عرفان مثبت گسترش و اشراف نوارنی [من انسانی] بر جهان هستی است به جهت قرار گرفتن [من] در جاذبه کمال مطلق که به لقاءالله منتهی می گردد. عرفان حقیقی آغاز حرکتش بیداری انسان از خواب و رویای حیات طبیعی محض است و آگاهی از این که وجود او در حال تکاپو در مسیر خیر و کمال در متن هدف خلقت عالم هستی قرار می گیرد. این عرفان که مسیرش [حیات معقول] و مقصدش قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق است به لقاءالله منتهی می گردد. این عرفان مثبت است که هیچ حقیقتی را از عالم هستی اعم از آن که مربوط به انسان باشد یا غیر انسان حذف نمی کند بلکه همه عالم را با یک عامل ربانی درونی صیقلی می نماید و شفافش می سازد و انعکاس الهی را در تمامی ذرات و روابط اجزاء این عالم نشان می دهد. با این تعریف کمترین تفاوتی میان مذهب و عرفان باقی نمی نماند و شریعت و طریقت و حقیقت اشکال یک حقیقت می نماید که انبیای عظام و اوصیاء و حکماء و عرفای راستین همگی مبلغان و مفسران آن می باشند. دو بیت زیر می تواند به عنوان تعریف مشترک عرفان و مذهب مورد تحقیق و پذیرش قرار بگیرد:
چیست دین؟ برخاستن از روی خاک *** تا که آگه گردد از خود جان پاک
چون شود آگه ز خود این جان پاک *** جذب کوی حق شود او سینه چاک
این عرفان است که خط نورانی آن به وسیله انبیای عظام الهی در جاده تکامل کشیده شده است نه آن تخیلات رویایی در مهتاب فضای درونی که سایه هایی از مفاهیم بسیار وسیع مانند: وجود واقعیت کمال حقیقت تجلی و غیر ذلک را به جای اصل آنها گرفته و با مقداری بارقه های زودگذر مغزی آنها را روشن ساخته و از آنها حالی و مقامی برای خود تلقین می نماید و دل بر آنها خوش می دارد در صورتی که ممکن است مدعی چنین عرفانی برای چندین لحظه هم از روزنه های قفس مادی نظاره ای به بیرون از خود مجازی خویشتن نکرده باشد. این همان عرفان منفی است که انبوهی از کاروان جویندگان معرفت را از لب دریای درون خود به سرابهای آب نما رهنمون گشته است. اگر این ارباب تخیلات رویایی در مهتاب فضای درونی توانسته بودند از خود مجازی بیرون آمده و وارد حوزه خود حقیقتی گردند نه در اندیشه و گفتار و کردار خود تناقضاتی داشتند و نه اعتراضی به یکدیگر در مسیر و در مقصد در صورتی که اختلافات تند در اندیشه ها و گفتار در باب تخیلات مزبور و اعتراض به یکدیگر در کتب عرفانی به طور فراوان نقل شده است.
ولی همانگونه که میان پیامبران الهی هیچگونه اختلافی وجود ندارد و همه آنان در تبلیغ متن کلی دین انسانی الهی مشترکند همچنان سالکانی که با فروع عرفان مثبت به سوی کمال مطلق در حرکتند کمترین اختلافی با یکدیگر نمی توانند داشته باشند. آدمی در راهیابی به عرفان مثبت همان اندازه که بر همه عوامل لذت محسوس و به همه امتیازات دنیا در صورت قانونی بودند آنها با نظر وسیله می نگرد نه هدف همچنان لذائذ معقول و اطلاع از درون مردم و پیشگویی حوادث آینده و حتی تصرف در عالم ماده را وسائلی برای بیدار ساختن مردم و تصعید ارواح آنان به قله های کمال تلقی می نماید نه هدف.
هدف از ریاضت او تخلق به اخلاق الله و تادب به آداب الله است. این تقسیم که عرفان را به دو قسمت جداگانه معرفی می نماید: عرفان منفی و عرفان مثبت. می توان گفت مورد قبول هر سالک راستین است که در هر دو حوزه نظری و عملی عرفانی آگاهانه و با کمال خلوص حرکت نموده است. سالکان راه عرفان مثبت در حرکت تکاملی خود تلاشی بس صمیمانه دارند تا بتوانند گمشده حقیقتی همه تلاشگران راه حقیقت حتی آنان را که در وادی عرفان منفی دور خود طواف می کنند ارائه نمایند. با اطمینان باید گفت که هر انسانی آگاه و دارای مغز و وجدان فعال درمی یابد که گمشده ای ماورای آن چیزها که برای حیات طبیعی محض خود یافته است دارد. در این دنیا تنها کسانی گمشده ای ندارند که با انواعی از تحذیر و ناهشیاریها خود را گم کرده اند.
