یکی از راههای پیگیری و مطالعه ظهور فرهنگ و فلسفه عصر جدید، پژوهش در فرهنگ و فلسفۀ یونان است، جایی که هم به لحاظ جغرافیایی و هم از حیث قومی و نژادی بیشترین قرابت را به تمدن متجدد دارد. در ذیل نظر ویل دورانت مورخ مشهور در این خصوص می آید.
هر چند برای مرگ تمدن یونانی می توان تاریخ 325 میلادی را تعیین کرد؛ یعنی هنگامی که قسطنطین قسطنطنیه را بنیاد نهاد و تمدن بیزانسی مسیحی جایگزین فرهنگ یونانی در مدیترانه ی شرقی شد، اما تمدن یونان هنوز نمرده بود و چند قرن بعد، میراثی برای ملتهای اروپا و خاور نزدیک بر جای گذاشت که در دنیا نظیر نداشته است. هر یک از مهاجرنشین های یونانی جوهر هنر و فلسفه یونان را به رگهای فرهنگی کشورهای ساحلی (به اسپانیا و گل، اتروریا و روم، مصر و فلسطین، سوریه و آسیای صغیر و سواحل دریای سیاه) تزریق کردند.
اسکندریه بندری بود که بار کشتیهای تجاری و فکر و اندیشه در آن مبادله می شد: از موزه اسکندریه و کتابخانه ی آن آثار و نظریات شاعران، رازوران، فیلسوفان و دانشمندان یونانی به وسیله ی محققان و دانش پژوهان به سوی شهرهای مدیترانه روان می شد. روم میراث یونان را به صورت هلنیستی آن اقتباس کرد؛ نمایشنامه نویسان مناندروس و فیلمون را تقلید می کردند؛ شاعرانش از سبک و میزان و موضوعایت ادبیات اسکندریه پیروی می نمودند؛ قوانینش بر مبنای قوانین شهرهای یونانی تدوین شدند؛ بعدها حتی تشکیلات سلطنتی نیز بر پایه ی حکومتهای سلطنتی یونانی- شرقی شکل گرفت. هلنیسم بعد از فتح یونان به وسیله ی روم، آن را مسخر ساخت و روم نیز به هر جا که می رفت انوار تمدن هلنی بیشتر منتشر می شد.
امپراطوری بیرانس فرهنگ یونانی را با فرهنگ آسیایی پیوند داد و بخشی از میراث یونان را به خاور نزدیک و اسلاوهای شمالی منتقل کرد. مسیحیان سوریه مشعل آن تمدن را به دست گرفتند و به اعراب سپردند و آنها نیز آن را به آفریقا و اسپانیا بردند. دانشمندان بیزانسی، مسلمان، و یهودی شاهکارهای یونان را، یا از طریق ترجمه، به ایتالیا بردند، در ابتدا فلسفه ی مکتبیون را عرضه کردند، و سپس التهاب رنسانی را موجد شدند؛ از زمان رنسانس تا کنون روح یونانی چنان در تمدن و فرهنگ جدید رسوخ کرده که «تمام ملتهای متمدن، در آنچه بستگی به فعالیت ذهنی دارد، جزو مستملکات یونان هستند.»
اگر به میراث هلنی خود نه تنها آنچه را که یونانیها اختراع کرده اند بلکه هر چه را نیز که از فرهنگهای قدیمی تر اقتباس نموده و از راههای مختلف به ما انتقال داده اند اضافه کنیم، آثار این میراث را تقریبا در تمام شئون زندگی خود می یابیم. هنرهای دستی ما، فن استخراج معدن، اصول مهندسی، فرایندهای مالی و بازرگانی، تشکیلات کارگری، و مقررات دولتی برای تجارت و صنایع، همه در جریان تاریخ از روم و به واسطه روم از یونان به ما رسیده است. دموکراسیها و دیکتاتوریهای ما به نمونه های یونانی برمی گردند و گرچه توسعه دولتها موجد نظامی از انتخابات شده که هلنیها نمی شناختند،
فکر حکومت مسئول در مقابل مردم، محاکمه توسط هیئت منصفه و آزادی فکر، بیان، نوشتن، اجتماع و اعتقادات مذهبی عمیقانه از تاریخ یونان سرچشمه گرفته است. این عوامل بیش از هر چیز دیگر باعث امتیاز یونانیها بر شرقیها بود، و به یونانی آن استقلال روحی و جد و جهدی را می بخشید که به کرنش و سستی شرقیها نیشخند زند.
