تاریخچه نظریه جدایی دین از سیاست

نظریه جدایی دین از سیاست از نظریات معروف مابین دو گروه مشترک می باشد، گروهی که می خواهند بدین وسیله از نفوذ و دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی جلوگیری کنند و گروه دیگری که به خاطر حفظ ثبات دین و ممانعت از تغییر آن به تبع تغییرات سیاسی و امور اجتماعی، این نظریه را پذیرفته اند. گروه اول که عمدتا از استعمارگران و دست نشاندگان آنها بوده و هستند جهت ارضای تمایلات و هواهای نفسانی و اعمال ایده های خود در سیاست گذاری ها و مدیریت جامعه، چون دستورات و احکام الهی را سد راه و مانع رسیدن به آن اهداف می دیدند، و چون متوجه این نکته بودند که دین در امور اجتماعی انسانها نیز دستور و برنامه دارد و قطعا این برنامه ها متناقض با هواها و آمال آنهاست و چنانچه این مخالفت و طغیان آنها علیه مذهب بر همه مردم آشکار گردد از مسند قدرت به زیر کشیده خواهند شد و یا حداقل در اجرای برنامه هایشان با موانع و مشکلات زیادی از جانب مردم روبرو خواهند گردید، لذا در صدد برآمدند تا حیطه دیانت را از سیاست جدا کرده و دین را در اعمال فردی همچون نماز و روزه و دعا محصور نمایند و دستورات اجتماعی مذهب را یا حذف کرده و یا مطابق با هواها و امیال خود تعریف و توجیه و تأویل کنند. مسأله دیگری نیز که به تحقق این اندیشه و اجرای این مقصود کمک می کرد نظارت و کنترل چندصد ساله کلیسا بر کلیه شئون زندگی جوامع اروپایی و طغیان و قیام مردم آن جوامع علیه محدود و محصور کردن زندگی در چهارچوب ساخته کلیسا بود. تا قبل از آنچه که اروپا آن را رنسانس علمی می نامد، کلیسا و رهبران آن بر کلیه امور فردی و اجتماعی و شئون زندگی جوامع اروپایی تسلط داشته و این گونه امور را شکل داده و کنترل می کردند.

همه چیز با کلیسا رابطه داشت، از حکومت گرفته که پادشاهان به نحوی با کلیسا و اربابان آن متصل بودند تا سایر امور مردم و از جمله رشته های علوم آن روز که به خاطر همین کنترل شاخه های معدودی داشت نیز تحت سیطره کلیسا بود و کشیشان با تسری افکاری به اسم معنویت که مروج رهبانیت در زندگی و گوشه نشینی و عزلت، و مبتنی بر برداشتی افراطی از زهد حضرت مسیح (ع) بود، زندگی فردی و اجتماعی انسانها را تحت کنترل داشتند و در طول قرون، چنان تحجری را بر افکار عمومی حاکم کردند که هر نوع عدول از این مبانی فکری، نوعی کفر و الحاد به حساب آمده و برای آن مجازاتهایی حتی تا حد اعدام نیز وجود داشت و بسیاری از محققینی که کشفیات و یا سخنانی مخالف مبانی و دانستنیهای کلیسا داشتند به مرگ یا حبس محکوم می شدند.

اگر در علوم طبیعی، زیست شناسی، هیأت مختصر اشاره ای راجع به خلقت جهان و آفرینش انسان و مراتب هستی و وضعیت کره زمین در بین سایر کرات آسمانی می شد و تغایری با برداشتهای آغشته به علوم یونانی مردان کلیسا از انجیل تحریف شده داشت، زجر و شکنجه و عذاب را برای ابداع کننده آن به ارمغان می آورد و در صورت سرسختی و پافشاری او بر عقیده خویش به اعدامهای وحشت آور مثل سوزاندن در آتش محکوم می گردید، پزشکی به آن شکلی که در میان قبایل بدوی آفریقا معمول بود رجعت کرده، امراض و بیماریها بر اثر علل و عامل پنهانی دانسته می شد که اغلب از دشمنی شیطان یا قهر و کین خدایان با اجنه به وجود می آید و به تبع نظراتی هم مثل عقیده اگوستین، پاپ بزرگ اروپا پیدا می شد که دارو و درمان جسمانی عوامل امراض و بیماریها را که مافوق طبیعت است از بین نمی برد و با این طرز تفکر پزشکانی که به معالجه جسمانی و یا تحقیق در این باره ها می پرداختند به اتهام سحر و جادو گرفتار می شدند و حتی شیمی که ظاهرا ربطی با عقاید اولیای کلیسا نداشت مورد حمله و مخالفت قرار گرفت و پاپ در سال 696.ش (1317.م) شیمی دان ها را مجرم و گنهکار شمرد.

عقاید کلیسا در هنر نیز نفوذ داشت و آثار هنری در آن دوره در قالبهای خاصی تحقق می یافت. مثلا در نقاشی و پیکره تراشی که از جمله هنرهای آن زمان به حساب می آمد نقش مبانی و تعلیمات کلیسا به خوبی بارز بود، فضا و صحنه و صورتهای نقاشی شده و یا تندیسهای تراشیده شده همه، انسان را با صورت و اندامی ملکوتی نشان می داد و بیننده را به سمت معنویت، آن هم به صورت رهبانیت کلیسا سوق می داد. این همه فشار و قید و غل و زنجیر کلیسا بر ذهن و دست و پای مردم به عکس العمل شدیدی از جانب آنان انجامید که به رنسانس علمی معروف است. عده زیادی که از سلطه کلیسا و حذف امور مادی تا به این اندازه، به ستوه آمده بودند به عناوین مختلف به سرپیچی و مخالفت و ابراز ناراحتی و شکستن قیود و حصارها و بازکردن راههای جدید پرداختند.

