تفاوت آزادی فکر و اندیشه از دیدگاه اسلام و غرب

تفکر

بحث این است که آیا انسان به عنوان یک موجود متفکر و اندیشمند باید آزادى تفکر و عقیده را براى دیگران بپذیرد یا نه؟ برای اثبات آن استدلال هاى مختلفى مطرح شده است:
1- مردم باید در بیان و فکر آزاد باشند چون ما برای اینکه به حقیقت دست پیدا کنیم، راهى جز ابراز اندیشه انسانها نداریم، باید همه صاحبان فکر و اندیشه آزاد باشند، باب تضارب فکر و اندیشه باز باشد تا با برخورد این اندیشه ها با یکدیگر معلوم شود کدام اندیشه ضعیف و کدام اندیشه قوى است. تنها راه براى فهمیدن اندیشه صحیح همین است. تنها با مقایسه نظرات، ما مى توانیم نظریه قوى تر را تشخیص دهیم و انتخاب کنیم. بدون طرح اندیشه های گوناگون و تضارب آن ها با یکدیگر، راهى براى دستیابی به حقیقت وجود ندارد. این نظر را گرچه مى شود در برخی موارد پذیرفت ولى در بعضى موارد این نظریه پذیرفته نیست، اعتقاد به خدا، معاد، وحى و ... مشمول این نظریه نمى شود.
براى اینکه ما بفهمیم آیا خدایى وجود دارد یا نه، راهش تنها تضارب اندیشه نیست. آیا تا وقتى ابراز عقاید مخالف نباشد ما نمى توانیم صحت اعتقاد به خدا را بفهمیم؟ خیر! این اعتقادات آنقدر روشن هستند و براى فکر و عقل ما آنقدر آشکار و شفافند که وقتى به هر عقلى ارائه شود، آن عقل مى تواند صحتش را بفهمد. لازم نیست منتظر بمانیم و ببینیم که آیا در این مورد اندیشه بهتری عرضه شده است یا نه.
موضوع معروفی به نام نظریه صراطهاى مستقیم می گوید ما در تمام مقولات فکرى و در تمام بحثهاى اعتقادى مى بینیم که بین متفکرین و عقلاء اختلاف نظر وجود دارد. حتى در بحث خداشناسى، بخشى از مردم موافق، هم مخالف و نمى شود گفت همه کسانى که انکار خدا مى کنند همه آنها انسانهاى کودن و بى عقل هستند. خیر، انسانهاى عاقل هم در میان آنها هستند، و استدلالهاى فلسفى هم ارائه مى کنند. پس چون دراین بحثها، دو طرف انسانهاى عاقلى هستند ما به این نتیجه مى رسیم که اصلا در همه بحثهاى فکرى که اقامه مى شود از هر دو طرف، این ادله توانایى نفى دلیل مقابل را به طور کامل ندارد.
اگر استدلال یک طرف توانایى کامل را داشت براى نفى استدلال طرف مقابل، آن نظریه طرف مقابل از بین مى رفت و باقى نمى ماند. همین که عقیده طرف مقابل باقى مانده دلیل بر این است که استدلال مخالفش، استدلال یقین آوری نبوده است و به اصطلاح تکافى ادله وجود دارد، یعنى در این گونه بحثها ادله با هم مساوى مى شوند و یک طرف توانایى آن را ندارد که طرف دیگر را به زمین بزند. پس ما در همه بحثهای فکری و اعتقادی وقتى مى بینیم که دو طرف دعوا وجود دارد دلیل بر این است که تکافى ادله وجود دارد و به جاى یک عقیده و راه ما دو یا چند راه قابل عرضه و قابل قبول داریم و به جای یک صراط مستقیم قابل قبول، صراطهاى مستقیم متعدد وجود دارد.
