عرفان یکی از آن مقوله هایی است که پیشینه آن را باید همزاد با پیدایش انسان روی این کره خاکی جستجو کرد. زیرا منشأ پیدایش عرفان به نیازهای اولیه و ثانویه انسان برمی گردد. همانگونه که تأمین نیازهای اولیه موجب حیات فیزیکی و بقای مادی انسان و تأمین نیازهای ثانویه باعث سیراب شدن روح تشنه، کمال طلب و حقیقت جوی انسان می شود. بنابراین عرفان همان حکمت گمشده انسان است که از بدو خلقت در جستجوی آن بوده و تا زمان حصول نتیجه دست از تلاش و کوشش برنمی دارد. از سوی دیگر همانطور که نیازهای مادی در مصادیق خارجی و مواد غذایی یافت می شود و از این طریق در صورت صحت و سلامت آن، انسان به یک رضایت مندی، آرامش خاطر و عافیت می رسد و در شرایطی که خدای ناکرده غذای مسموم و ناخالص وارد فیزیک بدن شود به سرعت در ارگانیزم آن اثر کرده و انسان را از پای درمی آورد به همین قیاس در مسائل معنوی نیز مصادیق خارجی را باید جستجو کرد تا در صورت انطباق با عقل و فطرت انسان به آرامش قلبی و سکینه برسد.
در این رابطه تشخیص و انتخاب انسان در ابعاد مادی و معنوی بسیار حائز اهمیت بوده و رمز سعادت و شقاوت او به حساب می آید. فلسفه ارسال رسل و انزال کتب و امام منصوص العله در همین راستا مطرح است که انسان در تشخیص راه و مصادیق نظری و عملی عرفان دچار خطا نگردد. و در این راستا به طور قطع اگر الگوی ثابت، خطاناپذیر و مورد تأیید شارع مقدس را فراروی خود قرار ندهیم به عدد انفس خلایق می توان راه و به قولی طریقت را طراحی نمود و بدیهی است که تزاحم و تعارض راهها، اصل مسئله را ساقط نموده و انسان را از هدف و غایت اصلی خود بازمی دارد.
بنابراین سؤال اصلی این است که عرفان حقیقی کدام است و وجوه تمایز آن از عرفان های غیر حقیقی چگونه قابل شناسایی است؟ در پاسخ به این سؤال مقاله ای را برگزیدیم که عرفان حقیقی و مظاهر آن را در گفتار و کردار امام حسین (ع) به رشته تحریر درآورده و این خود، در سیره اهل البیت (ع) یکی از مصادیق عرفان نظری و عملی است. زندگی و شخصیت ائمه «صلوات الله علیهم اجمعین» جنبه های مختلفی دارد که هر کدام تحقیقی درخور آن می طلبد هرچند شخصیت آن بزرگواران وسیع تر و عمیق تر از آن است که هیچ کس نمی تواند بیشتر از سعه وجودی و علمی خویش از آن بهره برد. با اینکه جوانب مختلفی از زندگانی ائمه توسط علماء و محققان بحث و بررسی شده است ولی هنوز خیلی از این جنبه ها در هاله ای از ابهام باقی هستند، یا اصلا مورد بحث و بررسی واقع نشده اند و یا خیلی کم توجه شده است یکی از این جنبه ها بررسی اعمال و گفتار آن حضرات از منظر عرفان می باشد با اینکه کسی را از حیث معرفت و عرفان در حد آنها نمی شناسیم.
عرفان مصدر دیگری از معرفت است به همان معنا هم استعمال می شود و در اصطلاح «عارف» کسی است که از تمامی علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبی تقرب پیدا نموده و با این تقرب به مقام فناء فی الله که مقام این همانی (هو هو بعینه) می رسد. عرفان حقیقی مکتبی است که ریاست مطلقه آن را در مرحله نخست پیامبر اکرم (ص) و پس از وجود آن حضرت علی (ع) و اولاد طاهرینش عهده دار بودند بلکه آن حضرات مجسمه اولین و آخرین عرفان حقیقی بودند. عرفان حقیقی غیر از یافته های انسان با عقل ناقص و شهودهایی است که همه در معرض توهمات انسانی و القائات شیطانی هستند عرفان حقیقی حالتی نیست که تنها در مواقع کوششهای آنی برای تخلیه روح انجام گیرد و بقیه لحظات عمر اسیر دامهای هوی و هوس گردد. عرفان حقیقی عرفانی است که هیچ شائبه خطا و اشتباه و زوال در آن نیست عرفان حقیقی یعنی کشف حقائق عالم و ما فیها یعنی اتصال کامل به علم لایزال الهی و اخذ معارف از او، عرفان حقیقی یعنی کاملترین معارف ربوبی که با عقل و شهود انسانهای عادی قابل درک نیست.
