شبهه نقلی عدم صحت خاتمیت پیامبر اکرم با توجه به سوره غافر

اصل شبهه

برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد خاتمیت پیامبر اکرم (ص) ذکر نموده اند که خداوند در قرآن می فرماید: «رفیع الدرجات ذو العرش یلقى الروح من أمره على من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق؛ خدایى که داراى منزلت هاى رفیع و صاحب عرش است. به هر کس از بندگانش که خواهد، آن روح (فرشته) را به فرمان خویش مى فرستد، تا (مردم را) از روز ملاقات (با خدا) بترساند.» (غافر/ 15)
آنها بیان می دارند که از جمله «یلقی الروح» که صیغه مضارع است، استفاده می شود که رسالت و نبوت با آمدن رسول اکرم (ص) ختم نشد، و در زمان های بعد خدای متعال فرشته وحی را به شخص دیگری نازل خواهد ساخت.

عناصر منطقی شبهه

1- مسلمانان معتقدند که پیامبر اسلام (ص) خاتم پیامبران است و بعد از او پیامبری نخواهد آمد.
2- در حالی که طبق آیه 15 سوره غافر رسالت و نبوت با آمدن رسول اکرم (ص) ختم نشد، و در زمان های بعد خدای متعال فرشته وحی را به شخص دیگری نازل خواهد ساخت.
3- بنابراین پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر الهی نیست و بعد از او پیامبران دیگری خواهند آمد.

پاسخ شبهه

برای پاسخ این شبهه لازم است قبلا دو موضوع بیان شود:
1- مراد از «روح» در این آیه وحی است و چون وحی مایه ی زنده شدن قلبها و ترقی و تعالی و حیات اجتماعی بشر است، از این نظر به جای آن کلمه «روح» آورده شده است. در این آیه مى گوید: "او کسى است که روح را به فرمانش بر هر کسى از بندگانش بخواهد القا مى کند" (یلقی الروح من أمره على من یشاء من عباده). این روح همان قرآن و مقام نبوت و وحى است که مایه حیات دلها و همانند روح در پیکر انسانى است. قدرت او از یک سو، و رفیع الدرجات بودنش از سوى دیگر، ایجاب مى کند که برنامه تشریح و تکلیف را از طریق وحى اعلام دارد، و چه تعبیر جالبى از آن کرده است: تعبیر به روح، روحى که مایه حیات و حرکت و جنبش و جهاد و پیشرفت است.
گرچه مفسران در توضیح معنى "روح" در اینجا احتمالات مختلفى داده اند، اما قرائن موجود در آیه، و همچنین آیه 2 سوره نحل که مى فرماید: «ینزل الملائکة بالروح من أمره على من یشاء من عباده أن أنذروا أنه لا إله إلا أنا فاتقون؛ فرشتگان را با روح (حامل وحى) به امر خود، بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل مى کند که (مردم را) بیم دهید که معبودى جز من نیست، پس از من بترسید. و همچنین آیه 52 شورى که پیامبر اسلام را مخاطب ساخته و نزول قرآن و ایمان و روح را بر او بیان مى کند «و کذلک أوحینا إلیک روحا من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الإیمان؛ (و همین گونه ما روحى از امر خود را (به صورت قرآن) به تو وحى کردیم، (وگرنه) تو نمى دانستى کتاب چیست و ایمان کدام است؟ ولى ما آن را نورى ساختیم که هر یک از بندگان خود را که بخواهیم به وسیله آن هدایت مى کنیم، و بى تردید تو (مردم را) به راه راست هدایت مى کنى.» همگى دلیل بر این است که روح در این گونه موارد به معنى وحى و قرآن و تکالیف الهى است.
تعبیر به "من امره" (به فرمان او) اشاره به این است که اگر فرشته وحى مأمور ابلاغ این روح است او نیز از ناحیه خدا سخن مى گوید نه از ناحیه خودش. و تعبیر به "على من یشاء من عباده" (بر هر کس از بندگانش بخواهد) نه به معنى این است که بى حساب موهبت وحى را به کسى مى دهد، چرا که مشیت او عین حکمت او است، هر کس را شایسته این مقام ببیند مشمول این فرمان مى سازد، همانگونه که در آیه 124 سوره انعام مى خوانیم: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند آگاهتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد.» و اگر مى بینیم در بعضى از روایات که از طرق اهل بیت (ع) رسیده، "روح" در آیه فوق به "روح القدس" تفسیر شده و ویژه پیامبر و امامان معصوم معرفى گردیده منافات با آنچه گفتیم ندارد، چرا که "روح القدس" همان روح مقدس و مقام معنوى والایى است که به صورت کامل در پیامبران و امامان معصوم قرار دارد و بسیار مى شود که پرتوى از آن در وجود افراد دیگر تجلى مى کند، و "فیض روح القدس" هر گاه به آنها کمک نماید، کلمات فوق العاده و یا کارهاى مهم الهى انجام مى دهند. جالب اینکه در آیات پیشین سخن از نزول باران و ارزاق جسمانى در میان بود و در اینجا سخن از نزول وحى و رزق روحانى است.
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله "یلقی الروح من أمره على من یشاء من عباده" اشاره دارد به امر رسالت که یکى از شؤون آن انذار است. و اگر روح را به قید "من امره" مقید کرد، براى این است که دلالت کند بر اینکه مراد از "روح" همان روحى است که در آیه «قل الروح من أمر ربی؛ درباره روح از تو مى‏ پرسند بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است.» (اسرى/ 85) آمده، و همان روحى است که در آیه «ینزل الملائکة بالروح من أمره على من یشاء من عباده أن أنذروا؛ ملائکه را به معیت روح که از امر اوست بر هر کس که او بخواهد نازل مى کند، و به او این ماموریت را ابلاغ مى کنند که باید انذار کنید.» (نحل/ 2) بدان اشاره فرموده است. در نتیجه مراد از "القاى روح بر هر کس که خدا بخواهد" نازل کردن آن با ملائکه وحى است بر آن کس. و مراد از جمله "من یشاء من عباده" رسولانى هستند که خدا ایشان را براى رسالت خود برگزیده. و در معناى روح القاء شده بر نبى اقوال دیگرى هست، که قابل اعتنا نیستند.»

