نوشته های فارابی درباره منطق و فلسفه زبان شامل شرح های مختلف ارغنون ارسطویی و رسالات مستقل است. فارابی مجموعه کاملی از خلاصه مباحث ارغنون شامل (مطابق سنتی که از روزگاران مفسرین اسکندرانی مرسوم بوده است) کلیات خمس فورفوریوس و خطابه و شعر ارسطو را ارائه نموده است. او همچنین شرح مفصلی در باب درباره تفسیر نوشت.
مباحث فارابی، تلاش هایی گسترده در جهت تفسیر متون ارسطویی نیست، صرف خلاصه آنها هم محسوب نمی گردد، بلکه در حالی که برداشت های شخصی او از منطق ارسطویی و سنت مدرسی برخاسته از آن را بسط می دهد به طور کلی اسختار و روح کلی آثار ارسطو را به دست می دهد. از میان نوشته های شخصی او، کتاب حروف و کتاب الفاظ مستعمل در منطق به طور گسترده به مباحث منطقی و (تحلیل) زبانی پرداخته است و در آنها به لزوم درک رابطه میان شناخت اصطلاحات فلسفی با زبان و دستور عرفی تاکید شده است.
یکی از موضوعات فراگیر در آثار منطقی فارابی تشریح دقیق رابطه میان منطق فلسفی و دستور زبان عرفی است. واقعیت تاریخی انتقال فلسفه از یک زبان و فرهنگ بیگانه، یعنی یونان باستان، به جهان عرب و مشکلات قابل توجهی که به دلیل نیاز به تألیف یک واژه نامه فلسفی به عربی پدید آمده بود، این مقاله را بیش از پیش برای فلاسفه عرب متقدم، از جمله استادان و شاگردان خود فارابی، واجد اهمیت نموده بود.
علاوه بر این، رویکرد زبان شناسانه بسیاری از مباحث منطق ارسطویی، منازعاتی را با دست اندرکاران علم بومی صرف و نحو عربی که می پنداشته اند تمایل فلاسفه به منطق یونان هیچ هدفی جز جایگزینی دستور زبان یونانی به جای زبان عربی در بر ندارد، برانگیخت. آثار منطقی و (تحلیل) زبان فارابی، بیانگر یکی از سازمان یافته ترین تلاش هابرای هماهنگ نمودن این دو برداشت متعارض در جهت آموزش زبان بود.
فارابی، ضمن آثار زبان شناسی خود، این نظریه را که منطق، به مثابه نوعی قواعد دستوری عام، قوانینی را ارائه می دهد که در هر زبان و هر طور که فرض شود برای استدلال و فکر کردن صحیح باید رعایت گردند، مطرح نموده است. از طرف دیگر، دستور زبان همواره قوانینی اعتباری و وضعی را برای استفاده از زبان خاص تمدنی خاص ارائه می نماید. همان طور که فارابی این مطلب را در قطعه مشهوری از احصاءالعلوم ذکر می کند، «این فن (منطق) شبیه به فن دستور زبان است که بر اساس آن ارتباط فن منطق با عقل و معقولات شبیه رابطه میان فن دستور زبان با زبان و عبارات است. به عبارت دیگر، به ازاء هر قانونی که علم دستور در مورد عبارات ارائه می دهد قانونی متناظر با آن در مورد معقولات وجود دارد که علم منطق آن را مطرح می نماید.»
فارابی با بیان این نکته که منطق و دستور زبان دو علم اصل موضوعی مستقل و مجزایی هستند که هر کدام موضوع و قلمرو خاص خود را دارند، تلاش می کند تا علم نطق را به عنوان مطالعه فلسفی مستقل درباره زبان، که به جای تعارض با علم سنتی دستور زبان آن را تکمیل می نماید، مطرح سازد. اما اگر چه منطق و دستور زبان دو علم مستقل و مجزایی هستند، با این حال فارابی تأکید دارد که هم منطق دانان و هم فلاسفه از آنجا که می باید نظریات خود را در قالب اصطلاحات و لغات قوم خاصی ارائه نمایند به علمای دستور زبان نیازمندند. به همین دلیل، آموزش دستور زبان برای آگاهی و وقوف ما به اصول منطق اجتناب پذیر است.
