داستان هابیل و قابیل با توجه به آیات و روایات

درباره این قصه در آیات 27 تا 32 سوره مائده مطالبی بیان شده است: «و اتل علیهم نبأ ابنى ادم بالحق إذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما و لم یتقبل من الاخر قال لأقتلنک قال إنما یتقبل الله من المتقین لئن بسطت إلى یدک لتقتلنى ما أنا بباسط یدى إلیک لأقتلک إنى أخاف الله رب العلمین إنى أرید أن تبوأ بإثمى و إثمک فتکون من أصحاب النار و ذالک جز ؤا الظالمین فطوعت له نفسه قتل أخیه فقتله فأصبح من الخاسرین فبعث الله غرابا یبحث فى الأرض لیریه کیف یوارى سوءة أخیه قال یاویلتى أ عجزت أن أکون مثل هذا الغراب فأوارى سوءة أخى فأصبح من الندمین من أجل ذالک کتبنا على بنى إسراییل أنه من قتل نفسا بغیر نفس أو فساد فى الأرض فکأنما قتل الناس جمیعا و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا و لقد جاءتهم رسلنا بالبینات ثم إن کثیرا منهم بعد ذالک فى الأرض لمسرفون»؛ «و داستان دو فرزند آدم را به حق به عنوان یک واقعه بر آنها بخوان، آن گاه که قربانى پیش بردند. پس، از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. قابیل گفت: اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشایم، همانا من از پروردگار عالمیان مى ترسم. من مى خواهم تو بار گناه من و گناه خودت را بر دوش کشى تا از دوزخیان گردى، و سزاى ستمکاران همین است. پس نفس سرکش او کم کم وى را به قتل برادرش ترغیب کرد و او را کشت و از زیانکاران گردید. سپس خداوند زاغى را برانگیخت که زمین را به جستجو] مى کاوید، تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش را پنهان کند. قابیل گفت: واى بر من! آیا عاجز بودم از این که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم؟! آن گاه از پشیمانان گشت. به همین جهت بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کسى دیگرى را جز به انتقام قتل یا فساد در روى زمین بکشد، مانند آن است که همه مردم را کشته باشد، و هر که شخصى را از مرگ نجات دهد گویى همه مردم را زنده کرده است. و البته فرستادگان ما حجت هاى روشن براى آنها آوردند اما بسیارى از آنها پس از آن در زمین تعدى و زیاده روى کردند. این آیات از داستان پسران آدم خبر مى دهد، و سبب پدید آمدن آن را حسد دانسته، مى فرماید حسد کار آدمى را به جائى مى کشاند که حتى برادر برادر خود را بنا حق به قتل برساند و آنگاه که فهمید از زیانکاران شده پشیمان مى گردد، پشیمانى اى که هیچ سودى ندارد و این آیات به همین معنا مربوط به گفتار در آیات قبل است که در باره بنى اسرائیل مى فرمود استنکافشان از ایمان به فرستاده خدا و امتناعشان از قبول دعوت حقه جز به خاطر حسد و ستمگرى نبود، آرى همه اینها آثار شوم حسد است، حسد است که آدمى را وادار مى کند برادر خود را بکشد و سپس او را در آتش ندامت و حسرتى مى اندازد که راه فرار و نجاتى از آن نیست، پس باید که اهل عبرت از این داستان عبرت گرفته در حس حسادت و سپس در کفرى که اثر آن حسادت است اصرار نورزند.

دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم (ع) و حوا (ع) وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند. فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی ها) خداوند به آدم (ع) وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید. از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «... و بث منهما رجالا کثیرا و نساء» استفاده می شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در کار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم (ع) تکذیب شده است به نظر می رسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‎اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم (ع) اولین انسان روی زمین نیست. حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده ای؟».

