رابطه دین و فلسفه از نظر علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی برای اولین بار فلسفه اسلامی را به جنگ فلسفه مادی برد و قبل از او این کار صورت نگرفته بود چرا که نبودند افرادی که از هر دو فلسفه به طور کامل اطلاع داشته باشند و بدانند چگونه مشت فلسفه مادی را می توان باز کرد. مرحوم علامه طباطبایی فلسفه را از حالت رکود و کهنگی درآورد. به تعبیر یکی از شاگردان ایشان، مرحوم علامه در تاریخ فلسفه اسلامی نقطه عطفی است. او مسائل فلسفه را به صورت نو و با اصطلاحاتی که امروز در فلسفه مطرح است بیان کرد.

ایشان، میان دین و فلسفه الهی هرگز تنافی و تعارضی را باور نداشت، بلکه میان آندو پیوندی ناگسستنی و غیرقابل انکار مشاهده می کرد و می فرمود: به راستی، این ستمی بس گران است که دین الهی از فلسفه الهی، جدا پنداشته شود... مگر نه این است که پیامبران الهی به فرمان خدا، مأموریت یافتند تا جوامع بشری را به سوی سعادت راستین رهبری کنند؟ و مگر سعادت حقیقی بشر، جز دستیابی انسان به حقیقت معارف و شناخت ها در پرتو بکار گیری ابزار شناخت و ادراک است که خداوند در اختیار او قرار داده است؟ آیا این ابزار شناخت و این دستگاه ادراک کننده، با اصل سرشت و طبیعت انسان آمیخته نیست و جزئی از وجود او را تشکیل نمی دهد؟ و آیا برای انسان چاره ای جز تحصیل این معارف از طریق استدلال و اقامه برهان وجود دارد؟ اگر به راستی راهی جز استدلال و برهان، برای رسیدن به فراسوی معرفت وجود ندارد، پس چگونه ممکن است که پیامبران الهی، مردم را بر خلاف سرشت و طبیعت و فطرتشان به شنیدن و پذیرفتن بدون دلیل دعوت کنند! و از آنان بخواهند که جز به راه استدلال و اقامه برهان سیر کنند؟ علامه در تکمیل این فراز می فرماید: حقیقت این است که میان شیوه پیامبران در دعوت انسانها به سوی حق، و میان شیوه استدلال درست و منطقی، جدایی وجود ندارد... ساحت پیامبران (ع) بسی پاک تر از آن است که به مردم پذیرش بدون بصیرت و تبعیت کورکورانه را تحمیل کنند.

مرحوم علامه طباطبایی در موارد متعددی از تفسیر گرانبهایش، به تبیین و توضیح این واقعیت پرداخته است و سخت معتقد است که استدلال منطقی و تفکر عمیق فلسفی به عنوان یک تفکر برهانی و مستقیم، نه تنها هیچ گونه منعی از ناحیه شرعیت ندارد، بلکه مورد دعوت الهی نیز هست.

به هر حال علامه طباطبایی (ره)، در اثبات و تفهیم واقعیت پیوند دین و فلسفه اصرار و تلاش به حقی داشت و فصلی را در تفسیر المیزان، تحت عنوان: «روش تفکری که قرآن بدان هدایت می کند و فرا می خواند» گشوده است. علامه طباطبایی می گوید: در قرون دوم و سوم هجری نه تنها الهیات از یونانی به عربی ترجمه شده بلکه علوم زیادی از قبیل: منطق، علوم طبیعی، علوم ریاضی، طب و غیر آنها از یونانی و سریانی و زبانهای دیگر به عربی ترجمه شده، پس در حالی که در قرن اول هجری به حکم خلفای وقت نوشتن غیر قرآن، حتی نوشتن حدیث و نوشتن تفسیر اکیدا قدغن بود، طبق آنچه تاریخ ضبط نموده، کتب بسیاری (بر اساس اطلاع نزدیک به دویست کتاب) از انواع و اقسام علومی که در دنیای آن روز دایر بوده ترجمه شده است و ظاهر حال این است که این عمل به منظور تحکیم مبانی ملیت اسلامی و فعلیت دادن به هدفهای دین بوده؛ چنان که قرآن کریم تأکید زیادی در تعقل و تفکر در همه شئون آفرینش و خصوصیات وجود آسمان و زمین و انسان و حیوان و غیره دارد و به موجب آن مسلمین باید به انواع علوم اشتغال ورزند.

