به اعتقاد استاد مطهری، عرفان با تصوف فرق دارد و اولی را مقوله ای فرهنگی و دومی را اجتماعی می داند و به شدت بر نظریه اصالت، استقلال و غنای عرفان اسلامی و زایش و رشد و بالندگی عرفان اسلامی از دامن فرهنگ و آموزه های قرآنی- روایی تأکید دارد و نظریه بیگانه بودن عرفان با آموزه های اسلامی یا التقاطی و تلفیقی بودن عرفان اسلامی با عرفان های هندویی، مسیحی و... را نقد کرده، نمی پذیرد؛ اگر چه تأثیر و تأثر فرهنگ های اخلاقی- عرفانی را با عرفان اسلامی قبول دارد. استاد به عرفان اصیل اسلامی اعتقاد خاص داشت و آن را دارای اصالت، استقلال و غنایی ویژه می دانست. استاد، «اصالة الفطره ای» است و «فطرت» را ام المعارف می داند و در تعبیری روشن و شفاف و مستدل و مبرهن می فرماید: «از نظر ما، راز تکامل را در «فطرت» انسان باید جستجو کرد.»
عرفانی که شهید مطهری از آن سخن می گوید و در بطن و متن آموزه های قرآنی و حدیثی و سنت و سیره علمی و عملی معصومان (ع) ریشه دارد و هماره فطرت انسان به چالش کشیده می شود، تا «لیستادوهم میثاق فطرته» تحقق یابد، شناخت آن نوع از عرفان رنگ و بوی دیگری دارد که به انسان درد خدا و درد خلق و گرایش به درون و برون را توأمان عنایت می کند؛ بدین سبب، از خودآگاهی عرفانی به صورت راز سیر و سلوک یا عرفان عملی و نیل به مقام توحید و کمال سخن به میان می آورد؛ پس معرفت به خود، محاسبه خود و مراقبت از خویشتن، سرمایه های اصلی عرفان اسلامی هستند.
عرفان، شناخت حق و اسما و صفات الاهی از طریق تهذیب نفس و تزکیه و طهارت درونی است که در اثر سیر وسلوک حاصل می شود و تفسیر ویژه ای از عالم و آدم یا جهان هستی ارائه می کند؛ در پرتو آن، عالم را جلوه حق و مظهر اسمای حسنای الاهی می بیند و «توحید»، واپسین مقصد سیر و سلوک عارف است؛ توحیدی که وجود حقیقی را منحصر در خدا دانسته، ماسوای الاهی را تجلیات آن وجود و «نمود» می داند، نه «بود»؛ یعنی اگر در حکمت و فلسفه از «بود و نبود» و در اخلاق از «باید و نباید» بحث می شود، در عرفان از «بود و نمود» بحث می شود و در تفسیر عرفانی هستی، وجهه الاهی و معنوی، وجه اصیل و حقیقی قلمداد می شود؛ پس در عرفان از دو مقوله «خدا» «و انسان کامل» یعنی توحید و موحد سخن به میان می آید که «شهود توحید» یا «توحید شهودی» و راه رسیدن به مقام منیع توحید ناب و عرفانی در منازل و مقامات تعریف پذیر و تحقق بردار است که سالک باید لزوما درسیر و سلوک به آن دست یازد. به تعبیر استاد شهید مطهری، «توحید عارف یعنی طی طریق کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن.» عرفان از منظر استاد، به دو بخش عرفان علمی و عرفان عملی تقسیم پذیر است که از دو جنبه می توان درباره آن ها بحث کرد:
الف: جنبه فرهنگی- عرفان
ب:جنبه اجتماعی- تصوف
که دو بخش علمی و عملی وابسته به جنبه علمی و فرهنگی عرفان قلمداد شده است؛ اگرچه عرفان علمی اشتراک ها و افتراق هایی با اخلاق داشته و عرفان عملی به «سیر و سلوک» در عرفان نامگذاری شده است که سالک برای نیل به قله منیع انسانیت یعنی «توحید»، باید مراحل و منازلی را بپیماید و در فهم و طریقت چنین مراحل و مقاماتی و این که چه باید بکند و چه حالاتی برای او حاصل می شود، واردات قلبیش چه و چگونه است و چه وظایف و مراقبت هایی را باید اعمال کند و سالک به طور کامل باید از راه و رسم منزل ها آگاه باشد، به انسان کامل یا خضر راه، پیر طریق، مراد، طایر قدس، و... نیازمند است؛ یعنی در رسیدن به توحید و مقام توحد سالک، سیر و سلوک و پیر راه، لازم است تا از خطر گمراهی برهد و به سر منزل مقصود برسد و تلائم و تعامل، تلازم و ترابط ویژه ای بین عرفان علمی و عرفان عملی برقرار است که در سیر و سلوک عرفانی متجلی می شود و استاد شهید، روی این مقوله ها بسیار تأکید دارد.