ولی این نظریه را نمی توان پذیرفت. زیرا نکته ای را که در منابع دینى روى آن تأکید شده را نادیده مى گیرد. آن نکته این است که اگر بین انسانها تنها استدلال عقلى عامل بقاى یک نظریه و اعتقاد بود حرف ایشان درست بود. چون هر دو تفکر باقى مانده است پس معلوم مى شود استدلالها قانع کننده نیست و الا اگر استدلالها عقلا قانع کننده مى بود، آن طرف مخالف مى پذیرفت و نزاع پایان می یافت. حالا که آن طرف نپذیرفته معلوم مى شود استدلال قانع کننده نیست. این حرف در صورتى درست است که بگوییم تنها عامل براى رد یا قبول تفکرى، فقط استدلال فکرى است. در حالی که قرآن بیشترین تأکیدش این است که جحدوا بها و استیقنتها انفسهم؛ با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند.» (نمل/ 14) "یا علوا فى الارض و استکبارا" یعنى انسان براى اینکه یک فکر را رد کند یا قبول کند تنها متکى به استدلال نیست بلکه بیشترین عامل در رد و قبول اعتقادات بنیادین دینی، منافع شخصى و عوامل نفسانى انسان است. یا هوى و هوس یا خودخواهى یا جاه طلبى، یا تقلید از آباء و…. قرآن تأکید مى کند اینها موانع شناخت صحیح است. اگر مانع شناخت تفکر صحیح فقط استدلال طرف مقابل بود، این نظریه درست بود.
در حالی که مانع شناخت صحیح و آن چیزى که باعث بقاء تفکر باطل مى شود منافع مادى و نفسانى است که براى طرفدارانش ایجاد مى کند و به واسطه همین منافع آنها زیر بار حق نمى روند. قرآن مى فرماید کسانى که انکار معاد مى کنند و پافشارى روى حرف خودشان دارند براى این است که دنبال شهوت رانى خودشان بروند نه به دلیل اینکه تکافؤ ادله است و استدلال منکرین قابل ابطال نیست. در قرآن دهها آیه در این زمینه وجود دارد که وقتى به آنها گفته مى شود که چرا این راه را رفتید؟ مى گویند: «قالوا وجدنا آبائنا؛ گفتند پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم.» (انبیا/ 53) پدران ما اینجورى بودند، ما هم اینجورى هستیم! این استدلال نیست، این علت بیرونى و علت خارجى است. تبعیت از فضاى حاکم بیرونى است. پس این استدلال براى فلسفه آزادى اندیشه که ما راهى براى رسیدن به حقیقت جز از این راه نداریم در مواردى قابل رد و ابطال است.
2 - استدلال دوم این است که دلیلى برای اینکه بخواهیم جلوى آزادى اندیشه را بگیریم وجود ندارد زیرا اصلا حقیقتى وجود ندارد که بر اساس آن یک اندیشه را حق و دیگرى را باطل بدانیم. پس همه اندیشه ها مساوى و از حق ابراز و اظهار یکسانى برخوردارند. اندیشه صحیح اندیشه اى است که براى انسان منفعت داشته باشد. منفعت انسان چیست؟ آن چیزى است که انسان خوشش بیاید و طبق دلخواه انتخاب کند، هرچیزى که انسان آن را پسندید و انتخاب کرد درست است. بنابراین هر کس مى تواند اندیشه اى را که نفع او در آن است براى خود انتخاب کند. در این استدلال نسبیت گرایى، اثبات و حقیقت نفى مى شود.
هر اندیشه اى تا وقتى براى مردم فایده داشته باشد به عنوان حقیقت قبولش مى کنند والا کنار مى گذارند.حتى در باب علم هم همین را گفته اند، گفته اند حتى علوم تجربى هم حق و باطل ندارند. در فیزیک و شیمى و… حق وحقیقت نداریم. نظریه ای در فیزیک مطرح مى شود تا وقتى با این نظریه مى شود مشکلات جامعه راحل کرد، این مى شود حقیقت. وقتی این نظریه کارائى خودش رااز دست مى دهد، این نظریه باطل می شود و مى رود کنار. پس حتى در علوم طبیعى و تجربى هم حق و حقیقت نداریم تا چه رسد. با این استدلال نسبیت گرایانه طرح اندیشه ها باید آزاد باشد تا ما ببینیم کدام اندیشه منفعت بیشترى ایجاد مى کند. این استدلال از نظر اسلام کاملا باطل است. قرآن مى فرماید: «ذالک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل؛ اين [ها همه] دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مى‏ خوانند باطل است.» (لقمان/ 30) ما حق داریم و باطلى داریم، ملاک حق خداست. جهان هستی و قوانین حاکم بر آن که افعال خداوندیند هم همه حق هستند: «ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق؛ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است جز به حق و تا هنگامى معين نيافريده است.» (روم/ 8) آسمان و زمین همه پدیده هاى جهان هستى که فعل خداوند هستند چون فعل خداست آنها هم حق هستند. ارزش هایی هم که از طرف آن حق مطلق اعلام می شوند نیز جملگی حقند.
