آنچه در ذیل می آید سخنان سید احمد فردید در باب سوژه و ابژه، که از کتاب دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان انتخاب شده است. روش سید احمد فردید در بیان مطالب فلسفی روشی است شفاهی، که شکل بداهه گویی داشته و از شیوه های معمول تحقیق و سخنرانی متفاوت. این ویژگی در نوشتار ذیل نیز مشهود است.
گفتم روش بنده روش منطق هرمنوتیک است. من به توتال به کل مطلق فکر می کنم. همواره با کل مطلق به این سو و آن سو می روم نه با مرگ و جست و تفکر ممسوخ و زبون اندیشی. زبون اندیشی ریشه ای یونانی دارد که در آن فکر می رود و دیگر فکری نمی ماند. این زبون اندیشی مضاعف از قرن 19 شروع شده و امیدوارم که زبون اندیشی را با تفکر نابود کنید. زندقه به معنی ژانتیویته همان امپریالیسم است که ریشه در تاریخ گذشته دارد، از جمله در امپراتوری روم و غیره که عده ای محدود بر آن حاکم بوده اند. سن توماس کتابی نوشته و همه ادیان بر علیه زندقه برخاسته اند، قرآن ابتدا زبان زندقه را پس می زند و تکثر و نژادپرستی و ضدیت با وحدت را رد می کند، ولی باز متافیزیک می آید در تاریخ. ولی زندقه حکومت محض پیدا نمی کند و با اسلام زندقه زنده نمی شود و عصر امروز با سرمایه داران زندیق که بسیار قوی هستند و تمام حوزه های تفکر را غصب کرده اند، عصر زندقه است.
در باب حقیقت و واقعیت باید گفت که حقیقت تاریخ غرب تمام شده. یکی از معانی حقیقت تجلی و ظهور است. در هر دوره از تاریخ حقیقی تجلی می کند که مظهر آن عبارت است از واقعیت. برای یونانیان حقیقت طاغوت است. واقعیت می شود بشری که مظهر حقیقت است. در صدر اسلام حقیقتی ظهور می کند، آن حقیقت الله است که مظهرش بشر است، مظهرش پیغمبر اسلام است، مظهرش علی بن ابی طالب است. انسان همواره مظهری از آن حقیقت متجلی است. در دوره جدید نیز اسمی که حقیقی است ظهور دارد. انسان بدون اسم و حقیقت وجود ندارد. انسان اسم این دوره است، از اینجا حقیقت این دوره واقعیت حقیقی است. انسان شیطانی حقیقت دوره جدید می شود، واقعیت دوره جدید نیز وجود انسان است، از اینجا غرب مدارش بر حقیقت انسان دائر است، این یعنی اومانیسم. انسان، هم حقیقت می شود و هم واقعیت، پس در دوره جدید حقیقت و واقعیت یکی می شود که همان خودبنیادی است.
از مسائلی که امروز در غرب کتب فراوان درباره اش نوشته می شود، دو کلمه است: سوژه و ابژه. می گویند «سوبژکتیو» و یا «ابژکتیو» که اولی صفت سوژه و دیگری صفت ابژه است و به صورت مصدر جعلی در فرانسه به ابژکتیویته و سوبژکتیویته تعبیر می شود. این دو کلمه را بر اساس فقدان خودآگاهی و غربزدگی مضاعف به ذهنی و عینی ترجمه کرده اند. حال بنده می گویم اصلا ذهنی و عینی درست نیست. شما علوم و معارف را دو قسمت کنید و بعد بگویید هنر ذهنی است یا عینی، عشق عینی است یا ذهنی، این تقسیم غلط است. محبت را می گویید که ذهنی است، حال آیا پدرتان را ذهنی دوست دارید یا عینی؟! رسما تبلیغ شده که محبت ذهنی است. اینکه آیا محبت عینی هم داریم خود مطلبی است.
