آنچه در ذیل می آید، متن پیاده شدۀ سخنرانی دکتر محمدرضا ریخته گران با موضوع "پست مدرن و مسأله پایان ها و آغازها" که در آن به مبانی دنیای جدید در تاریخ فلسفۀ غرب و نشانه های ظهور دورۀ پست مدرن اشاره می شود.
مسأله ای که بیان می کنم درباره مبانی نظری مدرنیته و پست مدرنیته است. منظورم از مبانی نظری، مبانی مدرنیته و پست مدرنیته متعارف نیست، یعنی آنچه که در رنسانس و در قرون جدید پدید آمده است، بلکه این مبنا را به یونان می برم، و باز شدن چشم تئوری ها در تفکر یونان و آغاز تاریخ مغربی بشر با تفکر یونانی را از جمله مبانی مدرنیته تلقی می کنم. به طور ساده تر، مقصودم نسبتی است که با پارمنیدس در تفکر یونانی آغاز می شود. وی از میان وجود و عدم، ظهور خفا، نامستوری و مستوری، جانب وجود، جانب ظهور و جانب نامستور شدن و عیان شدن را رجحان داده است. به بیان دیگر همه حرف پارمنیدس در یک کلمه خلاصه می شود و آن اینکه «هست» هست خواهد بود، و کمال مطلق است، و چون کمال مطلق است هیچ گونه جایی برای دگرگونی نیست، همواره بوده است، پیدایش هیچ معنایی ندارد، و همواره خواهد بود، فنا و زوال هیچ معنا ندارد. به بیان دیگر پیدایش و زوال افسانه هایی بیش نیستند. این نسبت، نسبتی است که جانب وجود را، جانب ظهور را رجحان می دهد و با این نسبت است که تاریخ مغربی آغاز می شود. در اینجا مغرب، مغرب جغرافیایی نیست، مغرب معنوی است. مغرب معنوی بشر وقتی است که ما در آنچه که هست شده و از آنچه که نیست و مختفی است و به ظهور نیامده است، غفلت می کنیم.
تفکر یونانی، تفکری است که آن پری ای که از این اقیانوس عدم به خارج سرزیر شده را دید و خود اقیانوس را ندید؛ جانب وجود را گرفت و جانب عدم را ندید؛ جانب ظهور را دید و جانب خفا را ندید. مدرنیته بر اساس چنین نسبتی آغاز می شود، همان که دریدا، از فلیسوفان پست مدرن، آن را «متافیزیک حضور» یا «مابعدالطبیعه حضور» تلقی می کند. این نسبت را با آنچه هندوان درباره دوره چهارم از ادوار خودشان می گویند، می توان تطبیق داد؛ هندوان ادوار تاریخ را به چهار دوره تقسیم می کنند: دوره کرتا، دوره ترتا، دوره دواپارا و دوره کالی یوگا. دوره اول، عصر راستی و درستی است، عصری است که همه کتاب های مقدس ظاهرند و احتیاج به تفسیر و مفسر نیست. در دوره بعد، اگر بخواهیم ارقام و عدد را به کار ببریم، یک چهارم آن حقایق قدسی در حجاب می شود و باز دوره خوبی است. بعد به دوره سوم می رسیم که دوره نصف و نیمه است؛ نیمی حقیقت است و نیمی دروغ، نیمی راستی است و نیمی فریب، و نیمی از مضامین کتاب های مقدس در حجاب است و احتیاج به مفسر پیدا می شود. و بالاخره به دوره کالی یوگا می رسیم که تیرگی کامل است و سراسر ظلمت است. در این دوره کتب مقدس پوشیده می شود و محتاج تفسیر و مفسر می شود، و اصلا مطابق اصطلاحات عرفان اسلامی، این دوره، دوره کتاب شدگی حقیقت است؛ میان کتاب و کلام، یا کتاب الله و کلام الله تفاوت هست.
با برقراری این نسبت، تاریخی آغاز می شود که بر مدار هست استوار است، یعنی بر مدار آنچه که هست، آنچه که بر مدار ظهور هست شده است. این نسبت به ارسطو که می رسد به جوهر اندیشی مبدل می شود و از هست پارمنیدس جوهر فهمیده می شود. ارسطو این هست را چیزی تلقی می کند که زیر همه موجودات قرار دارد و اعراض موجودات بر آن عروض پیدا کرده اند؛ در چنین وضعیتی متافیزیک برقرار می شود و ما اکنون در حوزه متافیزیک قرار داریم. این نسبت، سرانجام به علوم جدید می انجامد، و علوم جدید به تکنولوژی.