استاد مطهری معتقد است چون عرفان نظری به تفسیر هستی می پردازد و از خدا، جهان و انسان بحث می کند، مانند فلسفه الاهی، دارای موضوع، مبادی و مسائل است و حتی اعتقاد دارد که اگرچه استدلال های عرفانی ازمایه های عرفانی و کشفی و ذوقی استفاده می کند، به زبان دیگری یعنی فلسفه تعبیر و تبیین می شود. در هر حال، عرفان و فلسفه در این که به تفسیر هستی و نوعی جهان بینی می پردازند مشترکند؛ اما در دو ناحیه با هم امتیازاتی دارند:
الف. اختلاف و افتراق در ناحیه بینش ها
ب. اختلاف و افتراق در ناحیه روش ها.
الف. در ناحیه بینش ها
از نظر عارف فقط خدا اصالت دارد و ماسوای الاهی همه نمودها و مظاهر خدای سبحان هستند و عرفان به وحدت شخصی وجود یا وجود ذات مظاهر اعتقاد دارد؛ در حالی که در فلسفه، هم خدا و هم غیر خدا اصالت دارند، جز این که خدا واجب الوجود و قائم بالذات و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود یعنی وجود ذات مراتب هستند. عارف در بینش خویش به شهود حقیقت نائل می شود و به مقام قرب الاهی و فنا در ذات خدا می رسد؛ البته با قدم سیر و سلوک؛ ولی فیلسوف در بینش خویش فقط به «فهم جهان» و داشتن تصویری جامع و کامل از جهان در ذهن خویش می پردازد؛ یعنی در بینش عرفانی سخن از سلوک و شهود یا «شدن»، و در بینش فلسفی سخن از «شناختن» و «فهمیدن» است.
ب. در ناحیه روش ها
روش عرفانی، سلوکی و مبتنی بر تزکیه و تهذیب نفس و نورانیت باطنی است، و روش فلسفی بر عقل و استدلال و برهان تکیه دارد که در روش ها، اختلاف از ابزارهای معرفتی هر کدام از فیلسوف و عارف حادث و حاصل می شود به این که ابزار معرفتی عارف، قلب و دل، و ابزار معرفتی فیلسوف، «عقل و ذهن» است و به همین دلیل، استاد مطهری، در مواضع گوناگون پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم و جاهای دیگر درباره تبیین فلسفی و مسائل فلسفی می فرماید: «تا ذهن را نشناسیم نمی توانیم فلسفه را بشناسیم.» مباحث عرفانی، چه نظری و چه عملی، بر روی شناخت دل و راه قلب و فطرت قلبی و باید و نبایدهای سلوکی تکرار و تأکید می کند؛ بدین سبب، در فرق نهادن ابزاری و متدیک حکمت و عرفان می نویسد: «ابزار فیلسوف، عقل و منطق و استدلال است؛ ولی ابزار کار عارف، دل، و مجاهده و تصفیه و تهذیب و حرکت و تکاپو در باطن است.»