کلمه ی ذهن و عین از نظر فلسفه قدیم معنایی خاص دارد. مرتب امروز بین نسبت ذهن و عین بحث می شود، الان بحران این اسامی است. غربی ها دارند توجه پیدا می کنند که خدا متعالی از ذهن و عین است. زمان باقی متعالی از ذهن و عین است. آنچه ذهنی و عینی است علم حصولی است. حضور متعالی از عین و ذهن و علم حصولی است. محبت نه عینی است و نه ذهنی. آنچه عینی است و ادراک عینی، مستلزم ذهنی و ادراک ذهنی است. هر ادراک حصولی متعلق می خواهد. متعلق عبارت است از معلوم یا مدرک حصولی. این مدرک حصولی را می گوییم «عین اعتباری». علم حصولی اعتباری است. این من هستم که اعتبار می کنم و آن متعلق اعتبار را می گذارم عین. اما حقیقت ورای ذهن و عین است. وجود و رأی ذهن و عین است. این مسأله را که وجود متعالی از ذهن و عین است، ملاصدرا مورد توجه قرار داده. این ما هستیم که ذهن و عین می کنیم. امروز عده ای آمده اند دعوای در ذهن و عین می کنند. عده ای دیالکتیک سوبژکتیویته درست کرده اند و عده ای دیالکتیک ابژکتیویته. هر دو آخرین مرحله ی تاریخند، تاریخی که در بحران است. کتاب های متعددی در گذشت از ذهن و عین هست. ذهن و عین در علم حصولی معتبر است و اعتبار دارد، ولی مقام حضور مقام گذشت از ذهن و عین است. در مرتبه ی علم یک مرتبه ی عینی است و در یک مرتبه ی ذهنی. با علم حصولی عینی و ذهنی حجابی کشیده می شود روی حقیقت اشیا. برای اینکه در آنها تصرف کنیم. خدای ذهنی که خدا نیست، خدای عینی که خدا نیست. خدا هست اما ورای ذهن و عین.
هست رب الناس را با جان ناس *** اتصالی بی تکیف و بی قیاس
حال یکی بگوید ذهنی و یکی بگوید عینی، هر دو غلط است. خدا ورای ذهن و عین است. معمولا شما عین را با واقعیت یکی می گیرید. اینها مبانی اولیه فلسفه است. به شما بگویم که غربی ها دارند توجه پیدا می کنند. من کتابی را دیدم نمی خواهم داستانش را بگویم. یک کلمه به او اضافه کردم آوردن ترانس ابژکتیو و سوبژکتیو. یک وصفی که انسان دارد ورای سوژه و ابژه است. اما کلمه ای دقیق برابر سوژه و ابژه در زبان یونانی نیست. فلاسفه دارند کتاب های مفصلی می نویسند. اینکه ذهن و عین چیست؟ هگل بسیار صحبت کرده است، هایدگر در این باب سخن رانده است.
سوبژکتیویسم و ابژکتیویسم نهایتا به هم می رسند. ببینید سکه ای است که دو رویه دارد. هر دو طرف سکه متلازم یکدیگرند. ترجمه ی سوژه در قرون وسطی و یونان وجود ندارد و هایدگر در این مطلب اصرار دارد و معتقد است این دو از آن قرون جدیدند. در نظر او سوژه عبارت است از موضوع نفسانی. موضوع در قرون وسطی هست و محمول هم به معانی مختلف هست. موضوع علم هم هست، علاوه بر موضوع متعلق هم هست. در قرون وسطی «سوژه» همان موضوع ادراک است و آن متعلق ادراک می شود «ابژه». یعنی هنوز به معنی سوژه و ابژه ی دوره ی جدید نرسیده بود. سوژه و ابژه دوره ی جدید عبارت است از موضوع نفسانی و متعلق نفسانی. این با دکارت شروع می شود با «من می اندیشم پس هستم.»
جوهر را پیشنیان گفته اند موضوع و عرض را گفته اند آنچه عارض جوهر می شود. دکارت می آید و اولین موضوع را نفس می گیرد، این نفس متعلق دارد و متعلقش عبارت است از ابژه و بعد به همین ابژه اصالت می شود. هر جا سوژه هست ابژه نیز وجود دارد، یعنی متضایف یکدیگرند. سوبژکتیو یعنی آنچه در زیر شما افتاده، ابژکتیو یعنی آنچه در جلوی روی شما افتاده است. بنده سوژه را تعریف می کنم «موضوع نفسانی» و ابژه را «مورد یا متعلق نفسانی.»
