برخی از افراد پس از انجام گناه سعی می کنند خود را بی تقصیر نشان دهند و توجیهاتی برای نافرمانی خویش می تراشند و در حقیقت عذر بدتر از گناه می آورند. گاه این توجیهات از مسائل روانی هستند، گاهی مربوط به مسائل فرهنگی و گاهی از مسائل دیگری برای توجیه گناه استفاده می شود. اکنون به برخی از این توجیهات استفاده می کنیم:
گاهى بعضى از حالات روحى، روانى وسیله توجیه گناه قرار مى گیرد. مانند:
١- یأس و ناامیدى. مى گوید: ما دیگر در گناه غرق شده ایم، آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب. دیگر امید نجات نیست. یا مانند اینکه کسی که سن و سالى از او گذشته و هنوز قرائت نماز را نمى داند، به او مى گویى بیا و قرائت نماز را یاد بگیر، می گوید: از ما دیگر گذشته من بى سواد هستم، نمی توانم یاد بگیرم.
٢- عادت به گناه. مثلا به سیگار و تریاک عادت کرده، می گوید: من دیگر نمی توانم آن را ترک کنم. اگر روزى هزار تومان به او بدهى تا سیگار را ترک بکند، ترک می کند، تا صد روز هم اگر روزى هزار تومان به او بدهى سیگار نمى کشد و این دلیل بر آنست که اگر اراده کند، مى تواند ترک کند. در عین حال خود را بی اراده فرض می کند و گناه خود را به توجیه عادت کرده ام، ادامه می دهد.
٣- خجالت بیجا. می گویى نهى از منکر واجب است و ترک آن حرام و گناه مى باشد، چرا فلانى را نهى از منکر نمی کنى؟ می گوید: خجالت کشیدم، نخواستم رنجیده خاطر شود. و یا جوانی که از روی خجالت غسل واجب خود را ترک می کند.
٤- عقده اى شدن. می گویى بچه ات را تربیت کن، نگذار ولگرد شود، مى گوید: اگر او را کنترل کنم می ترسم عقده اى شود. و با این توجیه از مسئولیت تربیت بچه شانه خالى می کند.
یکى از توجیهاتی که گناهکاران برای گناه خود به کار می برند، اعتقاد به قضا و قدر است. وقتى به گنهکار مى گویى: چرا گناه کردى؟ چرا آلوده به مسکرات شدى؟ در پاسخ مى گوید: شانس من این بود، قضا و قدر من چنین بود، چه کنم پدران ما چنین کردند، ما هم چنین شدیم، عاقبت گرگ زاده گرگ شود، مقدر نبود من آدم نمازخوان باشم و امثال این مطالب که در گفتگوهاى روزانه بعضى از مردم، بسیار شنیده می شود، که با این گونه گفتار از انجام مسئولیت و وظیفه فرار می کنند. خداوند می فرماید: مشرکان براى تبرئه خود چنین می گویند: «لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شیى؛ اگر خدا می خواست، نه ما مشرک می شدیم و نه پدران ما و نه چیزى را تحریم می کردیم» (انعام/ 148). به این ترتیب، گناه خود را به جبر، نسبت می دهند. نظیر این مطلب در آیه 35 سوره نحل و 20 سوره زخرف آمده است، که مشرکان قایل به جبر بودند و در پوشش جبر، به گناه خود ادامه می دادند: «و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم؛ آنان گفتند اگر خدا می خواست، ما آنها (بتها) را پرستش نمی کردیم». خداوند درباره پندار آنها می گوید: «ان هم الا یخرصون؛ آنها جز دروغ، چیزى نمی گویند».
هنگامى که سر مقدس امام حسین (ع) را در شام نزد یزیدبن معاویه گذاردند، یزید شعرى خواند و سپس به حاضران رو کرد و گفت:...صاحب این سر مى گفت: من براى حکومت کردن از یزید بهترم، گویا این آیه را نخوانده بود که خداوند می فرماید: «قل اللهم مالک الملک توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء؛ بگو خدایا مالک حکومت ها تویى، تو هستى که به هر کس بخواهى حکومت می بخشى و از هر بخواهى حکومت را می گیرى، هر کس را بخواهى عزت مى دهى و به هر کسى بخواهى ذلت» (آل عمران/ 26)؛ به این ترتیب، یزید خونخوار، بزرگترین جنایت را انجام مى دهد و بعد مى گوید: خدا چنین خواست که ما عزیز شویم و دشمن ما ذلیل گردد، و این گونه بر روى جنایت خود سرپوش می گذکرد و براى توجیه اعمال ننگین خود به سفسطه و جبر متوسل می گردد.
