این سرگذشت فقط یک بار در قرآن آمده و آن هم در سوره کهف آیات 60 تا 82 این سوره می باشد.
خدای سبحان به موسی وحی کرد که در سرزمینی بنده ای دارد که دارای علمی است که وی آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهی زنده (و یا گم) شد همانجا او را خواهد یافت. موسی (ع) تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزی از علوم او را فرا گیرد، لاجرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهی مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روی تخته سنگی که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه ای بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهی غفلت نموده فراموشش کردند. از سوی دیگر ماهی زنده شد و خود را به آب انداخت (و یا مرده اش به آب افتاد) رفیق موسی با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسی خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسی به او گفت «غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم.» در آنجا رفیق موسی به یاد ماهی و آنچه که از داستان آن دیده بود افتاد، و در پاسخش گفت: «آنجا که روی تخته سنگ نشسته بودیم ماهی را دیدم که زنده شد و به دریا افتاد و شنا کرد تا ناپدید گشت، من خواستم به تو بگویم ولی شیطان از یادم برد، و یا ماهی را فراموش کردم در نزد صخره پس به دریا افتاد و رفت.» موسی گفت: «این همان است که ما، در طلبش بودیم و آن تخته سنگ همان نشانی ما است پس باید بدانجا برگردیم.»
بی درنگ از همان راه که رفته بودند برگشتند، و بندهای از بندگان خدا را که خدا رحمتی از ناحیه خودش و علمی لدنی به او داده بود بیافتند. موسی خود را بر او عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و رشدی که خدایش ارزانی داشته به وی تعلیم دهد. آن مرد عالم گفت: «تو نمی توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده کنی تحمل نمایی، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی دانی، و چگونه تحمل توانی کرد بر چیزی که احاطه علمی بدان نداری؟»
موسی قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانیش نکند. عالم بنا گذاشت که خواهش او را بپذیرد، و آنگاه گفت «پس اگر مرا پیروی کردی باید که از من از هیچ چیزی سؤال نکنی، تا خودم درباره آنچه می کنم آغاز به توضیح و تشریح کنم.» موسی و آن عالم حرکت کردند تا بر یک کشتی سوار شدند، که در آن جمعی دیگر نیز سوار بودند موسی نسبت به کارهای آن عالم خالی الذهن بود، در چنین حالی عالم کشتی را سوراخ کرد، سوراخی که با وجود آن کشتی ایمن از غرق نبود، موسی آنچنان تعجب کرد که عهدی را که با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسید «چه می کنی؟ می خواهی اهل کشتی را غرق کنی؟ عجب کار بزرگ و خطرناکی کردی؟» عالم با خونسردی جواب داد: «نگفتم تو صبر با من بودن را نداری؟» موسی به خود آمده از در عذرخواهی گفت «من آن وعده ای را که به تو داده بودم فراموش کردم، اینک مرا بدانچه از در فراموشی مرتکب شدم مؤاخذه مفرما، و درباره ام سختگیری مکن.»
سپس از کشتی پیاده شده به راه افتادند در بین راه به پسری برخورد نمودند عالم آن کودک را بکشت. باز هم اختیار از کف موسی برفت و بر او تغیر کرد، و از در انکار گفت «این چه کار بود که کردی؟ کودک بی گناهی را که جنایتی مرتکب نشده و خونی نریخته بود بی جهت کشتی؟ راستی چه کار بدی کردی!» عالم برای بار دوم گفت: «نگفتم تو نمی توانی در مصاحبت من خود را کنترل کنی؟» این بار دیگر موسی عذری نداشت که بیاورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگیری کند و از سوی دیگر هیچ دلش رضا نمی داد که از وی جدا شود، به ناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به این معنا که مادامی که از او سؤالی نکرده با او باشد، همینکه سؤال سوم را کرد مدت مصاحبتش پایان یافته باشد و درخواست خود را به این بیان اداء نمود: «اگر از این به بعد از تو سؤالی کنم دیگر عذری نداشته باشم.»