عارف حقیقی کسی است که علاوه بر اینکه از تمامی علائق منقطع و به مقام شامخ ربوبی تقرب پیدا نموده و فانی در ذات الهی گشته از جانب خداوند نیز تأیید بشود و هرگز در او تصور خطاء و اشتباهی متصور نشود و بالاخره حضرت علی (ع) در تعریف عارف حقیقی چنین می گوید: «او کسی است که عقل را زنده گردانیده و نفس را کشته و موقعی که این ریاضت را انجام داد حقایق بزرگ را مانند موی باریک احساس می کند در این حال روشنایی لطیفی در قلب او ایجاد می شود و با آن روشنایی راه مستقیم خود را درمی یابد، درهای متعددی او را به در سلم و صفا و به منزلگه جاودانی می رساند پاهای روح او با آرامش جسمی لغزش پیدا نمی کند و در نهایت در قرارگاه امن و راحت در نتیجه کار قلب و رهبری او اقامت می کند عرفان حقیقی همیشه عشق و محبت حقیقی را به دنبال خواهدداشت.» «و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی.»
محدث شهیر سید جزائری در عنوان نور فی الحب و درجاته می گوید: «الحب هو میل الطبع الی الشیء الملتذ، فان تأکد ذلک المیل و قوی سمی عشقا» او توضیح می دهد کلمه عشق از «عشقه» مشتق است و آن گیاهی است که بر تنه و شاخه های درخت می پیچید و اطراف آن را فرا می گیرد همان گونه که عشق سراسر دل را تسخیر می سازد سپس می گوید: «و تحقیقا این حالت در عشق حقیقی موجود است. زیرا وقتی که امیرالمؤمنین علی (ع) در اثر جنگها، پیکانهای تیر به بدن شریفش فرو می رفت، جراح هنگامی که حضرت به نماز می ایستاد آنها را از بدنش خارج می ساخت. چرا که قلب آن جناب در آن هنگام به عالم قدس و جبروت مشغول بود و هیچگونه احساسی نسبت به درد نداشت... و چنین است حال عاشقان خداوندی که از هرگونه نقصی منزه است.»
ریشه و اصل محبت درک و معرفت کمال محبوب است اگر انسان چیزی را درک نکند و معرفت به آن نداشته باشد چگونه ممکن است آن را آنچنان که هست دوست داشته باشد به همین جهت میزان محبت و عشق هر کس مرتبط خواهد بود با میزان درک و معرفت او از محبوب و به همین خاطر است که بالاترین محبت ها نسبت به ذات اقدس الهی مختص به خود آن حضرت می باشد چون که کسی را به ذات خفی الهی راهی نیست چنانکه خود خبر داده است «لایحیطون به علم» و از رسولش منقول است که «ما عرفناک حق معرفتک» و امام حسین (ع) در دعای عرفه عرضه می دارند: «یا من لا یعلم کیف هو الا هو یا من لا یعلم ما هو الا هو یا من لا یعلمه الا هو» در بین انسانها نیز بالاترین محبتها به واجب تعالی محبت حضرات معصومین (ع) و بعد از آنها محبت اولیاء و عرفاء خواهد بود زیرا معرفتشان به خدا بالاترین معرفتهاست.
اما همین محبت هم از باب توحید افعالی نه از جانب انسان بلکه از جانب خود باری تعالی می باشد، چنانکه پیامبر (ص) فرمودند: «اذا احب الله عبدا من امتی قذف فی قلوب اصفیائه و ارواح ملائکته و سکان عرشه محبته لیحبوه فذلک المحب حقا طوبی له ثم طوبی له و له عندالله شفاعه یوم القیامه؛ هنگامی که خداوند از امت من بنده ای را دوست بدارد، در دلهای برگزیدگان و ملائکه مقرب درگاه خود محبت او را قرار می دهد تا او را دوست بدارند پس حقیقتا خوشا به حالش؛ خوشا به حالش که روز قیامت نزد خداوند مقام شفاعت را نیز دارد.» و همچنین امام حسین (ع) می فرمایند: «یا من أذاق أحبائه حلاوه المؤانسه فقاموا بین یدیه متملقین؛ ای کسی که به دوستانت شیرینی انس با خود را می چشانی، پس در مقابل او به ستایش و تمجید برمی خیزند.»