3- استدلال سوم بر آزادى اندیشه این است که انسانیت انسان حکم مى کند که آزاد بیندیشد. یعنى انسان مساوى با اندیشه و تعقل است زیرا عقل و اندیشه برترین بخش وجود انسان است. اگر کسى بخواهد اندیشه را محدود کند در واقع انسانیت انسان را محدود کرده است. این استدلال هم نمى تواند به طور مطلق پذیرفته شود. زیرا مطابق این استدلال، حتى منحط ترین فکر هم باید آزاد باشد. خطرناک ترین، فکر جنایت کارانه هم که چون یک اندیشه است آزاد است. هر چیزى که در ذهن انسان آمد، و تراوش ذهن انسان شد باید بگوییم محترم است!

اندیشه های مورد احترام

اسلام چه اندیشه اى را محترم مى شمارد؟ از نظر اسلام فکر کردن و اندیشیدن، سرمایه ذهن و عقل را به کار گرفتن، کارى ارزشمند و مورد احترام است. قرآن در آیات بسیارى همگان را به تعقل و اندیشه و خردورزى دعوت مى کند و بر آن پیوسته تأکید مى کند. ولی آیا این تلاش باید یک معیار و چارچوبى داشته باشد یا کاملا آزاد و رهاست؟ اسلام مى گوید براى اینکه تلاش ذهنى نافرجام نماند و به نتیجه شایسته برسد مانند هر تلاش دیگرى باید جهت دار باشد. تلاش ذهنى هم باید ضابطه مند و داراى چارچوب و جهت صحیح باشد. اصل این توانایى ذهنى مقدس است ولى چگونه بکار گرفتن آن هم مهم است. اگر این توانایى درست به کار گرفته شود این تلاش و محصول آن ارزشمند و مقدس مى شود ولی اگر خوب بکار گرفته نشود این تلاش و محصول آن منفی می شود. از نظر اسلام آن چیزى که به این تلاش ذهنى و تفکر قداست مى دهد این است که این تلاش در جهت تعالى انسانیت فرد و رشد و بکارگیرى استعدادهاى نامتناهى انسانى باشد.
شهید مطهرى نکته اى را به درستی تذکر مى دهند که باید آزادى فکر را از آزادى عقیده جدا بدانیم. در اسلام آزادى اندیشه و تفکر پذیرفته شده است. اما آزادى عقیده خیر. یعنى ارزش انسان این است که از اندیشه ای آزاد برخوردار باشد. انسانى که داراى اندیشه آزاد هست محترم است. تفکر آزاد محترم است. ولى در مقابل هر عقیده اى نمى تواند از نظر اسلام مورد قبول قرار گیرد. تفسیرى که ایشان از آزادى عقیده دارند این است که عقیده به معناى چارچوبهاى ذهنى است که شخصیت انسان در این چارچوبهاى ذهنى و فکرى شکل مى گیرد، انسان یک موجود معرفتى است به این معنى که شخصیت او وابسته به این چارچوبهاى فکرى و معرفتى است که خود بوجود مى آورد. این چارچوب ها همان عقاید و جهان بینى او هستند و نگاه انسان به جهان، به خود و به انسانهاى دیگر را شکل مى دهند. این چارچوبها که بینش هاى اساسى انسانهاى هستند پایه هاى شخصیت او محسوب مى شوند. شخصیت انسان ساختمانی است که بر این پایه ها استوار است. این پایه ها اگر معیوب باشند این شخصیت هم معیوب می شود.
انسانى که در نگاه خودش نسبت به جهان، به خودش و به انسانهاى دیگر، یک نگاه انحرافى دارد، به ناچار متناسب با همان اعتقادات و باورهاى منحرف عمل مى کند. فکر، منش، رفتار و همه ابعاد وجود انسان نشأت گرفته از این باورهاى ذهنى اساسى است. آیا ما مى توانیم بگوییم این چارچوبها و باورها هرچه باشند به هر صورت محترمند؟ هر جور باورى براى انسان احترام دارد و انسان آزاد است که هرجور عقیده و باورى را براى خود بپذیرد؟ اگر ما هرگونه خصلت و منش را از انسان نمى پذیریم و هرگونه عملی را تقدیس نمى کنیم، پس هرگونه چارچوب فکرى که اخلاق و عمل متناسب با خود ایجاد مى کند را هم نباید بپذیریم و تقدیس کنیم. عقیده به معنى گره است یعنى چیزى که شخصیت و عمل انسان را به خود گره مى زند. پس به این معنا نمى تواند هر عقیده اى محترم و مورد قبول باشد.