دو قربانی فرزندان آدم (ع)
حضرت آدم (ع) برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند). فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می کند. به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم (ع) ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا که می فرماید: « هنگامی که هر کدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می پذیرد.»
در حدیثى که مجلسى (ره) در بحار از معاویة بن عمار از امام صادق (ع) روایت کرده ،آن حضرت داستان را این گونه بیان فرمود: خداوند به آدم وحى کرد: اسم اعظم من و میراث نبوت و اسمایى را که به تو تعلیم کرده ام و هر آن چه مردم بدان احتیاج دارند همه را به هابیل بسپار. آدم نیز چنین کرد. و چون قابیل مطلع شد خشمناک گشته، نزد آدم آمد و گفت: پدر جان مگر من از وى بزرگ تر و بدین منصب شایسته تر نیستم؟ آدم فرمود: اى فرزند! این کار به دست خداست و او هر که را بخواهد به این منصب مى رساند و خداوند او را مخصوص این منصب قرار داد اگر چه تو از وى بزرگ تر هستى. اگر مى خواهید صدق گفتار مرا بدانید هر کدام یک قربانى به درگاه خداوند ببرید و قربانى هر یک قبول شد، او شایسته تر از آن دیگرى است. نشانه پذیرفته شدن (قبول قربانى) در آن وقت ،آن بود که آتشى مى آمد و قربانى را مى خورد. قابیل و هابیل، چنان که خداوند در قرآن بیان فرموده، به درگاه خداى قربانى آوردند، به این ترتیب که بر طبق برخى از روایات، چون قابیل داراى زراعت بود، براى قربانى خویش مقدارى از گندم هاى بى ارزش و نامرغوب خود را جدا و به درگاه خداوند برد، ولى هابیل که گوسفنددار بود، یکى از بهترین قوچ ها و گوسفندان چاق و فربه خود را جدا کرد و براى قربانى برد. در این هنگام آتش بیامد و قربانى هابیل را خورد و قربانى قابیل را فرا نگرفت. شیطان نزد قابیل آمد و به وى گفت: این پیش آمد در حال حاضر براى تو اهمیت ندارد، چون تو و هابیل برادر هستید، اما بعدها که از شما دو نفر فرزندان و نسلى به وجود آید، فرزندان هابیل به فرزندان تو فخر فروشى کرده و به آن ها خواهند گفت که ما فرزندان کسى هستیم که قربانیش قبول شد، ولى قربانى پدر شما قبول نشد. اگر تو هابیل را بکشى، پدرت ناچار خواهد شد تا منصب او را به تو واگذار کند. بدین ترتیب قابیل را وادار کرد تا برادرش هابیل را به قتل برساند.

