مقام تفکر در عصر روشنگری

روشنگری

کانت به خلاف پاره ای از انتقادهایش به ستایش فراوان از روشنگری پرداخته است. او در تعریف روشنگری گفته است: «روشنگری خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود و نابالغی ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویشتن است این نابالغی وقتی که علت آن نه کمبود فهم بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن باشد بدون هدایت دیگری. (دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش) این است شعار روشن نگری. تن آسایی و ترسویی است که سبب می شود بخش بزرگی از آدمیان با آن که طبیعت را دیرگاهی است به بلوغ رسانیده و از هدایت غیر رهایی بخشیده با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و دیگران بتوانند چنین ساده و آسان خود را به مقام قیم ایشان برکشانند.… برای دستیابی به این روشن نگری به هیچ چیز نیاز نیست مگر آزادی تازه آن هم به کم زیان ترین نوع آن یعنی آزادی کاربرد عقل خویش در امور همگانی به تمام و کمال. اما از همه سو می شنوم که فریاد برمی آرند که عقل نورزید! این چیزها همه یکسر محدود کننده آزادی است. بنابراین روشنگری به معنای پایان بخشیدن به تاریکی است که در اثر به کار بستن عقل در حل مسائل نظری و عملی گریبان گیر انسانها شده است.»

مقام عقل در نزد عقل گرایان قرن هفده
از نظر دکارت و دیگر راسیونالیستها (= عقل گرایان) همچون مالبرانش، اسپینوزا و لایب نیتس عقل قوه ای پیشینی است؛ یعنی چیزی است که قبل از تجربه عینی در نهاد انسانها وجود دارد و از آن برای شناخت جهان تجربی بهره می گیرد. در نتیجه علوم طبیعی هم از نظر ماهیت پیشین است؛ یعنی از خردورزی به دست می آید نه از تجربه. بر این اساس آنان در قرن هفده با قیاسهای عقلی در مثل می گفتند: جسمی که وزنش دو برابر جسم دیگر است در سقوط آزاد سرعت آن دو برابر است؛ اما گالیله (1562 ـ 1642) نه از راه عقل بلکه از راه علمی و تجربی ثابت کرده که این اصل نادرست است. یا تا آن موقع عقل می گفت هر جسمی که اثرپذیر از نیرویی نباشد از حرکت باز می ایستد؛ اما نیوتن (1642 ـ 1727) با قانون حرکت و از راه تجربه ثابت کرد که حرکت جسم تا وقتی که بازدارنده ای جلوی حرکت آن را نگرفته ادامه می یابد. از این روی عقل تجربی با چهره های درخشانی همچون نیوتن راه جدیدی را بر انسان اروپایی گشود و در عصر روشنگری توجه زیادی به علوم تجربی در عرصه طبیعت و قانونهای آن و نیز به عقل بشری در عرصه اجتماع و علوم انسانی گردید. دیدرو می گفت: «من چیزی وقیح تر از مخالفت اولیای دین با عقل نمی دانم. اگر به سخن آنها گوش دهیم باید قبول کنیم که مردم موقعی از ته دل مسیحی می شوند که مانند چهارپایان به طویله بروند.»
فیلسوفان بر این باور بودند که عقل بالاترین میزانی است که بشر برای درک تمام حقیقتها و خیرها در دست دارد؛ و اگر عقل آزاد گذاشته شود بعد از چند نسل مدینه فاضله پدیدار خواهد شد. به گفته «پین» این قرن قرن عقل بود؛ یعنی عقل به صورت مرکز وحدت بخش این قرن درآمد و اعتقاد به تغییر ناپذیری عقل بر این قرن چیرگی یافت. برای همه فرهنگها و ملتها عقل همان است که بود. از دگرگونی ناپذیری ادیان و باورهای اخلاقی عقاید و احکام فطری یک عنصر محکم و پایدار می شود بیرون کشید که جاودانی است و یا این جاودانگی ذات واقعی عقل را بیان می کند.