حقیقت این است که درک این که من گمشده ای در این زندگانی دارم درکی است بس والا که بر مغز بردگان شهوات و اسیران ثروت و مقام و شهرت طلبی راه ندارد. کاروان عرفان منفی راهها می پیماید جستجوها می کند و تلاش ها راه می اندازد ولی آخر کار به لذائذی از حال درونی و مقام روانی قناعت می ورزد و همانگونه که اشاره شد به پاداشتهایی از اطلاعات غیر معمولی تصرفاتی غیر عادی در طبیعت و جملات حیرت انگیز کفایت می کند و از حرکت باز می ایستد. افسوس که این تلاشگران نمی دانند که گمشده حقیقی روح آدمی این گونه موضوعات جزئی که از عللی معین سرچشمه می گیرد نیست.
چنین احساس می شود که نخست آگاهان بشری در تکاپوی عرفان مثبت به رهبری انبیای عظام و تحریک و تشویق آنان به بیداری از خواب و رویای طبیعت توفیق یافتند و با گام گذاشتن به این درجه سازنده اولین حقیقتی که برای آنان مطرح شد این بود که گمشده ای دارند. در تعقیب و جستجوی این گمشده از لذائذ و خودمحوری ها و کامجویی ها دست برداشتند و کشتی وجود خود را با قطب نمای وجدان الهی و کشتیبانی عقل سلیم دراقیانوس هستی به حرکت در آوردند. عرفان مثبت دراین کوشش و تلاش به امتیازات مزبور در بالا در سر راه خود دست یافت ولی هرگز به آنها به عنوان هدف ننگریست و راه خود را به سوی مقصد و هدف نهایی که [لقاءالله] بود ادامه داد.
در این میان جمعی به گمان این که آن امتیازات مقصد اصلی سالکان عرفان مثبت است به دنبال آنها رفتند. ولی گمشده آن کاروان آنها نبود که گمان می کردند زیرا آن امتیازات همانند کاههائی بود که به پیروی خرمن گندم نصیب کشاورزان می گردد. آری تلاش بزرگی وجود داشت ولی هدف ناچیز بود لذا سالکان راه عرفان مثبت تلاشی بس صمیمانه به راه انداختند که بلکه بتوانند گمشده حقیقتی آن کاروان را برای آنان بشناسانند. این هدف اصلی حرکت در جاذبه کمال رو به لقاءالله بود که بیداری و گسترش و اشراف [من] بر جهان هستی مقدمه آن بود.
عرفان مثبت و من
در عرفان مثبت نفی [من] معنائی ندارد بلکه آنچه که واقعیت دارد این است که [من] آدمی به جهت تخلق به اخلاق الله و تادب به آداب الله می تواند به مرحله ای از کمال برسد که مانند شعاعی از اشعه نور روح الهی گردد همانگونه که در روایتی از ابی بصیر آمده است که می گوید از امام صادق (ع) شنیدم: «المؤمن اخو المؤمن کالجسد الواحد اذا اشتکی شیئا منه و جدالم ذلک فی سائر جسده و ارواحها من روح واحد. و ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛ مؤمن برادر مؤمن است مانند یک پیکر که اگر از یک عضوی ناله ای داشته باشد درد آن را در دیگر اعضای جسد درمی یابد و ارواح آنان از یک روح است. و قطعی است که روح مؤمن به روح الهی متصل تر است از شعاع خورشید به خورشید.» (اصول کافی ج 2.164)
این است معنای «انا الله و انا الیه راجعون؛ ما از آن خداییم و به سوی او برمی گردیم.» (بقره/ 156) من انسانی به وسیله تکامل از [خود طبیعی] می گذرد و از [من انسانی] سعود می کند و به [من ملکوتی] توفیق می یابد و این من ملکوتی است که شایستگی اشراف واقعی به جهان هستی را نصیب او می سازد. همانگونه که غوره پس از عبور از مراحل غوره بودن انگور می گردد و شیره آن موجب تقویت استعدادها و نیروهای مغزی می گردد. و انسان با همین استعدادها و نیروها بر جهان هستی اشرف علمی حکمی و عرفان پیدا می کند. آن وحدتی که در عرفان منفی مابین [من] و خدا و جهان هستی مطرح می گردد نه تنها قابل شهود واقعی و اثبات نیست بلکه نتایج ناصحیح آن را هیچ انسان آگاهی نمی پذیرد.