وی به طور کلی در افتراق حکمت و عرفان می نویسد: «از نظر حکمت الاهی، هدف خصوص معرفة الله نیست؛ بلکه هدف، معرفت نظام هستی است؛ آن چنان که هست. معرفتی که هدف حکیم است، نظامی را تشکیل می دهد که البته معرفة الله رکن مهم این نظام است؛ ولی از نظر عرفان، هدف، منحصر به معرفة الله است. از نظر عرفان، معرفة الله، معرفت همه چیز است. همه چیز در پرتو معرفة الله و از وجهه توحیدی باید شناخته شود و این گونه شناسایی فرع بر معرفة الله است.»
اشتراک ها و افتراق های عرفان عملی و اخلاق
استاد ضمن این که اخلاق را مقدمه عرفان عملی می داند و بخش عملی عرفان را مانند اخلاق و علم اخلاق می شمرد (چون هر دو درباره روابط انسان با خدا، جهان و انسان «یا چه باید کردها» و وظایف او بحث می کنند که در حقیقت، نقطه اشتراک عرفان و اخلاق است) به تفاوت ها و افتراق های هر کدام از عرفان و اخلاق نیز اشاراتی دارد که عبارتند از:
1. عملا بحث عرفان عملی درباره رابطه «انسان با خدا» است. اگرچه درباره رابطه انسان، جهان و خود نیز بحث می کند، چنین ضرورتی درباره بحث از رابطه انسان با خدا، در همه سیستم های اخلاقی وجود ندارد و اگرچه فقط در سیستم های اخلاق دینی و مذهبی این بعد مورد توجه و عنایت قرار گرفته است.
2. سیر و سلوک عرفانی «پویا» یعنی مبتنی بر طی منازل، مراحل و مقامات است که رابطه ویژه ای از نوع رابطه علی و معلولی بین منازل و مقامات برقرار است؛ اما در اخلاق، چنین ماهیت و رابطه ای وجود ندارد که اخلاق ساکن و ایستا است؛ یعنی از نقطه آغاز و انجام و مراحل و مقامات سخنی به بیان نیامده است؛ بدین سبب در عرفان «صراط» و تربیت منازل در طریقت وجود دارد؛ اما در اخلاق چنین نظام، ساختار و ترتبی وجود ندارد.
3. عناصر روحی اخلاق محدود به معانی و مفاهیمی است که اغلب آن را می شناسیم اما عناصر روحی عرفانی، گستره و قلمرو گسترده تری دارد که در سیر و سلوک عرفانی یک سلسله واردات، احوال، کشف و شهودها و تجربیات عرفانی وجود دارد که به سالک آن راه منحصر است و دیگران از آن بی خبر و بی بهره اند.