کشته شدن هابیل توسط قایبل
خداى سبحان در قرآن کریم ماجرا را چنین بیان فرموده است: و خبر دو فرزند آدم را برایشان بخوان، آن دم که قربانى بردند و از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. او به آن دیگرى که قربانیش قبول شده بود، گفت که تو را خواهم کشت! و آن دیگرى در جواب گفت: این مربوط به من نبود، بلکه قبولى قربانى به دست خداست و او هم از پرهیزگاران مى پذیرد.و به دنبال آن ادامه داد: اگر تو هم دست به سوى من دراز کنى که مرا به قتل برسانى، من براى کشتن دست به سوى تو دراز نمى کنم که من از پرودگار جهانیان مى ترسم. من مى خواهم تا خود دچار گناه نگردم و گناه کشتن من و مخالفت تو هر دو به خودت بازگردد و از دوزخیان گردى و البته کیفر ستم کاران همین است. قابیل تصمیم بر کشتن برادر گرفت و نیروى عقل و خرد، عواطف برادرى، ترس از خدا و رعایت حقوق پدر و مادر، هیچ کدام نتوانست جلوى توفان خشمى را که کانونش همان صفت نکوهیده و زشت حسد بود، بگیرد. سرانجام درصدد برآمد تا هرچه زودتر تصمیم خود را عملى سازد. به همین منظور در پى فرصتى مى گشت تا این که وقتى هابیل سرگرم کار، یا به گفته طبرى، براى چراى گوسفندان خود در کوهى به خواب رفته بود، سنگى را بر سراو کوفت و بدین ترتیب او را کشت. آرى این صفت نفرت انگیز چه جنایت ها که در دنیا نکرده و چه خون هاى به ناحقى که نریخته و چه خانمان ها را که بر باد نداده است. حسد نه فقط موجب به هم ریختن نظام اجتماع و به خاک و خون کشیدن محسودان مى گردد، بلکه خود شخص حسود را نیز دقیقه اى راحت و آسوده نمى گذارد و لذت زندگى را از کام او مى برد و پیوسته او را در آتش ‍حسادت مى سوزاند و گوشت و استخوانش را آب مى کند و اگر او را به حال خود واگذارد هم چنان زبانه مى کشد تا بالاخره حسود را وادار کند عملى را در خارج انجام داده و دچار کیفر آن گردد یا در همان آتش خانمان برانداز حسد بسوزد و تار و پودش بر باد رود. خداى بزرگ به دنبال این موضوع مى گوید: نفس سرکش قابیل درباره کشتن برادرش مطیع و رام او گردید و سرانجام او را کشت و از زیان کاران گردید. حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، به طوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت». آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می برد، و خشم و غضب را جایگزین آن می گرداند. هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزکاران را می پذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی زنم، زیرا از پروردگار جهان می ترسم، اگر چنین کنی بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است. نصایح و هشدارهای هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکش تر شد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد لذا به دنبال فرصت می گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناکی دست بزند. شیطان، قابیل را وسوسه می‎کرد و به او می گفت: «قربانی هابیل پذیرفته شد، ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار می کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!». این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این که فرصتی به دست آمد. حضرت آدم (ع) برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز». هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشی و طغیان بردار.»کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی دانست که چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.» مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.
در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از حبیب سجستانى از امام ابى جعفر (ع) روایت آمده که فرمود: وقتى دو پسران آدم قربانى خود را تقدیم نمودند، از یکى قبول شد و از دیگرى قبول نگردید، و در اینکه از کدام قبول شد و از کدام رد گردید فرمود: از هابیل قبول شد و از قابیل نشد، قابیل از این ماجرا گرفتار طوفانى از حسد گردید و به دشمنى با هابیل پرداخت و همواره در کمین بود که او را در خلوتى ببیند و کارش را یکسره کند، تا آنکه روزى او را در خلوت و دور از چشم آدم دید، بر او حمله کرد و او را کشت، و خداى تعالى قسمتى از داستان آن دو برادر را که گفتگویى است که قبل از فاجعه قتل، بین آن دو رد و بدل شده، در قرآن کریم آورده است. این روایت از بهترین روایاتى است که در خصوص این داستان وارد شده، و این روایتى است طولانى که امام (ع) در آن فرموده هبت الله (شیث)، بعد از این ماجرا براى پدرش آدم متولد شد و آدم او را وصى خود قرار داد، و وصیت آن جناب هم چنان در بین انبیا (ع) جریان یافت. از ظاهر آن بر مى آید که قابیل برادرش هابیل را بدون اطلاع و به نیرنگ به قتل رسانده، (مثلا پیشنهاد کرده که به گردش بروند همین که به نقطه اى دور از دیگران رسیده اند دست به کار قتلش شده) و کارى کرده که او نتواند از خود دفاع کند. این را هم باید دانست هر آن روایتى که نام این دو پسر آدم را ضبط کرده همان هابیل و قابیل است، و آنچه در تورات رائج، در دست یهود آمده هابیل و قابیل است، ولى تورات هیچ سندى ندارد، براى اینکه سند تمامى تورات هاى موجود در روى زمین منتهى به یک نفر مجهول الحال مى شود و علاوه بر آن خرافات و تحریف هایى که دارد هویدا است. و در تفسیر قمى مى گوید: پدرم از حسن بن محبوب از هشام بن سالم از ابى حمزه ثمالى از ثویر بن ابى فاخته برایمان حدیث کرد که وى گفت: من از على بن الحسین (ع) شنیدم که براى رجالى از قریش سخن مى گفت، تا آنجا که فرمود: هنگامى که دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مى کردند یکى از آن دو از میان گوسفندانى که خود پرورش داده بود گوسفندى چاق تر قربانى کرد و دیگرى یک دسته سنبل قربانى کرد، در نتیجه قربانى صاحب گوسفند که همان هابیل باشد قبول شد و از آن دیگرى قبول نشد و بدین جهت قابیل بر هابیل خشم کرد و گفت به خدا سوگند تو را مى کشم، هابیل گفت: خداى تعالى تنها از متقیان قبول مى کند و تو اگر براى کشتن من دست به سویم دراز کنى من هرگز دست به سویت نمى گشایم که به قتلت برسانم، براى اینکه من از رب العالمین مى ترسم، من مى خواهم تو هم گناه مرا به دوش بکشى و هم گناه خودت را، تا از اهل آتش شوى و سزاى ستمکاران همین است. سرانجام هواى نفس قابیل، کشتن برادر را در نظرش زینت داد، و در قالب امر پسندیده اى جلوه گر ساخت ولى در اینکه چگونه برادر را بکشد سرگردان ماند و ندانست که چگونه تصمیم خود را عملى سازد، تا آنکه ابلیس به نزدش آمد و به او تعلیم داد که سر برادر را بین دو سنگ بگذارد و سپس سنگ زیرین را بر سر او بکوبد قابیل بعد از آنکه برادر را کشت نفهمید جسد او را چه کند در این حال بود که دو کلاغ از راه رسیده و به یکدیگر حمله ور شدند، یکى از آنها دیگرى را کشت و آن گاه زمین را با پنجه اش حفر کرد و کلاغ مرده را در آن چاله دفن نمود، قابیل چون این منظره را دید فریاد بر آورد که: واى بر من! آیا من عاجزتر از یک کلاغ بودم که نتوانستم به قدر آن حیوان بفهمم که چگونه جسد برادرم را دفن کنم، در نتیجه از پشیمانان شد، و گودالى کند و جسد برادر را در آن دفن نمود، و از آن به بعد دفن مردگان در میان انسانها سنت شد. قابیل به سوى پدر برگشت، آدم هابیل را با او ندید از وى پرسید: پسرم را کجا گذاشتى؟ قابیل گفت: مگر او را به من سپرده بودى؟ آدم گفت: با من بیا ببینم کجا قربانى کردید، در این لحظه به دل آدم الهام شد که چه اتفاقى رخ داده، همین که به محل قربانى رسید همه چیز برایش روشن شد، لذا آدم آن سرزمین را که خون هابیل را در خود فرو برد لعنت کرد و دستور داد قابیل را لعنت کنند و از آسمان ندایى به قابیل شد که تو، به جرم کشتن برادرت ملعون شدى، از آن به بعد دیگر زمین هیچ خونى را فرو نبرد. آدم از آن نقطه بر گشت و چهل شبانه روز بر هابیل گریست، چون بى تابیش طاقت فرسا شد، شکوه به درگاه خدا برد، خداى تعالى به وى وحى کرد که من پسرى به تو مى دهم تا جاى هابیل را بگیرد، چیزى نگذشت که حوا پسرى پاک و پر برکت بزاد، روز هفتم میلاد آن پسر، خداى تعالى به آدم وحى کرد که اى آدم این پسر هبه و بخششى است از من به تو، بنا بر این او را هبت الله نام بگذار و آدم چنین کرد. این روایت معتدل ترین روایات وارده در این قصه و ملحقات آن است و با اینکه معتدل ترین آنها است مع ذلک متن آن خالى از اضطراب نیست، براى اینکه از ظاهرش بر مى گزیند آید که قابیل نخست هابیل را تهدید به قتل کرده، و آن گاه در حیرت شده که چگونه او را به قتل برساند، و این دو جمله با هم نمى سازند، زیرا معقول نیست کسى خصم خود را تهدید به کشتن بکند ولى نداند که چگونه بکشد، مگر آنکه بگوئیم تحیرش در انتخاب آلت و سبب قتل بوده، و نمى دانسته است از میان ابزار قتل، کدام را انتخاب کند سر انجام ابلیس، که لعنت خدا بر او باد، او را راهنمایى کرد که با سنگ بر سر برادرش کوفته و به قتلش برساند و در این باب روایات دیگرى از طرق شیعه و اهل سنت نقل شده که مضمون آنها قریب به مضمون این روایت است.