روش تفکر در عصر روشنگری

روشنگری تفکر قیاسی عقلی قرن هفده را دور افکند و روش تفکر را از روی طرح و نمونه علم طبیعی معاصرش گرفت و در این کار قواعد تفکر فلسفی نیوتن را دستاویز قرار داد. روش نیوتن نتیجه گیری و استنتاج صرف نیست بلکه روش تحلیل است. او با باورمند شدن به چند اصل روشن و نمایان و چند مفهوم فراگیر روشن آغاز نمی کند تا با نتیجه گیری جدای از واقعیت و جزء از کل به امور جزئی و واقعی برسد؛ بلکه کارش بر عکس است. پدیده های او دستاورد تجربه اند و اصول او هدف پژوهشهای وی هستند. در اصل روش فیزیک این نیست که فرض را بر یک امر پیش خودسرانه و بر نوعی انگاره بگذارد؛ زیرا این انگاره ها را می شود به هر صورتی در آورد و اعتبار منطقی شان با هم برابرند. پیش انگاره پژوهش نیوتن عبارت است از: نظم و قانون کلی در جهان مادی و روش تحقیق او این نیست که از مفاهیم و اصول به سوی پدیده ها حرکت کنیم بلکه دیدن است که قانونهای علمی را به دست می دهد و قاعده و قانون هدف تحقیق است.
روشنگری به طور کلی با مذهب اصالت تجربه (Empricism) لاک همداستان بودند. به کار گرفتن عقل در نظر آنان به معنای ساختن نظامهای بزرگ مستخرج از مفاهیم لدنی یا اصول اولیه بدیهی نبود. و از این جهت آنها به مابعدالطبیعه نظری قرن پیش پشت کردند. البته نه این که هیچ کاری با (ترکیب) نداشتند و صرفا تحلیل گر بودند که توجه خود را به مسائل جزئی مختلف معطوف می داشتند و هیچ کوششی در ترکیب نتایج گوناگون حاصل به کار نمی بردند بلکه اعتقاد راسخ داشتند که طریق درست تحقیق مراجعه به خود پدیده ها و توسل به مشاهده به منظور پی بردن به قوانین و علل آنهاست. آن گاه می توان به کار ترتیب پرداخت و اصول کلی ساخت و امور جزئی را در پرتو حقایق کلی دریافت.

منزلت تفکر نیوتنی در عصر روشنگری
از نظر لاپلاس نیوتن بزرگ ترین و خوشبخت ترین نابغه است؛ زیرا او قانونهای جهان را بیان کرد. مکانیک نیوتن نمونه اعلای کار علمی و سرمشق طرح سؤال و سامان دهی و به نظم و نسق درآوردن دریافتها شد. مهم تر از همه این که نشان داد در علم و با گسترش و بسط دادن زمینه های دیگر روشنگری قانع کننده یعنی چه؟ از نظر نیوتن باید از روش دیدن مستقیم آغاز کرد و کوشید با بالارفتن پله پله ای به علتهای نخستین و عنصرهای ساده روندهای طبیعی بازگردیم. در این جاست که آرمان تحلیلی در برابر آرمان استنتاج قرار می گیرد. تحلیل هم در ماهیت پایان ناپذیر است بلکه تنها به ایستگاه های ناپایدار و گذرا می رسد. نیوتن مهم ترین کشف خود یعنی نظریه جاذبه عمومی را تنها ایستگاه ناپایدار و گذرا می دانست. او نظریه مکانیکی جاذبه را به روشنی رد کرد؛ زیرا تجربه شواهد کافی برایش نشان نداد؛ اما برای جاذبه مدعی مبنای متافیزیکی هم نشد؛ زیرا این هم برای فیزیک یک تجاوز ناپسندیده است؛ زیرا حد نظریه فیزیکی وصف کردن ناب و سره پدیده های طبیعی است و نه بیشتر از آن. بنابراین نیوتن پافشاری داشت که جاذبه اکنون آخرین عنصر طبیعت است و نمی شود شرح کافی مکانیستی درباره آن داد.
اما ممکن است در آینده با دیدن این چگونگی هم به پدیده های ساده تر تأویل شود. بنابراین انگاره کیفیتهای مرموز که فیزیک مدرسی (Scholastic) قرون وسطی ادعا می کرد علمی خودسرانه و بی معناست. روشنگری روش نیوتن را در تمام زمینه های دانش به طور کلی معتبر دانست. روشنگری اعلام کرد نیوتن نه تنها برای طبیعت بلکه برای فلسفه نیز اصول سختی گذارده است. کار نیوتن کشف واقعیت های ناشناخته و گردآوری مواد تازه نبود؛ بلکه بیشتر عبارت بود از دستکاری عقلی مواد تجربی. غیر از نظاره ساختار گیتی در آن نفوذ می کنیم و این وقتی میسر است که موضوع را به روش ریاضی تحلیل کنیم. این جا اولین بار معلوم می شود که طبیعت به طور کامل درخور فهم است.
فلسفه روشنگری طرح روش شناختی فیزیک نیوتن را مد نظر قرار داد اما خیلی زود آن را گسترش داد؛ یعنی تحلیل را نه تنها ابزار عقلی بزرگ ریاضی و فیزیک بلکه ابزار ضروری تفکر دانست. این نکته هماهنگ با دیدگاه کانت، ولتر و دالامبر است. آنان بر این باورند در امور متافیزیک نیز باید همین روش علوم طبیعی را به کار برد تا به دستاوردهای مفید رسید. به نظر روشنگری عقل باید آنچه بوده و هست و واقعیت را تجزیه کند؛ یعنی همه داده های تجربه و دانسته ها و باورهای وحیانی و سنتی توسط عقل به ساده ترین عناصرشان تجزیه می شوند و بعد کار ترکیب یک ساختار تازه و کل حقیقی آغاز می گردد و با این روش دانش کامل برای عقل به دست می آید. نقش نیوتن به عنوان سرمشق برای تفکر روشنگری غیر درخور انکار است. تا یکی دو نسل پس از نیوتن او را در حد پرستش می ستودند. الکساندر پوپ در شعر معروفش در این باره گفت: «طبیعت با قوانینش نهان در ظلمت ابهام نیوتن را خدا فرموده پیدا شو! همه آفاق روشن شد.»