عرفان و جهان هستی
جهان هستی از دو طریق انسان عارف را به ملکوت خود رهنمون می گردد و در پرتو اشعه ملکوتی که بر جهان هستی می تابد به بارگاه ربوبی رهسپار می نماید. این دو طریق عبارتند از:
الف: شکوه جمال هستی.
ب: جلال قانونمندی هستی.
برای آشنایی با هر دو طریق گسترش و اشرافی از [من آدمی] لازم است که هرگونه ابهام را از دیدگاه وی برطرف سازد. دریافت شکوه جمال و عظمت و جلال هستی چنان انبساطی در روح انسان ایجاد می کند که آشنایی با خویشتن پس از گم کردن آن. این انبساط بدان جهت که ناشی از برقرار گشتن ارتباط صحیح با خدا و خویش است لذا سرور و خرمی آن هرگز آلوده به انقباض و اندوه و فقدان نمی گردد.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
با همین اشراف و گسترش درونی است که نمایش قفس گونه ای عالم هستی از دیدگاه سعدی عارف محو می شود و فروغ الهی که از پشت پرده بر آن می تابد و او را در ابتهاج فوق شادیها و اندوه های معمولی قرار می دهد.
روز و شب با دیدن صیاد مستم در قفس *** بس که مستم نیست معلومم که هستم در قفس
این گسترش و اشرف [من] مختص دیگری دارد که بدون آن حتی آن دو راه (شکوه جمال هستی و جلال قانونمندی هستی) نیز به مقصد نمی رساند. این مختص عبارت است از یقین انسان به این که دنیا میدانی است برای تکاپو و مسابقه در خیرات. و فقط با این دید عرفانی است که می توان گفت ما نه جهان هستی را از خدا بالاتر می بریم و نه العیاذبالله خدا را از مقام شامخ تنزل می دهیم که آن دو را در فضائی از ذهن متحد بسازیم.
عرفان زندگی و مرگ
زندگی که زمینه بروز جان (روان و روح) انسانی در عرصه هستی است حقیقتی است شفاف تر از جمادات و نباتات برای نشان دادن کمال خداوند هستی بخش که با بروز جان انسانی در آن بر شفافیتش افزوده می گردد. مگر این که این حقیقت شفاف به دست خود انسان چنان تیره و تار شود که به ضد حیات و جان مبدل گردد. در این صورت حتی مبارزه با چنین جان ضد جان لازم می گردد. با نیل به عرفان مثبت که از تهذب و تخلق به اخلاق الله و تادب به آداب الله حاصل می گردد جان آدمی برای پذیرفتن فروغ الهی آماده تر می شود. مرگ از همین دیدگاه نیست مگر پاشیده شدن اجزائی از آب (که حباب کالبد مادی آدمی را تشکیل می دهد) و برگشت وی به دریای عظمت خداوندی.
زندگی و مرگ آن کسی که شخصیت انسانی خود را در میدان مسابقه در خیرات به ثمر رسانیده است از آن جدا می گردد: «قل ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین؛ بگو به آنان قطعا نماز من و عبادات من و زندگی و مرگ من از آن خداوند رب العالمین است.» (انعام/ 162) و با همین دید عرفانی مثبت است که دین اسلام از جان گرایی در برابر کسانی که زندگی را یک پدیده طبیعی محض می دانند دفاع می کند. اگر فلاسفه و حکماء و دیگر صاحب نظران اهمیتی را که اسلام به پدیده حیات و جان ابراز می نماید قائل بودند تاریخ انسانها مسیر معقول تری می پیمود ولی چه باید کرد که تکرار مشاهده جان و جاندار از یک طرف و بروز صفات رذل و پست از انسانها از طرف دیگر حقیقت و ارزش واقعی زندگی را از انسان مخفی داشته است.