یکى از توجیهاتى که روى گناه را مى پوشاند و گنهکار را در گناهش، گستاخ می کند، توجیهات فرهنگى است مانند اینکه:
١- بی سواد بودم و نمی دانستم. این توجیه نیز از توجیهات بى اساس است چرا که خداوند از یکسو به انسان عقل و فطرت و وجدان داده که چراغهاى درونى او هستند و گناه را از غیر گناه به او می فهمانند و از سوى دیگر پیامبران و امامان و اولیاى خدا حجت را بر او تمام کرده کند و رکه و چاره را به او نشان داده کند و او خودش سستى و کندى کرده و به راه راست نرفته است. در قرآن در سوره انعام می خوانیم: «قل لله الحجة البالغة؛ بگو براى خدا دلیل رسا و قاطع است» (انعام/ 149). شخصى از امام صادق (ع) پرسید: تفسیر این آیه چیست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «خداوند در روز قیامت به بنده خود مى گوید: اى بنده من! آیا می دانستى؟ (و گناه کردى) اگر بگوید: آرى، می فرماید: چرا آنچه می دانستى، عمل نکردى؟ و اگر بگوید: نمی دانستم، می گوید: چرا یاد نگرفتى، تا عمل کنى؟ در این وقت او در برابر بازخواست خدا، فرو می ماند، این است حجت بالغه ى خدا».
نتیجه اینکه: با توجیه بى سواد بودم و نفهمیدم، نمى توان از زیر بار مسئولیت فرار کرد و با آن همه چراغ، بیراهه رفتن نتیجه اش به چاه مجازات افتادن است.
٢- یکى از توجیهات فرهنگى افتخار به نژاد است. افرادى به اتکاى حسب و نسب خود، گناه می کنند، مثلا با مؤمنى نزاع کرده و قهر نموده و وقتى او را دعوت به اصلاح مى کنی؟، در پاسخ می گوید: من با این موقعیت و پرستیژ خانوادگى بیایم و با فلان کس آشتى کنم و تحقیر مؤمن که از گناهان بزرگ است را انجام مى دهد، بخاطر اینکه خودش در یک خاندان اشرافى بوده است. چنانکه در صدر اسلام مشرکان متکبر افرادى چون بلال و صهیب و جویبر را که به اسلام گرویده بودند، اراذل می خواندند و بعضى از سران مسلمان نما، سلمان را تحقیر مى کردند.
شیطان که مطرود درگاه خدا شد، به نژاد خود افتخار کرد، و همین باعث گردید که از فرمان خدا در مورد سجده آدم سرپیچى نمود؛ خداوند به شیطان فرمود: چه چیز مانع شد که سجده کنی در آن هنگام که به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفریده اى و او را از خاک. آنانکه معیار برترى را نژاد و حسب و نسب مى دانند، در حقیقت از شیطان پیروى مى کنند، زیرا خداوند معیار برترى را به تقوا و دورى از گناه می داند نه نژاد و حسب و نسب. تعصب هاى غلط را نیز می توان از این مقوله شمرد. در زمان جاهلیت دختران را با کمال بى رحمى زنده به گور مى کردند. حتى اگر دختر بزرگ شده و به حد بلوغ رسیده بود، باز او را زنده بگور می کردند.
منطقشان این بود که: ممکن است جنگى بشود و دختر را اسیر کنند و ببرند و آن دختر در قبیله اى دیگر داراى فرزند شود (مضمون حدیثى از امام صادق (ع)). با همین توجیه بى اساس هزاران دختر بى گناه را فجیعانه می کشتند و گودالى حفر کرده و آنها را زنده در آن انداخته و به رویشان خاک می ریختند. به آه و ناله و گریه آنان رحم نمی کردند. آرى! گاهى توجیه گناه، آنچنان گناه را عادى و همگانی می کند، که عمل شنیعى به عنوان سنت عمومى اجرا می شود.
برخورد امام صادق (ع) با یک توجیه گر
امام صادق (ع) درباره هدایت و صراط مستقیم سخن مى گفت، تا اینکه فرمود کسی که از هوسهاى نفسانى پیروى کند و خودرأى باشد، همچون آن شخص است که شنیدم افراد تهى مغز و نادان به او احترام شایانی می کنند، و از فضایل او می گویند، آنقدر از فضایل او گفتند که مشتاق دیدار او شدم، تصمیم گرفتم که به طور ناشناس او را از نزدیک ببینم و کارهایش را بسنجم و به درجات عالى مقام معنوى او آگاه گردم. به دنبال او رفتم، از دور دیدم جمعیت بسیارى از عوام جاهل و خشک مغز به او مجذوب و خیره شده اند، سر و صورتم را پوشاندم که کسى مرا نشناسد نزدیک او رفتم و کاملا روش مردم و آن شخص را تحت نظر گرفتم. دیدم آن شخص همواره با نیرنگهاى خود آن عوام را می فریبد.