کتاب الفاظ فارابی تلاشی است تا ارتباط تنگاتنگ منطق و دستور زبان را توضیح دهد. اما این کتاب گستره وسیع استقلال منطق از تأثیرات مرسوم دستوری را که منطق دانان در نظریه فارابی ملحوظ می دارند نشان می دهد. زیرا با آنکه این رساله با توضیح و تبیین لزوم طبقه بندی عناوین عربی در کنار توضیحات کاملا روشن منطقی آغاز می گردد در ادامه در نهایت صراحت خاطرنشان می سازد که طبقه بندی موضوعات، که دستور دانان عرب ارائه نموده اند، به هیچ وجه وافی به مقصود نیست و همین فارابی را واداشته تا نظریات دستوری را از آثار دستور زبان یونانی برگرفته و از آنها استفاده نماید، توضیحی که نمی تواند بزرگان علم نحو عرب را متقاعد سازد.
کتاب الحروف بخش کوچک دیگری از رویکرد فارابی به فلسفه زبان را نشان می دهد. این کتاب با طبقه بندی مفصل کلمات و ادات عربی در ارتباط با مقولات ارسطویی آغاز می شود. بحث های راجع به کلمت جزئی و شخصی، هر یک به نوبه خود، رابطه میان استفاده عام از این واژه ها را در عربی غیرفلسفی و تغییراتی را که بر آنها هنگام ترجمه شدن آنها به زبان فنی فلسفه، برای مطالعه بحث فارابی در مورد جوهر، عارض می شوند بررسی می نمایند.
بخش دوم این رساله حاوی مباحث مربوط به ریشه های زبان، تاریخ فلسفه و رابطه میان فلسفه و دین است. یکی از اهداف این مباحث به وجود آوردن تناسب هر چه بیشتر میان مباحث انتزاعی زبان شناسانه با محتوای تاریخی و انسان شناسانه زبان برای تشریح این مطلب است که چگونه خود زبان ریشه گرفته و سپس به صور مختلف مورد استفاده عموم و خصوص منشعب می گردد. موضوع رابطه میان فلسفه و دین نیز در قالب اصطلاحات زبان شناسانه تبیین شده است. دین در این نظریه به عنوان تفسیر حقایق فلسفی به زبان عمومی، با ابزار ارائه شده توسط صناعات منطقی خطابه و شعر، شناخته شده است.
در عین حال، وجهه نظر متعادلی نیز در این بحث وجود دارد؛ یعنی آنجا که کار بر طرحی ایده آل برای توسعه لغت نامه فلسفی بر اساس زبان عرفی و برای تأسیس دینی متناسب برای ترجمه نتایج آن فلسفه ای که در قالب اصطلاحات عامیانه قابل ارائه است مبتنی است. فارابی هم چنین، در بخش هایی که راجع به احضار حقایق تاریخی مواجهه اسلام با فلسفه یونان است، طیفی از انحرافات ممکن از طرح توسعه مطلوب را، که در آن فلسفه و دین یک ملت از خاستگاه طبیعی و بومی زبان و منطق برنمی خیزند و فی الواقع وارداتی از فرهنگ بیگانه هستند، معرفی و رتبه بندی می نماید. فارابی، در سومین و آخرین بخش کتاب حروف، مجددا به اصطلاح شناسی فلسفی برمی گردد و طبقه بندی مفصلی از ادات استفهامی و استفاده های گوناگون این کلمات در انواع قضایای فلسفی و ارتباطشان با توضیحات مختلفی که علل اربعه ارسطویی پیش آورده است مطرح می نماید.
اگر چه بخش وسیعی از آثار منطقی فارابی به عناوین زبان شناسی اختصاص یافته است، او به مباحث صوری تر منطق همچون قیاس، نظریه برهان و مسائل شناخت شناسانه مرتبط با این علم نیز توجه ویژه ای داشته است. وجه غالب منطق و شناخت شناسی فارابی انتخاب یک شیوه درجه بندی شده در توضیح و تفسیر صنعت های قیاسی (شامل خطابه و شعر) است که در آن برهان به عنوان شیوه ای مناسب برای فلسفه معرفی شده است و دیگر روش ها تا حد ابزارهایی برای ارتباطات غیر فلسفی تنزل یافته اند. این گونه تلقی در آن دسته آثاری که فارابی در آنها آراء منطقی مفسرین اسکندرانی را نقل می کند آشکارتر است، اگر چه این برداشت با تعلیم شخصی فارابی مبنی بر این که دین تقلیدی رایج از فلسفه است که ابزار بیان آن صناعات غیر استدلالی است بسیار مرتبط می باشد. خلاصه بسیار دقیقی از این رویکرد دارای مراتب را می توان در عبارت زیر ملاحظه کرد که در بخش منطق احصاءالعلوم فارابی آمده است:
«چهارمین (بخش منطق) مشتمل بر قواعدی است که عبارت های برهانی به وسیله آنها سنجیده می شوند، قواعدی راجع به واقعیاتی که فلسفه از اجتماع آنها شکل گرفته است، و هر چیزی که بدان وسیله تأثیرش کامل تر، متعالی تر و جامع تر و... می گردد و چهارمین بخش مهم ترین، باسابقه ترین و مؤثرترین آنهاست. منطق محتوای اصلی خود را تنها در این بخش جستجو می کند و بقیه بخش های آن جملگی در خدمت آن هستند.»