عرفان و کار
اساسی ترین مختص زندگی عرفانی که مطابق آیه شریفه فوق از آن خداست کار و تلاش پیگیر در این دنیاست که میدانی برای مسابقه در خیرات است. «و لکل وجهه هم مولیها فاستبقوا الخیرات؛ و برای هر کس طریقی یا هدفی است که روی او به سوی آن است و شما برای خیرات مسابقه کنید.» (بقره/ 148) از دیدگاه عرفان مثبت رکود و جمود انسانی دراین دنیا از نظر ارزش بدتر از نیستی است که بیرون از منطقه ارزشهاست و این که بعضی از شعراء می گویند:
موجیم که آرامش ما در عدم ماست *** ما زنده آنیم که آرام نگیریم
اگر منطورشان این است که حیات ما و جان ما در زمینه تلاش و تکاپوست لذا اگر از تلاش و تکاپو باز بمانیم زمینه حیات ما و جان ما نابود گشته است مطلبی بسیار قابل توجه است ولی اگر مقصود این باشد که آرامش و رکود در زندگی از همه جهات مساوی عدم می باشد پذیرش آن بسیار دشوار است زیرا همانگونه که در بالا اشاره کردیم نیستی بیرون از منطقه ارزشهاست. در صورتی که موجودی که از مسیر قانونی خود منحرف گردد در منطقه زشتیها قرار خواهد گرفت. انسانی که می داند وجودش وابسته خدایی است که او خود در هر لحظه در کاری است هرچه و هرکه در آسمانهاست فیض وجودی خود را از او می خواهد.
هر روز خدا در کاری است. چنین انسانی نمی تواند حتی یک لحظه هم از تاثیر و تاثر با جهان هستی که نتیجه اش همان گسترش و اشراف [من عارف] بر جهان است آرامش بگیرد. با نظر به اصل وابستگی آدمی به خداوند فعال و فیاض مطلق و قرار دهنده نظم هستی بر کار معلوم می شود که کار و حرکت در متن اصلی قانون هستی است بنابراین کسی که بخواهد من او از مسیر عرفان مثبت بر جهان هستی گسترش و اشراف پیدا کند و در جاذبه کمال مطلق که فعال و فیاض مطلق است قرار بگیرد که به لقاء الله منتهی می گردد حتما باید یک لحظه هم از تلاش و کوشش باز نماند حتی اگر چه مقصد مطلوب و در عین حال ناپدید باشد.
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه؛ ای انسان تو در نهایت تلاش و تکاپو به دیدار خدایت نائل خواهی آمد.» (انشقاق/ 6) «و ان لیس للانسان الا ماسعی* و ان سعیه سوف یری؛ و قطعی است که برای انسان هیچ چیزی وجود ندارد مگر کوششی که انجام داده است و قطعا کوشش او به زودی دیده خواهد شد.» (نجم/ 39- 40) پس عرفان مثبت هم دنبال گنج گرانمایه می رود. و این گنج را فقط در کار و کوشش در راه تنظیم امور مادی و معنوی انسانها در می یابد. انسانهایی که اشعه ای از خورشید با عظمت خداوندی در عرصه طبیعت می باشند. این عرفان پرداختن به مرهم گذاشتن به زخم یک انسان را همانند ذکر یا حی و یا حی در تاریکی های شب تلقی می نماید. آری قرار دادن یک پیچ و یا مهره را در جایگاه مناسب خود در ماشین مفید بر حیات بشری را عبادتی مقبولی درگاه ایزدی می داند.
از هنگامی که فروغ عرفان مثبت در دل آدمی درخشیدن می گیرد همانگونه که هدفهای مربوط به حیات معقول وی مطلوب و توجه و اشتیاق و حرکت آدمی را به خود جلب می کنند وسیله ها نیز به اضافه این که دارای مطلوبیت وابسته به هدفها می باشند از همان موقع که اشتیاق انسانی برای وصول به هدف در میدان مسابقه در خیرات در درونش موج زد ارزش ذاتی هدف فروغی بر وسیله می تاباند و در نتیجه به اضافه مطلوبیت جنبه وسیله ای آن مطلوبیت خاصی هم از فروغ اشتیاق به هدف در می یابد. به طوری که حتی اگر انسان پس از تلاش در مرحله وسائل به هدف نائل نگردد باز در مسابقه عرفانی برنده محسوب خواهد گشت.