در دهه های پایان قرن بیستم علایمی در عالم نمایان شد مبنی بر اینکه این نسبتی که از صدر یونان آغاز شد، به تمامیت خود رسیده است. در دهه های آخر قرن بیستم همه عالم با وضع جدید روبرو شد، گویی کره زمین با لرزه ای مهیب به لرزه درآمد و آثار آن در همه عرصه های فرهنگ، هنر، ادبیات، علم، سیاست و دین پیدا شد. عالمان سخن از دهکده جهانی گفتند؛ آلوین تافلر از موج سوم و ورود به عالم تکنولوژی های کامپیوتری و ارتباطات خبر داد و به خصوص ماهواره ها چهره عالم را دگرگون کردند؛ اتحاد جماهیر در سال 1991 از هم پاشید؛ در همین سال جنگ خلیج فارس به راه افتاد، جنگی که به بیان بودریا فقط به صفحه های تلویزیون جریان پیدا کرد؛ در 11 سپتامبر 1990 بوش، رئیس جمهور آمریکا، با چهره ای نگران سخن از «نظم نوین جهانی» سر داد و در ضمن سخنان خود گفت: «تا کنون بیش از صد نسل برای صلح مبارزه کرده اند و او در شرف تدوین جهانی نوینی است که به کل با آنچه تا کنون شناخته ایم، متفاوت است.»
چندی بعد فرانسیس فوکویاما در نظریه نظم نوین چون و چرا کرد و از تفوق و پیروزی لیبرال دموکراسی و پایان گرفتن تضادهای ایدئولوژیک سخن گفت و در نهایت همه سخنان خود را در یک جمله جمع کرد و آن اینکه پایان تاریخ فرا رسیده است؛ ساموئل هانتینگتون، نظریه پرداز دیگر علم سیاست، پارادایم «برخورد تمدن ها» را مطرح کرد و گفت که از این به بعد دولت ها نیستند که با هم رو در رو می شوند، بلکه شاهد رویارویی تمدن ها خواهیم بود؛ به طور کلی فرهنگ غالب دوره مابعد صنعتی زیر سؤال رفت و کلمات بسیاری با پسوند Post رایج شد، مثل آرنولد گرند که تعبیر «بعد از تاریخ» (Post history) را طرح کرد، جیافی واکتیمو کتاب پایان تجدد را نوشت، و هایدگر که از «پایان فلسفه» و وظیفه تفکر سخن به میان آورد، قبل از آن تعبیر «پست متافیزیک» را مطرح کرده بود.
تحولات حوزه علوم انسانی در این دوره
به طور کلی همه چیز حکایت داشت که دوره جدیدی فرا می رسد و یا اینکه نسبت مدرن (که برای بشر پدید آمده بود و من مبدأ آن را به آغاز تاریخ یونان بردم) به تمامیت رسیده است. در حوزه علوم انسانی اشخاصی مثل بودریا سخن از یک «واقعیت برتر» به میان آوردند، واقعیتی که بر حیات تمام جوامع سیطره پیدا کرده است و ما دیگر عالم را از دریچه این واقعیت برتر می بینیم، مثالی که خود بودریا می زد، تماشای مسابقات فوتبال است که ما گمان می کنیم که مستقیما در جریان خود مسابقه هستیم، در حالی که آنچه می بینیم از دید کارگردان برنامه است، مسابقه ای است که در حقیقت کارگردانی شده است و به ما دیکته می شود که کجا را می بینیم، کجا را با نمای کلوز آپ (نمای نزدیک) ببینیم و کجا را با تأکید ببینیم؛ کل عالمی که روبروی ماست این گونه است؛ اکنون همه عالم به صفحه های تلویزیون جریان پیدا می کند.
فوکو بحث «تنوع معرفت ها» را مطرح کرد، بودریا مسأله «اختلاف تفسیرها» را مطرح کرد و به طور کلی فیلسوفان پست مدرن جملگی مساله معنای نهایی متن را زیر سوال بردند و معتقد شدند که هیچ متنی نیست که معنای نهایی و پایانی داشته باشد و در واقع هرچه هست، تفسیر است. قبلا فکر می کردند که این تفسیر، راه به حقیقت و اصل طلب دارد ولی به قول گادامر مثل لایه های پیاز می ماند که وقتی لایه اول را پس می زنیم، گمان می کنیم که به مغز رسیده ایم ولی فقط به لایه دیگر رسیده ایم و وقتی که همه لایه ها را کنار می زنیم این طور نیست که مغزی مانده باشد، در واقع هیچ چیزی باقی نمانده است و راهی به ماورای تفسیرهای درهم تنیده وجود ندارد. فیلسوفان هرمنوتیک از نبود معنای واحد یگانه و در مواردی از عدم امکان دسترسی به هرگونه معنایی برای عالم و آدم سخن به میان آوردند.
تحولات حوزه های دیگر
واقعه دیگر، انقلاب ایران بود. فیلسوفان پست مدرن، انقلاب ایران را یک حادثه پست مدرن تلقی کردند و در واقع چیزی بود که محاسبات استراتژیک را درهم ریخت، و سخن از وحدت اروپا به میان آمد. در حوزه هنر و معماری نیز معماران، نخستین هنرمندانی بودند که در حقیقت و مبادی معماری مدرن چون و چرا کردند و به خصوص به حیث کارکردی معماری جدید خرده گرفتند و آن را تقبیح کردند. حتی جالب است که کشورها حتی در ورزش هم سرمایه گذاری های عجیب کردند و هویت ملی هر کشوری با قدرت تیم ملی فوتبال آن سنجیده شد. در حوزه فلسفه، فیلسوفانی مثل دریدا، بودریا، فوکو و دیگران، هر یک به شیوه خود چیزی از وضعیت جدید بیان کردند، و در یک کلام همه چیز گواهی می داد که عصر جدیدی وارد شده است و با مسائلی روبرو شده است که هر یک احکام خاص خودش را دارد.