فارابی بحث را با معرفی دو کارکرد اصلی این فنون غیر برهانی ادامه می دهد: یکی عمل به عنوان ابزارهایی برای پشتیبانی بخش چهارم و دیگری ارائه راه کارهایی برای حفظ استدلال کننده از مغالطه.
اگر شیوه اتخاذ شده در رساله مذکور را بازتاب راستین نظر کلی فارابی درباره برهان یا سایر صناعات، یعنی جدل و خطابه و شعر، بدانیم دچار اشتباه خواهیم شد. هنگامی که فارابی راجع به هر کدام از این فنون بحث می کند، نظریه اش بسیار پیچیده است و چنین می نماید که او فنون غیراستدلالی و برهانی را از اجزاء مکمل و نه دور از حیطه فلسفه به حساب می آورد.
فارابی، به عنوان مثال، در نخستین بحث کتاب جدل تلاش می کند نشان دهد که چگونه جدل می تواند در خدمت و حامی فلسفه باشد و این کار پنج راهی را که یاور شناخت برهانی هستند معرفی می نماید:
1- ایجاد ورزیدگی در مهارت های کلامی و استدلالی
2- برنامه ریزی و تدارک مواجهه اولیه با اصول علوم استدلالی فردی
3- تنبه بر اصول استدلالی بدیهی فطری، به ویژه در مورد علوم طبیعی
4- تقویت مهارت های لازم برای برقراری ارتباط با عامه مردم
5- برای مقابله با سفسطه
در حالی که فواید برشمرده شده دیدگاه کلی راجع به جدل را به عنوان فنی آموزشی و واسطه ای توجیه می کنند، گستره پشتیبانی هایی که به وسیله این فهرست، و خصوصا نتایج فایده های دوم و سوم، عرضه شده است جایگاه جدل را از یک فن تقریبا دم دستی به یک شریک قابل قبول برای برهان در پی گیری های فلسفی ارتقاء می بخشد.
نظریات فارابی در مورد خطابه و شعر نشانگر آشنایی و درک مشابهی از استقلال این فنون است. از نظر مباحث مربوط به صنعت شعر، فارابی یکی از نخستین نویسندگان مسلمان است که برای گفتار شاعرانه غرض معرفت شناختی منحصر به فردی را، که کاملا با اغراض تمام صنایع دیگر منطقی، تخیل، یعنی القاء صورت خیالی یک شیء، متمایز است، معین می کند. نظریه القائ تخیلی اساس تفسیرهای اسلامی بعدی از محاکات شعری شد و از طریق پایه ریزی علم النفسی اش، وسیله ای شد برای تبیین مواجهه عاطفی و شناختی شعر و گفتار شعری، و بدین ترتیب جایگاه آن در نبوت و دین مشخص گشت.
فارابی، در بحث خطابه، کوشش مشابهی برای تشریح ویژگی منحصر بفرد و شناختی اقناع خطابی به عنوان جزء لاینفک آنچه او «تصویب» می نامد در مقابل قضایایی که در نگاه اول به صورت گسترده ای پذیرفته می شوند به عمل می آورد و توضیح خود را بر تجزیه و تحلیل مشروح نقش اقناع عمومی و شهودهای عقلانی بدوی در عقاید روزمره آدمی استوار می سازد. او حتی این تجزیه و تحلیل را، با ارائه تفسیری از چگونگی این امر که شکل ناقص قیاس ضمیر خطابی و عبارات تمثیلی اهداف شناختی خطابه را نتیجه می دهد و به تأثیر آن در مواجهه با عامه مردم که مهارت های صوری منطقی آنان فی الواقع ابتدایی است کمک می کند، به جنبه های صوری خطابه توسعه می دهد.
و سرانجام، برای بررسی نقش فنون غیر برهانی در تفکر فلسفی، باید به اظهارات فارابی در کتاب تحصیل السعادة توجه خاصی داشته باشیم که می گوید: «آدمی برای آنکه فیلسوف مبرزی باشد باید هم به علوم نظری مسلط باشد و هم بتواند برای قانع ساختن مخاطبین تا آن حد که توان ذهنی آنان بکشد از آنها بهره برداری کند.»
