پیشینه مباحث هرمنوتیکی در تفکر ارسطو

ارسطو در مواضع متعدد به الفاظ «هرمنوئین» و «هرمنیا» توجه داشته و عنوان یکی از فصول منطق خود را «باری ارمنیاس» Peri Hermeneias نهاده (ارمنیاس مأخوذ از هرمنوئین است) و در آن به بررسی وجه عقلی عبارات، logic of statements پرداخته است. مراد ارسطو از وجه عقلی عبارات ساختار نحویی است که موجب می شود تا موضوع و محمول در گفتار آدمی متحد شوند و از این طریق صفات ممیزه (خاصه های) اشیا را اظهار کنند.

معنا و تعریف تفسیر

ارسطو در این رساله، تفسیر را قول جازم یا «اخبار» enunciation می داند. یک چنین تعریفی از تفسیر، ناظر به اولین معنای «هرمنوئین» یعنی گفتن و اظهار کردن است. اما از طرفی گفتن یک مطلب به طریقی مصنوعی (مکانیستی) صورت نمی گیرد؛ بلکه احوال و تلقیات ما، در گفتن یک مطلب و در انتخاب لحن مناسب مقام دخالت تمام دارد. از طرف دیگر، رسیدن به لحن مناسب و طریق صحیح ادای یک مطلب، محتاج به فهمیدن آن مطلب است. یعنی شخص باید قبلا مطلب را فهمیده باشد و این خود مستلزم توضیح explanation است، زیرا به واسطه توضیح است که معنا روشن شده و شخص به تفهم می رسد. بنابراین، در نظر ارسطو دو معنای اول هرمنوئین (یعنی گفتن و توضیح دادن) را نمی توان از یکدیگر تفکیک کرد.
ارسطو «هرمنیا» (تفسیر) را عمل ذهنیی می داند که به ساخته شدن عباراتی (خبرهایی statemenets) که محتمل الصدیق و الکذب هستند، مؤدی می شود. در نظر او تفسیر فعل ابتدایی عقل است در صدور احکام صحیح درباره یک چیز. بدین ترتیب جملات دعایی، امری، استفهامی یا نهیی، خبر (قول جازم) نیستند؛ بلکه خود از خبری اخذ شده و صورت ثانویی از جمله بوده که بر وضعیتی که عقل آن را به صورت یک خبر ادراک کرده است، اطلاق می شود. در نظر ارسطو عقل معانی را در قالب خبر یا به تعابیر دیگر «قول جازم» و یا «عقد» و یا «عبارت» در می یابد.

کلام اپوفانتیک

این مطلب را می توان به صورت دیگری نیز تقریر کرد: ارسطو قضیه را «اپوفانسیس» می نامد؛ این لفظ از فعل به معنای «آشکار می نمایم»، «مکشوف می دارم» و «بیان می کنم» مشتق شده است. به حسب تعریف قضیه که در کتاب «شرح و تفسیر» (باری ارمینیاس) آمده، قضیه، بیان ارتباط یا عدم ارتباط چیزی با چیزی است و نوع ویژه ای از کلام است و دقیقا آن کلامی است که در آن صدق و کذب مصداق پیدا می کند. فی المثل، درخواست کردن قضیه محسوب نمی شود، زیرا که در این نوع کلام نه حقیقت وجود دارد و نه کذب. بیان آرزو یا طرح پرسش نیز به قضایا مربوط نمی شود؛ اما ارسطو از این هم فراتر می رود. به عقیده او، اگر بخواهیم دقیق سخن گوئیم نمی توان قضایای شرطیه را در زمره گفتار اپوفانتیک که متضمن حقیقت یا کذب است به شمار آورد، زیرا جملات شرطی و یا عطفی ارتباط یا عدم ارتباط چیزی را به چیز دیگر، آشکار و صریح بیان نمی دارند.
از این رو ارسطو قضایای شرطیه را، احکام قراردادی می نامد که در آن دیدگاه متکلم هنوز روشن نشده است. قضایای شرطیه نوعی توافق قراردادی میان گفتگو کننده با مخاطب خود است و از نوع جملاتی است که معمولا چنین بیان می شود: «فرض نمائیم که چنین است.» بر همین سیاق، در قضایای عطفی نیز بازگشت روشنی به وجود مشاهده نمی شود، از این رو ارسطو این نوع قضایا را نیز در زمره کلام اپوفانتیک محسوب نمی کند. در نظر او، صرفا قضایای قطعیه را می توان قضیه به معنای خاص کلمه پنداشت. پس از اطلاق واژه «اپوفانسیس» منحصرا درخور قضایای نوع اخیر است و قول به اینکه مثلا «درخت قهوه ای است» مقدم برخواست و یا استفاده عملی از آن است. به بیان دیگر، این خبر سابق بر هر جمله دیگری است. بنابراین، تفسیرها عباراتی (خبرهایی) هستند که با استفاده و کاربرد عملی سر و کار ندارند. بلکه خبرهایی هستند که مضمن صدق و کذبند و یا می توانیم بگوئیم عبارات محتمل الصدق و الکذبند.