از همین جا روشن می شود که هیچ مکتب سیاسی و اجتماعی و اخلاقی و عرفانی منفی نمی تواند مانند عرفان مثبت که در اسلام مطرح شده است یأس و نومیدی را که همواره مانند آفتی مهلک جانهای آدمیان را از پای در می آورد ریشه کن بسازد. این به آن معنی نیست که کار و هر وسیله ای که برای وصول به یک نتیجه مورد توجه و عمل قرار می گیرد ذاتا دارای آن ارزشی است که انسان را از تکاپو برای وصول به هدف بی نیاز بسازد بلکه مقصود این است که اصل اساسی ورود وسیله در منطقه ارزشها از موقعی شروع می شود که انسان با نیت وصول به هدف صحیح که آن را در مسیر حیات معقول مورد بهره برداری قرار خواهد داد اقدام به فعالیت در تنظیم وسیله برای آن هدف نماید.
اقدام با نیت مزبور و تکاپویی که مستند بر آن انجام می گیرد وارد منطقه ارزشهاست خواه به هدف منظور برسد یا نه که البته اگر به هدف منظور نیز نایل گردد انبساط نیل به هدف خود به وجود آورنده یک حالت روحی بسیار عالی است.
می گویند در آن هنگام که حضرت یوسف (ع) در اطاقی که به وسیله زلیخا زن عزیز مصر محبوس شد تا بتواند از آن حضرت به خواسته خود برسد با این که درهای اطاق بسته بود آن حضرت با قصد خلاص شدن و گریز از معصیت شروع به دویدن کرد. بدیهی بود که در آن اطاق راهی برای گریز وجود نداشت تا حضرت یوسف با هدف گیری راه مشخص و عینی و قابل مشاهده خود را از دام و مکر آن زن نجات بدهد با این حال شروع به گریز از این طرف به آن طرف نمود و با یک حالت روحانی بسیار والا (که برای ناهشیاران و مستان شراب محسوسات و لذائذ طبیعی قابل درک و فهم نیست) قفل یکی از درها را گرفت و کشید و با نیروی آن حالت روحانی قفل باز شد و آن حضرت نجات پیدا کرد. در قرآن آمده است که زلیخا درها را بسته بوده «و غلقت الابواب؛ و زلیخا درها را بست.» (یوسف/ 23) و سپس در آیه 25 می فرماید: «فاستبقا الباب؛ هر دو به طرف در حال سبقت جوئی به یکدیگر رفتند.» بدیهی است که حضرت یوسف بود که برای فرار به طرف در گریخت و زلیخا به دنبال او رفت در موقع خروج از در زلیخا پیراهن حضرت را از پشت گرفت و کشید و پیراهن او پاره شد. با نظر به همین جهت است که مولوی می گوید:
گر چه رخنه نیست در عالم پدید *** خیره یوسف وار می باید دوید
با یک تشبیه ساده می توان گفت عرفان یعنی راه. حقیقت یعنی مقصد. آن حقیقت عظمی که می توان آن را جاذبه حق سبحانه و تعالی معرفی نمود بدون عرفان مثبت قابل وصول نیست چنانکه اگر عرفان نتواند انسان سالک را به آن حقیقت نائل سازد عرفان نمی باشد. آیا این حقیقت همان است که برخی از متفکران می گویند: احکام وظائف و اخلاقیات شریعت مقدمه ای است که سالک باید به انجام آنها مقید باشد و آنها را برای خود طریقی اتخاذ کند تا به حقیقت برسد و وقتی که به حقیقت رسید دیگر نیازی به شریعت و طریقت نخواهد ماند؟ به نظر می رسد حقیقت برای این صاحبنظران درست روشن نشده است زیرا اگر حقیقت برای آنان آشکار شده بود کمترین عمل به حکم شرع را موجی از آن حقیقت می دانستند که سالک آن را در درون خود دریافته است.
