نایل آمدند. از طرف دیگر، دین به زندگى انسان معنى مى بخشد، هستى و حیات را تفسیر مى کند و به اعمال و کردار انسان هدف و جهت مى دهد. انسان متدین خود را در قبال خویشتن، دیگران و حتى محیط اجتماعى و طبیعى خود مسئول مى داند و این مسئولیت را دین و باورهاى دینى بر دوش وى گذارده است. بنابراین، محققى که به توحید و معاد عقیده دارد و به احکام عبادى و اخلاقى دین پایبند است، نمى تواند با محققى که به آن ها عقیده اى ندارد و یا به باورهاى دینى متفاوتى ایمان دارد یکسان باشد. این مجموعه باورها و معارف دینى او را به سوى موضوعات و مسایل خاصى هدایت مى کند زیرا مسایلى که براى او مطرح است با مسایلى که براى محقق دیگر مطرح است متفاوت است. همان گونه که یک جامعه شناس مارکسیست به دلیل پیش فرض هاى مارکسیستى اش به سوى مطالعه نزاع ها، کشمکش ها و تضادها کشیده مى شود و یک جامعه شناس محافظه کار آمریکایى غالبا نظم، تعادل و ثبات اجتماعى را مورد مطالعه قرار مى دهد، یک جامعه شناس مسلمان نیز غالبا به مطالعه موضوعات و مسایلى مى پردازد که بر اساس باورهاى دینى و فرهنگى اش از اهمیت و اولویت بیش ترى برخوردارند. بنابراین، علم یک وسیله و ابزار است و هیچ ابزارى هدف و مشروعیت استفاده اش را خود معین نمى کند، بلکه این دین، ایدئولوژى و فرهنگ هستند که جهت و هدف استفاده آن را تعیین مى کنند.

ب- دین و پیش فرض هاى علوم انسانى
علوم انسانى، مانند علوم طبیعى، بر پیش فرض ها و اصول مسلمى استوارند که در خود این علوم مورد بحث و رسیدگى قرار نمى گیرند بلکه یا در علوم دیگر مورد بحث قرار مى گیرند و یا به عنوان ارزش ها و عقاید دینى و ایدئولوژیکى مسلم فرض مى شوند. همان گونه که آقاى گولدنر مطرح مى کند این پیش فرض ها گاهى آگاهانه مورد توجه دانشمند قرار مى گیرد و صریحا مطرح مى شوند که از آن ها به عنوان فرضیات مسلم یاد مى شود و گاهى صریحا مطرح نمى شوند و حتى ممکن است دانشمندى که از آن ها استفاده مى کند نیز توجه آگاهانه نسبت به آن ها نداشته باشد ولى در عین حال نظریه، فرضیات تحقیق، انتخاب داده ها و کل فرایند تحقیق تحت تأثیر آن ها قرار دارند. آقاى گولدنر به این گونه پیش فرض ها فرضیات کلى مى گوید. فرضیات کلى ممکن است به عنوان مبانى و مبادى فرضیات مسلم وارد فرایند پژوهش شوند و یا جداگانه و در کنار فرضیات مسلم عمل کنند. «این فرضیات کلى مبناى اصلى بسیارى از انتخاب ها بوده و فرضیات مسلم را به یکدیگر پیوند مى دهند و از همان ابتدا در فرمول هاى یک نظریه و در محققین تأثیر مى گذارد» (آلوین گولدنر، بحران جامعه شناسى غرب، ترجمه فریده ممتاز، ص 47)
این پیش فرض ها گاهى بسیار عام و کلى اند، مانند باورها و عقایدى که به کل هستى مربوط مى شوند و گاهى محدودترند و به حوزه خاصى مربوط مى شوند، مانند فرضیاتى که درباره جامعه و انسان وجود دارد. همه این پیش فرض ها از نوع باورهاى هستى شناسانه نیستند بلکه برخى آن ها از نوع ارزش هایند و این دو غالبا با یکدیگر ارتباط دارند. مثلا وقتى ما به فرزندان خود یاد مى دهیم که انسان ها یا مسلمان اند و یا کافر، در عین حال خوبى مسلمان و بدى کافر را نیز به آن ها آموخته ایم. این پیش فرض هاى کلى را ما از نخستین دوره هاى کودکى در خانواده، مسجد، مدرسه و جاهاى دیگر به صورت رسمى و یا غیر رسمى فرا مى گیریم. مثلا زمانى که ما در کودکى توحید را به عنوان یک اصل دینى مى آموزیم، یک دیدگاه کلى نسبت به جهان و هستى آموخته ایم، دیدگاهى که جهان را منظم، تحت اداره یک هستى بخش حکیم و هدف دار معرفى مى کند و یا زمانى که نبوت را مى آموزیم، پیش فرض هاى زیادى را نسبت به انسان و جامعه فرا مى گیریم. در دین، فلسفه و فرهنگ به طور کلى پیش فرض هاى مختلفى به افراد جامعه آموخته مى شود.
