آلبرت کبیر

 

فلاسفه

علاوه بر حضور فرانسیسیان در دانشگاه پاریس در تحصیل و تدریس علوم و الهیات، دومینیکیان نیز در این دانشگاه بسیار چشمگیر بود. اکثر قریب به اتفاق دومینیکیان این دانشگاه عقلانیت و جهان بینی مشائی را پذیرفتند و از این جهت در مقابل برداشت اگوستینوسی-عرفانی فرانسیسیان این شهر قرار گرفتند. برخورد این گروه در این شهر و دانشگاه باعث پویایی در فلسفه و کلام مسیحی این عصر شد. مهمترین متفکران این فرقه در این دانشگاه آلبرتوس کبیر آلمانی و توماس آکوئینی ایتالیایی بودند.

زندگی، تحصیل و تدریس
آلبرتوس کبیر در سال 1200 میلادی به دنیا آمد. چندی در ایتالیا به تحصیل طب مشغول بود. در سال 1220 میلادی به دومینیکیان پیوست و در سال 1245 میلادی عنوان استادی را در الهیات از دانشگاه پاریس کسب کرد. در سال 1248 میلادی به دستور پاپ به کلن رفت تا دانشگاه این شهر را تأسیس کند و همانجا نیز احتمالا در سال 1280 میلادی به جهان باقی شتافت. در بعضی از تاریخهای فلسفه او نخستین فیلسوف بزرگ دومینیکی آلمانی معرفی شده است که با دیگر متفکر دومینیکی بنام قرن چهاردهم میلادی، یوهانس اکهارتوس، آغازگر فلسفه ی آلمانی در نظر گرفته شده اند. این سخن در جای خود صحیح است، زیرا آلبرتوس بنیانگذار دانشگاه کلن بود؛ اما حضور او در دانشگاه پاریس، شرکت در بحثها و تأثیرش در شکل دادن به جریان دومینیکی مشائی را در این شهر نمی توان از نظر دور داشت. حتی پس از اقامت او در آلمان، بیشتر شاگردان آلمانی اش نیز برای تحصیل، تدریس و اقامت به پاریس سفر کردند. این متفکر را نمی توان همچون فیلسوفان هم عصرش مثل توماس آکوئینی، فیلسوف مؤسس نامید.

اهمیت تاریخی آلبرت کبیر
اهمیت تاریخی این فیلسوف دومینیکی را شاید بتوان در دانش دائره المعارفی او، که بر اساس بهره گیری از علوم نظری یونانیان و مسلمانان بود، و سازماندهی علوم و تربیت متفکران برجسته خلاصه کرد. او نیز، مانند رابرت گروستست، از عوامل جذب دانش غیرمسیحی در چارچوب کلام و علوم دینی مسیحی بود و برای آن سازمان و چارچوبی خاص تهیه کرد و نظام تعلیم و تربیت مسیحی را با توجه به معارفی که از جهان یونانی و اسلامی به عالم مسیحیت وارد شده بود، سازمان داد. او به فلسفه ی مشائی علاقه ی بسیار داشت، ولی این امر باعث نشد که از فلسفه ی نوافلاطونی، بخصوص متفکری همچون دیونیسیوس مجعول، چشم بپوشد و بر آثار او تفاسیری ننویسد و از مفاهیم اوگوستینوسی و ابن سینایی استفاده ی وافر نبرد. او دو متفکر بزرگ را پرورد که هر یک دو شاخه بزرگ کلامی و مسیحی غرب را پایه ریختند، یعنی توماس آکوئینی و یوهانس اکهارتوس. دلیل اینکه این دو متفکر کاملا متفاوت از لحاظ دیدگاه و روش فلسفی، شاگرد این مرد بودند برای این است که او مشربی خاص را از آن خود نکرد تا در یک مکتب خاص به ترتیب شاگردان بپردازد. حتی عده ای او را متفکری التقاطی برشمرده اند که از مکاتب مختلف فکری قسمتهایی برگرفته است. در هر صورت او با گرایشهای مشائی خود توماس آکوئینی را پرورد و با علاقه و علم خود به نوافلاطونیان، مسائل بسیار به اکهارتوس آموخت.


