لفظ فرعون از ریشه قبطی «په ر» که معنای ساختمان بزرگ را می دهد و لقب پادشاهان مصر در روزگار باستان بوده، گرفته شده است. علامه طباطبایی می فرماید: «لفظ "فرعون" اسم پادشاه مصر نبوده، بلکه لقبى بوده مانند "خدیو" که مصرى ها به طور کلى پادشاهان خود را به آن لقب مى خوانده اند، هم چنان که رومیان پادشاهان خود را "قیصر" و ایرانیان "کسرى" و چینى ها "فغفور" لقب مى داده اند، و اما اینکه اسم فرعون معاصر با موسى بن عمران (ع) و آن شخصى که به دست موسى غرق شده چه بود؟ قرآن درباره آن تصریح نکرده است.
اولین شخصی که در تاریخ مصر باستان به نام فرعون مشهور است، شخصی است به نام پادشاه عقرب که نام اصلی وی مشخص نیست؛ ولی در نقشی که از او روی یک گرز سنگی وجود دارد، عقربی روبروی صورت او دیده می شود و به این دلیل او را به این نام می خوانند. از فراعنهٔ مصر می توان خوفو، خفرع، منکورع، رامسس دوم، آخناتون، توتانخامون، ملکه هاتشپسوت، توتموس سوم و خئوپس را نام برد.
در بین تمامی این فراعنه، خوفو، خفرع و منکورع به خاطر ساختن اهرام ثلاثه، توتموس سوم و رامسس دوم به خاطر قدرت بیش از حد در اداره کشور و کشورگشایی، آخناتون به خاطر مخالفت و ضدیت با تمام عقاید فراعنه گذشته و ساختن شهر آخن آتون (افق آتون) به همین منظور و توت عنخ آمون به خاطر مرگ عجیبش در سن هیجده سالگی و گنجینه دست نخوردهٔ مقبره خود بیش از بقیه فراعنه شهرت دارند.
خداوند در سوره اعراف می فرماید: «و قال الملأ من قوم فرعون أ تذر موسى و قومه لیفسدوا فی الأرض و یذرک و آلهتک قال سنقتل أبناءهم و نستحیی نساءهم و إنا فوقهم قاهرون؛ بزرگان قوم فرعون گفتند چرا موسى و قوم او را مى گذارى که در این سرزمین فساد کنند و تو را و خدایانت را واگذارند، گفت پسرانشان را خواهیم کشت و زنانشان را نگه خواهیم داشت که ما بالا دست آنهاییم و نیرومند.» (اعراف/ 127)
فرعون، هم مدعى خدایى بوده و هم خدایانى را مى پرستیده است.
علامه طباطبایی می فرماید: «اینکه بزرگان قوم فرعون گفتند: "و یذرک و آلهتک" تاکید در تحریک وى بر قتل موسی (ع) است، و معنایش این است که اى فرعون! این شخص علاوه بر فسادى که او و قومش در زمین انگیخته اند زیر بار پرستش تو و خدایانت هم نرفته اند. از این جمله به خوبى برمى آید که فرعون هم ادعاى الوهیت مى کرده و مردم را به پرستش خود مى خوانده و هم خودش خدایانى براى خود داشته و آنها را مى پرستیده است. تاریخ هم این معنا را درباره پاره اى از امت هاى گذشته اثبات کرده، از آن جمله نقل شده که در روم و ممالک دیگر، مردم، بزرگ خانواده و رؤساى قبائل و عشایر را مى پرستیدند، و آن بزرگان و رؤسا هم، پدران نخستین و بت ها را پرستش مى کرده اند.
و نیز در تاریخ دارد که بعضى از بت پرستان براى بت هایى که مى پرستیدند بت ها و ارباب دیگرى قائل بودند، و معتقد بودند که بت هاى مورد پرستش آنان آن بت ها را مى پرستند، از آن جمله پدر و مادر را رب خود مى دانستند و براى پدر و مادر ارباب دیگرى قائل بودند. این آن چیزى است که از جمله مورد بحث به دست مى آید، الا اینکه از کلامى که فرعون با قوم خود داشته و قرآن از او چنین حکایت مى کند: «أنا ربکم الأعلى؛ من بزرگترین پروردگار شمایم.» (نازعات/ 24) و هم چنین از جمله دیگرى که گفت: «ما علمت لکم من إله غیری؛ معبود دیگرى غیر خودم براى شما سراغ ندارم.» (قصص/ 38) بر مى آید که او براى خود معبودى اتخاذ نکرده بوده، و تنها خود را معبود مردم مى دانسته است.»
