نهیلیسم در عصر پست مدرن

پست مدرن

پست مدرن، مرحله ای از بسط مدرنیته است، که با نفی تمام مبادی، غایات و مبانی و ارکان نظری مدرنیته آغاز می شود و در اصل بحران فراگیر تمدن مدرن و خودآگاهی نسبت به این بحران است. این بحران نه از نوع بحران های زایا، بلکه از نوع بحران های انحطاطی است که در دوران افول یک سیستم رخ می دهد. از همین جهت است که نیست انگاری پسامدرن را «خود ویرانگر» نامیده اند. پست مدرن یک دوران نیست، حتی آن را یک طرح فلسفی خاص نباید دانست، وضعیت پست مدرن یک بحران است. اصولا اقتضای مدرنیته وجود پست مدرن است. اگر مدرنیته مدرن است، باید پست مدرن نیز باشد. «پست مدرنیته» زمان پرسش از مدرنیته است. در اینجا به جای فلسفه پست مدرن با فلسفه های پست مدرن مواجهیم و این هم از آنجا نشأت می گیرد که در این دوران زبان مشترک در بین اندیشمندان وجود ندارد.

جستجوی راه پست مدرن
راه پست مدرن در دو طریق باید جستجو شود: پناه گرفتن در ساحت نیست انگاری و یا گریز و گذر از نیست انگاری و گشایش افق های نو. راه پست مدرن بیشتر در همان ساحت نیست انگاری استمرار یافته است. در نیهیلیسم پسا مدرن آشکارا سوبژکتیویسم مدرن در آرای متفکرانی چون مارتین هایدگر، میشل فوکو، ژاک دریدا، و حتی تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه به نقد جدی کشیده می شود. که بازتاب اجتماعی این نفی گسترش نوعی «اسکیزوفرنگی فرهنگی» و تجزیه هویت است که بر عمق و شدت واکنش های «اضطراب افسردگی» مدرن و خشونت های لاقیدانه می افزاید. این نوع نیست انگاری نافی هر نوع نظام اخلاقی، و فراتر از آن هر بنیان، مبنا و امکان تفکری یا معرفت شناختی است. این نگرش باعث ایجاد هرج و مرج و بحران گسترده اخلاقی است که نمادی از یک انحطاط بوده و فاقد هر نوع چشم انداز ایجابی است و لذا شدیدا یأس آلود، سیاه و پوچ انگار است.

ادبیات نهیلیستی

ادبیات نهیلیستی این دوره به حد افراطی مأیوس، وهم و بیمارصفت است. آثار رمان نویسانی هم چون کافکا، آلبر کامو و برخی آثار میلان کوندرا، گابریل گارسیا مارکز و مارگریت دوراس نمودهایی از این ادبیات یأس آلود نیست انگار هستند. این آثار اغلب نمایشگر بحرانی هستند که سوبژه مدرن در عصر سیطره نیست انگاری پسامدرن بدان مبتلا گردیده است که عمیقا گرفتار بی اعتقادی، بی هویتی و فقدان پایبندی به اعتقادات و آرمان هاست که این ویژگی را تحت عنوان «مخالفت با تعصب» پنهان می کرد. چنین فردی به نازل ترین مراتب وجودی خود تنزل کرده و گرفتار احساس تنهایی ناشی از بیگانگی با حقیقت هستی است. این تنهایی رنج آور تلخ ترین حس رنج و پوچی را به همراه می آورد. قهرمان های این داستان ها اسیر یک چرخه بی حاصل و عقیمند و در این دور باطل نیست انگارانه، از درون تحلیل می روند و فرو می پاشند. در این آثار ادبی فضایی گیج، مبهم و سر در گم یک جامعه پسامدرن نیست انگار توصیف می شود. به این عبارات آلبرکامو توجه کنید:
سرشت پوچی در آغاز است و در انتها.
شعور نیز به طریقه خود به من می گوید که این دنیا پوچ است.
خود را می کشند زیرا زندگی به زیستنش نمی ارزد.