یکی از پرسش های محوری و بنیادی که در گذشته و حال وجود داشته و دارد و بسیاری از متفکران، اعم از مورخان، حکیمان، عارفان، فقیهان و... را به خود مشغول کرده و امروز، در معرفت شناسی فلسفه علم، فلسفه دین و فلسفه عرفان نیز به شدت مورد توجه اصحاب پژوهش و معرفت است، پاسخ به این سؤال است که بین عرفان با دین و به ویژه عرفان با اسلام چه نسبتی برقرار است که پاسخ درست و جامع به این پرسش، بسیاری از شبهات و سؤال های دیگری را نیز حل و فصل می کند؛ برای مثال، آیا عرفان دینی داریم یا نه؟ آیا عرفان اسلامی داریم یا نه؟ یا اساسا عرفان، فرادینی و فرامذهبی است و در قالب ادیان نمی گنجد و می توان عرفان منهای دین و مذاهب نیز داشت؛ یعنی حتی عرفان غیر دینی یا الحادی یا...؟
هماره نزاع های سختی بین فرقه های گوناگون اسلامی و مشارب گوناگون دینی نیز وجود داشت؛ اما در این میان، استاد شهید مطهری یک عقیده خاصی دارد که با کمال شجاعت و صراحت و صداقت می نویسد: «یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد، علم عرفان است.» یعنی بستر تولد، تکامل، زایش و رویش عرفان را فرهنگ اسلامی می داند و بین اسلام، معارف اسلامی و فرهنگ اسلامی و عرفان چه علمی و چه عملی نسبت وجودی و استکمالی قائل است و می نویسد: «عرفان، هم در بخش عملی و هم در بخش نظری، با دین مقدس اسلام تماس و اصطکاک پیدا می کند؛ زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر و بیشتر از هر دین و مذهب دیگر، روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستی پرداخته است.» و در نسبت شناسی و نسبت سنجی عرفان با اسلام می نویسد: «البته عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند که سخنی ماورای اسلام دارند و از چنین نسبتی سخت تبری می جویند. بر عکس، آن ها مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کرده اند و مسلمان واقعی آن ها می باشند. عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری، همواره به کتاب و سنت و سیره نبوی و ائمه اکابر صحابه استناد می کنند.»
از دیدگاه استاد مطهری، «اسلام» و فرهنگ اسلامی است که در تفسیر عالم وجود و هستی شناسی های اسلامی متجلی شده و چون روابط چهارگانه
1. رابطه انسان با خدا،
2.رابطه انسان با خود،
3. رابطه انسان با جامعه،
4. رابطه انسان با جهان از حیث نظری و عملی در مکتب و فرهنگ اسلامی به خوبی و با حساسیت و جامعیتی خاص تبیین شده است، لایه هایی از نگرش ها و گرایش های اسلامی و فرهنگ اسلامی، لایه های باطنی و عرفانی است که عارفان از آموزه های اسلامی و متون و بطون معارف اسلامی استخراج و نظام مند ساخته اند؛ اگرچه استاد شهید، سه نظریه را در نسبت شناسی اسلام با عرفان مطرح و تفسیر می کند که عبارتند از:
الف. نظریه گروهی از محدثان و فقیهان اسلامی در عدم پایبندی عارفان به اسلام و عوام فریبی آنها در استناد سازی عرفان به کتاب و سنت، یعنی از دید این گروه، عرفان هیچ نسبت و ربطی به اسلام ندارد.
ب. نظریه گروهی از متجددان معاصر که معتقدند عرفان و تصوف، نهضتی از سوی ملل غیر عرب ضد اسلام و عرب، زیر پوششی از معنویت بوده است؛ یعنی معتقدند عرفان، نهضتی وارداتی و بیگانه برای ضدیت با اسلام و مسلمانان بوده است و به تعبیر استاد شهید مطهری، گروه اول، با تکیه بر اسلام و توده های مسلمان با «عارفان» و «عرفان» ستیز و مبارزه می کنند و گروه دوم با تکیه برشخصیت برخی عارفان با اسلام مبارزه می کنند و به ستیز با اندیشه های عمیق و ظریف اسلامی برخاستند.
ج. نظریه معتدل یا گروه بی طرف که بر نقد برخی نظریات عرفانی به ویژه عرفان عملی که به تصوف و فرقه بازی و بدعت ها و انحراف ها انجامیده است پرداخته اند؛ اما معتقدند که عارفان مانند سایر طبقات فرهنگی اسلام و مانند غالب فرقه های اسلامی به اسلام، نهایت خلوص را داشته و هیچ سوء نیت نداشته اند. استاد مطهری، نظریه سوم را که در واقع دو بخش دارد، پذیرفته است:
1. بخشی که به معارف باطنی و عمق فرهنگ اسلامی مربوط می شود که به عرفان موسوم شده است.