زمینه های پیدایش علم جدید در قرن هفده

در قرن هفده زمینه های وجود و پیدایش علم جدید فراهم شد. دست کم شش ابزار مهم علمی در این قرن اختراع شدند: ریزبین (میکروسکوپ) دماسنج (ترمومتر) فشار سنج (بارومتر) زمان سنج یا ساعت آونگ دار و تلمبه تخلیه هوا. این ابزارها در پیشرفت سریع علم و مهار نیروی طبیعت در قرن هیجده کمک فراوانی کردند و دگرگونی های مهمی در زندگی انسان اروپایی پدید آوردند مانند: تولید انبوه بازده های کشاورزی برطرف شدن قحطیها و بیماری های هلاک کننده واگیردار بنیان گذاری کارخانه ها و افزایش فرآوری های صنعتی پدید آوردن راه ها و کانال ها و بندرهای بازرگانی پیشرفت در ساخت سلاح های جنگی و دریانوردی و کشورگشایی ها در سرزمین های شرق و قاره امریکا و… امور بازرگانی و صنعت را طبقه میانی جدید یعنی بورژوازی بر عهده گرفت که با سنتهای قبلی موافق نبود و از این روی با دولت که اجرا کننده این سنتها بود در افتاد و این ناسازگاری از پیشنهادهای اصلاحی خیرخواهان گرفته تا شورشهای خشنی که اوجش انقلاب فرانسه بود ادامه یافت.
از این روی روشنگری قرن هیجده می گفت دست کم باید از خرافه ها و تعصبهای بی پایه و قدیمی درباره طبیعت و انسان که ریشه در فلسفه مدرسی قرون وسطی داشت دست کشید و از دستاوردهای دانشهای طبیعی که دستاورد عقل و علم است بهره گرفت و اصول ساده و کلی آنها را در مسائل زندگی فردی و اجتماعی پیاده کرد. تصور روشنگری این بود که یافته های مکانیک با پیشینه درخشانش می تواند تحلیل کاملی از همه رویدادها به دست دهد. اما به قول دمپیر این تصور ناشی از گزافه گویی درباره توانایی دانش جدید و علم تجربی بود که گستره گسترده آن ذهنهای بسیاری را پیش از آن که کرانه ها و مرزهای ناگزیر و حتمی آن را دریابند به شدت تحت تأثیر قرار داده است.