مدارس و دانشگاهها، ژیمنازیومها و استادیومها، و بازیهای اولمپی ما به یونان بر می گردند. فرضیه ی اصلاح نژاد در ازدواج، موضوع خودداری و کف نفس، آیین سلامتی و زندگی طبیعی و ایدئال کفرآمیز لذت بردن بی شرمانه از تمام حواس، صورت بندی تاریخی خود را در یونان می یابند.
الهیات مسیحی و تشریفات آن به طور کلی منبعث است از اسرار مذهبی یونان و مصر، و مراسم الئوسی، اورفئوسی، و اوزیریسی؛ نظریه یونانیها در باب فرزند خدا، که جان خود را در راه نجات بشر می دهد و پس از مرگ قیام می کند؛ تشریفات دسته های مذهبی یونانیها، غسل تعمید، قربانی و غذای مقدس؛ عقاید مربوط به دوزخ، شیاطین، اعتراف، توبه و بهشت نزد یونانیها؛ و لوگوس، خلقت، و آتش سوزی غایی دنیا نزد رواقیون و نوافلاطونیان. حتی خرافات ما نیز بسیار مدیون غول، لولو، جادو، لعنت و فال و روزهای بد یمن و غیره یونانیهاست.
از آن گذشته، آیا کسی هست که بدون داشتن اطلاع درباره اساطیر یونان، ادبیات انگلیسی یا یک قطعه شعر کیتس (شاعر غنایی انگلیسی که علیرغم زندگی کوتاهش یکی از بزرگترین شعرای انگلیسی محسوب است) را بفهمد؟ ادبیات غربی بدون میراث یونانی موجودیت نمی یافت. الفبای غربی از یونان و از راه کومای و روم آمده است. زبان ما غربیها پر از لغات یونانی است؛ علوم ما با لغتها و اصطلاحات یونانی زبانی بین المللی به وجود آورده است؛ دستور زبان و معانی بیان، حتی نقطه گذاری و جمله بندی صفحات، از اختراعات یونانی است. سبکهای ادبی غربی ما یونانی است؛ قصیده، نغمه عاشقانه، اشعار تغزلی، داستان کوتاه، مقاله و خطابه و زندگی نامه نویسی، تاریخ و مهم تر از همه درام ما همه یونانی و باز لغات آنها نیز یونانی است. اصطلاحات درامهای جدید، از قبیل کمدی و تراژدی و واریته، یونانی است و گرچه تراژدی دوره ی الیزابت منحصر به فرد است، نمایش کمیک تقریبا بدون تغییر از مناندروس و فیلمون از طریق پلاوتوس، ترنتیوس، بن جانسن و مولیر به ما رسیده است. نمایشنامه های یونانی خود از زمره غنی ترین میراث یونانی هستند.
هیچ چیز دیگر یونانی مانند موسیقی آنها به گوش ما غربیها غریب نیست؛ مع هذا موسیقی جدید (تا هنگامی که به شرق و آفریقا بازگشت) از آوازها و موسیقی رقص قرون وسطی مشتق می شد که آن هم تا حدی به یونان باز می گردد. اوراتوریو (قطعه موسیقی یا شعر که معمولا درباره موضوعهای دینی ساخته می شود.) و اپرا مدیون رقص جمعی همراه با آواز و درام یونان است و نظریه های مربوط به موسیقی، تا آنجا که ما می دانیم، برای اولین بار توسط یونانیها از زمان فیثاغورس تا آریستوکسنوس به تفصیل شرح و بیان شده اند. در نقاشی دین ما به یونان از هر رشته دیگری کمتر است، ولی در هنر فرسکو خط مستقیمی را از پولوگنوتوس، از طریق اسکندریه و پمپئی، تا به جوتو و میکلانژ و سپس به نقاشیهای دیواری امروزه می توان دنبال کرد. ترکیب و تکنیک مجمسه سازی تا حد زیادی هنوز یونانی است، زیرا نبوغ یونانی به هیچ هنر دیگری به این شدت مهر استبداد خود را نزده است.
