نام زکریا در چهار سوره از قرآن کریم ذکر شده که به ترتیب عبارتند از سوره های آل عمران، انعام، مریم و انبیا. در سوره انعام فقط به ذکر نام آن حضرت در ضمن سایر انبیا اکتفا شده، ولی در آن سه سوره دیگر، شمه ای از احوالات او نیز ذکر شده است.
ستایش قرآن کریم از زکریا (ع)
خدای تعالی زکریا (ع) را در کلام خود به صفت نبوت و وحی توصیف نموده، و نیز در اول سوره مریم او را به عبودیت و در سوره انعام در عداد انبیایش شمرده، و از صالحینش و از مجتبینش خوانده، که عبارتند از مخلصون و همچنین از مهدیونش دانسته است.
قرآن کریم از تاریخ زندگی آن جناب غیر از دعای او در طلب فرزند و استجابت دعایش و تولد فرزندش یحیی چیزی نیاورده، و این قسمت از زندگی آن جناب را بعد از نقل سرگذشتش با مریم که چگونه عبادت می کند و چگونه خدا کرامتها را به او داده نقل کرده است. در سوره آل عمران، داستان کفالت آن حضرت از مریم دختر عمران و مادر عیسی و دعایی که برای فرزند دار شدن خود کرد و مژده فرشتگان به ولادت یحیی و سایر مطالب مربوط به آن حضرت این گونه ذکر شده است: زکریا سرپرستی مریم را به عهده گرفت و هرگاه به محراب نزد مریم می رفت، نزد او رزق و روزی می یافت. بدو می گفت: «ای مریم! این روزی تو از کجا آمده؟» مریم می گفت: «از پیش خداست که خداوند هر که را خواهد بی حساب روزی می دهد.»
در این جا بود که زکریا پروردگار خویش را خواند و گفت: »پروردگارا! به من از جانب خود فرزندی پاکیزه ببخش که تو شنوای دعا (و پذیرای درخواست) هستی.» فرشتگان به او در وقتی که در محراب به نماز ایستاده بودند ندا دادند که «خدا تو را به یحیی بشارت می دهد و او تصدیق کننده کلمه خدا (یعنی عیسی) است و آقا و پارسا و پیغمبری از شایستگان است.» زکریا (با تعجب) گفت: «پروردگارا! چگونه مرا پسری باشد که پیر شده ام و همسرم نازاست.» خداوند فرمود: «این چنین (خواهد شد) و خدا هر چه خواهد انجام می دهد.» زکریا گفت: «پروردگارا! برای من نشانه (و علامتی) قرار بده (که این انعام چه خواهد بود).» خداوند فرمود: «نشانه تو آن است که سه روز جز به رمز با مردم سخن نگویی و پروردگار خود را بسیار یاد کن و شبان گاه و بامداد او را تسبیح گوی.» (آل عمران/ 37- 41)
در این قسمت فرموده زکریا متکفل امر مریم شد، چون مریم پدرش عمران را از دست داده بود، و چون بزرگ شد از مردم کناره گیری کرد، و در محرابی که در مسجد به خود اختصاص داده بود مشغول عبادت شد، و تنها زکریا به او سر می زد، و هر وقت به محراب او می رفت می دید نزد او رزقی آماده است، می پرسید «این غذا را چه کسی برایت آورده؟» می گفت: «این از ناحیه خدای تعالی است که خدای تعالی به هر که بخواهد بدون حساب روزی می دهد.» در اینجا طمع زکریا به رحمت خدا تحریک شد، خدای خود را خواند، و از او فرزندی از همسرش درخواست نمود، و ذریه طیبه ای مسألت کرد، و با اینکه او خودش مردی سالخورده، و همسرش زنی نازا بود، دعایش مستجاب شد، و در حالی که در محراب خود به نماز ایستاده بود ملائکه ندایش دادند: «ای زکریا خدای تعالی تو را به فرزندی که اسمش یحیی است بشارت می دهد.»