هر چند وظیفه اصلى دین بیان واقعیت هاى هستى نیست، ولى در ادیان آسمانى، به ویژه اسلام، به مناسبت هاى مختلفى واقعیت هاى مربوط به خلقت آسمان ها، زمین، چگونگى روابط پدیده ها، خلقت نباتات، حیوانات، خلقت و ویژگى هاى انسان، سنت هاى حاکم بر جوامع و... بیان مى شوند. در موارد دیگر، با بیان ارزش ها، باورها و احکام دینى مؤمنان را نسبت به بعض اشیا و یا افراد علاقه مند و نسبت به برخى دیگر در آن ها ایجاد موضع خصمانه مى کند. این ارزش ها و باورها علاوه بر آن که پیش فرض هاى ارزشى در ما ایجاد مى کنند مستلزم پیش فرض هاى هستى شناختى متناسب با خود نیز هستند، همان گونه که عکس قضیه نیز صادق است؛ یعنى پیش فرض هاى هستى شناختى دین مستلزم پیش فرض هاى ارزشى متناسب با خود مى باشند. بدین ترتیب، دین با ارائه معارف هستى شناسانه و احکام و باورهایى که بیش تر بار ارزشى دارند دو دسته عمده از پیش فرض ها را به پیروان خود القا مى کند که عالم و دانشمند علوم انسانى به میزان تأثیرى که از دین پذیرفته است، آگاهانه و یا نا آگاهانه، از آن ها در فرایند پژوهش علمى خود بهره خواهد برد. این گونه معارف و باورهاى دینى گاهى مستقیما به عنوان معارف دینى به افراد منتقل مى شوند و گاهى به صورت غیر مستقیم و از طریق نفوذ در سایر عناصر فرهنگى و یا علوم پایه اى تر، نظیر فلسفه، به فرد انتقال مى یابد.