آثار برجسته

از آثار برجسته ی او تفسیر بر کتاب جمل و جامع در باب مخلوقات (creaturis de Summa de) است که مربوط است به دوران حضورش در دانشگاه پاریس قبل از 1248 میلادی. بین سالهای 1248 تا 1254 تفاسیری بر آثار دیونیسیوس مجعول نوشت که در شکل گیری تفکر عرفانی در آلمانی تأثیر زیادی داشت. او بر آثار ارسطو نیز تفاسیری نوشت که بیشتر آنها بین سالهای 1254 تا 1270 میلادی نوشته شدند. در دهه ی هفتاد این قرن کتاب در باب علل و روند عالم (De causis et processu universitatis) را نوشت. در این کتاب نیز آلبرتوس روش همیشگی خود را در نقل آراء مهم جهان شناسی مشائی، یونانی و فیلسوفان مسلمان به کار برد. جهان شناسی ارسطو را با مفاهیم نوافلاطونی کتاب العلل جمع کرد و بسیاری از آراء وجودشناختی و جهان شناختی ابن سینا را نیز به طور مستقیم یا با تغییراتی در این اثر گنجاند. او یک جامع علم کلام (summa theologiae) نیز نوشته است. او با آثارش دائره المعارف علمی-فلسفی بزرگی ایجاد کرد.

اهداف آثار آلبرتوس کبیر
سعی او در آثارش بر این بود که مسیحیان را با علوم و آراء فلسفی آن زمانی که از یونان و جهان اسلامی به اروپا سرازیر شده بود، آشنا سازد و از دیدگاه مسیحی سره را از ناسره بشناسد. او کاملا به این امر آگاه بود که علوم و فلسفه ی یونانی و اسلامی برتری کاملی بر معارف مسیحی دارد. با اینکه به نظر او این علوم از متفکران کافر و بی دین آمده بود، ولی می بایست از آنها استفاده کرد و به فراگیری و عرضه و تعلیم آنها پرداخت. این امر با مخالفت بسیاری از معاصرانش روبرو شد. بارها به او تذکر داده شد که در حال دور شدن از دین است و به مطالعه و تدریس آثار ارسطوی ملحد مشغول است و اینکه حقیقت را نمی توان نزد ابن رشد و ابن سینای کافر یافت. اما آلبرتوس افق دورتری را مشاهده می کرد و این حملات را ناشی از جهل به علم و دانش می دانست و لزوم کسب این علوم را متذکر می شد. تاریخ نشان داد که کوشش کسانی همچون آلبرتوس کبیر و روبرتوس گروساتستا در فرهنگهای مختلف باعث بالندگی فرهنگ و تمدنشان شد.


• تلاش های فلسفی و انتفاد از ابن رشدیان لاتینی

در فلسفه آلبرتوس تحت تأثیر فارابی و ابن سینا کوشید بین آراء افلاطون یا به عبارت بهتر نوافلاطونیان و ارسطو هماهنگی ایجاد کند. از این طریق فلسفه ی مشائی او رنگ نوافلاطونی، و بخصوص نشان ابن سینا و فارابی، را به خود گرفت. در این کار از ابن رشد نیز چشم نپوشید و از این فیلسوف بهره ی بسیار برد؛ ولی با وجود این بشدت با ابن رشدیان لاتینی که بهای بسیار به تفحصات عقلی به روش مشائلی ابن رشد می دادند مقابله و بسیاری از آراء آنها را رد کرد. او این کار را در اثری به نام در باب پانزده مشکل انجام داد و به نوعی راه را برای محکومیت آراء ابن رشدیان لاتینی در سال 1277 میلادی باز کرد. چند رأی از بدعتهای این گروه از نظر آلبرتوس عبارت است از: تمام انسانها دارای عقل فعال یگانه، که از لحاظ عددی واحد است، هستند. اختیار یک قوه ی منفعل است، زیرا مطلوب اختیار به طریقی ضروری آن را به جنبش درمی آورد. اراده ی انسان تابع ضرورت است. در عالم نیز در آنچه در حال تغییر است ضرورت حاکم است. جهان قدیم زمانی است. منشأیی برای انسان نیست و نوع انسان سرمدی است. نفس به عنوان صورت بدن فناپذیر است. آتش جسمانی بر نفس جدا شده از بدن پس از مرگ کارگر نیست. بساطت نفس و ملک بساطت براساس ماهیت یا براساس مجاورت با آنچه مرکب است نیست، بلکه بر اساس وجه دوری نسبت به بساطت مطلق و بساطت الهی است. خدا قادر نیست به چیز فسادپذیر فسادناپذیری اعطا کند. خدا فقط به خود معرفت دارد و موجودات جزئی را نمی شناسد. مشیت الهی افعال انسان را اداره نمی کند. بدن عیسی بن مریم پس از مرگ فقط بنا به جنبه هایی واحد است. با رد این آراء آلبرتوس از گروه مشائیون ابن رشدی دانشگاه پاریس فاصله گرفت.


منابع :

  1. محمد ايلخانی- تاريخ فلسفه در قرون وسطی- سمت 1382

  2. فردریک كاپلستون- ديباچه‌ای بر فلسفه قرون وسطی- ققنونس 1383

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111432