عالم قبول کرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قریه ای رسیدند، و چون گرسنگیشان به منتها درجه رسیده بود از اهل قریه طعامی خواستند و آنها از پذیرفتن این دو میهمان سر باز زدند. در همین اوان دیوار خرابی را دیدند که در شرف فرو ریختن بود، به طوری که مردم از نزدیک شدن به آن پرهیز می کردند، پس آن دیوار را به پا کرد. موسی گفت: «اینها که از ما پذیرائی نکردند، و ما الان محتاج به آن دستمزد بودیم.» مرد عالم گفت: «اینک فراق من و تو فرا رسیده. تأویل آنچه کردم برایت می گویم و از تو جدا می شوم، اما آن کشتی که دیدی سوراخش کردم مال عده ای مسکین بود که با آن در دریا کار می کردند و هزینه زندگی خود را به دست می آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتیها را غصب می کرد و برای خود می گرفت، من آن را سوراخ کردم تا وقتی او پس از چند لحظه می رسد کشتی را معیوب ببیند و از گرفتنش صرفنظر کند و اما آن پسر که کشتم خودش کافر و پدر و مادرش مؤمن بودند، اگر او زنده می ماند با کفر و طغیان خود پدر و مادر را هم منحرف می کرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم، تا خدا به جای او به آن دو فرزند بهتری دهد، فرزندی صالحتر و به خویشان خود مهربانتر و بدین جهت او را کشتم. و اما دیواری که ساختم، آن دیوار مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و در زیر آن گنجی نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردی صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا دیوار را بسازم به طوری که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج کنند، و اگر این کار را نمی کردم گنج بیرون می افتاد و مردم آن را می بردند.»
آنگاه گفت: «من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم، بلکه به امر خدا بود و تاویلش هم همان بود که برایت گفتم.» این بگفت و از موسی جدا شد.
خداوند در سوره کهف می فرماید: «و إذ قال موسی لفتاه لا أبرح حتی أبلغ مجمع البحرین أو أمضی حقبا* فلما بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا* فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غداءنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا* قال أ رأیت إذ أوینا إلی الصخرة فإنی نسیت الحوت و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره و اتخذ سبیله فی البحر عجبا* قال ذلک ما کنا نبغ فارتدا علی آثارهما قصصا؛ به خاطر بیاور هنگامی که موسی به دوست خود گفت: من دست از طلب برنمی دارم تا به محل تلاقی دو دریا برسم هر چند مدت طولانی به راه خود ادامه دهم. هنگامی که به محل تلاقی آن دو دریا رسیدند ماهی خود را (که برای تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند و ماهی راه خود را در پیش گرفت (و روان شد) هنگامی که از آنجا گذشتند موسی به یار همسفرش گفت غذای ما را بیاور که از این سفر، سخت خسته شده ایم.او گفت بخاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم (و استراحت کردیم) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهی را بازگو کنم، این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد، و ماهی به طرز شگفت انگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت! (موسی) گفت این همان است که ما می خواستیم، و آنها از همان راه بازگشتند در حالی که پی جویی می کردند.» (کهف/ 60- 64)
مفسران در شأن نزول آیات فوق نقل کرده اند که جمعی از قریش خدمت پیامبر (ص) رسیدند و از عالمی که موسی (ع) مأمور به پیروی از او شد سؤال کردند، آیات فوق نازل شد. در ماجرای موسی و خضر، یا به تعبیر دیگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفت انگیزی برخورد می کنیم که نشان می دهد که حتی یک پیغمبر اولوالعزم که آگاهترین افراد محیط خویش است باز دامنه علم و دانشش در بعضی از جهات محدود است و به سراغ معلمی می رود که به او درس بیاموزد، او هم درسهایی که هر یک از دیگری عجیبتر است به او یاد می دهد، و چه نکته های بسیار مهمی که در مجموعه این داستان نهفته شده است. در نخستین آیه می گوید: "به خاطر بیاور هنگامی که موسی به دوست و همراه خود گفت من دست از طلب برنمی دارم تا به "مجمع البحرین" برسم هر چند مدتی طولانی به راه خود ادامه دهم."