فکر یعنى اندیشیدن و خردورزى کردن. آزادى فکر این است که انسان بتواند بر اساس اصول و قواعد صحیح و محکم فکرى تلاش فکر بکند، تفکر کند، اندیشه ورزى کند، فکرش را فعال کند براى اینکه بتواند بهترین راه را پیدا کند. آزادى فکر یعنى آزادى اندیشه ورزى، خردورزى ولى آن چارچوبها که شکل دهنده شخصیت انسان است در حقیقت آزادى فکر و اندیشه او را محدود مى کنند و به آن شکل و قالب مى دهند و به همین دلیل نمى توانند بدون معیار و ملاک پذیرفته شوند. این بسیار مهم است.

اندیشه هاى عقیده ساز سطح یک

در اندیشه اسلامى ما دو گونه اندیشه داریم اندیشه هاى عقیده ساز و اندیشه هاى غیر عقیده ساز. اندیشه هاى عقیده ساز هم در سه سطح قابل دسته بندیند. نظر اسلام در مورد هر یک از این گروهها متفاوت است. اسلام اهمیت و ارزش زیادى براى اندیشه هاى عقیده ساز سطح یک قائل شده است. ویژگى این اندیشه ها این است که اولا تأثیرشان بر زندگى انسانها بسیار سرنوشت ساز و تعیین کننده است و اینها هستند که اساس جهت گیرى انسان را در اخلاق و رفتار و منش و عمل تعیین مى کنند و شکل مى دهند و مى توانند جهت زندگى انسان را کاملا دگرگون کنند خصوصیت دوم این اندیشه ها؛ شفاف بودن و روشن بودن آنهاست یعنى این اندیشه ها آنقدر شفاف و روشن هستند که قابل تردید و انکار نیستند.
اگر کسی بخواهد آنها را انکار کند جز از سر عناد و خصومت و یا از سر تبعیت محض از شهوات نیست. قرآن مى فرماید: «جحدوا بها و استیقنتها انفسهم؛ با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند.» (نمل/ 14) کفار منکر شدند این اصول را، در حالی که در دلشان آنها را باور داشتند! اینها اعتقاداتى نیستند که بشود با داشتن عقل آنها را منکر شد.
در بحثهاى معرفتى جدید مطرح شده است که اعتقاد به خدا و یا توحید، اعتقاداتى نیستند که بتوانیم با عقل در موردشان قضاوت کنیم، عقل از فهم و قضاوت درباره عقاید فرامادی ناتوان است. این اعتقادات سر و کار با دل انسان دارند نه با عقل او. عقل انسان از این که در این مسائل به حقیقت دسترسى پیدا کند ناتوان است، پس ما نمى توانیم کسى که به توحید دسترسى پیدا نکرد را مورد مؤاخذه قرار دهیم، زیرا او مى تواند بگوید در این مسائل درک حقیقت آنقدر روشن نبود که من بتوانم با عقل خودم به آن برسم. اصولا دسترسى به حقیقت کار ساده اى نیست که شما انتظار داشته باشید هر انسانى بتواند به این حقایق دست پیدا کند.
ولی این نظریه از نظر معارف اسلامى کاملا مردود است و دقیقا در مقابل تفکر قرآنى قرار دارد. اصولا خداوند به عقل انسان به عنوان یک راهنما و حجت، آنقدر توانایى داده که در این اصول بتواند به یک هدایت روشن دسترسى پیدا کند. اگر کسى در مقابل اینها ایستاد مخالفتش منکرانه و مستکبرانه است. اعتقاد به اصولی چون توحید، معاد، و وحى، از این دسته هستند. اسلام اعتقاداتى که نافى این اصول باشند را قبول نمى کند و برایشان ارزشى قائل نیست و به آنها اجازه حضور رسمى در صحنه اجتماع نمى دهد. زیرا هر اعتقادى که برای حیات انسانی فرد و جامعه خطرناک باشد نباید اجازه رشد پیدا بکند، این را هر عقلى مى گوید، و منحصر به اسلام نیست.