مثلا دین اسلام مى گوید خداوند هفت آسمان آفریده است و یک مسلمان آن را به عنوان یک معرفت دینى خطاناپذیر مى پذیرد، هرچند هیچ مدرک و شاهد تجربى اى براى تأیید آن وجود نداشته باشد. گاهى مثلا مى گوید هیچ مکانیزم خودکار و دست نامرئى اى، مانند آن چه که برخى از دانشمندان ادعا مى کنند، در جامعه وجود ندارد که مشکلات اقتصادى و اجتماعى را حل کند، و این خود مردم اند که باید براى حل مشکلات خود اقدام کنند، «...ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم...؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند...» (رعد/ 11) و سپس این دیدگاه در کتب درسى مدارس درج مى شود بدون آن که اشاره اى به منبع دینى آن شود. (منظور از این مثال این نیست که دیدگاهى که اکنون در اقتصاد و علوم اجتماعى مطرح است، نیز نخست از منبع دینى اخذ شده اند)
روشن است که پیش فرض هاى علوم تنها از دین ناشى نمى شود بلکه فلسفه، هنر، ایدئولوژى، فرهنگ عمومى، کتب درسى، و... همگى مى توانند منابعى براى این پیش فرض ها به حساب آیند. ولى نقش دین به دلیل آن که منبع بسیارى از منابع دیگر قرار مى گیرد اساسى تر و بنیادى تر است. اکنون این سؤال مطرح مى شود که این پیش فرض ها چه نفوذى در علم دارد و در کدام مرحله از فرایند علم و پژوهش، به چه میزان و چگونه تأثیر مى گذارد؟
در پاسخ باید گفت که این پیش فرض ها و مسلمات اثرات عمیق و گسترده اى تقریبا در تمامى فرایند پژوهش علمى بر جاى مى گذارد، یعنى «هم بر مسایلى که براى مطالعه انتخاب مى شوند، هم بر نوع پرسش هایى که طرح مى شوند، هم بر نوع داده هایى که در مقام جست وجو و کند و کاو آن ها بر مى آیند و هم بر مفاهیمى که نظریه ها بر مبناى آن ها ساخته مى شود»
یکى از مهم ترین موارد تأثیر پیش فرض ها، نظریه است. همان گونه که مى دانیم بسیارى از علوم و از جمله علوم انسانى، بر اساس نظریات استوارند و تمام مراحل پژوهش هاى علمى توسط نظریه هدایت مى شوند. بسیارى از فرضیات پژوهش از نظریه به دست مى آیند، انتخاب موضوع، روش مطالعه، انتخاب نوع داده ها و انتخاب شیوه هاى جمع آورى اطلاعات به پیمانه وسیعى از نظریه متاثراند و به وسیله آن هدایت و کنترل مى شوند، در حالى که نظریات، همان گونه که اشاره شد، بر اصول و پیش فرض هاى زیادى استواراند که از فرهنگ عمومى، فلسفه، هنر و به ویژه دین اخذ شده اند. بنابراین، معارف و باورهاى دینى از این طریق بر تمام فرایند علم تأثیر مى گذارد. با توجه به این مسئله مى توان گفت که نوع پیش فرض هاى ما در ساختن و یا پذیرش نوع نظریه هاى علمى ما تأثیر به سزایى دارد.
معمولا پذیرش یا رد یک نظریه صرفا به وسیله شواهد عینى انجام نمى گیرد بلکه در موارد زیادى به دلیل سازگارى و یا ناسازگارى با پیش فرض هاى پنهان و آشکار محقق انجام مى شود. مثلا کسى که جامعه را از پیش، معرکه اى از تضادها و نزاع هاى گوناگون مى بیند نمى تواند نظریه کارکردگرایى را که نظم پایدارى را براى جامعه فرض مى گیرد، به عنوان یک نظریه مقبول علمى بپذیرد و بالعکس، کسى که جامعه را همچون استخرى آرام و بدون سر و صدا مى بیند، نمى تواند نظریه تضاد را، که جامعه را همچون دریایى خروشان و متلاطم تصویر مى کند، بپذیرد. براى ارائه مثالى بهتر، مى توان به نظریات موجود در جامعه شناسى دین اشاره کرد. نظریه از خود بیگانگى کارل مارکس و نظریه اجتماعى امیل دورکیم درباره دین، مبتنى بر پیش فرض هاى زیادى است که عمده ترین آن ها انکار وجود خدا مى باشد. طبیعى است که اگر قرار باشد یک فرد خداشناس نظریه اى درباره دین ارائه دهد نظریه اى ارائه خواهد داد که اگر اعتقاد به وجود خدا به نحوى در آن منعکس نشده باشد، لااقل با چنین اعتقادى منافات نیز نخواهد داشت. با تغییر پیش فرض هاى ما نگرش ما نسبت به داده هاى موجود نیز عوض مى شود و آن ها را به شیوه دیگر و از زاویه دیگر مى نگریم. همان گونه که آلوین گولدنر مى گوید «اساسى ترین تغییرات در علوم مختلف، اغلب به علت کشف تکنیک هاى نو تحقیقاتى پدید نمى آید، بلکه حاصل شیوه هاى جدید نگریستن به اطلاعات است، که احتمالا از مدت ها پیش وجود داشته است» (آلوین گولدنر، پیشین، ص 53). انقلاب هاى علمى تامس کوهن نیز تا حد زیادى به همین مسئله مربوط مى شود. پیش فرض ها همان گونه که از طریق نظریات و فرضیات بر فرایند علم تأثیر مى گذارند، مستقیما برفرایند تحقیق نیز تأثیر مى گذارند، مثلا در انتخاب نوع داده ها، جمع آورى اطلاعات و...