مثلا بعضی از نقاشان و پیکره تراشان علی رغم سنت کلیسا دست به ابداع آثاری زدند که انسان را به صورت موجود کاملا مادی با زیبایی ها و آثاری این چنینی نشان می داد و هر چند که تندیسهایی از پیامبران و مردان الهی تراشیده می شد اما پیامی که این مجسمه ها برای تماشاگران داشت میل و گرایش شدید به دنیا و لذایذ مادی آن بود به طوری که این مجسمه ها بدن کاملا لخت و عریان یک انسان را نشان می داد که در آن همه قدرت به اصطلاح هنرمند به کار گرفته شده بود تا انسانی با نهایت زیبایی و تناسب اندام و چهره به نمایش گذاشته شود. این عصیان علیه کلیسا بالاخره با حوادث بسیار و از جمله رشد دانستنیها در رشته های جدید علمی و نوآوریهای زیاد و اختراع مصنوعات جدید و کشف قاره جدید و تحریک عواطف و احساسات مادی مردم و... به حرکتهای اجتماعی وسیعی ختم شد که حاصل آن جدایی معنویت از مادیت، و جمع شدن گستره نفوذ مردان کلیسا تا حد معابد بود و تز جدایی دین از سیاست با این پشتوانه در افکار عمومی رسوب نمود و چون تصور دیگری از ارتباط دین با امور اجتماعی و ارزش با دانش و فلسفه با علم نداشتند هر گاه که این ارتباط مطرح می گشت در ذهن آنان سلطه کلیسا و تحجر آن زمان که آن را به نام قرون وسطی نامیده اند، تداعی می گشت و غربیها آن چنان خود را از این طرف بام عقب کشیدند که از طرف دیگر آن سقوط نمودند و با محصورکردن امور معنوی به اخلاق فردی و حبس دین در معابد در چنان منجلابی سقوط نمودند که امروز شاهد آنیم و می بینیم که چرخیدن امور اجتماعی بر محور مادیت چگونه اخلاق فردی را نیز به آن سمت کشانده و جامعه را متزلزل نموده است.

این اندیشه باطل که ناشی از سختگیریها و قیود و حدود غیر الهی ارباب کلیسا بر اساس برداشت افراطی از زندگی حضرت مسیح (ع) بود به وسیله مستشرقین و سیاحان اروپایی و ارتباط دولت مردان و تحصیل کرده های جوامع اسلامی با غرب، به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرد و عده ای متجدد و به اصطلاح منورالفکر بدون اینکه توجه کنند که کدام دین با زندگی اجتماعی و سعادت انسان و رشد امکانات مادی متناسب با انسانیت و تعالی اندیشه بشری سازگاری ندارد و علت یابی اینکه ریشه طرز تفکر جدایی دین از سیاست در کجاست به بازگویی همان سخن ها علیه دین و مذهب پرداختند و علت همه عقب افتادگی ها و عدم پیشرفتهای مادی مسلمین را به جای آنکه در دوری آنان از اسلام بجویند به دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برگرداندند و دین را تنها مانع اصلی رسیدن به تمدن معرفی کردند.

بنابراین آخرین نظریه ای که سعی بر حل تعارضات موجود میان دین و تمدن دارد نظریه جدایی دین از سیاست می باشد که ناسازگاریهای میان نظام های شرقی و غربی موجود با ارزش ها و معارف اسلامی را، با محدود کردن حیطه دستورات دین در موضع روابط فردی قابل حل دانسته و با حذف هر گونه نقش و عملکردی برای دین در موضع روابط اجتماعی و مدیریت جامعه معتقد است که: دیانت ربطی به سیاست نداشته و اصولا هر گونه انتظاری از دین در حل معضلات و مسائل اجتماعی انتظار بی موردی است. بنابراین، این نظریه که به جدایی دین از سیاست معروف است هر چند به عنوان یک شعار استعماری و سیاسی از جانب سلطه گرانی که از اسلام و حرکت مسلمین می ترسند نیز مطرح می باشد اما دارای ریشه های فکری مختلفی است که در ظاهر در جهت حفظ دین و دفاع از دستورات الهی صورت می گیرد. به طور کلی می توان شدت هجوم فرهنگ و تمدن مادی شرق و غرب بخصوص بعد از رنسانس علمی اروپا به کشورهای اسلامی را از ریشه های اصلی پیدایش تز جدایی دین از سیاست دانست، هجومی که در شکل های مختلف منطقی، فلسفی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری، تکنولوژیکی و... در تمامی شئونات زندگی مسلمین وارد شده و در بسیاری از جنبه ها چنان آنها را تحت تأثیر قرار داده است که به ناچار تلقی از گستره دین تا محدوده اعمال فردی و روابط قلبی تنزل کرده و موجب پیدایش نظریه هایی چون جدایی دین از سیاست گردیده است.

نظریه هایی که با خودباختگی در مقابل دستاوردهای تمدنهای غربی و شرقی به طور کلی نقش دین را در موضع روابط اجتماعی و سیاسی جامعه به فراموشی سپرده و با اصل گرفتن الگوهای سیاسی، اقتصادی، مدیریتی و فرهنگی و تکنولوژیکی نظام های مادی روز، در پی آن است که با تکیه بر دلایلی نشان دهد که اصولا دین جز در محدوده اعمال فردی وظیفه دیگری را بر عهده ندارد.


منابع :

  1. محمدمهدی بهداروند- مقاله درآمدی بر رابطه دين و سياست

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111218