اساس و بنیان گفته های مسیحیان بر آموزه تثلیث trinity قرار دارد که مطابق آن، خدا و عیسی مسیح و روح القدس دارای یک ذات و گوهر واحدند و در جلال و قدرت و علم و عظمت هیچ تفاوتی میان آن سه وجود ندارد. خداوند دارای یک ذات، اما سه اقنوم است. ریشه اعتقاد به تثلیث نیز به آموزه نجات بر می گردد; زیرا مطابق عدالت الهی، انسانی که دچار گناه ذاتی و جبلی است باید به مکافات گناه خود برسد و مکافات گناه، مرگ، رنج و هلاکت است. اما خداوند افزون بر عدالت، دارای لطف و رحمت است و این ویژگی ایجاب می کند که به فریاد انسان برسد. و از آن رو که گناه انسان بسیار بزرگ است، به گونه ای که هیچ مخلوقی نمی تواند مکافات و تاوان آن را بپردازد، خداوند خود در قالب و چهره مسیح مجسم شد تا بر صلیب جان باخته، مجازات گناه را بردارد. بدین ترتیب، عیسی برای نجات مردم از گناه و مکافات آن خون خود را فدای آنان کرد و به همین دلیل به او فادی می گویند.
علامه طباطبائی، در نقد این عقیده می نویسد قبل از هر چیز بایسته است در معنای فداء دقت شود تا ببینیم آیا چنین معنایی در حق خدای متعال صحیح است یا نه؟ حقیقت فداء آن است که انسان عمل خلافی انجام داده باشد که اثر سوء و کیفر جانی و مالی آن گریبانش را بگیرد و بخواهد آن کیفر را با چیز دیگری عوض کند. آن چیز را، هر چه که باشد، فداء یا فدیه می نامند. مانند شخصی که جرمی مرتکب شده و مقداری مال به عنوان کفاره و یا جریمه می پردازد. بنابراین، فدا دادن تفدیه، نوعی معامله است که به وسیله آن، حق صاحب حق و سلطنتش را از شخصی که باید فدیه دهد گرفته و به او بدهند تا آن شخص گرفتار کیفر نگردد. روشن است چنین معنایی در جایی که حق ضایع شده، حق خدای سبحان باشد، غیر معقول و نادرست است; زیرا سلطنت خداوندی، بر خلاف سلطنت انسانی که وضعی و اعتباری است، سلطنتی حقیقی و واقعی می باشد.
پس چگونه می توان تصور کرد که با دادن فداء در حقیقت هستی تصرف نموده، آن را تغییر داد؟ آری، وجود اشیاء و آثارشان قائم به خدای سبحان است و این امر تغییرناپذیر است. بنابراین، فداء در مرحله تعقل غیر ممکن است تا چه رسد به این که بخواهد تحقق یابد. و این به خلاف ملک و سلطنتی است که در اجتماع انسانی وجود دارد; زیرا در اجتماع ما ملک و سلطنت و حق و امثال آن جز یک سلسله معانی وضعی و اعتباری چیز دیگری نیست و زمام و اختیار آن ها به دست ما و بر حسب اعتبار و نظر افراد جامعه است که بر طبق مصالح اجتماعی و تأثیرشان در زندگی، می توانیم آنها را تغییر دهیم.