زکریا برای اینکه قلبش اطمینان یابد و بفهمد این ندا از ناحیه خدا بوده و یا از جای دیگر، پرسید «پروردگارا آیتی به من بده که بفهمم این ندا از تو بود.» خطاب آمد «آیت و نشانه تو این است که سه روز زبانت از تکلم با مردم بسته می شود، و سه روز جز با اشاره و رمز نمی توانی سخن بگوئی.» و همینطور هم شد، از محراب خود بیرون شده نزد مردم آمد، و به ایشان اشاره کرد که صبح و شام تسبیح خدا گوئید، و خدا همسر او را اصلاح نموده یحیی را بزائید. (آل عمران/ 37- 41، مریم/ 2- 11، انبیاء/ 89- 90)
آیاتی که در سوره مریم درباره زکریا آمده چنین است: «این خبر رحمت پروردگار تو با بنده اش زکریاست، هنگامی که پروردگارش را در پنهانی ندا کرد و گفت: پروردگارا! استخوانم سست شده و سرم از پیری سپید شده و در مورد دعای تو پروردگارا محروم و بدبخت نبوده ام (و هرگاه دعا کرده ام اجابت فرموده ای) و از وارثان پس از خود بیم دارم و همسرم نازاست، و خودم از پیری فرتوت گشته ام؟ خداوند فرمود: این چنین است پس پروردگار تو فرمود: اینکار بر من آسان است و من خود تو را (با این که هیچ نبودی) پیش از این آفریدم (و از عدم به وجود آوردم) زکریا گفت: پروردگارا! برای من نشانه ای قرار ده. خداوند فرمود: نشانه آن است که سه شب تمام با مردم سخن نگویی. پس زکریا از عبادت گاه خود به نزد قوم آمد و به آن ها اشاره کرد (و به صورت رمز و اشاره گفت) که بامداد و شبانگاه خدا را تسبیح گویید.» (مریم/ 2- 11)
در سوره انبیا نیز به داستان زکریا اشاره ای اجمالی کرده و در ضمن دو آیه چنین فرموده است: «یاد کن زکریا را هنگامی که پروردگار خویش را ندا داد و گفت: پروردگارا! مرا تنها مگذار و البته تو از همه وارثان بهتری. پس دعایش را مستجاب کردیم و یحیی را بدو بخشیدیم و همسر او را شایسته (برای حمل و زاییدن) کردیم، به راستی که آن ها به کارهای خیر می شتافتند و در حال بیم و امید ما را می خواندند و برای ما فروتن بودند.» (انبیاء/ 89- 90)
قرآن کریم درباره سرانجام و مال امر او و چگونگی درگذشتش چیزی نفرموده، ولی در اخبار بسیاری از طرق شیعه و سنی آمده که قومش او را به قتل رساندند، بدین صورت که وقتی تصمیم گرفتند او را بکشند او فرار کرده و به درخت پناهنده شد، درخت شکافته شد و او در داخل درخت قرار گرفته درخت به حال اولش برگشت، شیطان ایشان را به نهانگاه وی خبر داد، و گفت که باید درخت را اره کنید، ایشان همین کار را کردند و آن جناب را با اره دو نیم نمودند، و به این وسیله از دنیا رفت. در بعضی از روایات آمده که سبب کشتن وی این بود که او را متهم کردند که با حضرت مریم عمل منافی عفت انجام داده و از این راه مریم به عیسی (ع) حامله شده و دلیلشان این بود که غیر از زکریا کسی به مریم سر نمی زد، جهات دیگری نیز روایت شده است.
نظر تاریخ نگاران و مفسران چنین است که گفته اند زکریا یکی از پیغمبران بنی اسرائیل و از فرزندان هارون بود. نام پدر آن حضرت را برخیا ضبط کرده اند و نام همسرش را ایشاع دانسته و گفته اند: «ایشاع خاله حضرت مریم بود و برخی هم ایشاع را خواهر مریم دانسته اند.» ولی قول اول مشهورتر است. هنگامی که مریم به دنیا آمد، طبق نذری که پدرش عمران کرده بود تا چون وی به دنیا بیاید او را به خدمت کاری کلیسا بگمارد، مریم را به مسجدالاقصی آوردند و سرپرستی او را به احبار و رؤسای آن جا واگذار کردند. البته به گفته برخی پدرش عمران، هنگامی که هنوز مریم به دنیا نیامده بود از دنیا رفت. پس وقتی مریم به دنیا آمد، مادرش حنه او را در پارچه ای پیچید و نزد بزرگان قوم آورد تا او را سرپرستی کنند. آن ها برای سرپرستی او نزاع کردند. در این میان زکریا که سمت ریاست احبار را به عهده داشت پیش آمد و گفت: «من به سرپرستی او سزاوارترم، زیرا خاله اش همسر من است.»