مدل شخصیتی در دوره نیست انگاری

تیپ شخصیتی که در واپسین دوران حیات غرب مدرن و در دوره نیست انگاری خود ویرانگر پست مدرن پدیده آمده، شخصیت «شیزوفرن نیست انگار» است. انرژی معنوی این تیپ شخصیتی در حصار مدل سکولاریستی زندگی و اقتضائات نازل آن، غریزه گرایی، اصالت حیوانیت، از خود بیگانگی و... اسیر و محصور می گردد و صبغه ای مادی و حیوانی پیدا می کند؛ که موجب مسخ قابلیت های شگفت انگیز او در قلمرو سازندگی معنوی می گردد؛ و به یک انرژی مضطرب سرگردان پرخاشگر مبدل می گردد و تدریجا مدار حرکت این انرژی، صبغه ای ویرانگر و حتی خودویرانگر پیدا می کند و به حرکت در مدار بیهودگی، ابتذال و یأس پوچ انگار می پردازد. این مدل شخصیتی، غیر اصیل بوده و شخص را از ماهیت و هویت خود تهی می کند.
در ادامه به برخی از خصایص این شخصیت که به صورت قالب «منش» و تیپولوژی روانشناختی-اجتماعی حاکم بر جوامع نیست انگار غربی درآمده اشاره می شود.

الف- افسردگی و انتشار شخصیتی
این شخصیت گرفتار گونه ای «افسردگی منتشر» و مستمر است که بیشتر خود را در از توان افتادن انرژی معنوی و کمال گرایی قدسی و بسط بیهودگی و رنج ناشی از بی معنایی زندگی نشان می دهد. این حس بیهودگی باعث گونه ای ناخشنودی مداوم توأم با نارضایتی است.
از بین رفتن یک مرکزیت یا «خود معنوی» آرمانگرای وحدت بخش، زمینه های انشقاق و تجزیه منش شخص را فراهم می سازد. این انشقاق درونی موجب بسط تدریجی گونه ای گسست بین عواطف و عقلانیت شخص گردیده و نحوی روند عاطفی مسخ شده و منفعل پدید می آورد که حتی در برابر بزرگترین و هولناک ترین فجایع و جنایات نیز حالتی خنثی و بهت زده دارد. البته رویکرد رسانه ها مبتنی بر بمباران اطلاعاتی گسترده مخاطبان نقش بسیار مهمی در ایجاد این وضع تخدیرآلود دارد.

ب- میان مایگی و روزمرگی
میان مایگی، معاش محوری و فقدان روح حماسه و ایثار، روزمرگی، غریزه گرایی صرف به همراه لذت طلبی توأم با کم حوصلگی و هوس بازی، ابتذال و سطحی گرایی مادی و ناسوتی صرف از دیگر خصایص این تیپ شخصیتی است. چنین شخصیتی فاقد سرور و انبساط روحانی و شادی مستمر و با دوام گردیده و به دلیل رنج عمیقی که می برد به مجموعه ای از سرخوشی ها مبتذل پناه می برد. در چنین وضعیتی حس بی معنایی و سرخوردگی و ناامیدی افزایش بسیار می یابد. او اگرچه نیاز بسیاری به مهرورزی حس می کند و دائما از «عشق» سخن می گوید اما به دلیل مسخ شدن ظرفیت های کمال گرایانه قدسی و اضطرابی که همیشه به آن مبتلاست ظرفیت مهرورزی مسئولانه را از دست می دهد. که پیامدهای قریب آن افزایش خشونت های سادستیک است. از بین رفتن خود آرمان گرا و هدایت گر و کاهش توجه به ناخودآگاه ملکوتی باعث آشفتگی ذهن و کاهش و حتی فقدان اندیشه ورزی در او می شود که توانایی ساختن یا بهره گیری از یک نظام فکری را از او سلب می کند و سبب تعطیلی تفکر و خاموشی خرد در معنای عقل فطری و باطنی می گردد. این همه ناشی از بسط نیست انگاری خود ویرانگر پسامدرن است. در این مرحله، نیست انگاری اومانیستی مدرن تا نهایی ترین مراحل پیش رفته و با انکار سوژه مدرن، نیست انگاری به نفی خود می پردازد. در این دوران صور تفکر اخلاقی-سنتی، لیبرال و یا سوسیالسیتی مدرن، و هر نوع بنیان برای تفکر مورد انکار قرار می گیرد. نیست انگاری این دوره نحوی منش میان مایه غریزی را تحت لوای «شهروند متعارف» ترویج می کند.