افزون بر عقل، آیات قرآن نیز عقیده به فداء را مردود دانسته اند: «فالیوم لایؤخذ منکم فدیة و لا من الذین کفروا مأواکم النار؛ پس امروز نه از شما و نه از کسانی که کافر شده اند عوضی پذیرفته نمی شود; جایگاهشان آتش است.» (حدید/ 15) و آیه ای که از زبان عیسی می فرماید: «و اذ قال الله یا عیسی بن مریم أانت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق إن کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی ولا أعلم ما فی نفسک إنک أنت علام الغیوب* ما قلت لهم الا ما امرتنی به ان اعبدوا الله ربی و ربکم و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی کل شیء شهید* ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفر لهم فانک انت العزیزالحکیم؛ و (یاد کن) هنگامی را که خدا فرمود: ای عیسی پسر مریم، آیا تو گفتی: من و مادرم را هم چون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟ گفت: منزهی تو، مرا نزید که (درباره خویشتن) چیزی را که حق من نیست بگویم. جز آنچه را بدان فرمان دادی (چیزی) به آنان نگفتم; (گفته ام) که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید، و تا وقتی در میانشان بودم، بر آنان گواه بودم; پس چون روح مرا گرفتی، تو خود بر آنان نگهبان بودی، و تو بر هر چیزی گواهی. و اگر عذایشان کنی، آنان بندگان تواندو اگر ببخشایی، تو خود، توانا و حکیمی.» (مائده/ 116- 118)
در این آیه، جمله «و کنت علیهم شهیدا» بدان معناست که گفته باشد: پروردگارا مادام که در میان بندگان تو بودم، وظیفه ای جز آنچه که تو برایم معین فرمودی نداشتم. تنها وظیفه من تبلیغ رسالت و شاهد و گواه بر اعمالشان بود، اما هلاکت یا نجات و آمرزش یا عذاب آن ها تنها در دست با کفایت توست و مرا در آن شأن و مقامی نیست و تو در این باره به من اختیاراتی نداده ای تا با استفاده از آن مردم را از عذاب خارج کنم و نگذارم که تو بر آنان مسلط شوی. این بیانات به روشنی مسأله فداء را نفی می کند; زیرا در صورت وجود آن، نمی بایست عیسی خود را از اعمال مردم تبرئه کند و عذاب و مغفرت آنان را به خداوند ارجاع دهد.
از آیات «و اتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون؛ و بترسید از روزی که هیچ کس چیزی (از عذاب خدا) را از کسی دفع نمی کند; و نه از او شفاعتی پذیرفته، و نه به جای وی بدلی گرفته می شود; و نه یاری خواهند شد.» (بقره/ 48) «یوم لا بیع فیه و لاخلة و لا شفاعة؛ روزی فرا رسد که در آن نه داد و ستدی است و نه دوستی و نه شفاعتی.» (بقره/ 254) و «یوم تولون مدبرین ما لکم من الله من عاصم؛ روزی که پشت کنان (به عنف) باز می گردید، برای شما در برابر خدا هیچ حمایتگری نیست.» (مؤمن/ 33) نیز می توان نفی فداء را استفاده کرد; زیرا «عدل» در آیه نخست و «بیع» در آیه دوم و «عاصم» در آیه سوم، کلماتی هستند که فداء بر آن ها منطبق می شود و نفی آن ها، نفی فداء نیز هست.
جان هیک، از متکلمان مسیحی، نیز به نواقص آموزه فداء پی برده، درباره قربانی شدن مسیح برای آمرزش انسان ها می گوید: «آمرزشی که با پرداخت کامل بهای آن خریده شود به هیچ وجه آمرزش نیست.» و در جای دیگر می گوید: «پدر زمینی آشکارا نماینده پدر آسمانی است. وقتی که پسر خطاکار و گمراهش توبه می کند و به خانه برمی گردد، پدر نمی گوید من پدر عادلی هستم، نمی توانم تو را ببخشم مگر این که پسر دیگرم را بکشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد.»
قرآن کریم، به جای مسئله فداء، موضوع شفاعت را برای عیسی اثبات کرده است. شفاعت غیر از فداء است; زیرا شفاعت، نوعی آشکار شدن قرب و منزلت شخص «شفیع» است نزد کسی که از او درخواست شفاعت می کند، بدون آن که سلطنتش را سلب نماید و یا به مالکیت او لطمه ای وارد کرده، فرمان او را علیه شخص مجرم باطل سازد، و یا این که قانون مجازات و پاداش را از بین ببرد، بلکه در حقیقت، شفاعت دعا و درخواستی است که شفیع از شخصی که از او درخواست شفاعت شده مثلا خداوند متعال تقاضای عفو و آمرزش می کند تا با وجود حق مسلمی که در آن مورد از نظر مجازات دارد، از مجرم گذشته و او را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد.
