مبانی تسامح و تساهل در اسلام و غرب

 

مبانی تسامح و تساهل در غرب

برای شکل گیری اندیشه تسامح و تساهل در غرب سه مبنا وجود دارد که عبارت اند از: مبنای هستی شناختی، مبنای معرفت شناختی و مبنای انسان گرایانه.

مبنای هستی شناختی
هستی شناسی برگرفته از اندیشه ارسطوست. ارسطو معتقد بود که سراسر جهان هستی را کثرت و اختلاف و تنوع فرا گرفته است و در این میان انسان به عنوان موجودی که جوهر حقیقی آن عقل است، باید دست به گزینش و انتخاب بزند. در واقع سعادت او از طریق همین گزینش عقلانی و آزاد رقم می خورد و هرچه تکثر و تفاوت بیشتر باشد، فرصت گزینش عقلی بیشتر و ارزش عمل بالاتر خواهد بود و در این راستا تساهل، به عنوان حافظ این اختلاف ها و تنوع ها، لازم و ضروری است و عدم تساهل این تنوع ها را از بین می برد. بنابراین از دیدگاه ارسطو، تساهل لازمه تکثر و تکثر لازمه سعادت است. بنابراین هرچه به خشونت و عدم تساهل بگراییم، به مرحله حیوانی نزدیک تر می شویم و هر چه از خشونت و عدم تساهل دور شویم، به مرحله انسانی بلکه خدایی نزدیک تر شده ایم. در میان متفکران و فیلسوفان معاصر نیز این نوع رویکرد ارسطویی با مضامین کاربری بسیار مشابه به چشم می خورد.

مبنای معرفت شناختی
مبنای معرفت شناختی از کهن ترین مسائل مطرح در تاریخ علم و فلسفه، تحصیل یقین و دست یابی به واقعیت است. پیشینه این بحث را می توان در آثار یونان باستان به ویژه در تیمائوس افلاطون یافت که همان نسبیت در باب معرفت و شناخت است. او می گوید هیچ معرفت و شناختی مطلق نیست؛ زیرا حقیقت مطلق وجود ندارد. این مبنا ریشه در اندیشه پروتاگوراس دارد که معتقد بود حقیقت نسبی است و هر چیز همان است که به نظر انسان می رسد و انسان معیار است؛ هرچند ظاهرا او واقعیت را انکار نمی کرد. بنابراین بهتر است انسان از قضاوت درباره برداشت های مختلف دست بردارد و نه تنها در برابر نظریات مختلف بردبار باشد، بلکه با تأکید بر جدی بودن خطاپذیری در انسان از هرگونه پافشاری و اصرار بر آرا و نظریات خود پرهیز کند و به تمام معنی اهل تساهل باشد. پس به لحاظ معرفتی، تساهل همزاد با شک گرایی و نسبی گرایی است که نقد شکاکیت مجال دیگری را می طلبد.

نقد این مبنا
یکی از مشکلات بسیار روشن این مبنا این است که این مبنا در درون ناسازگار است و بهترین دلیل برای قایل شدن به خشونت و عدم تساهل است؛ زیرا در صورتی که معیار واقعی برای ارزیابی ادعاهای گوناگون وجود نداشته باشد طرفداران عدم تساهل و خشونت و حتی نازیسم و فاشیسم می توانند ادعا کنند که نظریه آنان به همان اندازه درست و حق است که نظریه های مخالف آنان درست و حق است. بنابراین نظریات گوناگون معرفت شناختی از عقل گرایی دکارتی که به بدیهیات عقل نظری قایل است و عقل گرایی کانتی که بر داده های عقل عملی تکیه می کند، تا نظریات تجربه گرایانه و حسی که هر نوع عقل گرایی را مردود می شمارد و هر نوع معرفت غیرتجربی را فاقد ارزش می داند و از آن جا تا پوزیتیویسم منطقی که هر نوع گزاره ماورای طبیعت را نه تنها بی ارزش، که اساسا بی معنی می شمارد، هر یک به نوعی نسبیت معرفت شناختی را زمزمه می کند که از لوازم آن عدم امکان ارزیابی و داوری درباره درستی یا نادرستی عقاید و روش های رفتاری است. آری، تساهل مولود طبیعی چنین بنیان نظری است.

