در جامعه که گروهی زندگی مشترک دارند و در آن، هم بدکار هست و هم نیکوکار، گاهی بدکاران از ثمره کار نیکوکاران منتفع می گردند و گاهی مردم بی گناه از صدمه گناهکاران آسیب می بینند. قرآن به نوعی حیات قائل است که حیات جمعی و اجتماعی است. حیات جمعی صرفا یک تشبیه و تمثیل نیست، یک حقیقت است، همچنانکه مرگ جمعی نیز یک حقیقت است.
جامعه مانند فرد است و امور اجتماعى نظیر امور فردى در همه احوال وجودى مثل هم هستنند مثلا همانطور که یک فرد از انسان حیات و زندگى و مرگ و افعال و آثارى دارد همچنین جامعه نیز براى خود حیات و ممات و عمر و اجلى معین و افعال و آثارى دارد و قرآن کریم این مطلب را بیان می فرماید. مثلا خداوند در سوره اعراف آیه 34 می فرماید: «و لکل امة أجل فاذا جاء أجلهم لایستاخرون ساعة و لایستقدمون؛ هر امتی (هر جامعه ای) مدت و پایانی دارد (مرگی دارد). پس آنگاه که پایان کارشان فرا رسد، ساعتی عقب تر یا جلوتر نمی افتند.»
در این آیه سخن از یک حیات و زندگی است که لحظه پایان دارد و تخلف ناپذیر است، نه پیش افتادنی است و نه پس افتادنی و این حیات به " امت " تعلق دارد نه به افراد. بدیهی است که افراد امت نه با یکدیگر و در یک لحظه بلکه به طور متناوب و متفرق حیات فردی خود را از دست می دهند.
در سوره مبارکه جاثیه آیه 28 می فرماید: «کل امة تدعی الی کتابها؛ هر امت و جامعه ای به سوی " کتاب " و نوشته خودش برای رسیدگی خوانده می شود. پس معلوم می شود نه تنها افراد هر کدام کتاب و نوشته و دفتری مخصوص به خود دارند، جامعه ها نیز از آن جهت که در شمار موجودات زنده و شاعر و مکلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختیار دارند، نامه عمل دارند و به سوی نامه عمل خود خوانده می شوند.
و در سوره انعام آیه 108 می فرماید: «زینا لکل امة عملهم؛ عمل هر امتی را برای خود آنها زیبا قرار دادیم.» این آیه دلالت می کند که یک امت شعور واحد، معیارهای خاص، طرز تفکر خاص پیدا می کند، و فهم و شعور و ادراک هر امتی مخصوص خود آن است. هر امتی با معیارهای خاصی قضاوت می کند (لااقل در ادراکاتی که مربوط به عمل می باشد). هر امتی ذوق و ذائقه ادراکی خاص دارد، برخی کارها که در دیده امتی زیبا و در دیده امتی دیگر نازیباست. جو اجتماعی امت است که ذائقه ادراکی افراد خود را اینچنین می سازد.
در آیه ای دیگر می خوانیم: «و همت کل امة برسولهم لیاخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق فأخذتهم فکیف کان عقاب؛ و هر امتی قصد پیامبر خویش کردند که او را بگیرند و به باطل با او جدل کردند تا حق را به این وسیله بشکنند. و چون چنین کردند من آنها را گرفتم. پس چگونه بود عقاب من؟» (غافر/ 5) در این آیه سخن از یک تصمیم و اراده ناشایسته اجتماعی است، سخن از تصمیمی اجتماعی برای معارضه بیهوده با حق است و سخن در این است که کیفر چنین آهنگ و تصمیم اجتماعی، عذاب عمومی و اجتماعی است.
و بنابراین اگر یکى از امور فردى انسان در اجتماع رواج پیدا کند بقاى آن امر و زوالش و تأثیرش نیز مبدل مى شود، مثلا عفت که یکى از امور آدمى و خلاعت (بى عفتى) امر دیگرى از آدمى است، مادام که فردى است یک نوع تأثیر در زندگى فرد دارد مثلا آنکه داراى خلاعت و بى عفتى است، مورد نفرت عموم قرار مى گیرد و مردم حاضر نیستند با او ازدواج کنند و اعتمادشان نسبت به او سلب مى شود دیگر او را امین بر هیچ امانتى نمى سازند این در صورتى است که فرد بى عفت بوده و جامعه با او مخالف باشد.