سرانجام موسی و همسفرش از محل تلاقی دو دریا (مجمع البحرین) گذشتند، طول سفر و خستگی راه، گرسنگی را بر آنها چیره کرد، در این هنگام موسی به خاطرش آمد که غذایی به همراه آورده اند، به یار همسفرش گفت: «غذای ما را بیاور که از این سفر، سخت خسته شده ایم.» (فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غداءنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا). "غداء" به غذایی گفته می شود که در آغاز روز یا وسط روز می خورند (صبحانه یا نهار) ولی از تعبیراتی که در کتب لغت آمده است چنین استفاده می شود که در زمانهای گذشته "غداء" را تنها به غذایی می گفتند که در آغاز روز می خوردند (چرا که از "غدوه" گرفته شده که به معنی آغاز روز است) در حالی که در عربی امروز "غداء" و "تغدی" به معنی نهار و نهار خوردن است.
در مجمع البیان گفته: «"نصب"، و "صب" و "تعب" هر سه نظیر همند و عبارتند از آن سستی که از ناحیه خستگی دست می دهد. و مراد از "غداء" عبارت است از هر چه که با آن چاشت کنند. و از همین کلمه فهمیده می شود که موسی این سخن را در روز گفته است.»
معنایش این است: بعد از آنکه از مجمع البحرین گذشتند موسی به جوان ملازم خود فرمود تا چاشتشان که عبارت از همان ماهیی بوده که با خود برداشته بودند بیاورد زیرا از مسافرت خود خسته شده به تجدید نیرو نیازمند شده اند. به هر حال این جمله نشان می دهد که موسی و یوشع راهی را پیمودند که عنوان سفر بر آن اطلاق می شد، ولی همین تعبیرات نشان می دهد که این سفر چندان طولانی نبوده است. در این هنگام همسفرش به او خبر داد که به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم (و استراحت کردیم) من در آنجا فراموش کردم جریان ماهی را بازگو کنم و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد و ماهی راهش را به طرز شگفت انگیزی در دریا پیش گرفت. «قال أ رأیت إذ أوینا إلی الصخرة فإنی نسیت الحوت و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره و اتخذ سبیله فی البحر عجبا».
علامه طباطبایی می فرماید: «این جمله حکایت پاسخ آن جوان به موسی (ع) است که به یاد آن جناب می اندازد آن ساعتی را که در کنار صخره، منزل کردند. و دلالت می کند بر اینکه صخره در همان منزل و در کنار آب قرار داشته چون جلوتر فرمود: "ماهی راه خود را به سوی دریا پیش گرفت" و در اینجا می فرماید "آنجا که کنار صخره نشسته بودیم" و با در نظر گرفتن جمله ای که گذشت که این جریان در مجمع البحرین بوده حاصل پاسخی که به موسی داده این می شود که غذایی نداریم تا با آن سد جوع کنیم، چون غذای ما همان ماهیی بود که زنده شد و در دریا شناور گشت. آری، وقتی به مجمع البحرین رسیدیم و در کنار آن صخره منزل کردیم (ماهی به دریا رفت) و من فراموش کردم به شما خبر دهم. بنابراین، جمله "أرأیت إذ أوینا إلی الصخرة" به یاد آن جناب می آورد آن حالی را که نزد صخره منزل کردند تا اندکی استراحت کنند. جمله "و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره" جمله معترضه ای است که در وسط کلام واقع شده، ولی از آنجا که این جمله در حقیقت علت نسیان و فراموشی را بیان می کند در وسط کلام ذکر شده است و این مخصوصا در باره کسانی که مورد عتاب و خطاب از شخص بزرگتری واقع می شوند معمول است که علت اصلی را در لابلای کلام به صورت معترضه ذکر می کند تا کمتر مورد اعتراض قرار گیرند.»