هدف از القاى روح القدس بر پیامبران

در آخرین جمله آیه فوق به این سؤال پاسخ داده شده مى گوید: "هدف این است که مردم را از روز ملاقات انذار کنند" (لینذر یوم التلاق). روزى که بندگان با پروردگارشان از طریق شهود باطنى ملاقات مى کنند. روزى که گذشتگان و آیندگان همه با هم تلاقى دارند. روز ملاقات پیشوایان حق و باطل با پیروانشان. روز لقاى مستضعفین و مستکبرین. روز ملاقات ظالم و مظلوم. روز دیدار انسانها و فرشتگان. و بالاخره روز تلاقى انسان با اعمال و گفتار و کردارش و با دادگاه عدل خداوند. آرى هدف از همه کتب آسمانى و برنامه هاى الهى این است که بندگان را از "روز تلاقى بزرگ" بیم دهند، و چه اسم عجیبى براى قیامت در این آیه انتخاب شده است "یوم التلاق".
2- «یوم التلاق» یعنی روز ملاقات خدا و روز جزای اعمال، روزی که خدا و بندگان اهل زمین و آسمان با هم ملاقات می کنند تا به حساب اعمال رسیدگی شود و آیه ی بعد از این آیه، این مطلب را روشن می کند: «یوم هم بارزون لایخفی علی الله منهم شیء لمن الملک الیوم الله الواحد القهار؛ روزی که همه ی مردم نمایان و ظاهر شوند و چیزی از آنها برخدا پنهان نباشد، آنروز مالکیت مطلق خاص کیست؟ خاص خدای یگانه ی قهار است.» (غافر/ 16)
بنابراین معنای آیه این طور می شود: خدا بالا برنده ی درجات و صاحب عرش است، و به هر کس از بندگان خود که بخواهد وحی می فرستد تا او مردم را از روز قیامت و ملاقات پروردگار بیم دهد و همانطور که در پاسخ شبهه ی اول گفتیم «فعل مضارع» در این قبیل آیات معنای زمان آینده ندارد، بلکه اصلا دلالت بر زمان ندارد، فقط و فقط استناد فعل را به فاعل، و توصیف فاعل را به آن کار، بیان می کند و نظری به زمان انجام فعل (فرستادن وحی) که در چه زمانی واقع شده یا می شود ندارد مانند گفتار شاعر:
من یفعل الحسنات الله یشکرها *** والشر بالشر عندالله سیان
در این شعر با اینکه مطلب با صیغه فعل مضارع بیان شده است، ولی شاعر نمی خواهد بگوید هر کس در زمان آینده کار نیکو انجام دهد، خدا جزای خیر به او می دهد، بلکه می خواهد بگوید هر کس انجام دهنده ی کار نیکو باشد خدا به او جزای خیر خواهد داد، چه انجام کار نیک در زمان گذشته باشد، چه زمان حاضر، چه زمان آینده.
جمله «یلقی الروح» در آیه هم همین طور تفسیر می شود یعنی خدا است که همه چیز در اختیار اوست، و هیچ کس حق اعتراض به خدا ندارد، فرشته وحی و خود وحی، و اینکه به چه شخصی وحی می شود، همگی در اختیار خدا است و کسی نمی تواند بگوید چرا شخص دیگری را برای نبوت انتخاب نکرد و یا چرا وحی یک جا نازل نشد.
چنانکه می گفتند: «لولا نزل علیه القرآن جملة واحدة؛ چرا قرآن یکجا بر او نازل نشده است؟» (فرقان/ 32)
«لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؛ و گفتند: چرا این قرآن بر مردى بزرگ از آن دو قریه (مکه و طائف) نازل نشده است؟» (زخرف/ 31)
در این صورت هدف این آیه این است که بگوید وحی و اندازه ی وحی و فرشته وحی و کسی که وحی به او نازل می شود همگی در اختیار خدا است. و فرق نمی کند که این مطلب با «صیغه ی ماضی یعنی القی» گفته شود یا «صیغه ی مستقبل یعنی یلقی» چون همانطور که گفته شد و در این موارد این «جمله ها» دلالت بر زمان ندارد فقط برای بیان استناد فعل به فاعل آورده می شوند. به طورمثال فرض کنید زمامداری یکی از فرزندان خود را جانشین خود سازد و او را وارث مقام خود قرار دهد اگر شخصی به او اعتراض کند، و بگوید پسر دیگر شما برای این مقام لایق تر بود، وی در پاسخ او بگوید «همه ی امور به دست خود ما است هرکس را بخواهیم برای مقام ولایت عهدی انتخاب می کنیم، و هر کس را نخواهیم از مقام می اندازیم.»