در عین حال، حکومتهای معاصر با ائمه هدی نظر به این که از آن حضرات دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن، برای کوبیدن آن حضرات (ع) و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهره مندی از علومشان استفاده می کردند، می توان گفت که ترجمه الهیات به منظور بستن در خانه اهل بیت (ع) بوده است. ولی آیا این منظور ناموجه حکومتهای وقت و سوء استفاده شان از ترجمه و ترویج الهیات، ما را از بحثهای الهیات مستغنی می کند و موجب این می شود که از اشتغال به آنها اجتناب و خودداری کنیم؟ متن الهیات مجموعه بحثهایی است عقلی محض که نتیجه آنها اثبات صانع و اثبات وجوب وجود، وحدانیت و سایر صفات کمال او و لوازم وجود او از نبوت و معاد می باشد. و اینها مسائلی هستند که به نام اصول دین که ابتدا باید از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجیت تفاصیل کتاب و سنت تأمین شود وگرنه احتجاج و استدلال به حجیت کتاب و سنت از خود کتاب و سنت احتجاجی است دوری و باطل، حتی مسائلی که از اصول دین مانند وجود خدا و وحدانیت و ربوبیت وی در کتاب و سنت وارد است، به همه آنها از راه عقل استدلال شده است.

بی نیازی معارف اسلام از فلسفه یونان:
بیانات دینی و محتویات کتاب و سنت، همه معارف اعتقادی و عملی را اجمالا یا تفصیلا دارد، ولی نظر به این که خطابات دینی به همه مردم جهان، اعم از عالم و جاهل و تندفهم و کندفهم، شهری و بادیه نشین و مرد و زن متوجه است، با زبانی وارد شده که هر فهم با اختلافی که در میانشان هست، هر کدام به اندازه ظرفیت خود بهره مند بشود. در این صورت تردید نیست اگر بخواهیم از همین معارف در سطح عالی بحث کرده و مطالبی که فهم آنها مخصوص افهام عالیه می باشد، به دست آورده استخراج کنیم، از ترتیب مطالب و تنظیم مسائل و وضع یک سلسله اصطلاحات، چاره و گریزی نداریم. پس موجود بودن مسائل و معارف الهیات در متن کتاب و سنت، از وضع علمی مخصوص به همین مسائل در سطحی عالی مغنی نخواهد بود؛ چنان که در علوم دیگر نیز وضع به همین قرار است؛ مثلا علم کلام علمی است که مسائل آن در کتاب و سنت موجود است، در عین حال جداگانه و مستقلا تنظیم گردیده و مجرد بودن این مسائل در کتاب و سنت مغنی از آن نشده است. اگر هدف ما از طرح پرسش این باشد که بگوییم: «اگر بعضی از مسائل الهیات در متن کتاب و سنت موجود نباشد معلوم می شود که فلسفه یونان معارف اسلامی را تکمیل می کند!» معنای این سخن این است که اسلام ناقص و این سخن، اشتباهی است، به گواهی این که ما با بدون استمداد از قوانین عقلی و منطقی که برای بشر همگانی میباشد، ولی در فلسفه یونان وضع شده است، نمی توانیم بسیاری از معارف اسلامی را استنباط و یا اثبات کنیم، در حالی که در متن کتاب و سنت مسائلی منطقی ذکر نشده و همچنین در مسائل فرعی دین (احکام) حتی یک مسأله را بدون به کار انداختن علم اصول نمی توان استنباط نمود، با این که در متن کتاب و سنت از این علم پهناور خبری نیست. منطق نسبت به مسائل معارف و علم اصول نسبت به مسائل فقهی، طریق هستند و طریق غیر از تکمیل است.

ارتباط قرآن و کلام معصومین (ع) با سخنان حکما و فلاسفه:
علامه طباطبایی در جواب پرسش: اگر هیچ فرقی بین فلسفه (الهیات) با روایات و آیات هیچ تفاوتی جز اختلاف تعبیر وجود ندارد، پس آنچه پروردگار متعال و ائمه معصومین (ع) از جهت تعبیر آورده اند، اتم و اکمل است؛ بنابراین، چه حاجتی به تعبیرهای فلاسفه و حکما می باشد؟ پاسخ می دهد: «اگر بگوییم هیچ فرقی میان فلسفه و آیات و روایات نیست جز اختلاف تعبیر، منظور این است که معارف حقیقیه که کتاب و سنت مشتمل بر آنها است و با زبان ساده و عمومی بیان شده همان معارف حقیقیه است که که از راه بحثهای عقلی به دست می آید و با زبان فنی و اصطلاحات علمی بیان شده و فرق این دو مرحله همان فرق زبان عمومی ساده و زبان خصوصی فنی است، نه این که بیانات دینی فصیح تر و بلیغ تر است. هم معارف دینی به دنبال کشف حقایق عالم است و هم عقل، تفاوت در نحوۀ سلوک این دو می باشد، البته عقل باید حقیقتا به دنبال کشف حقیقت باشد، در این صورت چون تلاش او به نحو علی و معلولی است، در نهایت به علت العللی میرسد که در لسان دین همان خداوند است. البته باید به این نکته توجه داشت که این معارف دینی طیف و سیعی از مخاطبان را در بر می گیرد که هر کدام در مرتبه ای متفاوت از ادراک و فهم هستند.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- اسلام و انسان معاصر- صفحه 94-89

  2. سید محمدحسین طباطبایی- شیعه در اسلام

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111402