در برخی از منشورهاى سازمان ملل آمده است که تبلیغ عقیده هایى مثل نژادپرستى که منجر به ایجاد نفرت بین انسانها بشود، مجاز نیستند، اجازه طرح به آنها داده نمى شود، مثلا در یک کشور، که اقوام و ملیتهاى مختلفى وجود دارند، یک تفکر و مکتبى ایجاد شود که بگوید مثلا فلان نژاد انسانهاى منحطی هستند اصلا انسان نیستند. این ها باعث ننگ ما هستند. این یک فکر است ولى آیا کسى اجازه دارد این فکر را مطرح کند؟ آیا حق چنین کارى را دارد؟ منشورها سازمان ملل مى گویند خیر! تصریح کرده اند اینجور فکرها، تفکرهاى خطرناک هستند و نباید اجازه طرح به اینها داده شود. پس انسان امروز هم بر اساس عقل خودش به این نتایج مى رسد که اگر تفکرى تأثیر تخریبى روى روح و عقاید انسان داشت این تفکر نمى تواند مطرح شود.
در بحث اعتقادات بنیادین دینی مثل توحید عقیده اى که بت پرستى را رواج مى دهد، عقیده اى که شخصیت انسان را اینقدر تنزل مى دهد که در مقابل یک بت ابراز خضوع کند، ابراز عبودیت کند، این تفکر از بعد تأثیرات معنویش که بگذریم، در بعد تأثیرات دنیویش هم خطرناک است. عقیده ای که انسان را در مقابل یک بت خاضع مى کند و اراده اش را در مقابل یک بت به بند مى کشد و اسیر مى کند. مى تواند او را در برابر هر نیروى دیگرى هم به بردگى و بندگى بکشاند. در حقیقت این عقیده از یک انسان داراى کرامت و ارزش انسانى برده و حقیر مى سازد که آماده است در برابر هر موجود حقیر دیگرى کمر بندگى و تسلیم فرود آورد و این خطرناک ترین کارى است که در جامعه انسانى مى توان انجام داد.
عقیده انکار معاد، در انسان این باور را به وجود مى آورد که تو آمدى در دنیا هر جور که خواستى زندگى کن، و بعد هم تمام. این تفکر از انسان یک موجود وحشى و خطرناک مى سازد،، چنین انسانی اگر به مقامات عالى سیاسى برسد سیاستمداری خطرناک مى شود. به همین دلیل اسلام چنین عقیده اى را محترم نمى داند و آن را به رسمیت نمى شناسد. بنابراین کاملا منطقى است که اندیشه اسلامى که در جهت سعادت انسان حرکت مى کند، به تفکراتى که شخصیت انسان را به حقارت مى کشاند اجازه ندهد مجال رشد پیدا کنند.
شهید مطهرى نمونه خوبى را از قرآن نقل مى کنند، مى گویند اگر هر تفکرى از نظر اسلام محترم باشد پس چرا حضرت ابراهیم رفتند بتهاى مردم را زدند و شکستند؟ این بتها مگر مورد احترام مردم نبودند، این بتها فقط مربوط به نمرود که نبود، مربوط به مردم هم بود. اهانت به بتها، بزرگترین بى احترامى به تفکر مردم آن جامعه بود. ولى حضرت ابراهیم نفرمود چون عقیده به این بتها عقیده مردم است باید به آنها احترام گذاشت. حضرت ابراهیم بتها را شکست و در واقع با این کار خود اعلام کرد این عقیده اگر مورد قبول همه مردم هم باشد چون عقیده اى باطل و خطرناک است، قابل احترام نیست. پس اندیشه هاى عقیده ساز دسته اول، اندیشه هایى هستند مثل توحید و معاد که هیچ عقیده ای در مقابلشان قابل قبول نیست و اسلام به آنها اجازه رشد نمى دهد.
البته اسلام تفتیش عقاید نمى کند و نمى گوید باید از هر کسى سؤال کرد که عقیده تو چیست.