غرور علمی و عقلی عصر روشنگری
با توجه به همه نگرش های ویژه یاد شده در عصر روشنگری به نظر می رسد که غرور علمی و عقلی بر اندیشۀ این دوره غلبه یافت. انسان روشنگری گمان می کرد که دیگر ابزار شناخت همه ناشناخته های خویش را به چنگ آورده است. اما با این حال بودند دانشمندانی که در همان دوره و پس از آن این ادعا را خودخواهانه و غرورآمیز دانستند و روش روشنگری را در شناخت امور ناتمام می دانستند.
ادموند برگ (1729 ـ 1797) که هم روزگار روشنگری است بر خلاف جریان روشنگری فکر می کرد. به نظر او انسان مانند جهان دارای چگونگی و چونانی پیچیده است. این جهان شبکه گسترده از رویدادهای درهم تنیده و به هم پیوسته است. ممکن است همه جا رویدادهای به سامانی روی دهد ولی این به سامانی از دید و نگرش هدف علمی بیش از آن که ناشی از دانش باشد از اعتقاد و ایمان برمی خیزد. از این روی دانشها به ویژه آنها که به سرنوشت و رفتار آدمی پیوند می یابند تنها مجموعه ای از حدسها و گمانها هستند و با رشته های دقیق ریاضی که هابز به گونه ژرف به آنها ایمان داشت تفاوت دارند. قطعی نبودن در علوم انسانی برآیند نارسایی در شعور انسانی است. انسان بدون شک موجودی عاقل است ولی نه به آن اندازه که خود می پندارد. سرشت انسان تنها و یا حتی به هیچ روی از عقل پدید نیامده است. بلکه شهوت و تعصب و عادت نیز در آن راه دارد. آنچه آدمی انجام می دهد نتیجه طرحی منطقی و دقیق نیست بلکه ناشی از عادتهای جامعه ای است که وی عضو آن است و در آن زاده شده است.

تأثیر عواطف بر عقل در عصر روشنگری

البته آنچه درباره اهمیت عقل در روشنگری یاد شد آن چیزی است که بیشتر اندیشه وران و تاریخ نویسان فلسفه به آن باور دارند. اما شماری نیز با چنین برداشت و تفسیری درباره روشنگری هماهنگی و هم رأیی ندارند و با آوردن نمونه هایی از دیدگاه های اندیشه وران این عصر برآنند تا نشان دهند که روشنگری عقل را نیروی اصلی و حاکم بر انسان نمی دانسته بلکه مهرورزیها و شهوتها در انسان غلبه دارند و عهده دار خط دهی به عقل انسانند.
ارنست کاسیرر اندیشه ور هم روزگار آلمانی از این دست محققان است که می نویسد: «رسم این است که روان شناسی قرن هیجده را متهم کنند که علمی است تماما عقلی که تحلیلهای خود را اصولا به قلمرو دانش نظری منحصر می کند و ازنیرو و کیفیت خاص زندگی عاطفی غافل می ماند. اما این برداشت از بررسی تاریخی سالم بیرون نمی آید… قرن هیجده می کوشد نشان دهد که عواطف و دانشهای اصلی و ضروری هم اعمال ذهن را تشکیل می دهند.» او سپس شکاکیت هیوم را نمونه ای بر این مدعای خود قلمداد می کند؛ زیرا هیوم بر این باور است که عقل در تمام روندهای ذهنی نقش فرعی دارد. بدون همکاری حواس و قوه تخیل عقل یک گام هم نمی تواند بردارد؛ زیرا هر نوع دانش عقلانی بر اصل علیت درخور تأویل است در حالی که خود این اصل قابل دفاع نیست بلکه منشأ روان شناختی دارد نه مبنای معتبر و ضروری عقلی. کاسیرر نمونه های دیگری نیز می آورد. در مثل می گوید ودونارگ بر این باور است (1746) که ماهیت حقیقی انسان در عقل نیست بلکه در کام خواهیها و شهوتهای اوست و این حکم رواقیون که عقل باید کام خواهیها و شهوتها را مهار کند رؤیایی بیش نیست و نخواهد بود. عقل در انسان نیروی چیره نیست بلکه نیرویی از درون او را پیش می برد.


منابع :

  1. مسلم نجفى- فصل نامه حوزه- شماره 109 و 110

  2. ارسنت کاسيرر- فلسفه روشن انديش- ترجمه نجف دريابندرى- خوارزمى- تهران 1372

  3. لوسين گلدمن- فلسفه روشنگرى؛ بورژوازى مسيحى و روشنفکرى- ترجمه شيوا کاويانى- فکر روز 1375

  4. آريل و ويل دورانت- تاريخ تمدن- ترجمه سهيل آذرى- جلد 9- سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى 1369

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112445