حال چون به این نکته توجه کنیم که ارسطو فلسفه را به اقسام سه گانه فلسفه نظری (تئوریا)، فلسفه عملی (پراکتیکه) و فلسفه شعری (پوئتیکه) منقسم گرفته است، یکی از نتایج تعریفی که او از تفسیر به دست می دهد و آن را صرفا با اقوال جازم محتمل الصدق و الکذب یکی می گیرد، روشن می شود و آن بیرون ماندن خطابه و شعر از حوزه متعلقات تفسیر خواهد بود. زیرا در خطابه و شعر اخبار از صدق و کذب چیزی نمی شود بلکه در حرکت آوردن و منفعل ساختن مستمع در نظر است.

تفاوت تفسیر و منطق

سخن دیگر ارسطو در این باب این است که اخبار (تفسیر) را نباید با منطق خلط کرد. زیرا منطق از قیاس کردن میان جملات اخباری (اقوال جازم) محتمل الصدق و الکذب ناشی می شود. اخبار، قاعده ساختن و ادا کردن خود جملات است. در حالی که منطق فرآیند استدلال از معلوم به مجهول است. «به نظر ارسطو، قضیه ترکیب تصورات است. این ترکیب فعل ذهنی اندیشه است که بر پایه تحلیل قبلی عناصر مجزا شده، قضیه را بنا به ماهیت و واقعیتی که منعکس می دارد، در رابطه ایجابی و یا سلبی قرار می دهد. به طور کلی ارسطو فعالیت های اصلی عقل را منقسم می گیرد بر:
1- تفهم اشیاء بسیط.
2- عمل تنظیم و تنسیق و تقسیم قضایا.

3- عمل استدلال از معلوم به مجهول.
اخبار، آنطور که در باری ارمنیاس از آن سخن به میان آمده، تنها با دسته دوم از فعالیت های عقل ارتباط دارد، یعنی با عمل ساختن و تقسیم کردن جملاتی که متضمن صدق و کذبند. بنابراین، اخبار نه منطق است، نه خطابه و نه شعر. اخبار از همه این ها اساسی تر است و آن خبر دادن از صدق (و یا کذب) چیزی است که در قالب عبارت (آن هم به صورت قول جازم) آمده است.