در دوره ی جدید هم موضوع هست و هم متعلق، ولی قبل از آن هم این دو هستند ولی نفسانی نیستند. هنوز اصالت به وجود انسانی داده نشده، تصوف ماهیت انسان را اصیل می گیرد نه وجودش را، عین ثابتش را، نه وجودش را. دوره ی جدید که وجود و ماهیت را یکی می گیرد و بعد این وجود انسانی یعنی موضوع نفسانی انسان اصالت پیدا می کند و همه معتبر به این اعتبار موضوع نفسانی است که با دکارت شروع می شود. دکارت می گوید روح خبیثی آمد و به من گفت فلسفه ات را عوض کن؛ دکارت در شهری از آلمان نشسته بود. همواره انقلاب با وحی و الهام شروع می شود. در دوره ی جدید این نفس اماره است که به انسان الهام می کند، این الهام یا از فجور است یا از تقوی. اگر در دوره ی جدید هر الهامی می شود از فجور است و پایان الهام فجورآمیز، آخرالزمان تاریخ جدید است.
جهت باید ترانس سوژه و ابژه باشد، امری که ورای موضوع نفسانی و متعلق نفسانی است. بی سوادی و غربزدگی عمیق باعث شده است که در سطحیت امروز سوژه و ابژه را وارونه کنند. پس سوژه می شود موضوع و متعلق آن می شود متعلق موضوع. فلسفه تذکر می خواهد، فلسفه مقایسه می خواهد. تاریخ فلسفه و فلسفه تاریخ یکی است، مسأله ای که امروز در غرب دارد مطرح می شود، امری ورای مدرک یعنی موضوع ادراک و مدرک یعنی متعلق ادراک موضوع احساس و متعلق احساس است. پیشینیان در زمان قدیم عاقل و معقول می گفتند، در یونانی و زمان جدید نیز گفته اند. معقول را گفته اند متعلق عقل و عاقل را گفته اند موضوع عقل، حالا رفته شده ذهنی و عینی. بشر امروز زبان و کلام الله را از دست داده است. قبل از دکارت زبان انسان پاسخ به زبان خدا دارد و حتی به زبان طاغوت، هنوز می گفت:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست *** که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود *** رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
هنوز عیسی را کلمه الله می گفتند. در اسلام هم کلمه الله هست اما بشر به کلام الهی پاسخ نمی دهد. بشر امروز بی کلمه الله است، یعنی زبان امروز بی زبانی است و گوش بشر کر شده است و کلمه الله را نمی شنود و اوست که می گوید و فرمان می دهد که خدا باشد یا نباشد و خدا این را خواسته است و این نهایت بعد از حق و حقیقت است.
امروز سخن در این است که از تفکر ذهنی و عینی بگذریم. در اینجا خبری نیست تا درنگ کنیم، ببینیم ذهنی و عینی چیست. امروز بعضی ها می آیند عین را و متعلق را مطلق می گیرند و یکی می آید ذهن را اصالت می دهد، گرچه موضوعیت نفسانی قوی است، حتی در زبان دینی و اثبات خدا و مسایل دیگر، سوبژکتیویته یا موضوعیت نفسانی قوی است. ما متوجه نیستیم که زبان ما اصرار در موضوعیت نفسانی و من منفصل دکارتی دارد. جدالی که امروز وجود دارد بین موضوع نفس و متعلق و مورد نفسانی است و در این مجادله عصر است که اصالت به سوژه و ابژه داده می شود و تا هست مستضعف و مستکبر هست، نجات درگذشت از این دو است و باید از این بن بست گذشت و اگر انسان از این سوژه و ابژه بگذرد دیگر سوژه و ابژه ویران کننده و خودبنیاد نخواهد بود، سوژه و ابژه ی روابط انسانی خواهد آمد. اگر کسانی می گویند باید با مستکبر مبارزه کرد درست می گویند و محرومان را پشتیبانی می کنند، این بهتر است از حفظ وضع موجود و دفاع از مستکبر به هر صورت، مکر زمانه چنان است که موضوع نفسانی و متعلق نفسانی را اصالت می دهیم و موضوع ادراک را. مسأله تعالی یعنی تعالی از ذات انسان که ماهیت و حقیقت اوست و از وجود بشری، تعالی به ذات خداوند که متعالی از همه است فراموش می شود. حوالت ما چنین آمده که جای الله اکبر را مستکبران گرفته اند و شیطان مستکبر جلوی دید و تعالی انسان حجابی گرفته است.