دنیای امروز به تازگی می خواهد خود را از افسون معماری یونان آزاد سازد. هر شهر اروپایی و آمریکایی مراکز بازرگانی و مالی دارد که شکل یا سرستونهای خود را از معابد خدایان یونانی اقتباس کرده است. در هنر یونان آن دقتی را که باید در ساختن و خلق کردن مشخصات روحی اشخاص شود نمی بینیم و آن شیفتگی که هنرمند یونانی نسبت به زیبایی و سلامت جسمی نشان می دهد، در مقابل قدرتی که در مجسمه سازی مصری و عمقی که در نقاشی چینی دیده می شود، هنرش را نابالغ جلوه می دهد، لکن درسهایی که مجسمه سازی و معماری عصر کلاسیک در اعتدال، خلوص و هماهنگی می دهد میراث ذی قیمتی برای نژاد ماست.
اگر تمدن یونان امروزه به نظر ما آشناتر و مدرنتر از تمدن هر قرن قبل از ولتر است، به این دلیل است که هلنی به منطق به اندازه ی ترکیب و شکل علاقه مند بود و با جسارت می خواست طبیعت را به زبان خود طبیعت بیان کند. آزادی علوم از تعلیمات مذهبی و مستقل تحقیقات علمی جزئی از ماجرای بی پرواری فعالیت مغزی یونانیهاست. ریاضیدان یونانی پایه های مثلثات و حساب استدلالی را بنا نهادند و مخروطات را شروع و تکمیل کرد و هندسه ی سه بعدی را به چنان کمال نسبی رساندند که تا زمان دکارت و پاسکال تغییر ناپذیر ماند. ذی مقراطیس با فرضیه ی اتمی خود به علم فیزیک و شیمی روشنایی داد. ارشمیدس، مرزی خارج از مطالعات مجرد، تحولاتی در مکانیک به وجود آورد که نامش در سرلوح مخترعان قرار گرفت. آریستارخوس قدمهای اولیه ای را که کوپرنیک بعدها به آن رساند برداشت و شاید الهام بخش او بود. (کوپرنیک از فرضیه ی خورشید مرکزی آریستاخورس مطلع بود، زیرا در قسمتی از عبارات خود متذکر آن فرضیه می شود، ولی این عبارات از چاپهای بعدی کتاب او حذف شده است.) هیپارخوس، توسط کلاودیوس بطلمیوس، نظام در علم نجوم به وجود آورد که یکی از فصول بر جسته تاریخ تمدن است.
اراتستن زمین را اندازه گیری کرد و نقشه ی آن را کشید. آناکساگوراس و امپدوکلس رئوس مطالب فرضیه ی تکامل را تهیه کردند. ارسطو و تئوفراستوس قلمرو حیوان و گیاه را طبقه بندی کردند، و تقریبا آثار علوی، حیوان شناسی، جنین شناسی و گیاه شناسی را به وجود آوردند. بقراط علم طب را از رازوری و فرضیه های فلسفی خلاص کرد و با مجموعه ای از قوانین آن را شرافت بخشید. هرفیلوس و اراسیستراتوسی علم تشریح و فیزیولوژی را به مرحله ای رساندند که جز در زمان جالینوس، اروپا تا دوره رنسانس روی چنین پیشرفتی ندید.
در کارها و آثار این دانشمندان هوای صاف و ملایم منطق و استدلال استنشاق می شود که، گرچه همیشه انسان بلاتکلیفی و بی امنی می کند، از احساسات و اوهام منزه است، شاید اگر شاهکارهای یونان را تمام و کمال در دست داشتیم، علم این کشور را عالی ترین موفقیت و بزرگترین دستاورد ذهنی تمامی بشریت می خواندیم.