اساطین معرفت از عرفاء شامخین سفرهای الهیه را به چهار سفر تقسیم نموده اند.
اول آن سفری است که از منازل نفس به سوی خدا آغاز می شود تا اینکه عارف واصل شود به افق مبین و این مرتبه نهایت مقام قلب و مبدأ تجلیات اسمائی است.
دوم آن سفر در خداست با اتصال به صفاتش و تحقق یافتن با اسمائش تا اینکه به أفق أعلا و نهایت حضرت واحدیت برسد.
سوم آن در حالی است که عارف ترقی پیدا می کند به عین الجمع و حضرت أحدیت و آن تا زمانی که دوئیتی باشد مقام «قاب قسین» است و وقتی که أثنینیت رفع شد مقام «أوأدنی» است و این مرتبه نهایت مقام ولایت می باشد.
چهارم آن سیر از خدا برای تکمیل نفوس می باشد و این مرتبه همان مقام بقاء بعدالفناء و فرق بعدالجمع می باشد که پیامبر (ص) و اهلبیتش (ع) در اوج آن قرار دارند.
تعریف «ولی»
ملاصدرا می گوید: «ولایت از «ولی» اخذ شده و به معنی «قرب» است و به همین خاطر است که حبیب را ولی می گویند چون نسبت به محبش قریب است و در اصطلاح به «القرب من الحق سبحانه» اطلاق می شود که بر دو قسم است:
ولایت عامه: ولایت عامه برای همه اشخاصی که به خداوند ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند حاصل می شود.
ولایت خاصه: ولایت خاصه به معنی فناء در خداوند است ذاتا و صفتا و فعلا پس ولی کسی است که فانی گشته در خداوند و متخلق شده است به أسماء و صفات الهی.» که خود آن به دو قسم تقسیم می شود:
1- ولایت اعطائیه: ولایتی است که حاصل می شود به قوه انجذاب حضرت الهی بدون مجاهده (این ولایت همان ولایتی است که در انبیاء و اولیاء معصومین (ع) متحقق است).
2- ولایت کسبیه: ولایتی است که حاصل می شود به انجذاب الهی بعد از مجاهده
مراتب و درجات ایمان
ولایت خاصه که مخصوص اهل دل، اهل الله و صاحبان قرب الفرائض است که در ذات حق فانی و به صفات او باقیند این قسم از ولایت مختص محمد و محمدیین است که خود بر دو نوع است: ولایت خاصه مقیده و آن در صورتی است که به اسمی از أسماء و حدی از حدود و نحوی از تجلیات محدود باشد. ولایت خاصه مطلقه و آن در صورتی است که عاری از جمیع حدود و قیود و جامع ظهور جمیع اسماء و صفات حق و واجد أنحای تجلیات ذات او باشد این قسم از ولایت مختص پیامبر اکرم (ص) و حضرات ائمه (ع) می باشد. به همین جهت شیخ اکبر محی الدین عربی می فرمایند: «همانا حقیقت محمدی (ص) حقیقه الحقائق است و نزدیکترین مردم بر آن حضرت علی بن أبی طالب (ع) می باشد که امام عالم و سر انبیاء است.»
از آنچه گذشت معلوم شد که مرتبه «ولی» بسی بالاتر از مرتبه «عارف» است چنانکه گفته شده «کسی که اشتغال به عبادات دارد به او «عابد» گویند و اگر با این حال تارک دنیا و شهوات آن هم باشد طوری که هیچ علقه قلبی به آن نداشته باشد و وجود و عدم آن هیچ تأثیری در او نکند «زاهد» می گویند و اگر با این حال به اشیاء معرفت داشته باشد آنچنان که حقیقتا چنین هستند به او «عارف» می گویند و اگر عارف را خداوند به مقام قرب واصل کند و او را با الهام و نفس الروع تأیید کند «ولی» می نامند.» پس در تعریف ولی می توان گفت: «ولی همان عابد زاهد عارفی است که با الهامات الهی تأیید شده و از جهل و خطاء مصون است.»