در ادامه داستان از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه ای برای موسی در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود: موسی گفت: این همان چیزی است که ما می خواستیم و به دنبال آن می گردیم (قال ذلک ما کنا نبغ). و در این هنگام آنها از همان راه بازگشتند در حالی که پی جویی می کردند (فارتدا علی آثارهما قصصا). کلمه "بغی" به معنای طلب کردن است. و جمله "فارتدا" از مصدر ارتداد به معنای برگشتن به نقطه نخستین است. و مقصود از آثار جای پاها است. و کلمه "قصص" به معنای دنبال جای پا را گرفتن و رفتن است. معنای آیه این است که موسی گفت: این جریان که درباره ماهی اتفاق افتاد همان علامتی بود که ما در جستجویش بودیم، لاجرم از همانجا برگشتند، و درست از آنجا که آمده بودند (با چه دقتی) جای پای خود را گرفته پیش رفتند. از جمله "ذلک ما کنا نبغ فارتدا" کشف می شود، که موسی (ع) قبلا از طریق وحی مامور بوده که خود را در مجمع البحرین به عالم برساند، و علامتی به او داده بودند، و آن داستان گمشدن ماهی بوده، حال یا خصوص قضیه زنده شدن و به دریا افتادن و یا یک نشانی مبهم و عمومی تری از قبیل گمشدن ماهی و یا زنده شدن آن و یا مرده زنده شدن، و یا امثال آن بوده است، و لذا می بینیم حضرت موسی به محضی که قضیه ماهی را می شنود می گوید: "ما هم در پی این قصه بودیم" و بی درنگ از همانجا برگشته خود را به آن مکان که آمده بود می رسانند، و در آنجا به آن عالم برخورد می نمایند.
طبق شمارش «المعجم المفهرس» لفظ موسی در قرآن 136 بار آمده و در همه موارد مقصود از آن موسی بن عمران است. طبعا در این مورد نیز مقصود همو خواهد بود. زیرا اگر مقصود غیر او بود، قطعا قرینه لازم داشت. بنابراین منظور از "موسی" در آیه فوق بدون شک همان موسی بن عمران پیامبر اولوالعزم معروف است، هر چند بعضی از مفسران احتمال داده اند موسای دیگری باشد، و این احتمال بیشتر به خاطر این بوده که نتوانسته اند پاره ای از اشکالات موجود در این داستان را حل کنند، ناچار به فرض موسای دیگری شده اند، در حالی که قرآن هر جا سخن از موسی می گوید همان موسی بن عمران است. بنابراین تفسیر موسی به موسای دیگر، به نام موسی بن هشام بن یوسف، که یکی از پیامبران بنی اسرائیل بود، با توجه به اصل یاد شده، صحیح نیست.
علامه طباطبایی می فرماید: «این موسی که در این داستان اسم برده شده همان موسی بن عمران، رسول معظم خدای تعالی است که بنا به روایات وارده از طرق شیعه و سنی یکی از انبیاء اولوالعزم و صاحب شریعت است.»
بعضی هم گفته اند:این موسی غیر موسی بن عمران بلکه یکی از نواده های یوسف بن یعقوب (ع) بوده است، و اسمش موسی فرزند میشا فرزند یوسف بوده، و خود از انبیای بنی اسرائیل بوده است. ولیکن این احتمال را یک نکته تضعیف می کند، آن چنان که دیگر نباید بدان وقعی نهاد، و آن نکته این است که قرآن کریم نام موسی را در حدود صد و سی و چند مورد برده، و در همه آنها مقصودش موسی بن عمران بوده است، اگر در خصوص این یک مورد غیر موسی بن عمران منظور بود، باید قرینه می آورد تا ذهن به جای دیگری منتقل نگردد.»
منظور از "فتاه" در اینجا طبق گفته بسیاری از مفسران، و بسیاری از روایات، "یوشع بن نون" مرد رشید و شجاع و با ایمان بنی اسرائیل است، و تعبیر به "فتی" (جوان) ممکن است به خاطر همین صفات برجسته، و یا به خاطر خدمت به موسی و همراهی و همگامی با او بوده باشد.