و اما اگر همین بى عفتى اجتماعى شد یعنى جامعه با بى عفتى موافق گردید، تمامى آن محذورها از بین مى رود و دیگر بقاى ندارد چون تمامى آن محذورها مربوط به افکار عمومى و ناسازگارى آن امر با افکار عمومى بود و خلاصه از آنجایى که عموم مردم بى عفتى را بد مى دانستند، از فرد بى عفت دورى مى کردند و اما اگر همین بى عفتى عمومى شد و در بین همه متداول گشت، آن محذورها هم که شمردیم از بین مى رود چون دیگر افکار عمومى چنان احکامى ندارد.
البته این تنها در مورد احکام اجتماعى است و اما احکام وضعى و طبیعى بى عفتى به جاى خود باقى است، نسل را قطع مى کند و امراض مقاربتى مى آورد و مفاسد اخلاقى و اجتماعى دارد، از جمله مفاسد اجتماعیش این است که انساب و دودمانها را درهم و برهم مى سازد، انشعاب هاى قومى باطل مى شود، دیگر فوائدى که در این انشعابها هست، عاید جامعه نمى شود پس آثار وضعى بى عفتى که آثار سوء و مورد انزجار فطرت بشرى است، خواه ناخواه مترتب مى شود و باید دانست که آثار امور مربوط به انسان از نظر کندى و سرعت در امور فردى و اجتماعى مختلف است (مثلا اثر فردى مشروبات الکلى سریع و فورى است و آثار سوء اجتماعى آن به آن سرعت نیست).
در قرآن کریم مواردی دیده می شود که کار یک فرد از افراد یک اجتماع به همه آن اجتماع نسبت داده می شود و یا کار یک نسل به نسلهای بعدی نسبت داده می شود، مانند آیه 79 از سوره بقره: «فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت أیدیهم و ویل لهم مما یکسبون؛ پس وای بر آنها که کتاب را با دست خود می نویسند، سپس می گویند: این از جانب خداست، تا آنرا به بهای ناچیزی بفروشند. وای بر آنها از دست نوشته هاشان و وای بر آنها از آنچه کسب می کنند.»
و همچنین آیه 112 از سوره آل عمران: «ضربت علیهم الذلة أینما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باؤا بغضب من الله و ضربت علیهم المسکنة ذلک بأنهم کانوا یکفرون بایات الله و یقتلون الانبیاء بغیر حق ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون؛ هر جا یافته شوند مهر خواری بر آنها خورده، مگر به ریسمانی از جانب خدا (پذیرش اسلام) و یا به ریسمانی از جانب مردم (پناهندگی به مسلمانان تمسک جویند). آنها به خشم خدا دچار شدند و مهر بیچارگی بر آنها زده شد. این (عقوبت) از آن روست که آنها همواره آیات الهی را انکار می کردند و پیامبران را به ناحق می کشتند، و آن (قتل انبیا) به سبب این بود که نافرمانی کردند و (پیوسته) تعدی می نمودند.»
و این در مواردی است که مردمی دارای یک تفکر اجتماعی و یک اراده اجتماعی و به اصطلاح دارای یک روح جمعی می باشند. مثلا در داستان قوم ثمود عمل پی کردن شتر صالح را که ناشی از یک فرد بود، به همه آن قوم نسبت می دهد: «فعقروها؛ آن قوم آن شتر را پی کردند» (شعراء/ 157)، همه قوم را به عنوان مرتکب جرم می شمارد، هم چنانکه همه آنها را مستحق مجازات برای آن عمل می داند و می گوید: «فدمدم علیهم ربهم؛ پس خدا آنها را به گناهانشان بگرفت» (شمس/ 14).
امام علی (ع) در خطبه 201 نهج البلاغه در توضیح این مطلب می فرماید: «ایها الناس انما یجمع الناس الرضا و السخط؛ ای مردم، چیزی که گروه های گوناگون را گرد هم می آورد، رضایت و ناخشنودی است» (هرگاه مردمی به صورت جمعی به کاری که واقع می شود - ولو به وسیله فرد واحد - خشنود یا نا خشنود باشند، همه یک حکم و یک سرنوشت پیدا می کنند)
«و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا، فقال سبحانه فعقروها فأصبحوا نادمین؛ شتر (صالح، پیامبر قوم) ثمود را تنها یک مرد پی کرد اما خداوند همه را گرفتار عذاب کرد. زیرا همگی بدان رضایت دادند و کار او را پسندیدند. خدای سبحان فرمود: «پس آن شتر را پی کردند، سپس پشیمان شدند.»