ولى آن عقیده در جامعه اسلامى قابل طرح نیست و اجازه تعلیم، نشر، ترویج، آموزش و تبلیغ به آن داده نمى شود. پس اولا اگر ما گفتیم عقیده دینى سطح یک حق است نمى تواند مقابل آن هم حق باشد! بلکه اعتقادات دینى حق است و مقابلش باطل است و ثانیا آن عقیده مقابل نمى تواند به عنوان عقیده ای محترم شمرده شود. اسلام با این عقاید سطح یک باطل، برخورد حذفى مى کند. اسلام به آنها اجازه مطرح شدن در جامعه نمى دهد. عقیده شرک عقیده نفى معاد، نباید اجازه حضور در جامعه را داشته باشند.
سؤال: آیا مى شود روی این عقاید باطل فکر کرد؟ بحث کرد؟ روى آنها کار علمى و فکرى کرد؟ بلى! البته براى آنهایى که اهل فکر هستند. باید محدود شود به سطح محافل علمى، به سطح عموم مردم نباید کشیده شود. کشاندن بحث و تحلیل علمى در این مسائل به میان مردم و کسانى که اهل فکر و تفکر در این مسائل و مقوله ها نیستند نوعى تشویش اذهان در مورد آنها است که عقلا هم قابل تجویز نیست.

اندیشه هاى عقیده ساز سطح دو

اندیشه هاى عقیده ساز سطح دو عقایدى هستند که به تفاوتهاى میان ادیان الهى مربوط مى شوند. کسى که توحید و معاد را پذیرفته است حالا میخواهد دینى را انتخاب کند کدام دین را انتخاب کند، دین اسلام، یا مسیحیت، کدام دین الهى؟ این ادیان در عقیده هاى سطح یک مشترکند ولى تفاوت آنها در نوع دین الهی و پیامبر آن است. اسلام موضعش در مقابل عقیده هاى سطح دو که نسبت به آن عقاید مشترک بین ادیان الهی در سطح دوم قرار دارد. چیست؟ اسلام طبعا نمى گوید که همه ادیان درست هستند، معنى ندارد که اسلام بگوید هم اسلام درست است و هم مسیحیت و هم یهودیت. آنچه به عنوان پلورالیزم امروزه مطرح است. معانى و تفسیرهاى مختلفى براى پلورالیزم مطرح شده است. یکى از آنها این است که ما حق و باطل نداریم، همه چیز حق است که نظریه افراطى در این زمینه هست.
معنى دوم پلورالیزم این است که بگوییم ادیان مختلف هرکدام بهره اى از حقیقت دارند، بخشى از حقیقت در یهودیت و بخشى از حقیقت در مسیحیت و بخشى از آن هم در اسلام هست. ما نه یک دین باطل محض داریم و نه یک دین حق محض! پس همه ادیان هم در آنها باطل است و هم در آنها حق است. پس ما نمى توانیم بگوییم یک دین حق است. چون همه حقیقت در یک دین موجود نیست. این نظریه پلورالیزم است که خیلى هم طرفدار دارد. ولی این نظریه درباره اصل دین ناب و خالص اسلام و یا هر دین دیگر معنى ندارد. چطور مى شود خداوند پیامبرش را بفرستد و تأکید بر یک شریعتى بکند، بعد بگوید شرایع دینى دیگر هم که در بسیاری از دستورات خود با این دین مخالفند صحیحند؟
ولى ما چه برخوردى با آن دینى که حق نیست باید بکنیم؟ در اینجا «لااکراه فى الدین؛ در دين هيچ اجبارى نيست.» (بقره/ 256) مى آید. «لااکراه فى الدین» در مورد عقاید و اندیشه هاى سطح دو است نه سطح یک. اسلام یک برخورد ملایم ترى با این عقیده هاى باطل سطح دو مى کند. اجازه ترویج در سطح جامعه را به آنها نمی دهد، ولى به پیروان آنها مى گوید آئین خودتان را داشته باشید، بر دین و عقیده و شریعت خود بمانید، حتى آموزش و تعلیم و تربیت را به اساس دین خود داشته باشید. یعنى شما پدران و مادران یهودى و مسیحى اجازه دارید بچه هاى خودتان را هم بر اساس عقاید باطل خودتان پرورش بدهید، یعنى اینقدر اسلام با اینها تسامح را پیش گرفته که اجازه تربیت و پرورش و آموزش انحرافى را به بچه هاى معصومشان مى دهد. این برخوردى است که اسلام با عقاید باطل سطح دو دارد.