نکته دیگر قابل توجه، این است که اگر بر اساس شکاکیت و نسبیت گرایی هیچ اصل مطلق و کلی وجود ندارد، چگونه است که طرفداران تساهل بر اساس این مبنای معرفت شناختی دست کم به لحاظ نظری قایل اند که تساهل، اصل مطلق و جهان شمول و زمان شمول است و هم باید این اصل را رعایت کنند و هرکس این اصل را رعایت نکند محکوم است. در دوران معاصر، تساهل معرفتی به تساهل نظری شهرت یافته و مهم ترین نظریه پرداز و مدافع آن کارل پوپر است. به اعتقاد پوپر نظریات چیزی بیش از حدسیات و فعالیت قوه تخیل نیستند. دفاع مشهور پوپر از تساهل سیاسی در کتاب جامعه باز و دشمنان آن، ریشه در نظریات فلسفی او درباره شناخت و معرفت دارد. به نظر پوپر هر نوع تلاش در طول تاریخ که بر اساس یقین باوری صورت گرفته است، به عدم تساهل دامن زده و جامعه ای بسته پدید آورده است.
 

مبانی تسامح و تساهل در اسلام

در جوامع اسلامی عده ای دانشمندان مسلمان در اثر مطالعه آثار اندیشمندان غربی و یا به دلیل پیشرفت های روزافزون علمی و صنعتی و مادی جهان غرب، همان مبانی نظری اندیشه تساهل و تسامح غربی را پسندیده اند و سعی دارند آموزه های دینی را به گونه ای تعریف کنند که مخالف تسامح و تساهل غربی نباشد؛ به عنوان مثال گاهی بر مبنای نسبیت و شکاکیت معرفت شناختی، یقین باوری و جزم اندیشی و مطلق انگاری را خلاف تساهل می دانند. مثلا می گویند: «خشونت ورزان، تصویر خاصی از حقیقت دارند؛ یعنی به نوعی جزمیت و مطلق انگاری دارند. دگماتیزم، ویژگی اصل معرفت شناسی تفکر خشونت گراست». یا انسانیت و آدمیت را برتر از دین دانسته و می نویسند: «بی دینی آن قدر عیب نیست که ترک آدمیت و دوری از انسانیت عیب است. دین برای انسان شدن بوده است اگر آدمی نباشد چه دینی؟». چنین تفکراتی در باب تساهل در جوامع اسلامی و به طور اخص در ایران چندان قدمتی ندارد و تقریبا به اوایل دهه سی بازمی گردد. اما عده ای دیگر از دانشمندان مسلمان با تأکید بر وجود حقیقت مطلق، مبنای تساهل را تعلیمات قرآنی می دانند که این تعلیمات اصالت و محوریت را به «الله» می دهد نه به انسان و انسانیت. از دیدگاه قرآن خداوند حق اصالت دارد نه انسان. بنابر این مبنا اگر انسانیت بهره ای از اصالت دارد، به دلیل مطابقت آن با حق و حقیقت است. و به همین جهت باورها و رفتارها و امیال همه افراد، به یک اندازه قابل احترام نیستند، بلکه میزان متابعت و مطابقت از حق، مقدار احترام و ارزش آنان را تعیین می کند. حق و حقیقت، ملاک تساهل و تعیین کننده حدود آن است. مصداق کامل حق هم خدای متعال و دستورات اوست؛ انسان مرتبط با خدا هیچ گاه از اصالت خود دم نمی زند و انسان بریده از خدا، به دلیل فقدان معیار و منبع مشروعیت، اصالتی ندارد. این تفکر در جوامع اسلامی قدمتی به قدمت تاریخ اسلام دارد و با ظهور اسلام متولد شده است.، اگر چه در اسلام اصل بر رأفت، مدارا و مهربانی است و اساسا اسلام دین محبت و عشق است، این محبت و عشق از محبت و عشق الهی مایه می گیرد و پایه و اساس آن «الله» است.


منابع :

  1. محمد فولادى- مجله معرفت شماره 35- مقاله تساهل و تسامح از منظر دين

  2. محمود فتحعلى- تازه هاى انديشه شماره 7- تساهل و تسامح، اخلاقى، دينى، سياسى- مؤسسه فرهنگى طه- صفحه 9

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111199