بنابراین، کار شفیع این است که از خدا بخواهد در مورد بنده ای که استحقاق عقوبت دارد، از حق دیگر خود، یعنی عفو و مغفرت، استفاده کند، نه این که بخواهد ملک و سلطنت خدا را از او سلب نماید، به خلاف آموزه فداء که نوعی معامله است و به واسطه آن سلطنت مولا را از بندگان خود سلب می کند و در مقابل، سلطنتی به او می دهد که تنها شخص فدائی را به عوض گنهکاران عقوبت کند و دیگر سلطنتی نسبت به گنهکاران نداشته باشد. همان گونه که اشاره شد، چنین چیزی در مورد خدا معقول نیست تا چه رسد به امکان و وقوع آن. قرآن کریم، موضع شفاعت را برای عده ای ثابت نموده است: «و لایملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الامن شهد بالحق و هم یعلمون؛ و کسانی که به جای او می خوانند (و می پرستند) اختیار شفاعت ندارند، مگر آن کسانی که آگاهانه به حق گواهی داده باشند.» (زخرف/ 86)
در این آیه، شفاعت کسانی که دارای علم و شهادت هستند پذیرفته شده است و عیسی دارای این دو صفت است; زیرا خداوند به او کتاب و حکمت آموخته (آل عمران/ 48) و او را از شهیدان روز قیامت قرار داده است. (مائده/ 117؛ نساء/ 159) بنابراین، از منظر اسلام، عیسی مسیح، شفیع است نه فادی. از سوی دیگر، اعتقاد به اتحاد و یگانگی پدر، پسر و روح القدس Trinity با یافته های عقلانی در تعارض و چالش جدی است و همین امر سبب شد کلیسا آن را از اسرار الهی به شمار آورده، هیچ نوع تفسیر و تأویلی را در آن جایز نشمارد، ولی با این حال، به اعتقاد آنان باید آن را پذیرفت و بدان ایمان آورد. مطابق این آموزه، عیسی مسیح حقیقتا خدا و حقیقتا انسان است و الوهیتش غیر قابل انکار.
علامه طباطبائی، در پرتو آیات قرآن، به نقد این آموزه می پردازد. به اعتقاد ایشان، قرآن به دو طریق عام و خاص، عقیده تثلیث را مردود می داند: در طریق عام، به طور کلی بیان می کند که «فرزند داشتن» برای خداوند امری ناشدنی و محال است و در طریق خاص، بیان می دارد که عیسی مسیح نه تنها فرزند خدا و معبود نیست، بلکه تنها بنده ای از بندگان خدا، و آفریده ای از آفریده های اوست. اما محال است خداوند دارای فرزند شود; زیرا حقیقت فرزندی و تولد چیزی از چیز دیگر، آن است که از یک موجود زنده، جزئی جدا شود مثلا نطفه و به فرد دیگری که از نوع خود اوست سپرده شود تا آن فرد به تدریج به رشد و تربیت آن جزء پرداخته، آن را دارای آثار و خواص آن موجود بگرداند. این امر در مورد خدا به سه دلیل ناشدنی است:
1. تولید مثل، مستلزم داشتن جسم مادی است و خداوند از ماده و لوازم آن مانند حرکت و زمان و مکان منزه است.
2. خداوند دارای الوهیت و ربوبیت مطلق بوده، نسبت به ماسوای خود قیومیت مطلق دارد. از این رو، ماسوای او در هستی خود و لوازم آن به خدا نیازمند و وجودشان به او قائم است. حال چگونه ممکن است موجودی فرض شود که در عین این که ماسوای او در تحت قیومیت او قرار دارد، در نوعیت مماثل او باشد؟ و در عین این که ماسوای او، محتاج به اوست، این موجود فرضی مستقل از او و قائم به ذات خود باشد؟ و...
3. لازمه زاد و ولد، فعل تدریجی است و اگر آن را در مورد خداوند جایز بشماریم، لازم می آید خداوند در تحت قانون ماده و حرکت درآید و این خلف فرض است; زیرا ما او را خالق ماده و فراتر از قوانین مادی فرض کرده بودیم.