علامه طباطبایی می فرماید: «در باره آن جوانی که همراه موسی (ع) بوده بعضی گفته اند وصی او یوشع بن نون بوده، و این معنا را روایات هم تایید می کند.»
بعضی گفته اند: «از این جهت "فتی" نامیده شده که همواره در سفر و حضر همراه او بوده است، و یا از این جهت بوده که همواره او را خدمت می کرده است.»
"مجمع البحرین" به معنی محل پیوند دو دریا است، در اینکه اشاره به کدام دو دریا است میان مفسران گفتگو است، و روی همرفته سه عقیده معروف در اینجا وجود دارد.
1- منظور محل اتصال خلیج عقبه با خلیج سوئز است (می دانیم دریای احمر در شمال دو پیشرفتگی یکی به سوی شمال شرقی، و دیگری به سوی شمال غربی دارد که اولی خلیج عقبه را تشکیل می دهد، و دومی خلیج سوئز را و این دو خلیج در قسمت جنوبی به هم می پیوندند، و به دریای احمر متصل می شوند. این احتمال که نزدیکتر فاصله را به محل زندگی موسی دارد (از شام تا خلیج عقبه راه زیادی نیست) از همه تفاسیر نزدیکتر به نظر می رسد، چرا که از آیات فوق نیز اجمالا استفاده می شود موسی راه زیادی را طی نکرده هر چند آماده بود برای رسیدن به این مقصود به همه جا سفر کند. در بعضی از روایات نیز اشاره ای به این معنی دیده می شود. با توجه به زندگی موسی در شام و آذوقه مختصری (ماهی پخته یا نمکین) که همراه داشتند و اینکه پس از پیمودن مقداری راه درخواست غذا (ماهی ) نموده است، می توان حدس زد که مقصود از محل تلاقی دو دریا همین است.
2- منظور محل پیوند اقیانوس هند با دریای احمر است که در بغاز "باب المندب" به هم می پیوندند. این احتمال هر چند فاصله کمتری را دربر می گیرد ولی آن هم در حد خود زیاد است زیرا از شام تا جنوب یمن فاصله نسبتا زیادی وجود دارد.
3- محل پیوستگی دریای مدیترانه (که نام دیگرش دریای روم و بحر ابیض است) با اقیانوس اطلس یعنی همان محل تنگه جبل الطارق که نزدیک شهر طنجه است. این تفسیر بسیار بعید به نظر می رسد، زیرا فاصله میان زندگی موسی با جبل الطارق آن قدر زیاد است که از طریق عادی آن زمان رفتن موسی به آنجا شاید ماهها طول می کشید.
4- نقطه پایانی دو دریا: دریای فارس از جانب غرب و دریای روم (مدیترانه) از جانب شرق.
علامه طباطبایی می فرماید: «درباره اینکه مجمع البحرین کجاست؟ بعضی گفته اند منتهی الیه دریای روم (مدیترانه) از ناحیه شرقی، و منتهی الیه خلیج فارس از ناحیه غربی است، که بنابراین مقصود از مجمع البحرین آن قسمت از زمین است که به یک اعتبار در آخر شرقی مدیترانه و به اعتبار دیگر در آخر غربی خلیج فارس قرار دارد، و به نوعی مجاز آن را محل اجتماع دو دریا خوانده اند. این نظر با نقشه کنونی از دریا ها و خشکیها تطبیق نمی کند. زیرا منتهی الیه خلیج فارس، دریای عمان است و آن نیز به دریای سرخ (احمر) متصل می شود و منتهی الیه آن سوئز است که خشکی مانع از اتصال آن با مدیترانه است و اخیرا با کندن کانال، به گونه ای پیوسته شده است. در این صورت چگونه می توان گفت: مقصود منتهی الیه خلیج فارس و آغاز مدیترانه است؟»
کلمه "حقب" به معنی مدت طولانی است که بعضی آن را به "هشتاد سال" تفسیر کرده اند و منظور موسی از ذکر این کلمه این بوده است که من دست از تلاش و کوشش خود برای پیدا کردن گم شده ام برنخواهم داشت، هر چند سالها به این سیر خود ادامه دهم. در این جمله لفظ «أو» به کار رفته که حاکی از تردید است و شاید قرینه است که در جمله متقدم برآن، یعنی «حتی ابلغ مجمع البحرین» لفظی مقابل «حقب» در تقدیر است و در حقیقت موسی به آن جوان می گوید: «من یا به زودی به تلاقی دو دریا می رسم و یا باید زمان طولانی را طی کنم تا به آن برسم.»