علت کشتن هابیل توسط قابیل در روایات
از روایات امامان معصوم استفاده می شود که علت قربانی کردن فرزندان حضرت آدم و سبب قتل "هابیل"، مسئله وصایت و جانشینی حضرت آدم بود، چون قابیل دید پدرش حضرت آدم برادرش هابیل را به این منصب مفتخر ساخت، به وی حسادت برد تا آن جا که در صدد قتل او برآمد. مطابق بعضی از روایات از امام صادق (ع) نقل شده که علت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم (ع) هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را کشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم (ع) عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصی بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی کرد که اگر چیزی از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت. و از جمله حدیث هاى کاملى که در این باره موجود است، حدیثى است که عیاشى در تفسیر خود از سلیمان بن خالد روایت کرده که گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: قربانت گردم مردم مى گویند که حضرت آدم دختر خود را به پسرش ‍ تزویج کرد؟ حضرت صادق (ع) فرمود: مردم چنین مى گویند، اما اى سلیمان! آیا ندانسته اى که پیغمبر فرمود: اگر من مى دانستم آدم دختر خود را به پسرش تزویج کرده بود، من هم دخترم زینب را به پسرم (قاسم ) مى دادم و از آیین آدم پیروى مى کرد..سلیمان گوید: گفتم قربانت گردم! مردم مى گویند سبب این که قابیل هابیل را کشت، آن بود که به خواهرش رشک برد. امام فرمود: اى سلیمان چگونه این حرف را مى زنى. آیا شرم ندارى که چنین سخنى را درباره پیغمبر خدا آدم مى گویى؟ عرض کردم: پس علت قتل هابیل به دست قابیل چه بود؟ حضرت فرمود: درباره وصیت بود. آن گاه ادامه داده فرمود: اى سلیمان! خداى تبارک و تعالى به آدم وحى فرمود که وصیت و اسم اعظم را به هابیل بسپارد با این که قابیل از او بزرگ تر بود. قابیل که از موضوع مطلع شد، غضبناک گشت و گفت: من سزاوارتر به وصیت بودم و از این رو آدم بر طبق فرمان الهى به آن دو دستور داد تا قربانى کنند، و چون به درگاه خداوند قربانى بردند، قربانى هابیل قبول شد، ولى از قابیل پذیرفته نگشت. همین ماجرا سبب شد که قابیل بر وى رشک برد و او را به قتل برساند.از حدیث بالا این مطلب هم معلوم شد که مطابق روایات اهل بیت، علت قتل هابیل همان مسئله جانشینى حضرت آدم بود، زیرا وقتى قابیل دید که حضرت آدم برادرش هابیل را به این مقام برگزیده، به وى حسادت برد تا آن جا که درصدد قتل او برآمد؛ که (طبق نظر اهل سنت) به خاطر همسر هابیل، به وى رشک برد و او را به قتل رسانید.