دین با القاى معارف و باورهاى مربوط به جهان، انسان و جامعه دیدگاه هایى را به پیروان خود ارائه مى دهد که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم در نظریات، فرضیات، انتخاب داده ها و حتى اهداف تحقیق تأثیر شگرفى بر جاى مى گذارند. با تغییر اساسى این دیدگاه هاى کلى، که بخش قابل توجهى از پیش فرض هاى علم را تشکیل مى دهند، دید ما نسبت به پدیده هاى مورد مطالعه عوض مى شود و ممکن است از داده هایى که قبلا در اختیار داشته ایم تفسیرهاى جدیدى ارائه دهیم. بنابراین، این جا یکى از مهم ترین مواردى است که دین نقشى بنیادى در علوم، به ویژه علوم انسانى، ایفا مى کند. در این جا این سؤال مطرح مى شود که با توجه به مباحث فوق، نظریه هایى که در غرب و به وسیله دانشمندان مسیحى، لائیک و مارکسیستى بنا شده اند، نباید مورد پذیرش دانشمندان مسلمان، که پیش فرض هاى دینى و فلسفى کاملا متفاوتى دارند، واقع شوند، در حالى که مى بینیم دانشمندان مسلمان به همان اندازه از این نظریات استفاده مى کنند که دانشمندان مربوط به ادیان و مذاهب دیگر. پاسخ به این مشکله کار آسانى نیست. براى یافتن پاسخ دقیق لازم است هر مورد (هر محقق و هر نظریه) به طور خاص مورد بررسى قرار گیرد، ولى به طور کلى مى توان گفت که در همه موارد یک یا چند احتمال از احتمالات زیر ممکن است صادق باشد:
الف- ممکن است محقق مسلمانى که از نظریه یک نظریه پرداز غربى استفاده مى کند، بدون توجه به پیش فرض ها و اصول مسلم آن و در نتیجه بدون توجه به لوازم غیر قابل قبول آن، از آن نظریه استفاده نماید. روشن است که چنین برخوردى با نظریه هاى علمى و استفاده این چنین نا آگاهانه از آن ها تنها در صورتى ممکن است که محقق، فردى سطحى نگر، بى مایه و یا لااقل سهل انگار باشد، و الا محققى که از یک نظریه علمى استفاده مى کند باید نخست آن را به نحو عالمانه مورد نقد و ارزیابى قرار دهد و پس از آن که به طور همه جانبه مورد تایید قرار گرفت، از آن در پژوهش علمى استفاده نماید. متاسفانه در میان محققان مسلمان تعداد این گونه افراد کم نیستند. این گونه افراد غالبا سعى مى کنند براى توجیه عمل خود بر علمى بودن و غیر قابل تغییر بودن نظریات تأکید ورزند. این ها بدون آن که علم را خوب بشناسند دچار علم زدگى و خودباختگى علمى شده اند.
ب- احتمال دیگر این است که پیش فرض ها و اصول مسلم نظریه اى که بدون نقد و ارزیابى مورد استفاده قرار گرفته است با دیدگاه هاى دینى و فلسفى محقق مسلمان تفاوت قابل توجهى نداشته باشند و یا تفاوت آن ها به گونه اى باشد که هر دو با نظریه واحدى سازگار باشند. به نظر مى رسد که این صورت تنها یک فرض بدون مصداق است؛ زیرا یافتن مصداق و موردى براى آن بسیار مشکل است. به فرض آن که چنین مواردى وجود داشته باشند، بسیار کم و نادر خواهند بود.
