شبهه عدم نیاز به نبوت و پاسخ علامه طباطبایی

اصل شبهه
برخی بر اساس مبانی عقلی خود شبهه ای را در مورد عدم نیاز به نبوت ذکر نموده اند که: بر فرض اینکه عقل بشر به تنهایی نتواند در فرد فرد بشر، و یا در تک تک اقوام، در همه تقادیر عمل کند، و راه بشر را پیش پایش روشن سازد، ولیکن طبیعت سودجوی بشر دائما متمایل به آن جانبی است که صلاح خود را در آن سو می بیند، اجتماعی هم که تابع طبیعت است، افراد خود را به همان سو هدایت می کند، پس بالآخره اجتماع انسان حیات صالحه ای به خود خواهد گرفت، که در آن حیات سعادت افراد اجتماع تامین می شود، و این همان اصل معروف است که می گویند انسان تابع محیط است، آری واکنشها و تاثیرهای متقابل که جهات متضاد در یکدیگر دارند، بالآخره کار اجتماع را به صلاحی مناسب محیط زندگی انسانی می کشاند، و در نتیجه سعادت نوع را در صورتی که افرادش مجتمع باشند به سوی نوع جلب می کند. شاهد این معنا این است که هم خود مشاهده می کنیم، و هم تاریخ می گوید: که اجتماعات لایزال رو به سوی تکامل داشته، و همواره در جستجوی صلاح و بهتر شدن بوده، و به سوی سعادتی که در ذائقه انسان لذیذ است متوجه است. بعضی از اجتماعات به این آرزوی خود رسیده اند، مانند جامعه سوئیس، و بعضی در طریق رسیدن به آنند و هنوز شرایط کمال برایشان فراهم نشده، مانند سایر دولت ها که بعضی نزدیک به رسیدنند و بعضی فاصله شان زیاد است. وقتی اینگونه است و محیط انسان را به سمت کمال نهایی او پیش می برد چه نیازی به هدایت اسان به سوی کمال از طریق نبوت می باشد.

عناصر منطقی شبهه
1- انسان نیازمند کمال است.
2- انسان نیاز به ابزاز و راهنمایی دارد تا او را به سمت کمال نهایی پیش ببرد.
3- در طبیعت می بینیم انسان تابع محیط است و محیط است که به صورت طبیعی انسان را به سوی کمال پیش می برد.
در نتیجه وقتی محیط به طور طبیعی برای کمال نهایی انسان کافی است نیازی به هدایت انسان از طریق نبوت باقی نمی ماند.

پاسخ شبهه از دیدگاه علامه طباطبایی
علامه طباطبایی در پاسخ شبهه فوق می فرماید: طبیعت سعادت طلب و سودجوی انسان، او را به سعادت واقعی و کمال حقیقی نمی رساند. اینکه طبیعت به سوی کمال و سعادت است، چیزی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند چون اجتماعی که سر و کارش منتهی به طبیعت است حالش حال طبیعت است، در اینکه مانند طبیعت متوجه به سوی کمال است، ولیکن آن حقیقتی که جا دارد مورد دقت قرار گیرد، این است که این تمایل و توجه مستلزم آن نیست که کمال و سعادت حقیقیش فعلیت هم داشته باشد، گفتگوی شما درباره کمال شهوی و غضبی انسان است، این کمال در انسان فعلیت دارد، آنکه در انسان بالقوه است و همه تکاپوی زندگیش به دنبال آن است، آن سعادت حقیقی است، شاهدش عینا، همان شاهدی است که خود شما به آن استشهاد کردید، که اجتماعات متمدن گذشته و حاضر همه به سوی کمال متوجه بوده و هستند، همه می خواهند به مدینه فاصله و سعیده برسند، چیزی که هست بعضی به آن نزدیک شده اند، و بعضی دیگر هنوز دورند.

تفاوت کمال جسمی و کمال روحی
آن کمال و سعادتی که ما در اجتماعات، نامبرده می بینیم کمال و سعادت جسمی است، و کمال جسمی کمال انسان نیست، چون انسان در همان جسمانیت خلاصه نمی شود، بلکه او مرکب است از جسمی و روحی، و مؤلف است از دو جهت مادیت و معنویت، او حیاتی در بدن دارد، و حیاتی بعد از مفارقت از بدن، آری او فنا و زوال ندارد، او احتیاج به کمال و سعادتی دارد که در زندگی آخرت خود به آن تکیه داشته باشد، پس این صحیح نیست که کمال جسمی او را که اساسش زندگی طبیعی او است کمال او و سعادت او بخوانی، و حقیقت انسان را منحصر در همین حقیقت بدانی.
اجتماع به حسب تجربه متوجه است به سوی فعلیت کمال جسمانیش، نه کمال انسانی، و اگر منظور شما این است که انسان به حسب طبیعت به سوی کمال حقیقی و سعادت واقعیش هدایت شده، (نه کمال جسمانی که اگر تقویت شود، انسانیتش هلاک گشته، آن واقعیت دو گونه اش مبدل به یک گونه آن هم حیوانیت شده، و در نتیجه از صراط مستقیم گمراه می گردد) اشتباه کرده اید، برای اینکه چنین کمالی جز با تاییدی از ناحیه مساله نبوت، و جز به وسیله هدایت الهیه حاصل نمی شود.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه تفسیر المیزان- مترجم: محمدباقر موسوی- ج 2 صفحه 224

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112274