نیچه و هایدگر و آگاهی از بحران

در این میان کسانی پس از خوداگاهی از بحران، سعی در عبور از آن نموده اند. نیچه و هایدگر در میان فیلسوفان از این قبیلند. نیچه اگر چه نقاد تمدن سقراطی- مسیحی است، اما به سر منشأ متافیزیک غربی در یونان ماقبل سقراط همچنان دل بسته است. و از این رو خود نیز گرفتار نیست انگاری است. شاید بتوان گفت اندیشه پست مدرن او بنیاد نهاد.
هایدگر پا را کمی فراتر می گذارد و شاید بتوان او را به ساحتی دیگر دانست. هایدگر علاوه بر خودآگاهی بر بحران مدرنته و نقد آن، چاره رهایی این بحران را تفکر درباره وجود به جای موجود می داند. لیکن هایدگر هم چاره را در تفکر مغرب زمین می داند. افکار هایدگر با تمایزات قابل تأملی با دیگران متفکران پست مدرن دارد. او معتقد است آرزوها و اغراض آدمی مانند فلسفه قادر به تغییری بی واسطه در وضع کنونی جهان نیست و تنها خدایی است که می تواند ما را نجات بخشد. تنها مفر ما این است که در تفکر شعری آمادگی را برای خدا یا برای غیاب خدا در افول برانگیزیم. به اعتقاد هایدگر اگر تغییری در جهان بخواهد رخ دهد، نظام گشتگی تکنیک از همان جایگاه جهانی ای که منشأ تکنیک مدرن است می تواند صورت بگیرد و این که این بازگردانی از طریق اقتباس ذن بودیسم یا دیگر تجارب شرقی نمی تواند میسر گردد.
برای تغییر تفکر، غربیان به کمک سنت های تفکر اروپایی و بازاندیشی آنها نیازمندند. تفکر را فقط تفکری می تواند دگرگون سازد که از همان منشأ و خمیره باشد و در همین نقطه جهان تکنیک به اصل خویش بازمی گردد و به معنای هگلی رفع می گردد نه اینکه از بین برده شود و باز نه فقط توسط آدمی. از این نظر گاه با اندیشه کسانی همچون هانری کربن، رنه گنون و تیتوس بورکهارت و... که تغییر عالم غربی را به حکمت اشراقی و عرفان هند و ایران وامی گذارند؛ تفاوت دارد.

عرفان های سکولار و خرافه؛ سرابی دیگر
به هر حال غرب در این برهوت سرگشتگی خویش به جای رجوع به شریعت ناب، پای در بیراهه ای دیگر نهاده است و در جستجوی آب به عطشی مضاعف مبتلا گردیده است، و برای حل بحران خویش به عرفان های سکولار و خرافه روی آورده است. رواج بودیسم و برخی عرفان های شرقی که اغلب شریعت ستیز و یا شریعت گریز هستند از اینجا نشأت می گیرد. گویا انحطاط بشر غربی و حیرانی او در منزل عقل منقطع از وحی آلوده به نفسانیت پایانی نیست و گمگشته آسمانی خود را در زمین می جوید.


منابع :

  1. وحید نصیری کیا- باشگاه اندیشه

  2. رضا داوری اردکانی- فلسفه و انسان معاصر- 1383

  3. شهریار زرشناس- نیهیلیسم- 1385

  4. محمد مددپور- نیم نگاهی به جریان پست مدرن در تفکر معاصر ایران- کتاب نقد 22

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112482