ج- احتمال دیگر که به نظر مى رسد مصادیق زیادى هم دارد، این است که محقق مسلمانى که از نظریات دانشمندان غربى، بدون هیچ گونه نقد و بازبینى، استفاده مى کند، هرچند به ظاهر مسلمان است ولى به دلیل تربیتى که در طول دوران تحصیل در مدارس و دانشگاه ها دیده و یا مطالعاتى که در موضوعات مختلف داشته است، بیش تر از فرهنگ و اندیشه غربى تأثیر پذیرفته است تا از معارف و ارزش هاى اسلامى. روشن است که در این صورت تعارضى میان عقاید و باورهاى محقق و پیش فرض هاى به کار گرفته شده در نظریه علمى مورد نظر وجود نخواهد داشت. هر چند این فرض و فرض قبلى در این جهت با هم شریک اند که در هر دو صورت تعارضى میان دیدگاه هاى محقق مسلمان و پیش فرض هاى نظریه وجود ندارد، ولى میان این دو فرض تفاوت اساسى وجود دارد. در فرض قبلى، مفروض این بود که محقق مسلمان باورهاى دینى و فرهنگى خود را دارد ولى از روى اتفاق تعارضى میان باورهاى او و پیش فرض هاى به کار گرفته شده در نظریه وجود ندارد، در حالى که در این جا فرض بر این است که این دانشمند به ظاهر مسلمان همان پیش فرض ها و اصول مسلم نظریه مورد استفاده را باور دارد و از باورهاى دینى و فرهنگى خود اطلاع چندانى ندارد و یا آن ها را باور ندارد. البته، کم نیستند کسانى که مسلمانند و کم و بیش به ظواهر شرع پایبندند ولى به دلیل سابقه تحصیلى و تربیتى شان، به مبانى فکرى غرب آشناتر و دلبسته ترند تا معارف و ارزش هاى اسلامى.
در آخر تذکر این نکته لازم است که باید علم، دین و رابطه آن دو را به خوبى شناخت و از هر کدام در جاى مناسب خود استفاده کرد. دین، آن گونه که در اسلام مى یابیم، برنامه جامعى است براى زندگى فردى و جمعى انسان که هم جهان بینى دارد و هم برنامه عملى. اما علم تنها ابزارى است که انسان مى تواند از آن براى شناخت پدیده هاى خاصى استفاده کند. هر چند دین در علم حضور فعال و چشمگیرى دارد ولى این سخن بدین معنى نیست که بتوانیم از ارزش هاى دینى به هر نحوى که دوست داریم استفاده نماییم، بلکه باید تلاش نمود تا قلمرو، میزان و چگونگى حضور و نفوذ دین در علم را به خوبى شناخت و از هرگونه دخالت بى مورد هر یک در حوزه دیگرى جلوگیرى به عمل آورد. براى اجتناب از افراط و تفریط در استفاده و عدم استفاده از معارف و ارزش هاى دینى در قلمرو علم دو مفهوم «رابطه با ارزش ها» و «حکم ارزشى» که به وسیله ماکس وبر به کار گرفته شده اند، مى توانند بسیار راهگشا باشند. همان گونه که قبلا بحث شد، علم از معارف و ارزش هاى دینى استفاده مى کند ولى در عین حال، روش هاى خاص خود را دارد که باید با کمال دقت رعایت شود تا به نتایج روشن و قابل اعتمادى دست یابد. همان گونه که استفاده درست و مناسب از معارف و ارزش هاى دینى موجب شکوفایى و بالندگى علم مى شود، استفاده بى مورد و نابجاى آن ها علم را از اعتبار و عینیت مى اندازد. به عقیده وبر «رابطه با ارزش ها» به منظور انتخاب پدیده ها و شکل دادن مفاهیم امرى است لازم و ضرورى (ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، ص 548) ولى «حکم ارزشى»، یعنى داورى بر اساس ارزش ها و نه شواهد و مدارک عینى، چیزى است که به اعتبار عام علم لطمه مى زند. بنابراین، محقق علوم انسانى باید از «حکم ارزشى» اجتناب ورزد و نه «رابطه با ارزش ها»