اجازه بحث علمى به اینها مى دهد، مى گوید مى توانید در محافل علمى، از آیین خود دفاع کنید، مناظره کنید و ثانیا در محیطهاى خودشان مى توانند آزادانه کار تبلیغى انجام بدهند ولى به آنان اجازه تبلیغ و ترویج اندیشه هاى باطلشان را در جامعه اسلامى و جوامع دیگر نمى دهد. اندیشه هاى سطح دو هدف ساز نیستند بلکه راهنماى انسان هستند. یعنى مسیر زندگى را مشخص مى کنند. اندیشه هاى سطح یک هدف زندگى را مشخص مى کنند و این اندیشه هاى سطح دو راه رسیدن به آن هدف را به ما نشان مى دهند. اختلافى که در بین ادیان الهى است در اندیشه هاى سطح دو است که این اختلاف در واقع در مورد راه زندگى است. البته بهتر است لفظ اختلاف را نگوییم بگوییم تفاوت راه. این اندیشه ها در صورتى که باطل باشند هدف و جهت را مخدوش نمى کنند بلکه راه را درست نشان نمى دهند. اینها اجازه حضور رسمى در جامعه را دارند، اسلام براى صاحبان این عقاید احترام انسانى قائل شده ولى ترویج آنها را به عنوان راه ضلال اجازه نمى دهد.
مسئله اى که در اینجا قابل ذکر است این است که اگر کسى در این عقاید سطح دو انحراف برود و از مسیر حق خارج شود آیا از نظر اسلام، از حرمت انسانى برخوردار است یا نه؟ در صورت برخوردارى از حرمت انسانى آیا از احترام و شأن مساوى با مسلمانان برخوردار است یا خیر؟ از احکام اسلامى مى توان استفاده کرد که این گروه از حرمت و کرامت انسانى برخوردار هستند. حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در نهج البلاغه مى فرماید: «اما اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق؛ یک شهروند جامعه اسلامی یا برادر دینى توست و یا همنوع تو، یک انسان است.» طرز برخورد اسلام با اینها نشان دهنده این است که اسلام براى این گروه ارزش انسانى قائل است و به همین دلیل حقوق انسانى را براى آنهامی پذیرد. یعنى هر جا حقى مربوط به شخصیت انسانى باشد این حقوق را براى این افراد قائل است. حق امنیت، حق انسانى است. حق دفاع از خود، حق احقاق حق، که بروند در دادگاه از حق خود دفاع کنند … این حقوق را درست مانند یک انسان مسلمان دارند.
و اما آیا این افراد از حق مساوى با مسلمانان برخوردارند؟ خیر! دیه آنها با مسلمانان یکى نیست. اصل اینکه خون اینها محترم است، جانشان محترم است، جاى بحث نیست. اما اینکه اگر این خون ریخته شد، اینجا اسلام بین مسلمان و غیر مسلمان فرق گذاشته است. زیرا آنها در حقوقى که فراتر از اصل انسانیت فرد براى او در نظر گرفت با مسلمانان متفاوت هستند.

اندیشه هاى عقیده ساز سطح سه

مرحله سوم در بحث اندیشه هاى دینى، اعتقادات و باورهاى درون اسلام است که آنها را باورهای سطح سه می نامیم. اندیشه هاى درون دینى را به سه قسم قابل تقسیم اند:
1-اعتقادات و باورهایى که در درون دین هستند و منکر اینها از دین خارج نمى شود ولى اینها، اعتقادات اساسى و مبنا هستند؛ مثل امامت. یک اندیشه درون دینى است کسى که این را قبول نکند از اسلام خارج نمى شود ولى یک اندیشه بنیادین است.
2- ضروریات دینى، یعنى اندیشه ها و احکامى که از طرف متدینین به عنوان جزئى از دین شمرده می شود و وجودشان در متن دین واضح و ضرورى است ولى جزء اندیشه هاى اساسى نیستند. بسیارى از احکام فقهى، جزء ضروریات دینى هستند. ولى اینطور نیست که انکار یکى از این احکام، خللى در مبناى اعتقاد ایجادکند. مثل نماز، روزه، حج، زکات و... و کیفیت این اعمال، و بسیارى از عقاید مثل شفاعت، رجعت، عالم برزخ،... صفات خداوند و مسائلى از این قبیل.
3- اندیشه هایى که در داخل دین یا مذهب اتفاقى و اجماعى در مورد اینها وجود ندارد.