2. بخشی که به نظریات عرفانی برخی عارفان و کارکرد و عملکرد برخی فرقه های عرفانی یا صوفیه مربوط است. وی معتقد است عرفان، ساحتی از ساحت های فرهنگ و معارف اسلامی است که نباید از آن غافل شد و لایه های باطنی دین مقدس اسلام در عرفان اصیل و خالص اسلامی به ظهور رسیده است؛ اگرچه عملکرد عارفان و کارکرد عرفان و تصوف نقد پذیر است. در سنجش و ارزیابی انطباق نظرهای عارفان با کتاب و سنت و فرهنگ اصیل اسلامی و نوع کارکرد عرفان و تصوف باید کارشناسان و متخصصان مربوطه بررسی و اظهار نظر کنند؛ نتیجه آن که استاد شهید معتقد است عرفان اسلامی، مایه ها و ماده های اصلی خود را از اسلام گرفته است و عارفان برای آن ها ضوابط و اصول کشف کرده اند و به تدریج در فرهنگ اسلامی رشد و تکامل یافته است؛ اگرچه در تفسیر و کشف اصول و توسعه عرفان نظری و عملی تحت تأثیر جریانات خارج به ویژه اندیشه های کلامی، فلسفی بالاخص اندیشه های فلسفی اشراقی قرار گرفته اند و پس از طرح نظریه برخی فقیهان در نقد و نفی نظریات عرفانی عارفان می نویسند: حقیقت این است که نظریه این گروه، به هیچ وجه قابل تأیید نیست.
مایه های اولی اسلامی بسی غنی تر است از آن چه این گروه به جهل و یا به عمد فرض کرده اند. نه توحید اسلامی به آن سادگی و بی محتوایی است که این ها فرض کرده اند و نه معنویت انسان در اسلام منحصر به زهد خشک است و نه نیکان صحابه رسول اکرم آن چنان بوده اند که توصیف شد و نه آداب اسلامی محدود است به اعمال جوارح و اعضا.... تعلیمات اسلامی توانسته است الهام بخش یک سلسله معارف عمیق، در مورد عرفان نظری و عملی بوده است. در این موضوع لازم است برای فهم «نسبت دین و عرفان» و امکان ناپذیر بودن عرفان منهای مذهب و امتیازاتی که عرفان اسلامی بر برخی عرفان های دیگر دارد، چند نکته محوری را از افق اندیشه و بینش استاد مطهری بیاوریم.
نکته اول: عرفان متعالی و برین در قرآن
استاد شهید پس از ذکر آیاتی از قرآن (بقره/ 115، حدید/ 3) می نویسد بدیهی است که این گونه آیات، افکار و اندیشه ها را به سوی توحیدی برتر و عالی تر از توحید عوام می خوانده است؛ لهذا در حدیث کافی آمده است که خداوند می دانست که در آخرالزمان مردمانی متعمق در توحید ظهور می کنند؛ به همین جهت آیات اول سوره الحدید و سوره «قل هو الله احد؛ بگو خدا یکتاست.» (اخلاص/ 1) را نازل فرمود. در مورد سیر و سلوک و طی مراحل قرب حق تا آخرین منازل کافی است که برخی آیات مربوط به «لقاء الله» و آیات مربوط به «رضوان الله» و آیات مربوط به وحی و الهام و مکالمه ملائکه با غیر پیغمبران مثلا حضرت مریم و مخصوصا آیات معراج رسول اکرم را مورد نظر قرار دهیم. در قرآن سخن از نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه آمده است. سخن از علم افاضی و لدنی و هدایت های محصول مجاهده آمده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راههاى خود را بر آنان مى نماييم.» (عنکبوت/ 69)
در قرآن، از تزکیه نفس به عنوان یگانه موجب فلاح و رستگاری یاد شده است: «قد أفلح من زکاها* و قد خاب من دساها؛ كه هر كس آن را پاك گردانيد قطعا رستگار شد و هر كه آلوده اش ساخت قطعا درباخت.» (شمس/ 9- 10) در قرآن، مکرر سخن از حب الاهی مافوق همه محبت ها و علقه های انسانی یاد شده است. قرآن از تسبیح و تحمید تمام ذرات جهان سخن گفته است و با تعبیری از آن یاد کرده که مفهومش این است که اگر شما انسان ها «تفقه» خود را کامل کنید، آن تسبیح ها و تحمیدها را درک می کنید. به علاوه، قرآن در مورد سرشت انسان مسأله نفخه الاهی را طرح کرده است... سخن در وجود چنین سرمایه عظیمی است که می توانسته الهام بخش خوبی در جهان اسلام باشد.