در زیارت جامعه کبیره می خوانیم «السلام علی محال معرفه الله و مساکن برکه الله و معادن حکمه الله و حفظه سرالله... اصطفاکم بعلمه و ارتضاکم لغیبه و اختارکم لسره» یکی از این معادن حکمت و معرفت و سرخدا حضرت امام حسین (ع) است چرا که او هم چون دیگر ائمه از خودگذشته و در ذات همچنین وقتی در دعای عرفه فرمودند: «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟ و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک، عمیت عین لاتراک» و «الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الی فی کل شیء». خدایا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد حالات پی درپی دانستم که می خواهی خود را در همه چیز به من بنمائی. و کلام خواهر بزرگوارش وقتی که یزید از او به طعنه پرسید: «کیف رأیت ما صنع الله باخیک و أهل بیتک؟» فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم کتب علیهم القتل» و فرزندشان سیدالساجدین که در جواب این سؤال فرمودند: «رأیت ما قضاه الله عزوجل قبل ان یخلق السموات و الارض» احدیت فانی شده بودند از این رو انوار و فیوضات الهی بر قلب مبارک آن حضرت افاضه شده بود چه اینکه گفته اند معرفت ذات الهی که بالاترین نوع معرفت هست حاصل نمی شود مگر به فناء ذات عارف و این انوار روحانیه در گفتار و کردار آن حضرت متجلی گشته بود که با بررسی حیات آن حضرت به نمونه های متعددی از این تجلیات برمی خوریم که در اینجا تنها به چند مورد از آنها در هر دو زمینه اشاره خواهیم کرد.
تجلیات عرفان در گفتار حضرت امام حسین (ع) (دعای عرفه)
دعای عرفه که جلوه ای از جلوات نور علم و عرفان اهل بیت (ع) و مشتمل بر راز و نیاز امام حسین (ع) به درگاه بی نیاز است، بندبند آن را سخنان عاشقانه و عارفانه آن عارف واصل تشکیل می دهد بلکه جلالت و علو معانی و الفاظ این دعاء دال بر امامت و ولایت حضرت امام حسین (ع) می باشد دعای عرفه یکی از برجسته ترین و عمیق ترین منابع عرفان حقیقی به شمار می آید که به صورت مختصر بیان شده چنانکه گفته شده است «العاقل یکفیه الاشاره و العلم نقطه کثرها الجاهلون» به خصوص قسمت اخیر دعاء که جز از امام معصوم چنین کلمات موجز و در عین حال پرمعنی سراغ نداریم ما در اینجا تنها به توضیح چند بند از آن کفایت می کنیم و تفصیل همه آن به فرصت و مجال دیگری احاله می کنیم.
یکی از محورهای مهم دعای عرفه رؤیت جمال حضرت حق است که آن حضرت در اوائل دعای عرفه از خداوند مقام خشیت را طلب می کند و عرضه می دارد: «أللهم اجعلنی أخشاک کأنی أراک؛ خدایا مرا چنان کن که از تو بترسم گویا تو را می بینم.» اما مقداری که پیش تر می رود و این حال اوج بیشتری می گیرد می فرمایند: «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک، عمیت عین لاتراک... تعرفت لکل شیء فما جهلک شیء و أنت الذی تعرف الی فی کل شیء فرأیتک ظاهرا فی کل شیء و أنت الظاهر لکل شیء؛ خدایا کی نهان بودی تا به دلیل راه تو پویند و کی دور بودی تا بنشانه جای تو جویند کورباد چشمی که تو را نبیند... خود را به همه نمودی هیچ چیز نیست که تو را نشناسد در همه چیز خود را به من نشان دادی تو را در همه چیز آشکارا دیدم آری تو برای همه آشکاری.»
رؤیت جمال الهی و اینکه این رؤیت چگونه است و در کجا تحقق پیدا می کند؟ از غامض ترین مباحث معرفتی به شمار می رود که علماء در آن اختلافهای زیادی دارند امام غزالی قائل است رؤیت به معنای مشاهده و لقاء معلومات حقیقی است و این در آخرت محقق خواهد شد او می گوید: «رؤیت را رؤیت می نامند چون غایت کشف است و همچنان که سنت خداوند در دیدن امور مادی بر این جاری است که هنگام بسته بودن پلکها انسان نتواند ببیند و برای دیدن لازم است که حجب بین مرئی و چشم برطرف شود و اگر این حجب مرتفع نشوند آنچه که انسان ادراک کرده است صرفا تخیل خواهد بود. در امور معنویه هم سنت الهی تعلق گرفته بر این که مادامی که نفس محجوب است یا عوارض بدن و امور شهوانیه، و صفات انسانی بر او غلبه نموده است هرگز به مرحله مشاهده و لقاء معلومات حقیقی نخواهد رسید.