خداوند عذاب خویش را به صورت جمعی بر عموم مردم ثمود فرود آورد، زیرا که عموم مردم ثمود به تصمیمی که یک فرد گرفت خشنود بودند، و آن تصمیم که به مرحله عمل درآمد، در حقیقت تصمیم عموم بود. خداوند در سخن خودش کار پی کردن را در عین اینکه به وسیله یک فرد صورت گرفته بود، به جمع نسبت داد و گفت آن قوم پی کردند و نگفت فردی از آن قوم پی کرد. خشنودی به گناهی، مادام که صرفا خشنودی باشد و عملا شرکت در آن گناه تلقی نشود، گناه شمرده نمی شود، مثلا فردی گناه می کند و دیگری پیش از گناه و یا بعد از آن آگاه می شود و از آن خشنود می گردد، حتی خشنودی اگر به مرحله تصمیم برسد و به مرحله عمل نرسد باز هم گناه تلقی نمی شود، مثل اینکه خود فرد تصمیم به یک گناه می گیرد ولی عملا به انجام نمی رسد. خشنودی آنگاه گناه تلقی می شود که نوعی شرکت در تصمیم گناه یک فرد و به نوعی مؤثر در تصمیم او و عمل او تلقی شود. گناهان اجتماعی از این قبیل است. جو اجتماعی و روح جمعی به وقوع گناهی خشنود می گردد و آهنگ آن گناه را می نماید و یک فرد از افراد اجتماع که خشنودی اش جزیی از خشنودی جمع و تصمیمش جزیی از تصمیم جمع است، مرتکب آن گناه می شود و در اینجاست که گناه فرد گناه جمع است.
سخن نهج البلاغه که ضمنا اشاره به مفاد آیه قرآن است، ناظر به چنین حقیقتی است نه به خشنودی و خشم محض که به هیچ وجه شرکت در تصمیم و عمل شخص مباشر گناه محسوب نشود. در قرآن احیانا کار یک نسل را به نسلهای بعدی نسبت می دهد، آنچنانکه اعمال گذشته قوم بنی اسرائیل را به مردم زمان پیغمبر نسبت می دهد و می گوید اینها به موجب اینکه پیامبران را به ناحق می کشند، استحقاق ذلت و مسکنت دارند. این از آن جهت است که اینها از نظر قرآن ادامه و امتداد همانها بلکه از نظر روح جمعی عین آنها هستند که هنوز هم ادامه دارند. اینکه می گویند: بشریت از مردگان بیشتر تشکیل شده تا از زندگان، یعنی در بشریت هر زمانی مردگان و گذشتگان در تشکیل عناصر آن بیشتر سهیم اند تا زندگان یا می گویند: مردگان بیش از پیش بر زندگان حکومت می کنند، ناظر به همین معنی است.
اگر جامعه ای دارای روح واحد و تفکر اجتماعی واحد شد، حکم یک فرد انسان را پیدا می کند و افرادش همانند قوا و اعضای انسان می گردند که ذاتا و فعلا در شخصیت انسان مستهلک می باشند و لذت و دردشان عین لذت و درد انسان است و سعادت و شقاوتشان عین سعادت و شقاوت انسان است. قرآن در داوری اش درباره امتها و جامعه هایی که به علل تعصبات مذهبی یا ملی تفکر جمعی یگانه ای داشته اند، اینچنین داوری نموده است که طبقات و نسلهای بعدی را به اعمال نسلهای قبلی مورد مؤاخذه قرار می دهد و حاضران را به اعمال غایبان و گذشتگان مورد عتاب و ملامت قرار می دهد و در موردی که مردمی تفکر جمعی و روحیه جمعی داشته باشند، داوری حق جز این نمی تواند باشد.
قرآن کریم تصریح می کند که امتها و جامعه ها از آن جهت که امت و جامعه اند (نه صرفا افراد جامعه ها)، سنتها و قانونها و اعتلاها و انحطاط ها بر طبق آن سنتها و قانونها دارند. سرنوشت مشترک داشتن به معنی سنت داشتن جامعه است.