پوییدن اصل معنی اش پویه زدن است. بنده حرفم را با هستی پویا و پویایی هستی تمام می کنم. ببینید یکی از تفاسیر در قرآن آمده که ایشان در هر بیشه ای پویه می زنند که پویه زدن به معنی جست و خیز زدن است. در شاهنامه، فردوسی می گوید زره از چرم پویندگان ساخته شده. در اصطلاح پوینده برای حیوان استعمال شده است. بدین ترتیب با اصالت سوژه و ابژه و پویندگی در جهان امروز همه پوست یکدیگر را می کنند و پویندگی در اصل همین است. انسان پوینده جای حیوانیت را در درنده خوی حیوانی گرفته است، هستی پویای آمریکایی. گرگ پویی در اشعار عنصری و دیگران آمده است.
پویه صفتی است که به شتر و حیوان می دهند و اساسا پویه به جست و خیز حیوانی می گویند. تکاور و تکاپو و تاختن که در تکاپوی حیوانی بوده که انسان سوارش می شده، ولی امروز انسان «تکاپو» پیدا کرده و حیوان سوارش شده. دیگر حیوان نمی پوید، پویایی شده لوازم ذات انسان، بعد هم هستی شده پویا، وجود شده گرگ پو. در نظر هایدگر وجود معنایی است که هر بار در تاریخ تجلی کرده است و اکنون انسان رسیده به تکنوکراسی و صنعت. اصلا این وجود است که به صورت صنعت ظهور پیدا کرده است. صنعت امروز چنان است که انسان اصالت را به خودش می دهد، این صنعت وسیله شده برای ویرانی. اما این چیست؟ قهر الهی است. این وجود گرگ پوی حادث، مظهر تام و تمام این حجاب تکنولوژی است.
امروز عده ای می خواهند وضع موجود را با تکنولوژی نگه دارند. اگرچه در این حوالت تاریخی، اصالت با تکنولوژی است. در این عالم دو دسته مقابل هم صف کشیده اند که من نام آنها را ابر ماروت و ابر هاروت گذاشته ام، ولی یک ابر هاروت که می خواهد مستکبرین را نگه دارد و آن آمریکاست و غرب، این جریان راست است که عده ای گرگ پو هستند. آنها که گوش شنوا دارند می دانند که باید از مبارزه گذشت تا پس فردا سراغشان بیاید. گرگ پویان همین امپریالیسم غربی است نه مردم آمریکا، همین اقلیتی که حاکمند و عذاب خدا را می کشند، غضب الهی چنین خواسته که در آخرالزمان تاریخ دفاع از وضع موجود می کنند که نشانه قهر الهی است. بالاخره این تکنولوژی که نشانه قهر الهی است کره زمین را ویران می کند یا بشر از وضع موجود می گذرد. ای آقا این دینامیزم معنی دیگری دارد، بروید درس بخوانید. مردک آمریکا زده گرگ پو تو چه می گویی. اینها هستی نمی دانند، جامعه شناسی نمی دانند. عجیب است همه اسم فرزندشان را گذاشته اند پویا، آقا دموکراسی عبارت است از آخرین مرحله گرگ پویی است. اکنون دموکراسی هم عمل نمی شود، همه سعی می کنند جلوی پس فردا گرفته شود، چگونه می توان جلوی پس فردا را گرفت. اینها مظهر قهر و غضب الهیند. در جهان امروز طوری شده که از احکام فیزیکی و ناسوتی و شیمی، احکام قرآن را بیرون می کشند. اینها که عین گرگ پویی بی فکر و ذکر است.
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار *** می تا خلاص بخشدم از مایی و منی