این دنیا حجاب است همچنان که بسته بودن پلکها حجابند از دیدن چشمها (البته سخن در چگونگی حجاب بودن دنیا طولانی است که توضیح آن مناسب این مقام نمی باشد) به همین خاطر است که خداوند به موسی فرمود: «لن ترانی؛ هرگز مرا نخواهى ديد.» (اعراف/ 143) و همچنین فرمود: «لا تدرکه الابصار؛ در دنیا نمی شود او را دید.» و حتی حق این است که پیامبر (ص) هم خدا را در شب معراج ندیده است.»
فیض کاشانی بر خلاف غزالی تخصیص این رؤیت را به آخرت بی مورد می داند و می فرماید: «تحقیق این است که فرقی بین دیدن در دنیا و آخره وجود ندارد هم چنان که جائز نیست کسی خدا را با چشم در دنیا ببیند در آخرت هم جائز نیست کسی با چشم او را ببیند و هم چنان که جائز است او را اهل بصائر در آخرت با قلب و بصیرت ببینند (و آن عبارت است از غایت انکشاف و وضوحی که منجر به مشاهده می شود) همچنین جائز است به این معنی دیدن او در دنیا پس حجابی بین او و مخلوقاتش به جز جهل و کمی معرفت نیست نه این که بدن مانع باشد لذا اولیاء الهی او را در جمیع احوالشان در شبانه روز مشاهده می کنند.» هم چنان که خداوند فرموده: «والشهداء عند ربهم؛ پيش پروردگارشان گواه خواهند بود.» (حدید/ 19) و می فرماید: «شهدالله انه لا اله الاهو و الملائکه و اولواالعلم؛ خدا كه همواره به عدل قيام دارد گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست.» (آل عمران/ 18)
و می فرماید: «الا من شهد بالحق و هم یعلمون؛ مگر آن كسانى كه آگاهانه به حق گواهى داده باشند.» (زخرف/ 86) آنها را شهداء می نامد برای اینکه خداوند را مشاهده می کنند در جمیع احوالشان همچنانکه می فرماید: «فاینما تولوا فثم وجه الله؛ پس به هر سو رو كنيد آنجا روى [به] خداست.» (بقره/ 115) و می فرماید: «هوالاول والاخر والظاهر والباطن و هو بکل شیء علیم؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست.» (حدید/ 3)
می فرماید: «ما یکون من نجوی ثلاثه؛ هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست.» (مجادله/ 7) و می فرماید: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم.» (ق/ 16) وقتی که معانی این آیات بر اولیاء الهی متحقق شد خداوند را با چشم های قلوب در دنیا مشاهده می کنند. از امیرالمؤمنین (ع) سؤال شد «هل رایت ربک حین عبدته؟ فقال ویلک ما کنت اعبد ربا لم اره، قیل: و کیف رایته؟ قال: ویلک لاتدرکه العیون فی مشاهده الابصار و لکن راته القلوب بحقائق الایمان» و یا آنچه که از فرزند او حضرت سیدالشهداء نقل است که می فرمایند: «کیف یستدل علیک بما هوفی وجوده مفتقر الیک، أیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هوالمظهر لک، متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک، عمیت عین لاتراک و لاتزال علیها رقیبا، و خسرت صفقه عبدلم تجعل له من حبک نصیبا» و می فرمایند: «تعرفت لکل شیء فما جهلک شیء» و می فرمایند: «تعرفت الی فی کل شیء» بله ممکن است که در آخرت زیادتی به قدر زیادت صفای قلوب در کشف و شهود حاصل شود.
عارف در دنیا خالی از مشوشات نیست و اصلا ممکن نیست که از آنها خالی باشد بله گاهی این امور موقتا در بعضی از حالات ضعیف می شوند درآن هنگام جمال الهی در او تلالؤ می کند و عقول را مدهوش و قلوب را متوجه خداوند می کند اما این حالت مانند برق خیره کننده است که زود زائل می شود و افکار و شواغل و خواطر ذهن انسان را مشوش می کنند و اینها مختص این حیات فانی می باشند. اما با موت این حالت دیگر کدر نمی شود همانا حیات طیبه بعد از موت آغاز می شود و زندگانی تنها زندگانی أخروی است «الدار الآخره لهی الحیون لوکانوا یعلمون» و هر کس که به این مرتبه از معرفت رسید لقاءالله را دوست دارد، و از موت کراهتی ندارد مگر از حیث اینکه به دنبال زیادتی در استکمال معرفت است همانا مانند بذر است و دریائی است که ساحل ندارد. احاطه به ذات الهی محال است پس هرچه قدر که معرفت به خدا و صفات و افعال و اسرار مملکت او زیاد باشد نعم الهی در آخرت زیاد و عظیم خواهد بود.