آیا از این جمله می توان استفاده کرد که حتما او شخص دیگری را غیر از آن فرزندی که برای مقام ولایت عهدی انتخاب کرده بود، انتخاب خواهد کرد. آیا جا دارد بگوئیم جمله «به هر کس بخواهیم این مقام را می دهیم» فعل مضارع است و معنای آن این است که در زمان آینده این کار را انجام می دهیم؟ یا اینکه با مختصر دقت معلوم می شود که در این قبیل موارد فعل دلالت بر زمان ندارد و فقط استناد اصل فعل را به فاعل بیان می کند، یعنی می فهماند که زمامدار وقت چنین قدرت و اختیاری را دارد نه اینکه در آینده حتمام این قدرت را اعمال می کند.
علامه طباطبایی می فرماید: «منظور از "یوم التلاق" روز قیامت است. و بدین جهت آن را به این نام نامیده که در آن روز خلایق یکدیگر را ملاقات مى کنند، و یا خالق و مخلوق به هم بر مى خورند، و یا اهل آسمان و زمین با هم تلاقى مى کنند، و یا ظالم و مظلوم به یکدیگر مى رسند، و یا در آن روز هر کسى به عمل خود مى رسد (البته براى هر یک از این وجوه قائلى هست) و ممکن است قول دوم را یعنى تلاقى خالق و مخلوق را به مضمونى که مکرر در قرآن آمده تایید کرد و آن مضمون عبارت از همین است که روز قیامت مردم پروردگار خود را مى بینند. یکى از آیات که این مضمون را خاطر نشان مى سازد آیه «بلقاء ربهم لکافرون؛ بسيارى از مردم لقاى پروردگارشان را سخت منكرند.» (روم/ 8) است. یکى دیگر آیه «أنهم ملاقوا ربهم؛ آنها خدا را ملاقات مى کنند.» (هود/ 29) است و یکى دیگر آیه «یا أیها الإنسان إنک کادح إلى ربک کدحا فملاقیه؛ اى انسان البته با هر رنج و مشقت در راه طاعت و عبادت حق بکوشى عاقبت به حضور پروردگار خود مى روى.» (انشقاق/ 6) است. و معناى "لقاء" این است که: در آن روز تمامى سببهایى که در دنیا مردم را به خود مشغول مى کرد از کار مى افتند و در آن روز این حقیقت فاش و روشن مى شود که تنها حق مبین خداست، و در آن روز حقیقت هر کسى نیز براى خدا بروز مى کند «یوم هم بارزون لا یخفى على الله منهم شیء؛ آن روز كه آنان ظاهر گردند چيزى از آنها بر خدا پوشيده نمى‏ ماند.» (غافر/ 16)
این آیه شریفه کلمه "یوم التلاق" را تفسیر مى کند، مى فرماید: یوم التلاق روزى است که باطن مردم ظاهر مى شود. و معناى "بروز مردم براى خدا" این نیست که خدا در دنیا از باطن مردم خبر نداشت، و در آن روز خبردار مى شود، بلکه معنایش این است که: مردمى که در دنیا به خاطر اشتغال به سبب هاى موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و متوجه نبودند که ملک خدا بر آنها احاطه دارد و تنها حاکم بر آنان خداست، و یگانه در ربوبیت و الوهیت است، روز قیامت به خاطر از کار افتادن آن سبب هاى موهوم این معانى برایشان بروز مى کند.
از همه این مطالب که چشم بپوشیم و قبول کنیم که آیه دلالت بسیار ضعیفی به این مطلب که صاحب شبهه گفته است، دارد آیا می توان به خاطر این دلالت ضعیف که پس از دقت کوتاهی، خلاف آن ظاهر می شود، از آن همه آیات و روایات که دلالت بر خاتمیت رسول اکرم (ص) و ابدی بودن دین او دارند، دست برداشت.»


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏17 صفحه 484

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏20 صفحه 54- 55

  3. جعفر سبحانی- خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل- مترجم رضا استادی- صفحه 109-112

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112259