اگر بخواهیم همه مسائل مدرن را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه «بحران» است. بحران را به همان معنایی به کار می بریم که در پزشکی به کار می بریم؛ این کلمه را وقتی به کار می برند که وضع مریض وارد مرحله بحرانی می شود. فرض کنید که کسی سال ها بیمار است اما وضعش طوری است که نه بهتر می شود و نه بدتر، ولی به ناگاه وضع مریض بحرانی می شود، اما این بحرانی شدن به این معنا نیست که حال او رو به بدی و وخامت می رود، دو حالت دارد یا رو به بدی می رود و می میرد، یا رو به بهبودی می رود و بهبود پیدا می کند، به هر حال از آن وضعیت ثابت و یکنواخت به در می آید.
سست شدن آرمانهای مدرن؛ وجه تمایز پست مدرنیته از مدرنیته
به طور کلی آنچه که پست مدرنیته را از مدرنیته ممتاز می کند این است که همت بر تجدد و اعتقاد به عالم جدید تا حدود زیادی سست می شود؛ اعتقاد به عقل به عنوان حلال همه مشکلات و کارساز همه چیز، و اعتقاد به بشر به عنوان عالم و سلطان کائنات، همه از دل و جان آدمی رخت بر می بندد. این تصویر از آینده عالم، که روزی بمب اتمی و یا سلاح کشنده و ویرانگری، بساط عالم را از کره زمین بر می دارد نیز دیگر محل اعتنا نیست. آنچه که امروز در دوره پست مدرن مطرح است، این است که انبان حیاط آدمی سوارخ برداشته و بدون اینکه کسی را خبر کند به تدریخ خالی و چروکیده می شود، یعنی دیگر تلاشی و انفجار مهیب در میان نخواهد بود؛ کلیه جهان به سادگی در خود فرو می نشیند و از میان می رود.
بر اساس دیدگاه لیوتار این دوران پست مدرن، دوران فترت است، دورانی میان دو دوران است، دورانی است در پایان یک دوران که باید دوران دیگری آغاز شود، انتظار دوران دیگری است که هنوز آغاز نشده است. اما این دوران چگونه آغاز می شود؟ آیا دوران آینده ادامه دوره حاضر است و فلسفه ای پیدا می شود و این بحران را دفع می کند؟ خوب این جواب را منفی بدانیم زیرا بسیاری از فیلسوفان که از پایان فلسفه سخن به میان آورده اند، منظورشان این نیست که دیگر فلسفه ای وجود نخواهد داشت، بلکه به این معناست که اگر فلسفه بر حصول و تفکر مفهومی استوار باشد، این سیر تفکر حصولی و مفهومی در فلسفه های جدید به جایی می رسد که در آستانه حضور لنگر می اندازد. مثلا در تفکر برگسون به «شهود» می رسیم، در هوسرل به “تجربه درونی” و “وجدان” می رسیم، در فلسفه های اگزیستانس، در تفکر هایدگر، همه اینها از جهت مفهومی دور می شود، یعنی به معنایی که فلسفه غلبه داشت، دیگر غلبه نخواهد داشت؛ دیگر اقتضای بودن در افق فلسفه، لنگر انداختن در افق حضور است نه در افق حصول. البته می شود بازگشت، ولی کسی که باز می گردد در حقیقت در افق تفکر فلسفه حرکت نمی کند.
دوره پست مدرن؛ دوران اضطراب
به هر حال بشر، به تنگنا رسیده است. دوره پست مدرن، دوره اضطراب است؛ دوره ای است که آدمی نه راه پیش دارد و نه راه پس؛ پشت سر او مدرنیته است، مدرنیته که اگرچه نمی توان آن را نادیده گرفت، اما مشکل آفرین شده و پایه های آن سست شده است. یک نمونه از مشکلات اکولوژیکی، مشکلات گونه های جدید بیماریهایی است که در گذشته هرگز وجود نداشته است. از سوی دیگر راه پیش هم نداریم؛ به بیان نیچه عصر ما، عصر ماندن روی پل است، روزگاری است که عاجز و درمانده شده ایم. اما به هر حال آدمی به آینده تعلق دارد. کیست که ما را به این اینده راه می برد و آیا می توان بار دیگر بر مشکلات مدرنیته غلبه کرد؟ به طور کلی پاسخ فیلسوفان به این سئوال به دو دسته تقسیم می شود: دسته ای مثل هابرماس می گویند این مشکلات موقتی است، به دلیل اینکه پروژه مدرنیته ناتمام است؛ مدرنیته بار دیگر برمی خیزد و بر مشکلات غلبه پیدا می کند. ولی بیشتر فیلسوفان پست مدرن در این قول هابرماس تردید ندارند، و تأکید دارند که آنچه در راه است، امری به کلی دیگر است و در ادامه مدرنیته نیست.