همچنانکه هر چقدر بذر زیاد باشد زراعت هم زیاد و نیکو خواهد بود این بذر معرفت را در هیچ جا نمی توان کاشت مگر در زمین قلب و نمی توان برداشت کرد مگر در آخرت به همین خاطر است که پیامبر می فرمایند: «افضل السعاده طول العمر فی طاعه الله؛ چون معرفت با طول عمر و تفکر و مواظبت بر ذکر و طول مجاهده، تکمیل و تکثیر و متسع می شود.» و از همین باب است مهلت خواستن آن نور فروزان حضرت ابی عبدالله حسین (ع) از امویان در شب عاشورا و فرمودند: «فهو یعلم أنی کنت قد أحب الصلاه له و تلاوه کتابه و کثره الدعاء و الاستغفار» با اینکه هر آن لحظه شماری می کردند برای لقای خداوند و دنیا را همچون زندانی می دانستند که روح مومن در آن محبوس است. «الدنیا سجن المومن و جنه الکافر.»
مرحوم نراقی در جامع السعادات فصلی دارد به این عنوان که «نهایت درجات عشق شهود تام است» ایشان می فرماید: «جواهر بسیط به سبب تشابه و همانندیشان به یکدیگر مشتاقند و میان آنها دمسازی و الفت تام و یگانگی حقیقی در ذوات و حقایق حاصل است، به طوری که اختلاف و تغایر از آنها برداشته می شود، زیرا تغایر از لوازم مادیات است. اما مادیات ممکن نیست میان آنها این الفت یافتن و یگانه شدن پدید آید، و اگر میان آنها الفت و شوقی حاصل شود تنها به واسطه برخورد و تلاقی سطحی است. نه در حقایق و ذوات، و چنین ملاقاتی ممکن نیست به درجه اتحاد و اتصال برسد، بنابراین بین آنها جدایی و انفصال هست. پس جوهر بسیطی که در انسان به امانت نهاده شده (یعنی نفس ناطقه) چون از کدورتهای عالم طبیعت صافی و از پلیدیهای جسمانیت پاک گردید و از دوستی شهوتها و دلبستگی های دنیوی خالی شد، به خاطر تناسبشان با عالم قدس می پیوندد، و شوق تام در او به مشابهین خود از جواهر مجرد پیدا می شود، و از همه عالم فراتر می رود و شوق او به سرچشمه جمیع خیرات می رسد.
پس در مشاهده جمال حقیقی و مطالعه خیر محض مستغرق می شود، و در انوار تجلیات قاهره محو و فانی می گردد و به مقام توحید که نهایت مقامات است واصل می شود، و انوار جمال و خیر مطلق بر او فرود می ریزد بدان سان که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به خاطری خطور کرده، و شادی و لذتی برای او حاصل می شود که هر شادی و لذتی در جنب آن از میان می رود، و نفس که به این مقام رسید حال تعلق او به بدن و حال تجرد او از آن برایش چندان تفاوتی نمی کند، زیرا به کار بردن قوای بدنی او را از ملاحظه جمال مطلق باز نمی دارد، و سعادتی که برای دیگران در آخرت حاصل می شود برای او در این جهان نیز حاصل است:
امروز در آن کوش که بینا باشی *** حیران جمال آن دلارا باشی
شرمت بادا چو کودکان در شب عید *** تا چند در انتظار فردا باشی؟
آری، شهود تام و پاک و ناآلوده بسته به تجرد کلی از بدن است، زیرا چنین نفسی اگر چه به نور بصیرت در این نشأه جمال وحدت صرف را ملاحظه می کند، ولیکن ملاحظه او خالی از تیرگی و کدورت طبیعت نیست، و صفای تام موقوف بر تجرد کلی از بدن است، و از این رو همواره مشتاق آن است که این پرده از میان برداشته شود، و می گوید:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانیست *** روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
حضرت فرمودند: «کیف لاافتقر و أنت الذی فی الفقراء أقمتنی؛ چگونه خود را فقیر نخوانم که در میان فقراء نشاندیم.» و این محبت نهایت درجات عشق و غایت کمالی است که برای نوع انسان می توان تصور کرد، و اوج مقامات و اصلان و غایت مراتب کاملان همین است، و هیچ مقامی بعد از آن نیست مگر این که ثمره ای از ثمرات آن است، مانند انس و رضا و توحید، و هیچ مقامی پیش از آن نیست مگر این که مقدمه ای از مقدمات آن است، مثل صبر و زهد و دیگر مقامات.»