نتیجه
علوم، از جمله علوم انسانى، به پیمانه وسیعى از دین، ایدئولوژى، فلسفه، و به طور کلى فرهنگ تأثیر مى پذیرد. هر چند معارف و باورهاى دینى در سراسر فرایند علم نقش و حضور فعالى دارند، ولى بیش ترین حضور و نفوذ دین را مى توان در پیش فرض ها، انگیزه ها و اهداف علوم انسانى یافت؛ زیرا علم، بسیارى از پیش فرض هاى بنیادى خود را از معارف و باورهاى دینى اخذ مى کند و انگیزه پژوهش و اهداف تحقیق نیز بیش تر به وسیله آن ها ساخته و توجیه مى شوند. بنابراین، علوم انسانى موجود، که ساخته و پرداخته علماى غربى است، به هیچ وجه از این حکم مستثنى نمى باشد. این علوم پر از مسلمات و اصول پیشینى است که به هیچ روى با معارف و باورهاى دینى ما سازگار نیستند. پذیرفتن این علوم بدون پالایش و پیرایش، همان گونه که موجب تعارض هاى ارزشى در سطوح مختلف علمى و فرهنگى در کشورهاى اسلامى مى گردد، نشانه عدم استحکام و ضعف توانمندى هاى علمى ما نیز مى باشد. وضعیت موجود نشان مى دهد که این کالاها، مانند بقیه کالاهاى فرهنگى و تکنولوژیکى غرب، در حالى وارد این بازار شدند که خریداران آن ها آمادگى پذیرش و مصرف آن ها را نداشتند.
دانشمندان مسلمان نتوانسته اند این علوم را با فرهنگ و عقاید دینى خود سازگار نموده و بدین ترتیب آن ها را از آن خویش سازند، بلکه تنها به صورت تقلیدى به فراگیرى سطحى و استفاده آن ها پرداخته اند. مسلمین در قرن هاى نخست هجرى، که عصر شکوفایى علمى جهان اسلام بود، علوم و فلسفه تمدن هاى دیگر، به ویژه یونان، را وارد تمدن و فرهنگ خویش نمودند و آن ها را به گونه اى با فرهنگ و عقاید خویش آمیختند که بعد از مدتى تغییر ماهوى در آن ها ایجاد نمودند. در آن زمان علوم و فلسفه یونانى بر مسلمین هجوم نیاورد بلکه این روحیه علم طلبى مسلمین بود که آن ها را به سوى خود جذب نمود. مسلمین تشنه علوم و معارف بودند و در هر جایى که آن را مى یافتند به دنبال کسب و فراگیرى آن مى رفتند. در آن زمان مسلمین در مقابل هیچ فرهنگى احساس خودباختگى نداشتند و علومى را که کم ترین تعارض و ناسازگارى با معارف اسلامى داشتند، مورد نقد و اصلاح قرار مى دادند، و به هیچ وجه آن ها را به صورت جزمى و تقلیدى نمى پذیرفتند. به امید روزى که دانشمندان اسلامى به شایستگى فرهنگى خود آگاهى یابند، و علوم و معارف سایر فرهنگ ها را با نقد و ارزیابى عالمانه با فرهنگ خویش سازگار نموده و بدین ترتیب آن ها را از آن خویش نمایند، تا به یک شکوفایى علمى که شایسته شان مسلمین است، برسند.


منابع :

  1. ايان باربور- علم و دين- ترجمه بهاءالدين خرمشاهى- صفحه 228

  2. محمد عزيز بختيارى- فصلنامه معرفت شماره 32- مقاله ارتباط دين با علوم انسانى

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111190