فارابی، به پیروی از افلاطون، معتقد است همه فلاسفه راستین همواره با این مسأله که آراء فلسفی خود را باید به دیگران منتقل نمایند و اینکه این کار لازمه اهداف متعالی فلسفی است روبرو هستند. از همین جا نتیجه گیری می شود که صنایع خطابه و شعر و جدل، تا آنجا که مبانی برقراری ارتباط با عامه مردم را نشان می دهند، جزئی از فلسفه به شمار می روند و مکملی ضروری برای علوم برهانی به حساب می آیند.
نظریه فارابی در مورد خود برهان مبتنی بر تجزیه و تحلیل شرایطی است که باید برای اکتساب علم یا معرفت مدنظر قرار گیرند. فارابی، همانند دیگر دانشمندان مسلمان پیرو ارسطو که خود را به دنباله روی از او موظف می دانستند، تحلیل خود را بر تمایز میان دو نوع فعل ادراکی اصلی، یعنی تصور و تصدیق استوار می سازد. تصور همان است که به وسیله آن مفاهیم ساده را ادراک می کنیم و هنگامی که تام و کامل باشد ما را قادر می سازد تا ماهیت متعلق شناسایی را انتزاع نماییم.
فعل ادراکی دیگر، یعنی تصدیق، در قالب حکم درباره صدق یا کذب شکل می گیرد و هنگامی که تام و کامل باشد، متضمن شناخت قطعی است. این دو عمل ادراکی به ترتیب به عنوان اهداف اصلی علم منطق که به وسیله تعریف و استدلال قیاسی (دو عنوان اصلی که در کتاب آنالوطیقای ثانی ارسطو مورد بحث قرار گرفته اند) تحصیل می گردند شناخته شده اند، به گونه ای که تجزیه و تحلیل شرایط تصور کردن و تصدیق نمودن صحیح و منطقی، نقطه تمرکز فارابی در تشریح و تفسیر نظریه برهان ارسطو به شمار می رود.
یک بخش مهم از این تفسیر، توضیح فارابی در مورد یقینی است که تصدیق تام را مشخص می سازد. فارابی یقین مطلق را با اصطلاحاتی تعریف می کند که امروزه آن را معرفت درجه دوم می نامیم، با این توضیح که یقین مشتمل است بر (1) این عقیده که حقیقتی که بدان اذعان نموده ایم نمی تواند به گونه ای دیگر باشد؛ و (2) علاوه بر مورد قبل، اعتقاد به اینکه هیچ عقیده دیگری از این ممکن نیست. (فارابی اضافه می کند که این امر می تواند فی الواقع به صورت نامتناهی ادامه یابد) به طور خلاصه، یقین نه تنها نیازمند شناخت ما از چیزی که موضوعیت دارد است، بلکه آگاهی ما راجع به اینکه آن شیء را می شناسیم نیز دربر می گیرد.
فارابی، با تعریف یقین به صورتی که گذشت، به راحتی قادر به آزاد ساختن این اصطلاح از تفسیر سنتی راجه به آن شده است، و در نتیجه می تواند هر دو نوع یقین را بپذیرد، یقین ضروری، که بر اساس آن آنچه را که آدمی بدان تصدیق دارد نمی تواند در هیچ زمانی شکل دیگری به خود بگیرد؛ و یقین غیر ضروری، که «تنها در زمان های خاصی» صدق می کند.
یقین ضروری مستلزم قبول متعلقی است که بالضروره وجود دارد و تغییرناپذیر است؛ یقین غیر ضروری چنین خصوصیتی ندارد؛ وصف یقین ضروری و وجود ضروری این است که قابلیت جانشینی دارند، چرا که آنچه به عنوان یقین ضروری شناخته می شود هستی ضروری نیز هست.
فارابی، علیرغم توسعی که به معنای یقین داده است، با نظر ارسطو موافق است که می گوید برهان در مشخص ترین شکل خود تنها از قضایایی تشکیل می شود که حاوی یقین ضروری باشند. اما در عین حال او بعد جدیدی در باب برهان گشوده است که بر اساس آن نقش فاعل شناسایی در پیدایش یقین (یعنی خودآگاهی و معرفت آدمی به اینکه آگاه است) علاوه بر دیدگاه سنتی مبتنی بر متعلق شناسایی که ریشه در ضرورت و تغییر ناپذیری شیء شناخته شده دارد روشن شده است.