لذا بعضى از مورخین نوشته اند که خود فرعون دهرى مسلک بوده، و اصلا براى عالم صانعى قائل نبوده، و مردم را هم از پرستش بت ها منع مى کرده، و مى گفته که تنها باید مرا بپرستید، و به همین جهت بعضى از ایشان به طورى که شنیده مى شود آیه مورد بحث را "و الهتک" (به کسر همزه و فتح لام با الف بعد از لام) قرائت کرده اند که هم بر وزن عبادت است و هم به معناى آن. لیکن صحیح تر همان چیزى است که از ظاهر جمله مورد بحث استفاده مى شود و از جمله "ما علمت لکم من إله غیری" هم بیش از این بر نمى آید که مى خواسته اله و معبود دیگرى که مالک و مدبر امور خصوص قبطیان باشد نفى کرده و تدبیر امور آنان را به خود اختصاص دهد. و این حرف هم تنها از او نبوده، همه بت پرستان همین را مى گفته اند، یعنى براى هر صنفى از اصناف خلائق از قبیل آسمان و زمین، دریا و خشکى و اقوام و همچنین براى اقسام مختلف حوادث از قبیل صلح و جنگ، دوستى و دشمنى و زشتى و زیبایى خداى جداگانه اى قائل بودند، و خود از میان همه آن خدایان آن خدایى را مى پرستیدند که مورد حاجت و نیازشان بوده، مثلا سکنه سواحل دریاها بیشتر پروردگار دریا و طوفان را مى پرستیدند.
بنابراین، معناى گفتار فرعون که گفت: "ما علمت لکم من إله غیری" این است که: من براى شما قبطى ها پروردگارى غیر از خودم سراغ ندارم، پروردگار شما قبطى ها منم نه آنکه موسى ادعا مى کند که از طرف او مبعوث شده، و خودش هم او را مى پرستد. مؤید این معنا قرینه اى است که همراه کلام او است، و آن این است که بعد از جمله مزبور بنا به حکایت قرآن اضافه کرده: «فأوقد لی یا هامان على الطین فاجعل لی صرحا لعلی أطلع إلى إله موسى و إنی لأظنه من الکاذبین؛ پس اى هامان خشت خام را پخته کن و با آن برایم برجى بساز، باشد که از آن بالا رفته از الله موسى اطلاعى حاصل کنم، من او را از دروغگویان مى پندارم.» (قصص/ 38)
از این کلام به خوبى بر مى آید که فرعون در معبود بودن خود براى موسى شک داشته و این خود قرینه است بر اینکه در جمله قبلى نمى خواسته وجود خدایى غیر خود را انکار کرده و بگوید: «من علم به عدم وجود آن دارم» بلکه مى خواسته علم به وجود چنین خدایى را نفى و انکار کند. و کوتاه سخن اینکه خواسته است بگوید: «من خدایى به جز خودم براى شما سراغ ندارم.» نه اینکه شما خدایى به غیر من ندارید.
خلاصه مذهب بت پرستان این است که ایشان خداى را منزه از این مى دانند که کسى او را عبادت کند، و به درگاهش تقرب جوید، و اگر بخواهند به درگاه او تقرب جویند، بعضى از خلق خداى را شفیع او قرار مى دهند، و آن واسطه را که یا ملائکه است و یا جن و یا قدیسین از بشر عبادت مى کنند، و بسیارى از بت پرستان سلاطین بزرگ را هم معبود خود بر مى گزینند، و آنها را مظاهر عظمت خدا مى دانند ولى در عین حال معبود بودن یک سلطان را مانع از این نمى دانند که خود آن سلطان نیز معبودى دیگر داشته باشد یعنى از یک سو عابد رب خود و از سوى دیگر معبود دیگران باشد، هم چنان که در روم قدیم که بیشترشان از وثنیت صابئه بودند، صاحب خانه را رب اهل خانه مى دانستند، فرعون زمان موسى هم از آنها بود، که از یک سو معبود مردم بود، و از سوى دیگر ادعاى الوهیت مى کرد، و مردم او را مى پرستیدند، و همین معنا از خلال آیات قرآن کریم نیز به دست مى آید. اشکالى که به بسیارى از مفسرین متوجه مى شود از اینجا روشن مى گردد.
در روح المعانى گفته: «بعضى از مفسرین معتقدند که فرعون عارف به خداى عز و جل بود، چیزى که هست چون معاند و لجباز بود، زیر بار دعوت موسى نمى رفت. این گروه از مفسرین بر مدعاى خود به عده اى از آیات استدلال کرده اند و نیز استدلال کرده اند به اینکه سلطنت فرعون از قبطیان تجاوز نکرد و به حدود شام نرسید، به شهادت اینکه موسى (ع) وقتى از نزد او فرار کرد به مدین آمد و شعیب (ع) به او گفت: "نترس که از مردم ستمکار نجات یافتى" آن وقت چطور ممکن است معتقد باشد به اینکه الهه همه عالم است؟ و نیز دلیل آورده اند به اینکه فرعون قطعا مردى عاقل بوده، چون به حد تکلیف رسیده بود و هر عاقلى به بداهت و ضرورت مى داند که نیست بوده و هست شده، و کسى که چنین باشد به مدبرى محتاج است پس در نتیجه معتقد به مدبر خواهد بود.