تا این که او از مردم جدا شد و مردم هم پراکنده شدند و دنبال کار خود رفتند. ولى من به صورت ناشناس به دنبال آن شخص فریبکار حرکت کردم و او را تحت نظر گرفتم دیدم به یک نانوایى رسید نانوا را غافل کرد و دو عدد نان برداشت، با خود گفتم شاید آن دو نان را خریدارى نمود.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسید و او را سرگرم حرف هاى خود کرد وقتى که او غافل گردید، دو عدد انار دزدید. من از این کار او تعجب کردم در عین حال گفتم شاید آن دو انار را خریده باشد، ولى با خود گفتم: منظورش از این کار چیست؟ او از آنجا رفت و من به دنبالش، بطورى که نفهمد رفتم. دیدم او به بیمارى رسید دو نان و دو انار را نزد او گذاشت و از آنجا رفت و من هم به دنبالش حرکت کردم تا اینکه دیدم او در بیابان به یک آلونک وارد شد. نزد او رفتم و به او گفتم: اى بنده خدا! آوازه تو را شنیدم مردم از تو تعریف می کردند، مشتاق دیدارت شدم امروز تو را یافتم. و تحت نظر گرفتم، ولى کارهایى از تو دیدم که قلبم را پریشان کرد، سؤالى دارم، جوابش را بده، بلکه قلبم آرام گیرد. گفت: سؤال تو چیست؟
گفتم: دیدم به نانوایى رفتى و دو نان برداشتى و سپس به انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزدیدى!!
گفت: حسب و نسب و بستگى تو به خاندان نبوت، هیچ سودى به حال تو نخواهد داشت. چرا که علم به معارف جد و پدرت را ترک کرده اى و آنچه را که لازم است ستوده شود، به آن ناآگاه می باشى.
گفتم: آن چیست که به آن جاهل هستم و بى احترامى کرده ام؟
گفت: آن، قرآن کتاب خداست.
گفتم: به کجاى قرآن ناآگاهم؟!!
گفت: توجه به این آیه ندارى که خداوند می فرماید: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها، و من جاء بالسیئة فلا یجزى الا مثلها؛ هر کس کار نیکى بیاورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر کس کار بدى بیاورد جز به مقدار آن کیفر نخواهد دید» (انعام/ 162). من دو عدد نان و دو عدد انار دزدى کردم مطابق این آیه جمعا چهار گناه انجام دادم و وقتى آن نان و انارها را به فقیر صدقه دادم، براى هر صدقه ده پاداش به من می رسد، بنابراین چهل پاداش به من رسید، چهار گناه را از چهل کم می کنم، ٣٦ ثواب براى من خواهد ماند!!.
امام صادق (ع) می فرماید: وقتى که این سخن را از او شنیدم گفتم: «ثکلتک امک انت الجاهل بکتاب الله، اما سمعت انه عزوجل یقول: انما یتقبل الله من المتقین؛ مادرت به عزایت بنشیند، این تو هستى که به دستورات قرآن جاهل هستى، آیا نشنیده اى که خداوند در قرآن می فرماید: بى گمان خداوند، عمل افراد پرهیزکار را می پذیرد (مائده/ 31)». آنطور که تو توجیه می کنی درست نیست بلکه حقیقت این است که تو دو نان و دو انار دزدیدى، جمعا چهار گناه کردى و آنها را بدون اجازه صاحبش صدقه دادى. چهار گناه دیگر نمودى و در مجموع مرتکب هشت گناه شدى بى آنکه چهل پاداش به تو برسد و طلبکار 36 پاداش از خدا باشى!!. امام صادق (ع) می فرماید: وقتى این سخن را به او گفتم او هاج و واج و سردرگم شد و مرا می نگریست، سپس از او جدا شدم. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: «بمثل هذا التاویل القبیح المستکره یضلون و یضلون؛ به مانند این گونه توجیه هاى زشت و ناپسند، مردم را گمراه می کنند و خود گمراه می شوند».
سپس حضرت مثال دیگرى از این نوع توجیهات آوردند، در مورد غلط اندازى معاویه درباره قتل عمار یاسر که گفت: على (ع) او را کشته نه من، زیرا على (ع) او را به میدان فرستاده است. ولى حضرت على (ع) جوابش را داد که اگر این سخن معاویه درست باشد، باید بگوییم: پیامبر (ص) حمزه را کشت، زیرا رسول خدا (ص) حمزه را به میدان جنگ فرستاد.
گاهى توجیهات بقدرى خطرناک است که حتى انسان را به وادى تفسیر به راى و دستبرد به کتاب خدا، می کشاند، به گونه اى که قرآن در دست توجیه گر جاهل و بى فرهنگ، همچون موم یا خمیرى مى شود که به دلخواه خود، هرگونه خواست، آن را درمی آورد، و امام صادق (ع) با بیان خود، هشدار داد و اعلام خطر نمود، که افراد کج فهم مبادا به این وادى وارد شوند. این روش امام صادق (ع) و بیان رسول خدا (ص) حاکى است که باید در مورد منحرفین و بدعت گذاران افشاگرى کرد، به عبارت روشن تر آنها که در جامعه، داراى موقعیتى هستند که هدایت و ضلالتشان در جامعه اثر می گذکرد، اگر به گمراهى رفتند، باید با افشاى آن به مبارزه فرهنگى با آنها پرداخت.