سپس در تأیید این استدلال ها، به آیات قرآن تمسک جسته، آنها را مؤید بیان خود می داند: «و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فی السموات و الارض کل له قانتون* بدیع السموات و الارض اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون؛ و گفتند: خداوند فرزندی برای خود اختیار کرده است او منزه است. بلکه هرچه در آسمان ها و زمین است، از آن اوست. (و) همه فرمانپذیر اویند. (او) پدیدآورنده آسمان ها و زمین (است)، و چون به کاری اراده فرماید، فقط می گوید: (موجود) باش; پس (فورا موجود) می شود.» (بقره/ 116- 117) واژه «سبحانه» به برهان اولی اشاره دارد و بر منزه بودن خدا از مادیت دلالت می کند. و جمله «له ما فی السموات و الارض کل له قانتون» برهان دومی، یعنی قیومیت خدا را بیان می کند و جمله «بدیع السموات و الارض اذا قضی امر» همان برهان خلف است. ایشان در ادامه می افزاید: جمله «بدیع السموات و الارض» ممکن است از قبیل اضافه صفت به فاعلش باشد که در این صورت، از آیه استفاده می شود که خلقت خداوند بدون الگو و مثال است و به همین دلیل خداوند محال است که فرزند داشته باشد; زیرا داشتن فرزند به معنای آفرینش موجودی است به مانند و مثال خودش و کسانی که معتقدند خداوند فرزند دارد، فرزند او را عین خدا می دانند.
از این رو، می توان این قسمت از آیه را به عنوان برهان چهارم در نظر گرفت. اما دلیل ما بر این که عیسی، پسر خدا و شریک او در الوهیت نیست، این است که عیسی بشر است و از بشری دیگر متولد شده و ناچار لوازم بشریت را هم دارد. توضیح این که: حضرت مریم (ع) به او حامله شد و او در رحم مادر رشد کرد و آن گاه مانند هر نوزاد دیگری متولد شد. او مانند سایر کودکان با خوردن و نوشیدن رشد نمود و مانند سایر انسان ها گرسنه و تشنه، خوشحال و ناراحت می شد و لوازم یک موجود طبیعی را به همراه داشت و چنین کسی بدون شک، انسانی است مانند سایر انسان ها. اما این که آن حضرت دارای معجزاتی مانند زنده کردن مرده ها، آفریدن مرغان، شفا دادن کوران و برصی ها بود و نیز بدون داشتن پدر تکون یافت، همگی اموری خارق العاده و ممکن می باشند، زیرا کتب آسمانی بیان می کنند که آدم ابوالبشر نه پدر داشت و نه مادر، و انبیایی مانند صالح و ابراهیم و موسی (ع) از این گونه خوارق عادات بسیار داشتند بدون این که الوهیتی برای آنان اثبات و آن حضرات را از انسان بودن خارج نمایند.
خداوند درباره عیسی (ع) می فرماید: «لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا الله؛ کسانی که (به تثلیث قایل شده و) گفتند: خدا سومین (شخص از) سه (شخص یا سه اقنوم) است، قطعا کافر شده اند، و حال آنکه هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست.» (مائده/ 73) «ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه کانا یأکلان الطعام انظر کیف نبین لهم الآیات ثم انظر انی یؤفکون؛ مسیح، پسر مریم جز پیامبری نبود که پیش از او (نیز) پیامبرانی آمده بودند; و مادرش زنی بسیار راستگو بود. هر دو غذا می خوردند. بنگر چگونه آیات (خود) را برای آنان توضیح می دهیم; سپس ببین چگونه (از حقیقت) دور می افتند.» (مائده/ 75)
این آیه، از میان همه افعال، خوردن مسیح را مطرح نموده; چرا که خوردن، بیشتر از سایر اعمال بر مادیت و احتیاج دلالت می کند و احتیاج و مادیت با الوهیت منافات دارد. کسی که از هر طرف احتیاج و نیازمندی محاصره اش نموده و در بر طرف نمودن آن ها به خارج از ذات خود نیازمند است، فی نفسه ناقص و به مدبر دیگری نیازمند است و نمی تواند اله و غنی بالذات باشد; او مخلوقی از مخلوقات خداست و مانند سایر آفریده ها در تحت ربوبیت الهی قرار دارد.