از استظهاری که درباره نقطه تلاقی انجام گرفت، معلوم می شود که همان شق نخست تحقق پذیرفت و در زمانی نه طولانی به مقصد رسیدند.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "حقب" به معنای دهر و روزگار است، و اگر نکرده آمده بدین جهت است که بر وصفی محذوف دلالت کند چه تقدیر کلام: "حقبا طویلا؛ روزگاری دراز" است. و معنای آیه این است: به یاد آر آن زمانی را که موسی به جوان ملازم خود گفت مدام راه می پیمایم تا به مجمع البحرین برسم و یا روزگاری طولانی به سیر خود ادامه دهم.»
از مجموع آنچه در بالا گفته شد آشکارا پیدا است که موسی به سراغ گمشده مهمی می رفت و در به در دنبال آن می گشت، عزم خود را جزم و تصمیم خویش را راسخ کرده بود که تا مقصود خود را پیدا نکند از پای ننشیند. گمشده ای که موسی مأمور یافتن آن بود در سرنوشتش بسیار اثر داشت و فصل تازه ای در زندگانی او می گشود. آری او به دنبال مرد عالم و دانشمندی می گشت که می توانست حجابها و پرده هایی را از جلو چشم موسی کنار زند، حقایق تازه ای را به او نشان دهد، و درهای علوم و دانشهایی را به رویش بگشاید. به هر حال هنگامی که به محل پیوند آن دو دریا رسیدند ماهی ای را که همراه داشتند فراموش کردند (فلما بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما). اما عجب اینکه ماهی راه خود را در دریا پیش گرفت و روان شد (فاتخذ سبیله فی البحر سربا). "سرب" (بر وزن جرب) به گونه ای که راغب در مفردات گوید به معنی راه رفتن در سراشیبی است و "سرب" (بر وزن حرب) به معنی راه سراشیبی است.
علامه طباطبایی می گوید: «کلمه "سرب" به معنای مسلک و مذهب است. "سرب" و "نفق" عبارت است از راهی که در زیر زمین کنده شده و از نظر عموم پنهان است.» گویا راهی را که ماهی موسی پیش گرفته و به دریا رفت تشبیه به نقبی کرده که کسی پیش بگیرد و ناپدید شود. در اینکه آیا این ماهی که ظاهرا به عنوان غذا تهیه کرده بودند ماهی بریان یا نمک زده یا ماهی تازه بوده که معجزه آسا زنده شد و در آب پرید و حرکت کرد، در میان مفسران گفتگو بسیار است.
علامه طباطبایی می فرماید: «از دو آیه بعد استفاده می شود که ماهی مذکور ماهی نمک خورده و یا بریان شده بوده و آن را با خود برداشته اند که در بین راه غذایشان باشد، نه اینکه ماهی زنده ای بوده. ولیکن همین ماهی بریان شده در آن منزل که فرود آمدند زنده شده و خود را به دریا انداخته است و جوان همراه موسی نیز زنده شدن آن را و شنایش را در آب دریا دیده. چیزی که هست یادش رفته بود که به موسی بگوید و موسی هم فراموش کرده بود که از او بپرسد ماهی کجاست، و بنابراین اینکه فرموده "نسیا حوتهما؛ هر دو، ماهی خود را فراموش کردند" معنایش این می شود که موسی فراموش کرد که ماهی در خورجین است و رفیقش هم فراموش کرد که به وی بگوید ماهی زنده شد و به دریا افتاد.»