وقتی که بیداری از خواب و رویای طبیعت برای یک سالک به وجود می آید او وارد دریای حقیقت شده است اگر چه این دریا کرانه ای ندارد. البته گسترش بیکران حقیقت و عظمت آن که تکاپوی نامحدودی راایجاب می کند غیراز آن است که سالک سالیان عمر خود را در خشکی های عمل به احکام شریعت سپری می کند تا آنگاه با اجازه یک دریانورد (مراد) وارد دریای حقیقت گردد. در صورتی که بدیهی است که خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است. (ق/ 16) پس اگر سالک قصد قرار گرفتن در جاذبه ربوبی داشته باشد بدون نیاز به طی مسافتی به مقصد خود رسیده است همانگونه که وقتی حضرت موسی (ع) از خدا پرسید: «خداوندا چگونه برسم به تو؟» خداوند فرمود: «قصدک لی وصلک الی؛ قصد کردن تو همان و به من رسیدن همان.» به همین جهت است که عرفان مثبت می کوشد در درون سالکان خود تصفیه ای ایجاد کند که بتوانند به قصد مزبور توفیق یابند. شرط اساسی این قصد همان یقظه (بیداری) از خواب و رویای طبیعت است که خداوند استعداد آن را در همگان قرار داده است. وقتی که قصد تشرف به حضور خداوندی تحقق یافت اقامت در آن حضور و بارگاه شروع شده است. نهایت امر این است که مراتب تشرف و اقامت تا بی نهایت امتداد می یابد:
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی *** رهروان کوی عشقت هر دمی در عالمی
هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر *** بار دگر نکوترش بینم از آن که دیده ام
بلکه مراتب حضور تشرف به بارگاه الهی به قدری متنوع و مستمر است که گویی انسان هر لحظه در حضور و بارگاهی جداگانه از قبلی قرار می گیرد.
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری *** هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی
در نتیجه هر لحظه ای را که سالک در انجام اعمال عبادی و حرکات اخلاقی و انجام تکالیف فردی و اجتماعی سپری می کند در دریای حقیقت حرکت می نماید. گفتن [الله اکبر] برای نماز موجی از حقیقت است که در دل سالک سرکشیده است. وی گذشتن از جان در راه حفظ کرامت و حیثیت انسانی موجی دیگر از حقیقت است. هر سخنی از روی صدق و هر عملی با نیت عمل به تعهد برین و برداشتن هرگونه خاری از سر راه انسانها و لبیک گفتن برای ورود به اعمال شریف حج و پرستاری از یک بیمار و هر سخن و عمل و تفکر کوچک یا بزرگ پس از آن بیداری و قصد والا امواجی از حقیقت است نه این که شریعتی و طریقتی هستند که سالک را به حقیقتی خواهند رسانید که فعلا از آن محروم است. این است داستان شریعت و طریقت و حقیقت که متأسفانه جدا کردن آنها از یکدیگر نتایج ناشایستی را نصیب انسانها نموده است از آن جمله:
1- محروم ساختن انسانهای عاشق حقیقت از وصول به خود حقیقت به این ترتیب که شریعت چیزی مطلوب با لذات نیست بلکه عمل به آن وسیله و طریقتی است برای وصول به حقیقت. این تلقین مزایا و عظمت این شریعت و اخلاق عالیه انسانی را از دست مردم حقیقت جو گرفته و با نشان دادن دورنمایی از سراب حقیقت نما آنان را از برخورداری از حقیقت محروم نموده است.
2- یک پیکار تصنعی ما بین علم و عقل که از بهترین وسایل حقیقت یابی می باشند از یک طرف و عشق و عرفان از طرف دیگر که به اختلال هر دو منتهی گشته است.
3- پیکار تصنعی دیگر ما بین ماده و معنی. غافل از این که ما بین این دو موضوع هیچ نزاعی وجود ندارد بلکه این ناتوانی شخصیت سالک است که نمی تواند مدیریت این دو موضوع را در عرضه طبیعت که جلوه های از حقیقت است به طور کامل انجام بدهد. نجات یافتن از این نتایج ناشایست جز به وسیله فهم عالی حقیقت و روح انسانی که در هر لحظه می تواند خود را با آن حقیقت در ارتباط قرار بده امکان پذیر نیست.