در مورد هر سه دسته باید گفت انکار آنها به معنى خروج از دین نخواهد بود، مادامى که به انکار رسالت منتهى نشود و فردى که منکر این عقاید است به عنوان مسلمان در جامعه اسلامى محترم است، یعنى هم احترام و ارزش انسانى و هم ارزش و احترام یک مسلمان را دارد. اما آیا کسانى که در اندیشه هاى سطح سه دارای اعتقادات باطل هستند (در همه اقسامش) آیا اجازه طرح و تبلیغ اندیشه هایشان را دارند یا نه؟ در اینجا باید گفت در صورتى که این اندیشه ها با اصول و مبانى اسلام و مذهب منافات داشته باشند اجازه تبلیغ به آنها داده نمى شود. طبعا دسته اول، که اعتقادات و باورهاى اساسى نام داشت جزء این گروه آورده مى شوند که اجازه تبلیغ داه نمى شود مثل انکار امامت و یا انکار معاد جسمانى. ولی اینکه جلسه علمى ترتیب بدهد و بحث کنند مانعى ندارد. در کتاب های فلسفى اسلامی ما این بحث ها به وفور وجود دارد.
در صورتی که اندیشه هاى سطح سه دارای اعتقادات باطل با مبانى و اندیشه و اصول اسلامى منافات نداشته باشد ولی از ضروریات اسلام باشد مثلا کسى بگوید نماز صبح سه رکعت است، سه رکعت بودن نماز صبح به مبانى اندیشه اسلامى خللى وارد نمى کند ولى جزء ضروریات دین است و یا مسئله حجاب و قصاص و ارث و... آیا طرح این بحثها که اصل اسلام را مخدوش نمى کند ولى مخالف با ضروریات دین است چگونه است؟
آیا مى توان گفت هر کسى در اینگونه مسائل می تواند اظهار نظر کند و هرچه خواست بگوید و نظرات خود را تبلیغ کند؟ پاسخ این است که در صورتى که طرح آنها به معناى انکار اصل اسلام و رسالت پیامبر گرامى نباشد بلکه به صورت بحثى در درون دین اسلام مطرح شود به عنوان اولى و ذاتى خود مى تواند مشکلى نداشته باشد ولى به اعتبار و عنوان ثانوى، این عقاید نمى تواند طرح و تبلیغش آزاد باشد. به عنوان ثانوى باید یک محدویتى براى اینها در نظر گرفت. زیرا اگر اعتقادات و ضروریات دینی که درجامعه اسلامى پذیرفته شده است هر روز بخواهد مورد تردید و نفى قرار گیرد و عقیده خلاف آنها تبلیغ و ترویج شود طبیعتا، تأثیر منفى روى اعتقادات مردم نسبت به اصل دین و استحکام آن مى گذارد. مردم تدریجا اعتقادشان به اصل دین و شریعت سست مى شود چون مى بینند هر روز گوشه اى از شریعت و دین توسط گروهى نفى مى شود.در اینجا به عنوان ثانوى و به دلیل جلوگیرى از تخریب و تضعیف اعتقادات عموم مردم مى توان گفت که طرح تبلیغ این اندیشه ها نباید آزاد باشد و حق ایجاد محدودیت براى حکومت اسلامى وجود دارد.
علاوه بر این ظهور عقاید جدید می تواند به عنوان بدعت تلقی شود. اگر چه صاحبان این نظریات تازه خود را بدعت گذار نمی دانند ولی امام جامعه اسلامی باید مراقب ظهور عقاید انحرافی که می تواند اساس و کیان سلامت و خلوص اعتقادات اسلامی را مخدوش سازد باشد و به آنها مجال تبلیغ و ترویج ندهد. اما دامنه این محدودیت باید چه مقدار باشد؟ جواب این است که نمى شود برای آن حد و مرزى معین را مشخص کرد. اگر یک جایى، یک زمانى، در جامعه اسلامى مردم اعتقاداتشان آنقدر قوى است که طرح این نظریات اثر منفى قابل توجهی باقی نمی گذارد اینجا محدود کردن لازم نیست. در غیر این صورت باید به اندازه لازم از تأثیر تخریبى آن جلوگیرى به عمل آید.


منابع :

  1. مقاله آزادی در اندیشه اسلامی- مجموعه مقالات سه نشست دینی مركز گفتگوی ادیان با كلیسای ارتدوكس روسیه- مرکز گفتگوی ادیان

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111375