آزادى تکوینى زیربناى دیانت را تشکیل مى دهد، زیرا با فرض مجبور بودن انسان، تکلیف دینى، امر و نهى، پاداش و کیفر، بیم و امید لغو و بى اثر خواهد بود؛ چرا که اگر انسان در کارى که انجام مى دهد، به لحاظ تکوینى، حق انتخاب و اختیار ندارد، و هر چه از او سر مى زند، قهرى و جبرى است، امر و نهى و تکلیف چه سودى خواهد داشت. مثال انسان در این فرض به آن مى ماند که از فردى که مبتلا به رعشه و لرزش اندام است، بخواهیم تا اندام خود را حرکت دهد، و یا آن را از حرکت و لرزش باز دارد. که در صورت نخست، خواسته ما سفیهانه است و در صورت دوم ظالمانه و هیچ یک از این دو بر خداوند حکیم و عادل روا نیست. بدین جهت است که در احادیث اسلامى بر تعارض نظریه جبر در افعال با عدل و حکمت الهى، و فلسفه تکلیف و وعده و وعیدهاى الهى تاکید شده است. امام على (ع) در پاسخ فردى که گمان مى کرد لازمه قضا و قدر الهى این است که قدرت انسان در کارهاى او بى اثر باشد، فرمود: «اگر چنین باشد، پاداش و کیفر، و امر و نهى الهى عبث و ناروا خواهد بود» (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 78). قرآن کریم نیز در آیات بسیار و به گونه هاى مختلف بر اصل اختیار و آزادى تکوینى انسان تاکید کرده است، چنان که مى فرماید: «فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر؛ هر کس مى خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر کس میخواهد کافر گردد!» (کهف/ 29)، یعنى مؤمن یا کافر بودن انسان تابع خواست و مشیت او است.
البته از نظر تشریعى آنچه مورد خواست و رضاى خداوند است، ایمان است نه کفر؛ زیرا خداوند کفر را نمى پسندد «ولا یرضى لعباده الکفر؛ و هرگز کفران را براى بندگانش نمى پسندد» (زمر/ 7)، ولى از نظر تصمیم گیرى و انتخاب، انسان مى تواند جانب ایمان یا کفر را برگزیند و این همان آزادى تکوینى است. روشن است که توانایى و اختیار تکوینى انسان خود از مظاهر اراده و مشیت الهى است، چرا که هستى انسان و ویژگى هاى وجودى او معلول و مخلوق خداوند است. بدین جهت فرضیه تفویض یا به خود وانهادگى انسان چنان که معتزله پنداشته اند بى پایه و نادرست است. انسان همان گونه که در اصل هستى خود استقلال ندارد، در تاثیرگذارى، توانایى و مشیت نیز، مستقل و به خود وانهاده نیست. و این است مفاد آیاتى که بر وابستگى مشیت انسان به مشیت خداوند تاکید مى ورزد: «وما تشاؤون الا ان یشاء الله رب العالمین؛ و شما اراده نمى کنید مگر اینکه خداوند -پروردگار جهانیان- اراده کند و بخواهد!» (تکویر/ 29).