نیز می فرماید: «لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم قل فمن یملک من الله شیئا ان اراد ان یهلک المسیح ابن مریم و امه و من فی الارض جمیعا و لله ملک السموات و الارض و ما بینهما یخلق ما یشاء و الله علی کل شیء قدیر؛ کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است مسلما کافر شده اند. بگو اگر (خدا) اراده کند که مسیح پسر مریم و مادرش و هر که را که در زمین است، جملگی به هلاکت رساند، چه کسی در مقابل خدا اختیاری دارد؟ فرمانروایی آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن خداست، هر چه بخواهد می آفریند، و خدا بر هر چیزی تواناست.» (مائده/ 17)
نیز خطاب به نصاری می فرماید: «قل اتعبدون من دون الله مالا یملک لکم ضرا و لانفعا و الله هو السمیع العلیم؛ بگو: آیا غیر از خدا چیزی را که اختیار زیان و سود شما را ندارد، می پرستید؟ وحال آنکه خداوند شنوای داناست.» (مائده/ 76) خداوند در این آیات، به صفات، احوال و افعال عیسی، که مشهود مردم بود، احتجاج می کند و بیان می کند آن حضرت مانند سایر انسان ها بر طبق قانون جاری دنیا زندگی می کرد; او می خورد، می نوشید و به سایر نیازهای بشری احتیاج داشت و دارای خواص بشریت بود. انجیل نیز به وفور داستان هایی درباره خوردن، نوشیدن، خوابیدن، راه رفتن، خسته شدن، سخن گفتن و احوال دیگر او حکایت می کند، به گونه ای که هیچ عاقلی نمی تواند این همه ظواهر را بر معنایی خلاف ظاهر تأویل کند. با قبول این مطالب، باید بپذیریم او مانند سایر انسان ها، مالک هیچ چیزی نیست و ممکن است مانند سایرین در معرض هلاکت قرار بگیرد.
همچنین داستان عبادت و دعای آن حضرت آن قدر در اناجیل نقل شده که تردیدی نمی ماند آن حضرت برای تقرب به خدا و خضوع در برابر ساحت مقدسش به دعا می پرداخت. در قرآن کریم نیز آمده است: «لن یستنکف المسیح ان یکون عبدالله و لا الملائکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم الیه جمیعا؛ مسیح از این که بنده خدا باشد هرگز ابا نمی ورزد، و فرشتگان مقرب نیز ابا ندارند و هرکس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگی فروشد، به زودی همه آنان را به سوی خود گرد می آورند.» (نساء/ 172)
بنابراین، عبادت نمودن مسیح، محکم ترین دلیل است بر این که او اله نبوده و الوهیت را برای غیر خود می دانسته و برای خود هیچ سهمی در آن قایل نبوده است. همچنین عبادت ملائکه و روح القدس حکایت می کند که همه آنها، بندگان خدا و اطاعت کنندگان اوامر اویند و روح القدس نمی تواند اله باشد: «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون* لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون* یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون الا لمن ارتضی و هم من خشیته مشفقون؛ و گفتند: (خدای) رحمان فرزندی اختیار کرده. منزه است او. بلکه (فرشتگان) بندگانی ارجمندند، که در سخن بر او پیشی نمی گیرند، و خود به دستور او کار می کنند. آنچه فرا روی آنان و آنچه پشت سرشان است می داند، و جز برای کسانی که (خدا) رضایت دهد، شفاعت نمی کنند و خود از بیم او هراسانند.» (انبیاء/ 26- 28)
در کتاب مقدس اناجیل هم به فور این مطلب یافت می شود که روح القدس، مطیع خدا و رسولان او و فرمانبر او و محکوم به حکم اوست و معنا ندارد کسی به خودش امر کند و حاکم و مطیع خود باشد، همچنان که معنا ندارد کسی منقاد خود و مخلوق خویش باشد; همچنان که عبادت عیسی نشان می دهد که عیسی خدا نیست و عابد غیر از معبود است. دعوت عیسی از مردم به عبادت خدا نیز به همین معنا اشاره می کند: «لقد کفر الذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم و قال المسیح یا بنی اسرائیل اعبدوا الله ربی و ربکم انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و مأویه النار و ما للظالمین من انصار؛ کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است، مسلما کافر شده اند، و حال آنکه مسیح می گفت: ای فرزندان اسرائیل، پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستید; که هر کس به خدا شرک آورد، قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است، و برای ستمکاران یاورانی نیست.» (مائده/ 72) در اناجیل نیز زیاد دیده می شود که عیسی مردم را به سوی خدا دعوت می کند و در هیچ جا نیامده که عیسی صریحا مردم را به عبادت خود فرا بخواند و اگر در جایی آمده است «من و پدر یک هستیم»، به فرض صحت، باید بر این معنا حمل شود که اطاعت من و اطاعت الله یکی است، نظیر این آیه شریفه «من یطع الرسول فقد اطاع الله؛ هر کس از پیامبر فرمان برد، در حقیقت، خدا را فرمان برده.» (نساء/ 80)