بعضى دیگر از مردم گفته اند: فرعون خدا را نمى شناخته، با اینکه اتفاق دارند که هیچ عاقلى معتقد به این نمى شود که خودش خالق آسمان و زمین و آنچه بین آن دو است باشد، چیزى که هست در کیفیت جهل او به خدا اختلاف کرده اند، عده اى احتمال داده اند دهرى و منکر وجود صانع بوده و یا ممکن است معتقد بوده که ممکن الوجود احتیاجى به مؤثر ندارد و عالم به طور اتفاقى موجود شده است، هم چنان که از ذى مقراطیس و پیروانش نقل شده که چنین اعتقادى داشته اند. بعضى دیگر احتمال داده اند که او مردى فلسفى بوده، یعنى قائل به وجود علتى براى ایجاد عالم بوده، جمعى دیگر احتمال داده اند که از ستاره پرستان بوده است، و یا احتمال داده اند بت پرست بوده، و یا احتمال داده اند از حلولى مذهبان بوده که براى خدا جسم قائل بوده اند، و اگر براى خود ادعاى ربوبیت مى کرده منظورش این بوده که زیر دستانش باید طوق اطاعت او را گردن نهند و از غیر او اطاعت نکنند. انسان با رجوع به حقیقت مذهب وثنى ها متوجه مى شود که هیچ یک از این اقوال و احتمالات، و هیچ یک از ادله اى که بدان استدلال کرده اند مطابق با واقع نیست.»
بعضى ها احتمال داده و گفته اند فرعون مردى دهرى مسلک بوده، ظاهرا این احتمالى است که فخر رازى داده و در تفسیر خود چنین گفته است: «آنچه به نظر من مى رسد این است که فرعون یا مرد عاقلى بوده و یا عقل نداشته، اگر عقل نمى داشت از حکمت خدا دور بود که به سوى چنین کسى پیغمبرى گسیل بدارد، و اگر عقل داشته و عقلش هم کامل بوده، معقول نیست که چنین کسى واقعا معتقد به الوهیت خود باشد، و خود را خالق آسمان و زمین بداند، از خود او هم که بگذریم معنا ندارد خلق کثیرى از عقلا چنین اعتقادى درباره او داشته باشند، چون فساد این عقیده از ضروریات عقل است.
پس بهتر این است که بگوییم فرعون مردى دهرى و منکر وجود صانع بوده، و کواکب را مدبر این عالم خاکى و خود را مدبر و مربى آدمیان مى دانسته، پس اینکه گفته: "أنا ربکم الأعلى" مقصودش این بوده که من مربى و ولى نعمت و روزى دهنده شمایم. و اینکه گفت: "ما علمت لکم من إله غیری" مقصودش این بوده که من جز خود کسى را سراغ ندارم که پرستش و عبادتش بر شما واجب باشد. و وقتى مسلک و مرامش این بوده بعید نیست که بگوییم وى بت هایى به صورت کواکب براى خود درست کرده و مى پرستیده، و مانند سایر ستاره پرستان به آن بتها تقرب مى جسته است.»
اشکالى که ما بر گفتار وى داریم این است که این شخص اینقدر نفهمیده که معناى الوهیت و ربوبیت در نظر بت پرستان و ستاره پرستان آفریدن آسمانها و زمین نیست، و هیچ بت پرست و ستاره پرستى بت و ستاره خود را آفریدگار و خالق آسمانها و زمین نمى داند، بلکه معناى الوهیت در نظر آنان تدبیر یک قسمت از امور عالم است که خود فخر هم در آخر کلامش احتمال آن را داده، و این اشتباه را هم کرده که هیچ دهرى مذهبى ستاره پرست و هیچ ستاره پرستى دهرى و منکر وجود صانع نمى شود.
پس حق مطلب همان است که گفتیم فرعون خود را پروردگار مصر و مصریان مى دانسته، و اگر مربوب بودن آنان را براى رب و پروردگارى دیگر انکار مى کرده روى قاعده و اعتقاد خود آنان بوده، نه اینکه مخلوق بودن آنان و خالقیت خداى سبحان را انکار کرده باشد. «قال سنقتل أبناءهم و نستحیی نساءهم و إنا فوقهم قاهرون؛ گفت به زودى پسرانشان را مىكشيم و زنانشان را زنده نگاه مى داريم و ما بر آنان مسلطيم.» (اعراف/ 127) این جمله وعده اى است که فرعون به کرسى نشینان خود داده، و آنان را به این معنا دلخوش کرده که به زودى همان سخت گیریها و عذابى که درباره بنى اسرائیل داشت از سر مى گیرد، پسران آنان را مى کشد و دخترانشان را براى کلفتى و خدمتگزارى قبطیان زنده مى گذارد، و در آخر هم براى فرو نشاندن خشم و از بین بردن اضطراب درونى آنان اضافه کرده است که: "ما مسلط و قاهر بر ایشانیم".