نحوه دفن هابیل توسط قابیل
در روایتی از امام سجاد (ع) درباره پذیرفته شدن قربانی و ماجرای قتل هابیل چنین بیان شده است: "...قربانی صاحب گوسفند، یعنی هابیل پذیرفته شد و از دیگری قابیل قبول نشد. قابیل غضبناک شده به هابیل گفت: "به خدا تو را خواهم کشت" هابیل گفت: "خدا تنها از پرهیزکاران قبول می کند، اگر تو دستت را به سوی من بگشایی که مرا بکشی، من هرگز برای کشتن تو دست به سویت نمی گشایم، من از خدا، پروردگار جهانیان می ترسم، من می خواهم تو زیر بار گناه من و خود باشی و از دوزخیان شوی و این پاداش ستمگر است". و بدین صورت "دلش" کشتن برادر را برایش جلوه داد، ولی او نفهمید چگونه او را بکشد تا "ابلیس" آمد و به او یاد داد و گفت: "سرش را میان دو سنگ بگذار و آن گاه سرش را بشکن !" وقتی او را کشت، نفهمید با او چه کند، دو زاغ آمدند و با هم شروع به زد و خورد کردند و کم کم جنگ سختی نمودند تایکی دیگری را کشت و آن گاه آن که به جا ماند، با چنگال خود گودالی حفر کرد و آن زاغ دیگر را در آن دفن نمود. قابیل گفت: ای وای! آیا ناتوان بودم که چون این زاغ باشم و جسد برادر را پنهان کنم؟ و از پشیمانان شد، گودالی کند و او را در آن دفن کرد و بدین صورت قانون دفن مرده ها از آن جا شروع شد.
همچنین از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلا ندیده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک می سپارند). چیزی نگذشت که دید درندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند، قابیل که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود، برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش کشید، ولی باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می افکند تا به آن حمله ور شوند. خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد. قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بی خبری خود ناراحت شد و فریاد برآورد: «ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوان تر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟». این نیز از عنایات الهی بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاک هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمنا سرزنشی برای قابیل باشدکه بر اثر جهل و خوی زشت، از زاغ هم پست تر و نادانتر است و همین نادانی و خوی زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.

اندوه شدید آدم (ع) و دلداری خداوند
قابیل جنایتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم (ع) پرسید: «هابیل کجاست؟»
قابیل گفت: «من چه می دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می گیری؟!» آدم (ع) که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابان ها نهاد تا او را پیدا کند. هم چنان سرگردان می گشت اما چیزی نیافت. تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است. با ناراحتی گفت: «لعنت بر آن زمینی که خون هابیل را پذیرفت». از آن پس آدم (ع) از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه می کرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت. آدم (ع) در جستجویی دیگر، قتل گاه هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را که خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت کرد. از آسمان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی... حضرت آدم (ع) بسیار غمگین به نظر می رسید، و آه و ناله اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد. خداوند مهربان به آدم (ع) وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.