افعال ائمه (ع) و برخوردهای آنها با حوادث روزگار منشاء از معرفت آنهاست و انسان با بررسی هر یک از وقائع زندگی آنها به این مهم پی خواهد برد اما عظمت و عمق عرفان در بعضی از وقائع و حوادث نمود و جلوه بیشتری دارد. جریان کربلا و حوادث عاشورای حسینی یکی از این موارد است، حادثه عظیم عاشورا ویژگیهای فراوانی دارد که یکی از آنها تجلی عرفان امام (ع) و اهل بیت و اصحاب او بود و هر حادثه و اتفاقی که آنجا حادث می شد اشاره به یک حالت عرفانی داشت چنانکه میرزا نورالله عمان سامانی در رساله «گنجینه الاسرار» این حماسه عاشقانه و عارفانه را با قلم شیرین خود به نظم کشیده است او رساله خویش را با این عنوان «در بیان این که صاحب جمال را خودنمائی موافق حکمت شرط است» آغاز می نماید و اولین مثنوی خود را به شرح حدیث «کنت کنزا مخفیا و أحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف» اختصاص می دهد و این حدیث را تأویل می کند به تجلی اول بر وجه أتم و أکمل و پوشیدن أعیان ثابته کسوت تعین و طلوع عشق از مطلع لاهوتی و تجلی از عالم ملکوتی به عالم ناسوتی. بعد به شرح تجلی دوم می پردازد و آیه «انه عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا؛ ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود.» (احزاب/ 72) را به آن تفسیر نموده و مرتبه انسان کامل را بیان می دارد. بعد از بیان این مقدمات به حضرت أبی عبدالله (ع) متوجه شده و احوال او و گفتار او و اصحابش را موافق با مشرب عرفانی بیان می دارد. ولی از آنجا که بیان همه جلوات عرفانی حضرت امام حسین (ع) و استقصاء آنها در این نوشتار مقدور نیست تنها به ذکر و توضیح یک مورد کلی اکتفاء می شود.
عشق به خداوند در عاشورا
امیرالمؤمنین (ع) سالها قبل از حادثه کربلا وقتی از دشت کربلا عبور می کردند فرمودند: «و مصارع عشاق شهداء لم یسبقهم من قبلهم و لم یلحقهم من بعدهم؛ اینجا قتلگاه شهیدان عاشقی است که نه کسی از گذشتگان بر آنها سبقت گرفته و نه از آیندگان بر آنها ملحق خواهد شد.» آنها انسانهائی بودند در اوج محبت و عشق و همین اوج عشق به خداوند بود که حادثه عاشورا را خلق کرد و آن را متمایز از همه عشقهای دیگر که زبان زد عام و خاص است قرارداد چون جانفشانی هر یک از آنها در مقام عمل محدود بود اما امام حسین (ع) و یارانش هر آنچه که از جان و مال و عزت ظاهری و... بود همه را در راه رضای محبوب فداء و فانی کردند و به بقای او باقی شد «کل من علیها فان* و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام؛ هر چه بر [زمين] است فانى شونده است و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.» (الرحمن/ 26- 27) عمان سامانی می گوید:
عالمی دیدم از این عالم برون *** عاشقانی سرخ رو یکسر ز خون
دست بر دامان واجب برزده *** خود ز امکان خیمه بالاتر زده
گرد آن شمع هدی از هر کنار *** پرزنان و پرفشان پروانه وار
و این عشق همان عشقی است که عرفاء و اهل ذوق در ستایش آن افراط نموده اند، و به نثر و نظم در مدح و ثنای آن مبالغه کرده اند، و آن را غایت اتحاد و کمال مطلق دانسته اند که به جز آن کمالی و به غیر آن سعادتی نیست، چنانکه گفته اند:
عشق است هرچه هست بگفتیم و گفته اند *** عشقت به وصل دوست رساند به ضرب دست
عشق حقیقی ملازم با عشق به لقای محبوب حقیقی است که ذات احدیت باشد «قل یاایهاالذین هادوا ان زعمتم أنکم أولیاءلله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین؛ بگو اى كسانى كه يهودى شده ايد اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر پس اگر راست مى گوييد درخواست مرگ كنيد.» (جمعه/ 6) عشق اگر با تمنای لقاء معشوق نباشد به تعبیر قرآن عشق صادق نیست در روایت است که وقتی عزرائیل نزد خلیل الرحمن برای قبض روح آمد آن جناب فرمودند «هل رأیت خلیلا یمیت خلیله» خطاب رسید که «هل رأیت حبیبا یکره لقاء حبیبه ان الحبیب یحب لقاء حبیبه»