حوزه قلمرو تفسیر
اما از این تعریف خاص تفسیر که در عین محدودیت مفید فوایدی نیز هست، چه به دست می آید؟ با این تعریف تذکر این معنا حاصل می شود که اخبار «فهم کردن مفردات» (مقصود از «مفرد» در اینجا معنای منطقی لفظ است که در مقابل لفظ مرکب یا مولف یا قول statement قرار می گیرد) نیست، بلکه در واقع به فرآیندهای ساختن یک قول حقیقی (خبر) مربوط می شود. لذا اخبار در رتبه زبان عمل می کند، اما درعین حال منطق نیست. اخبار، اخبار از حقیقت یک چیز است و به تعبیری، حقیقت یک چیز را در یک قول متمثل می کند. مقصود از آن تحرک عواطف و تولید و فرا آوردن چیزی (که شأن شعر است) و یا اعمال مربوط به کشور و سیاست (که شأن خطابه است) نیست. بلکه با اخبار، ما تفهم خود را از یک چیز در رتبه قول و خبر می آوریم. حاصل آنکه، در نظر ارسطو تفسیر با زبان ارتباط دارد.
ما چون بخواهیم چیزی را تفسیر کنیم، از آن خبر محتمل الصدق و الکذب می سازیم و از آنجا که تنها در فلسفه نظری با عبارات محتمل الصدق و الکذب سر و کار داریم، حوزه تفسیر منحصر به قلمرو فلسفه نظری است و البته این مطلب با نظر کردن در هنر از موقف فلسفه، منافاتی ندارد، چنانکه خود ارسطو جزو اولین کسانی است که در حقیقت هنر عموما و شعر خصوصا نظر کرده و به بیانی هنر را تفسیر کرده است. سخن این است که ارسطو معتقد است که خود هنر بر قضایای محتمل الصدق و الکذب اشتمال ندارد، اگرچه ما می توانیم از موضع فلسفه در آن نظر کنیم و در باب آن قضایای خبریه بگوییم. به هر حال، اخبار از آن جهت که حقیقت یک چیز را در قالب قضایا بیان می کند، با اعمال ذهنی بالاتر و مجردتر یعنی با شأن نظری ذهن و نه با وجهه عملی آن ارتباط پیدا می کند.
اخبار چنانکه دیدیم با صدق و کذب سر و کار دارد و نه با سود و زیان. در اینجا آیا حیث «ایضاح مطلب»
explanation که ریشه در فعل هرمنوئین دارد به حیث «گفتن و اظهار کردن» که آن نیز ریشه در فعل هرموئین دارد مبدل نشده است؟ ممکن است اینطور باشد؛ اما باید توجه داشت که گفتن و بیان کردن در عین حال نامیدن اشیاء بوده و شأن الهی داشته است و حال آنکه در نظر ارسطو اخبار، اخبار از عالم خدایان نیست، بلکه فعل عقل آدمی است و از دریافت عقل خبر می دهد. بدین ترتیب با ارسطو شأن الهی گفتن و نامیدن، تضعیف شده و بتدریج در ذیل شرح و توضیح قرار گرفته است و شأن حقیقت، که افلاطون آن را دیدار حقایق مینوی و وجودی می دانست، به صرف صادق بودن قضایا و مطابقت آنها با واقع بدل شده است. در واقع، وقتی شأن گفتن و گویایی به مرتبه جمله سازی و عبارت پردازی (البته جملات محتمل الصدق و الکذب) تقلیل پیدا کند، صرف عقل آدمی که مبنای ساختن عبارات است موضوعیت پیدا می کند و بعد از گذشت بیش از دو هزار سال مجالی فراهم می آورد تا کانت بتواند در حقیقت عقل، اعم از نظری و عملی، تفکر کند و مبدأ و منتهای هر چیز را به آن احاله دهد.

حقیقت و نسبت آن با اندیشه

با این دیدگاه ممکن است چنین پنداریم که معیار حقیقت را باید در درون خود فکر جستجو کرد، بدینسان که آن ترکیب که راهنمایش تماما احساس و یا مکاشفه عقلی باشد، باید حقیقت تلقی گردد. اما ارسطو مسأله را به گونه ای دیگر حل می نماید. معیاری که در ترکیب ذهنی کاربرد دارد، تماما با مفهوم مادی حقیقت، مطابقت می نماید. به گونه ای که ترکیب، هنگامی قرین صدق است که روابطی که در آن عرضه می شود، با واقعیت همخوان باشد.
اکنون مضمون وجودشناسی قضیه را بررسی می نمائیم: اندیشه ذهنی (وجه روانشناختی قضیه)، یگانه سرچشمه آشفتگی و کذب قضایا است. اما بنیان حقیقت را باید قبل از همه در خود وجود عینی جستجو کرد و صرفا در مرحله بعدی است که حقیقت به اندیشه ذهنی احاله می شود. ادراک و مکاشفه عقلی هیچگاه، خطا نمی کنند. خطا و کذب هنگامی اتفاق می افتد که مرحله عمل تحلیل و ترکیب که در جهت تبدیل مواد انتزاع شده، به قضیه عمل می کنند، فرا می رسد. به نظر ارسطو، حقیقت و کذب در مقیاس و حدودی که فرآیند روحی تلقی می شوند، امور ذهنی به شمار می آیند.
اما از سوی دیگر مفهوم حقیقت، عینی است و به واقعیت گرایش دارد. ذهنی بودن این مفهوم بدین معنا نیست که حقیقت خود در درون اندیشه جای دارد و می توان آن را، بی مراجعه به وجود واقعی مکشوف داشت. وضوح بی واسطه
immediate و ضرورت اندیشه، یعنی عدم امکان اندیشیدن به گونه ای دیگر که در منطق مابعد، اوصاف حقیقت شمرده شده اند، در منطق ارسطویی وجوه و جوانب اصلی قضیه محسوب می شوند، اما خود، حقیقت را تعیین نمی نمایند. بر همین نهج رابطه ذهنیی که میان عمل تحلیل و ترکیب اندیشه و ماده این عمل که منتج شده از ادراک حسی است وجود دارد، معیار حقیقت را معلوم نمی کند. به نظر ارسطو، قضیه فقط هنگامی حقیقت دارد که رابطه وصل و فصل دو مضمون فکری که در حرکت ذهنی فکر برقرار است، بازتاب راستین روابط واقعی باشد.
بدین ترتیب، با ارسطو حقیقت، توانمندی خود را از دست داده و به چیزی مبتنی بر صرف خیر و اطلاع مبدل می شود. حال دیگر جمله خبریه است که از حیث مطابقت آن واقع، حقیقت تلقی می شود و حیث گویایی و سخن گویی محجوب به حجاب منطق و تفکر منطقی می شود.