عرفان مثبت (عرفان حقیقی) نمی تواند حجابی بین عارف و خدا باشد همانگونه که علم و عقل و زیباییهای محسوس و معقول و غیر ذلک نیز نباید حجابهایی بین سالک حقیقی و مقصد نهایی باشد که بارگاه کامل مطلق است. دیدیم که صاحب نظران بزرگ عرفان چگونه طرد کرده اند که آن عرفان را که حق را وسیله آرایش [من] تلقی می نمایند. ما با این جمله امیرالمؤمنین و سیدالعارفین (ع) در نهج البلاغه مأنوسیم که در پاسخ ذعلب یمانی فرموده است: «ما کنت اعبد ربالم اره؛ نپرستیده ام خدایی را که ندیده ام.» (اصول کافی ج 1.98 ج138.1 نهج البلاغه فیض الاسلام خطبه 178) و نیز با این جمله در دعای کمیل آشنایی داریم که عرض می کند: بار پروردگارا «و اجعل لسانی بذکرک لهجا و قلبی لحبک متیما؛ خداوندا زبانم را به ذکرت گویا و قلبم را در محبت بیقرار بفرما.»
قطعی است که اگر بیقراری و شیفتگی که اساسی ترین مختص عرفانی است موضوعیتی برای امیرالمؤمنین (ع) داشت یعنی اگر آن حضرت عرفان را برای خود عرفان می خواست نه برای شهود جمال و جلال خداوندی موفق می گشت و نه فروغ ربانی در دل او تجلی می یافت. آنان که «انا الحق؛ منم حق» یا «لیس فی جبتی الاالله؛ نیست اندر جبه ام الا خدا.» و یا «سبحانی اعظم شانی؛ پاک است وجودم چه با عظمت است مقام من.» سردادند بدون تردید [من] آنان از به فعلیت رسیدن نوعی گسترش ذهنی بر هستی برخوردار گشته و در آن حالت غیر معمولی به جای ادامه صعود بر قله های مرتفع در مسیر جاذبه کمال با تعیین دادن به هویت [من خود] که ضمنا محدودیت حق تعالی را هم نتیجه می داد از حرکت بازایستادند و آیینه ای پیش رو نهاده و آن [من گسترده] را که در آیینه دیدند حق و کمال و مطلق انگاشتند.
اینان یعنی این در نیمه راه ماندگانی (اگر راهی رفته بودند) نتوانستند ما بین آتش محض و آهن تفته (آهنی که در مجاورت آتش سرخ شده است) فرقی بگذارند اگر گویندگان جملات فوق [من خود] را درست به جای می آوردند اولی به جای [اناالحق] «انا من الحق و للحق و بالحق و الی الحق؛ من از حقم و از آن حقم و با قیومیت حق زنده ام و به سوی حق می روم.» می گفت. دومی به جای «لیس فی جبتی الاالله» «ان ما فی جبتی من الله و لله و الی الله؛ آنچه در جبه من است از خدا و از آن خدا و با قیومیت خدا و سوی خداست.» می گفت و به جای «سبحانی مااعظم شانی» «سبحانک ما اعظم شانک و قد اکرمتنی و شرفتنی و جعلتنی منک ولک و بک و الیک؛ پاک خداوندا چه بزرگ است شأن تو و تویی که مرا تکریم فرمودی و به شرف وابستگی به تو نایلم ساختی و مرا از خود و از آن خود و با قیومیت خود و به سوی خود قرار دادی.»
عرفان و مذهب
اگر بخواهیم مذهب را در یک جمله مختصر بیان کنیم باید بگوییم مذهب یعنی عرفان در مجموع ارتباطات گذشته که بیان شد. با نظریه تعریف جامعی که درباره مذهب داریم:
چیست دین؟ برخاستن از روی خاک *** تا که آگه گردد از خود جان پاک
گر شود آگه ز خود این جان پاک *** می دود تا کوی حق او سینه چاک
بدیهی است که فقط مذهب است که تفسیر ارتباطات چهارگانه اساسی را که در ذیل می آوریم به عهده می گیرد:
1- ارتباط انسان با خویشان
2- ارتباط انسان با خدا
3- ارتباط انسان با جهان هستی
4- ارتباط انسان با همنوع خود
طرق بایستگی و شایستگیهای انسان را در ارتباطات مزبور بیان می نماید. عرفانی که این ارتباطات را تفسیر نکنند و یا نتواند آنها را تفسیر نماید و تکلیف سالکان راه حق را درباره آنها توضیح بدهد همان عرفان مجازی است که نام دیگرش عرفان منفی است.