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید *** در این عشق چون مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید از این مرگ مترسید *** کزین خاک برآئید سموات بگیرید
بمیرید بمیرید از این نفس ببرید *** که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید
عرفاء شامخ الهی گفته اند که عشق و مستی در سلوک فقط در سفر اول اسفار اربعه است و در بقیه سفرها دیگر آن جوش و خروش نیست بلکه در بعضی از مراحل آن طمأنینه و سکینه و قرار است چنانکه خواجه حافظ می گوید:
نگویمت که همه ساله می پرستی کن *** سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
حتی غالب ناله ها و زاریها و انقلاب های سالکین راه خدا در سفر اول است که جذبات الهیه آنان را دریافته و به حریم قدس خود می کشاند اما در سفر دوم متمحض در تماشای جمال احدیت در مظاهر عالم امکان است. پس سفر اول عبور از عالم ناسوت و ملکوت و جبروت، و سفر دوم عبور از عالم لاهوت است. اما سفر سوم سفر از حق به سوی خلق بالحق است که عالی تر از سفر دوم می باشد یعنی سکر و محو از بین می رود و با وجود فنای در حق و فنای در صفات حق و فنای از فناء، سالک در مقام افعال سلوک می کند و با صحو تام باقی به بقاء حق می گردد و تمام عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت را بأعیانها و لوازمها مشاهده می کند و از معارف ذات و صفات و افعال خبر می دهد.
مرحوم صدرالمتألهین در مورد آخرین مرحله سلوک عارف در طریق معرفت چنین می گوید: «در این مقام عارف جامع بین حق و خلق است به طوری که نه افعال الهی حجاب از صفات او خواهد بود و نه صفاتش حجاب از ذاتش بلکه خدا را مشاهده می کند در هر آنچه که می بیند و می شنود و ملاحظه می کند وجه الهی را در هرچه که بر او ظاهر می شود.» بعد سخنی از محقق طوسی می آورند که گفته: «عارف وقتی منقطع از نفسش شد و به حق متصل شد همه قدرتها را مستغرق در قدرت او و همه علوم را مستغرق در علم او و همه اراده ها را مستغرق در اراده او می بیند پس خداوند چشم او می شود که با آن می بیند و گوش او می شود که با آن می شنود و قدرت او می شود که با آن انجام می دهد و علم او می شود که با آن ادراک می کند و وجود او می شود که با آن هستیش تحقق می یابد.»
شاید به همین معانی اشاره دارد کلام حضرت حسین (ع) وقتی که حرمله طفل شیرخوار آن بزرگوار را هدف تیر قرار داده و شهید کرد حضرت دست خود را زیر گلوی او می گرفت و چون دستش از خون لبریز می شد به سوی آسمان می پاشید و می گفت: «هون علی ما نزل بی أنه بعین الله؛ آسان می کند بر من تحمل این مصیبتها اینکه می دانم همه اینها در مرآء و منظر الهی است.» همچنین وقتی در دعای عرفه فرمودند: «متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک؟ و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک، عمیت عین لاتراک» و «الهی علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادک منی ان تتعرف الی فی کل شیء؛ خدایا از اختلاف آثار گوناگون و تجدد حالات پی در پی دانستم که می خواهی خود را در همه چیز به من بنمائی.» و کلام خواهر بزرگوارش وقتی که یزید از او به طعنه پرسید: «کیف رأیت ما صنع الله باخیک و أهل بیتک؟» فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم کتب علیهم القتل» و فرزندشان سیدالساجدین که در جواب این سؤال فرمودند: «رأیت ما قضاه الله عز و جل قبل ان یخلق السموات و الارض.»