درباره قوم بنی اسرائیل می فرماید: «و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب لتفسدن فی الارض مرتین و لتعلن علوا کبیرا * فاذا جاء وعد اولیهما بعثنا علیکم عبادا لنا اولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار وکان وعدا مفعولا* ثم رددنا لکم الکره علیهم و امددناکم بأموال و بنین و جعلناکم أکثر نفیرا* ان أحسنتم أحسنتم لانفسکم وان أساتم فلها، فاذا جاء وعد الاخرة لیسوئوا وجوهکم و لیدخلوا المسجد کما دخلوه أول مره و لیتبروا ما علوا تتبیرا* عسی ربکم أن یرحمکم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا؛ و به بنی اسرائیل در آن کتاب اعلام کردیم که بی گمان دوبار در زمین فساد خواهید کرد و به طغیان بزرگی دست خواهید زد* پس آن گاه که وعده ی اولین آن دو فرا رسید، بندگانی از خود را که جنگاورانی نیرومندند بر شما برانگیزیم تا (برای تعقیب شما) داخل خانه ها را جست و جو کنند، و این وعده انجام شدنی است* آن گاه دوباره غلبه بر آنها را به شما بازگردانیم و شما را با اموال و پسران یاری دهیم و تعداد نفرات شما را بیشتر کنیم* (حال) اگر نیکی کنید، به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید به خود بد کرده اید، پس وقتی وعده ی (کیفر) بعدی فرا رسد (چنان بر شما بتازند) که از اندوه صورتتان را زشت گردانند و وارد مسجد (الاقصی) شوند، چنان که بار اول داخل شده بودند و به هر چه دست یابند یکسره آن را نابود کنند* (اگر توبه کردید) امید است که پروردگارتان بر شما رحمت آورد، و اگر (به فساد) باز گشتید ما نیز باز می گردیم و دوزخ را برای کافران زندان قرار داده ایم. (اسراء/ 4-8)
جمله «و ان عدتم عدنا: هر چه به تباهی باز گردید، ما به زبون ساختن شما به دست دشمن باز می گردیم» با توجه به اینکه مخاطب، قوم و امت است نه فرد، کلیت و سنت بودن قوانین حاکم بر جامعه ها را می رساند.
در آیات قرآن مى بینیم که قرآن پیوند روشنى میان مسائل معنوى و مادى برقرار مى سازد و استغفار از گناه و بازگشت به سوى خدا را مایه آبادانى و خرمى و طراوت و سرسبزى و اضافه شدن نیروئى بر نیروها معرفى کرده. این حقیقت در بسیارى دیگر از آیات قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح آیات 10 تا 12 از زبان این پیامبر بزرگ مى خوانیم: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا* یرسل السماء علیکم مدرارا* و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا؛ به آنها گفتم از گناهان خود در پیشگاه پروردگارتان استغفار کنید که او آمرزنده است، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ریزد و شما را با اموال و فرزندان کمک بخشد و باغها و نهرها براى شما قرار دهد».
آنها که عادت دارند از این مسائل آسان بگذرند، فورا یک نوع ارتباط و پیوند معنوى ناشناخته در میان این امور قائل مى شوند و از هر گونه تحلیل بیشتر خود را راحت مى کنند. ولى اگر بیشتر دقت کنیم در میان این امور پیوندهاى نزدیکى مى یابیم که توجه به آنها مسائل مادى و معنوى را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم مى آمیزد و یا همانند ریشه و ساقه درخت با گل و میوه آن ربط مى دهد. کدام جامعه است که آلوده به گناه، خیانت، نفاق، دزدى، ظلم، تنبلى و مانند آنها بشود و این جامعه آباد و پر برکت باشد. کدام جامعه است که روح تعاون و همکارى را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونریزى را جانشین آن سازد و زمینهاى خرم و سرسبز و وضع اقتصادى مرفهى داشته باشد. کدام جامعه است که مردمش آلوده انواع هوسها باشند و در عین حال نیرومند و پا بر جا در مقابل دشمنان ایستادگى کنند.
با صراحت باید گفت: هیچ مسأله اخلاقى نیست مگر اینکه اثر مفید و سازنده اى در زندگى مادى مردم دارد، و هیچ اعتقاد و ایمان صحیحى پیدا نمى شود مگر اینکه در ساختن یک جامعه اى آباد و آزاد و مستقل و نیرومند سهم به سزائى دارد. آنها که مسائل اخلاقى و ایمان مذهبى و توحید را از مسائل مادى جدا مى کنند، نه مسائل معنوى را درست شناخته اند و نه مادى را. اگر دین به صورت یک سلسله تشریفات و آداب ظاهرى و خالى از محتوا در میان مردم باشد، بدیهى است تأثیرى در نظام مادى اجتماع نخواهد داشت، اما آن گاه که اعتقادات معنوى و روحانى آنچنان در اعماق روح انسان نفوذ کند که آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبان و تمام ذرات وجودش ظاهر گردد، آثار سازنده این اعتقادات در جامعه بر هیچ کس مخفى نخواهد ماند.