زمینه تفهم و تفسیر

معهذا، باز اهمیت تفکر ارسطو در این است که لحظه تفسیر را قبل از فرایندهای تحلیل منطقی قرار داده است. این امر ما را متوجه اشتباهی می کند که در تفکر جدید رواج پیدا کرده است و بنابر آن، کسانی سعی کرده اند تا تفسیر را ملازم با لحظه تحلیل منطقی قرار دهند. درست است که فرایندهای منطقی تفسیر هستند، اما بایستی همواره متذکر تفسیری باشیم که مقدم بر این فرآیندها و نسبت به آن اساسی تر و در حکم زمینه برای تفسیرهای بعدی است. طوری که تفسیرهای بعد صرفا باستناد این تفسیر اولیه صورت می گیرد و معنی پیدا می کند. این تفسیر اولی و بنیادی، بمثابه افقی است که تعیین کننده تفهم ما و تفسیر ما از یک چیز است. در هرمنوتیک این افق پیشین که مبنا و زمینه تفهم ها و تفسیرهاست، تفهم پیشین Pre-understanding نامیده می شود. در اینجا البته دوری وجود دارد.

دور هرمنوتیک
برای اینکه به تفهمی از یک چیز دست یابیم باید تفهم پیشینی داشته باشیم و تفهم پیشین حاصل نمی شود الا اینکه قبلا به تفهمی از آن دست یافته باشیم. یک چنین دوری که به دور هرمنوتیک موسوم است، از مباحث عمده منطق و مبحث علم هرمنوتیک جدید است. مثال دیگر این دور در قرائت متون است. ما معمولا در حین قرائت یک متن، نوشته را به گفتار مبدل می کنیم و با تکیه ها و مکث های به جا و لحن مناسب، بدان صورت گفتاری می بخشیم؛ اما مبنای این تکیه ها، مکث ها و تفاوت الحان چیست؟ همه اینها بر پایه تفهمی است که ما از آن متن و از صورت گفتاری آن داریم. بدین ترتیب قرائت درست مرهون تفهمی پیشین از یک متن است و تفهم از یک متن نیز بعد از خواندن آن حاصل می آید. این دور و نظایر آن محدود به موارد خاصی نیست؛ در واقع صدها و هزاران دور است. دور از کل به جزء و از جزء به کل، دور از مفهوم به معنی و از معنی به مفهوم، دور از وجوب به امکان و از امکان به وجوب، دور از حصول به حضور و از حضور به حصول، دور از وجود به ماهیت و از ماهیت به وجود،.... این دورها در حقیقت وجود آدمی ریشه دارد و اقتضای سیر انسانی و تفکر اوست و به بیانی، انسان در مقام ذات در این دور قرار گرفته است.


منابع :

  1. محمدرضا ریخته‌گران- منطق و مبحث علم هرمنوتیک- صفحه 32- 38

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112186