نکته دوم: کلمات پیامبر اکرم (ص) و احادیث و روایات، الهام بخش عرفان اصیل اسلامی
کلمات رسول اکرم (ص) از جمله گفتگوی او پس از ادای نماز صبح با یکی از اصحابش درباره یقین و نشانه هایش و نقش عبادت الاهی در تنویر دل ها و رساندن انسان به مقام «احسان» و «شهود» و «مکاشفه» و همچنین آموزه های دیگر نبوی و معارف «علوی» و «ولوی» چنان سرچشمه های زلال بینش های الاهی و گرایش های معنوی و هیجانات روحی و واردات قلبی و سوز و گدازها و عشق های آسمانی و معنوی شده است که به واقع الهام بخش عرفان اصیل اسلامی و توحید ناب و تربیت موحد کامل شده، و کافی است به نهج البلاغه که منشأ عرفان عمیق نظری و سرچشمه ژرف عرفان عملی به صورت گسترده شده است نگاهی بیفکنیم؛ به ویژه به خطبه های 220 در تفسیر آیه 27 نور و 218 در تبیین اوصاف عارفان و مواضع گوناگون دیگر که در توحید علمی و عینی و عرفان اصولی و وصولی، دستمایه های شگرفت و شگفتی شده اند اندک توجهی داشته باشیم و به ادعیه اسلامی که قله های بلند عرفان و معنویت و سلوک و شهود را با چشم اندازی گسترده در معرض دید اصحاب عقل و دل نهاده اند، از جمله مناجات شعبانیه، دعای کمیل، دعاهای پانزده گانه امام سجاد (ع) دعای عرفه و... توجه کنیم.
به تعبیر استاد شهید مطهری، «آیا با وجود این همه منابع، جای این هست که ما در جستجوی یک منبع خارجی باشیم؟» این منابع گسترده و متنوع چنان وضوحی در آموزه های اخلاقی و عرفانی اسلام دارند که افرادی مانند نیکلسن انگلیسی و ماسینیون فرانسوی که مطالعات وسیعی در عرفان اسلامی دارند و با اسلام بیگانه نیستند، صریحا اعتراف دارند که منبع اصلی عرفان اسلامی، قرآن و سنت است.
نکته سوم: محال و بی معنا بودن عرفان منهای مذهب
استاد شهید مطهری به ممتنع بودن و بی معنا بودن عرفان منهای مذهب اشاراتی دارد «اخیرا به عرفان توجه پیدا کرده اند از باب این که آن را فرهنگ انسان گرا می دانند که اساس عرفان، خدا آگاهی و تسلیم به خدا است می خواهند عرفان را از خدا جدا کنند و عرفان هم باشند. خیلی عجیب است! من در نوشته های امروز ایرانی ها می بینم به عرفان گرایش پیدا کرده اند. عرفان منهای خدا و مذهب! این خیلی عجیب است! امکان ندارد. امام باقر (ع) فرمود: "غربوا و شرقوا" به غرب عالم بروید، به شرق عالم بروید آخرش باید بیایید این جا. زانو بزنید تا حقیقت را بفهمید.»