روایات عجیب و بى اعتبار در مورد داستان هایبل و قابیل
در قصه پسران آدم روایات بسیارى هست که مضمون آنها اختلاف عجیبى با هم دارد و عجیب ترین آن روایتى است که مى گوید: "خداى تعالى گوسفند هابیل را چهل سال در بهشت نگه داشت تا در زمان قربان شدن اسماعیل، آن را فداى اسماعیل کرد، و به نزد ابراهیم فرستاد، تا به جاى فرزند، آن را ذبح کند". روایت شگفت آور دیگر اینکه مى گوید: "هابیل خود را در اختیار قابیل قرار داد تا او را به قتل برساند و به هیچ وجه حاضر نشد دست به سوى برادر خود دراز کند"! و این نیز یکى از آن روایات تعجب انگیز است که مى گوید: "از روزى که قابیل برادرش هابیل را کشت، خداوند تبارک و تعالى یک پاى قابیل را تا روز قیامت به رانش بست و صورتش را به طرف راست قرار داد تا به هر طرف که مى رود، صورتش (مانند گل آفتاب گردان) به طرف راست بچرخد و در زمستانها فضایى یخى و به اصطلاح امروزى چند درجه زیر صفر و در تابستان فضایى آتشین بر او مسلط کرد، و هفت فرشته را مامور بر شکنجه دادن او کرد تا اینکه اگر یکى از آن ملک ها رفت دیگرى به جایش بیاید! و روایت دیگر اینکه خداوند قابیل را در جزیره اى از جزائر اقیانوس به پاها و واژگونه آویزان نموده و به همان حال تا روز قیامت معلق بوده و در عذاب خواهد ماند. و این هم روایت تعجب انگیز دیگر که مى گوید: قابیل پسر آدم با موى دوطرف سرش آویزان به قرص خورشید است و خورشید به هر طرف برود او را با خود مى برد، هم در گرماى تابستانش و هم در زمهریر زمستانش، و این شکنجه را تا روز قیامت دارد، و چون قیامت شود خداى تعالى او را در آتش دوزخ جاى مى دهد، و آن حدیثى که مى گوید پسر آدم یعنى آنکه برادر خود را کشت نامش قابیل بود، که در بهشت متولد شد و آن حدیثى که مى گوید: آدم وقتى از کشته شدن پسرش هابیل خبردار شد با چند شعر عربى او را مرثیه گفت، و یا آن حدیثى که مى گوید: در شریعت خاندان آدم چنین مرسوم بود که هر گاه انسانى مورد سوء قصد قرار مى گرفت باید خود را بدون هیچ دفاعى و تلاشى در اختیار دشمن خود قرار دهد، و از این قبیل روایاتى دیگر .پس این روایات، روایاتى است که بیشترش و یا همه اش از طرق ضعیف نقل شده، و با اعتبار صحیح و عقلى و نیز با کتاب خدا، قرآن کریم، نمى سازد، پس بعضى از آنها جعلى است و جعلى بودنش روشن است و بعضى دیگر تحریف شده است، و در بعضى موارد ناقل عین عبارت را نیاورده، بلکه نقل به معنا کرده و در این نقل به معنا دچار اشتباه شده است. و در در المنثور است که ابن ابى شیبه از عمر روایت کرده که گفت: رسول خدا (ص) فرموده: چرا شما مثل هابیل نباشید و نتوانید مانند او وقتى قاتل به سراغتان مى آید همان سخن هابیل را بگوئید و دست روى دست بگذارید و در نتیجه مانند بهترین از آن دو پسر آدم باشید؟ یعنى مانند هابیل باشید، و در نتیجه او در بهشت و قاتلش در آتش شود. این روایت از روایاتى است که امت اسلام را براى روزى که دچار فتنه شد راهنمایى مى کند و این روایات بسیار است، که بیشتر آنها را سیوطى در الدر المنثورش آورده، نظیر روایتى که بیهقى از ابى موسى از رسول خدا (ص) نقل کرده که گفت آن جناب فرمود، شمشیرهاى خود را بشکنید (یعنى در فتنه)، و زه و کمان خود را پاره کنید، و در کنج خانه ها بخزید و مانند بهترین از دو پسران آدم باشید، و باز نظیر روایتى که ابن جریر و عبدالرزاق از حسن نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: مساله دو پسران آدم مثلى است که خداى تعالى براى امت زده تا امت راه هابیل را در زندگى پیش بگیرند. و روایاتى دیگر از این قبیل. و این روایات به ظاهرشان با عقل و اعتبار صحیح درست در نمى آید، و همچنین با روایات صحیحه اى که دستور دفاع از جان خود و دفاع از حق مى دهد نمى سازد، و چگونه قابل قبول است، با اینکه خداى تعالى فرموده: «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما، فإن بغت إحداهما على الأخرى فقاتلوا التی تبغی حتى تفیء إلى أمر الله»؛ «اگر در دو طائفه از مؤمنین جنگى واقع شد بین آن دو صلح بر قرار کنید و اگر یکى از آن دو طائفه حاضر به صلح نشد و هم چنان به یاغى گرى خود ادامه داد شما با آن طائفه که یاغى و ستمگر است جنگ کنید، تا در برابر امر خدا تسلیم شود». (حجرات/ 9). علاوه بر اینکه همه این روایات به اصطلاح در صدد تفسیر و توجیه کلام هابیلند که چرا گفت: «لئن بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی إلیک لأقتلک»؛ اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشایم، همانا» (مائده/ 28) و اینطور توجیه مى کنند که هابیل کار درستى کرد که از خود دفاع نکرد.
و یکى از چیزهایى که باعث سوء ظن آدمى نسبت به این روایات مى شود این است که از کسانى نقل شده که در فتنه در خانه على (ع) از انجام وظیفه یعنى دفاع از حق على (ع) سر باز زدند و از کسانى که در جنگهاى على با معاویه و خوارج و طلحه و زبیر کناره گیرى کردند، به همین جهت باید اگر ممکن باشد به نحوى توجیه شود، و گرنه مطروح و مردود شناخته شود. و در در المنثور است که ابن عساکر از على (ع) روایت کرده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: در دمشق کوهى است که آن را" قاسیون" مى گویند در آنجا بود که پسر آدم برادرش را به قتل رسانید. اشکالى در این روایت نیست، به جز اینکه ابن عساکر آن را به طریق کعب الاحبار نقل کرده، و در این نقل گفته آن خونى که بر بالاى قاسیون دیده مى شود خون پسر آدم است، و به طریقه دیگر از عمرو بن خبیر شعبانى نقل کرده که گفت: من با کعب الاحبار به بالاى کوه دیر المران بودیم که ناگهان چشم کعب به دره اى در کوهى افتاد که آب در ته آن جارى بود، کعب گفت: در اینجا بود که پسر آدم برادرش را به قتل رسانید و این آب اثر خون اوست که خدا آن را آیت قرار داده براى همه عالمیان. »این دو روایت دلالت دارد بر اینکه در آن نقطه اثرى ثابت بوده که ادعا شده اثر خون هابیل مقتول است و این سخن به سخنان خرافى شبیه است، گویا رندى این سخن را از پیش خود انتشار داده تا توجه مردم را به آن نقطه جلب کند، و مردم به زیارتش بروند، و نذوراتى و هدایایى براى آن کوه ببرند، نظیر جاى پایى که در سنگ درست مى کنند و نامش را قدمگاه مى گذارند، و از آن جمله است قبرى که در بندر جده در عربستان سعودى قرار دارد، بر سر زبان ها افتاده که اینجا قبر حوا همسر آدم و جده بنى نوع بشر است، و چیزهایى دیگر نظیر آن.و در در المنثور آمده که احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و نسایى و ابن ماجه و ابن جریر و ابن منذر از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: هیچ خون بنا حقى در بین بشر ریخته نمى شود، مگر آنکه سهمى از گناه آن به گردن پسر آدم است، چون او اولین کسى بود که قتل نفس را سنت کرد.


منابع :

  1. عبد علی بن جمعة العروسی- تفسیر نور الثقلین- جلد 1- صفحه 612-610

  2. شیخ طبرسی- مجمع الییان- جلد 3- صفحه 185-183

  3. سيد محمد حسين طباطبائي- ترجمه تفسیر المیزان‌- جلد 5‌- صفحه 325-297- جلد ‏5- صفحه 523-521

  4. سید هاشم رسولی محلاتی‌- تاریخ انبیاء- جلد 1- صفحه 30-22

  5. حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112855