این آن معنایی است که مفسرین هم استفاده کرده اند ولی باید دانست که آیات مورد بحث صریح نیست در اینکه ماهی مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلکه تنها از ظاهر "فراموش کردند ماهیشان را" و از ظاهر کلام رفیق موسی که گفت: "من ماهی را فراموش کردم" این معنا استفاده می شود که ماهی را روی سنگی لب دریا گذاشته بوده اند و به دریا افتاده و یا موج دریا آن را به طرف خود کشیده است و در اعماق دریا فرو رفته و ناپدید شده است. این معنا را روایات تایید می کند، زیرا در آنها آمده که قضیه گم شدن ماهی علامت دیدار با خضر بوده نه زنده شدن آن است.
در پاره ای از کتب تفاسیر نیز سخن از وجود چشمه آب حیات در آن منطقه و پاشیده شدن مقداری از آن بر ماهی، و جان گرفتن ماهی، به میان آمده، ولی این احتمال نیز وجود دارد که ماهی هنوز کاملا نمرده بود زیرا هستند ماهیهایی که بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه ای به صورت نیمه جان باقی می مانند و اگر در این مدت در آب بیفتند حیات عادی خود را از سر می گیرند.
در اینجا یک سؤال پیش می آید که مگر پیامبری همچون موسی ممکن است گرفتار نسیان و فراموشی شود که قرآن می گوید "نسیا حوتهما" (ماهیشان را فراموش کردند) به علاوه چرا همسفر موسی نسیان شخص خودش را به شیطان نسبت می دهد؟
پاسخ این است که مانعی ندارد در مسائلی که هیچ ارتباطی به احکام الهی و امور تبلیغی نداشته باشد یعنی در مسائل عادی در زندگی روزمره گرفتار نسیان شود (مخصوصا در موردی که جنبه آزمایش داشته باشد آن گونه که درباره موسی در اینجا گفته اند). و اما نسبت دادن نسیان همسفرش به شیطان ممکن است به این دلیل باشد که ماجرای ماهی ارتباط با یافتن آن مرد عالم داشت، و از آنجا که شیطان اغواگر است خواسته است با این کار آنها دیرتر به ملاقات آن عالم دست یابند، و شاید مقدمات آن از خود او (یوشع) نیز آغاز گردیده که دقت و اهتمام لازم را در این رابطه به خرج نداده است. شاید وجه اینکه فراموشی را به هر دو نسبت می دهد، این است که: وقتی به مأمور و متصدی چیزی نسیان رخ دهد، نسیان به همه اعضاء نسبت داده می شود و می گویند: فراموش کردیم، در حالی که فراموشکار اصلی مأمور و متصدی آن بوده است.
علامه طباطبایی می فرماید: «در جمله "فإنی نسیت الحوت" حال در تقدیر است، و تقدیر کلام "من حال ماهی را فراموش کردم" است. دلیل این تقدیر به طوری که دیگران هم گفته اند جمله "و ما أنسانیه" است، و تقدیرش "و ما انسانی ذکر الحوت لک الا الشیطان؛ یادآوری ماهی را برای تو از یادم نبرد مگر شیطان" می باشد. پس معلوم می شود وی خود ماهی را فراموش نکرده بوده، بلکه ذکر آن را فراموش کرده، یعنی یادش رفته که برای موسی تعریف کند.»
اگر مساله فراموشی را به شیطان و تصرفات او نسبت داده عیبی و اشکالی ندارد، و با عصمت انبیاء از تصرف شیطان منافات ندارد، زیرا انبیاء (ع) از آنچه برگشتش به نافرمانی خدا باشد (از آن جمله سهل انگاری در اطاعت خدا) معصومند، نه مطلق ایذاء و آزار شیطان حتی آنهایی که مربوط به معصیت نیست، زیرا در نفی اینگونه تصرفات دلیلی در دست نیست، بلکه قرآن کریم اینگونه تصرفات را برای شیطان در انبیاء اثبات نموده است. آنجا که می فرماید: «و اذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب؛ به یاد آر بنده ما ایوب را که پروردگار خود را ندا کرد که شیطان مرا به شکنجه و عذاب مبتلا کرد.» (ص/ 41)