نکته چهارم: منطق عرفانی قرآن
استاد پس از طرح و تفسیر آیه سوره نور و بحث از هدایت های عقلی، باطنی، وحیانی و حتی هدایت های حسی که از مشکات و مصباح و زجاجه مستفاد می شود، به طرح سؤالی که آن چراغ هدایت در چه خانه ای است، پرداخته و پاسخ داده در خانه وجود انسان. هدایت وحی به ویژه در خانه اولیای خدا است: «فی بیوت أذن الله أن ترفع و یذکر فیها اسمه؛ در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود.» (نور/ 36)
آن گاه به نقل مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام که بالای منبر به تفسیر «و من أظلم ممن منع مساجد الله أن یذکر فیها اسمه؛ كيست بيدادگرتر از آن كس كه نگذارد در مساجد خدا نام وى برده شود و در ويرانى آنها بكوشد.» (بقره/ 114) پرداخته، آن را تطبیق کرد بر این که هر کس بدن و اندامش مسجدی برای روح او است و مانع شدن از این که این بدن، مسجدهای ذکر خدا باشد، به هر شکلی ستم است. یک شکل آن این است: «کشتن مؤمن، خراب کردن مسجد است و بالاترینش کشتن اولیای خدا است.» فرموده است: «خیلی خوشم آمد.»
سپس استاد در تفسیر آیه یاد شده سوره نور فرموده است «در این خانه ها، صبح و شام تسبیح خدا می شود. مفسرین گفته اند: مقصود این است که علی الدوام تسبیح و ذکر خدا می شود، نه فقط صبح و شام و بقیه اش به غفلت می گذرد. مسبح چه کسانی هستند؟ تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله؛ مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى دارد.» (نور/ 37) مقصود از کلمه «رجال» همان طور که مفسرین گفته اند، این نیست که یعنی «نه زن ها» بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت» می شود، و به علاوه، عنایت روی این است که یعنی «با همتانی» بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش، آن ها را از یاد حق بازنمی دارد؛ البته تجارت و بیع به عنوان مثال است؛ یعنی شغل و کار و تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بنایی و معماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.
مردهایی که کارشان آن ها را از یاد خدا باز نمی دارد. از این جا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفان ها روشن می شود. قرآن نمی گوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنانی و معماری و آهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه «وظایف» دست برمی دارند و به ذکر خدا مشغول می شوند. می فرماید آن ها که در همان حالی که اشتغال به کارشان دارند، خدا را فراموش نمی کنند. یگانه چیزی که هیچ وقت او را فراموش نمی کنند، خدا است. یک چنین آدمی واقعا بدن او مسجد است؛ چون همیشه در این بدن، یاد خدا و ذکرخدا و تسبیح خدا است. همه کارهای درستی که دیگران می کنند، او هم می کند؛... اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.»
نکته پنجم: اساس عرفان اسلامی
اساس عرفان اسلامی بر دو محور «خودشناسی» و «خودسازی» یا «خودآگاهی و خدا آگاهی» قرار دارد که فرهنگ اسلامی مملو از مباحث معرفتی و آموزه های عمیق و دقیقی در ساحت خودشناسی و تهذیب نفس و خودسازی است و بر محور خودآگاهی، به ویژه «خودآگاهی عرفانی» تکیه مؤکد دارد. استاد شهید مطهری در مواضع گوناگون از جمله انسان در قرآن (ج 2، ص 25 ـ 28)، سیری در نهج البلاغه (ص 276 ـ 305) به آن پرداخته و از خود فراموشی، خدافراموشی، خود زیانی، خودباختگی، با خودبیگانگی و... بر حذر داشته و این عوامل را آفات خودآگاهی و خودیابی دانسته است و از عوامل رشد؛ فلاح، سعادت و کمال نیز یاد خدا، عبادت و پرستش الاهی، خدمت به محرومان، توکل، صبر، شرح صدر و تقوا را نام برده است. (ص 210 ـ 254)