ولی بزرگان به این سخن قانع نشده و گفتند: «اگر بنای شایستگی بود، مادرش از همه کس شایسته تر و سزاوارتر برای پرستاری و کفالت او بود. اکنون قرعه می زنیم و قرعه به نام هر که اصابت کرد، سرپرستی او را به عهده وی واگذار می کنیم.» آن ها نوزده نفر بودند و برای قرعه به جای گاه مخصوص که نهر آبی بود رفتند و طبق معمول تیرهای نشانه دار خود را در آب انداختند و با قرار گرفتن تیر زکریا در روی آب، قرعه به نام او اصابت کرد و کفالت مریم به عهده او محول گردید. زکریا مریم را به خانه و پیش خاله اش آورد و او دوران شیرخوارگی و کودکی را در خانه زکریا و با پرستاری خاله اش ایشاع پشت سر گذارد. چون به سن رشد رسید، زکریا اتاقی برای عبادت او در مسجد بساخت و دری برای آن قرار داد که به وسیله نردبان بدان بالا می رفتند و کسی جز زکریا پیش مریم نمی رفت و آب و غذای او را خودش پیش او می برد. هرگاه زکریا به اتاق مریم وارد می شد، میوه های گوناگون و تازه در نزد او می یافت.
در زمستان میوه تابستانی و در تابستان میوه زمستانی و چون از وی می پرسید که این ها از کجاست؟ حضرت مریم می گفت که از جانب خداست که هر را خواهد بی حساب روزی می دهد. زکریا که تا آن وقت فرزند دار نشده بود و به سبب نازا بودن همسرش ایشاع نیز امیدی به فرزنددار شدن خود نداشت و شاید از این ماجرا رنج می برد، با دیدن آن منظره بار دیگر به فکر فرزند افتاد و به ویژه که می دید با نداشتن فرزند کسی را ندارد که پس از وی وارث حکمت و پاسدار دین و آیین او گردد و پیوسته در این آرزو بود، اما با گذشت سنین بسیار از عمر زکریا و همسرش ایشاع و پشت سرگذاشتن دوران جوانی و به خصوص عقیم بودن همسرش، دیگر امید زکریا کم کم به نومیدی تبدیل می شد. اما وقتی مشاهده کرد خدای تعالی بدون هیچ وسیاه و با نبودن اسباب و علل عادی میوه های گوناگون و غذا برای مریم می فرستد، بارقه امیدی در دلش پیدا شد و به فکر آرزوی دیرین خود افتاد و با خود گفت آن خدای قادری که می تواند میوه زمستانی را در فصل تابستان و میوه تابستانی را در فصل زمستان برای مریم بفرستد، مسلما قادر است که در سن پیری و با عقیم بودن همسرم ایشاع نیز به من فرزندی عنایت کند.
در این جا بود که روی نیاز به درگاه پروردگار بی نیاز کرده و از وی درخواست فرزندی پاک و شایسته نمود و طولی نکشید که دعای او مستجاب شد و فرشتگان، مژده ولادت یحیی را از همسرش ایشاع بدو دادند. زکریا با شنیدن این مژده بی اندازه خوشحال شد، ولی چون خودش طبق نقلی 120 ساله و همسرش نیز 98 ساله و نازا بود، برای اطمینان خاطر بیشتر در این باره برای این که بداند آیا چنین فرزندی از ایشاع به دنیا خواهد آمد یا از زن دیگری، پرسید که چگونه ممکن است با این وضع من فرزنددار شوم؟ اما وقتی که فرشتگان قدرت حق تعالی را به او تذکر دادند، مطمئن شد و از خدا خواست تا برای وی پیش از عملی شدن آن مژده علامتی قرار دهد که به همسرش و دیگران بگوید. خداوند نشانه این کار را آن قرار داد که سه روز زبانش در بند شود و جز به رمز و اشاره نتواند سخن بگوید. وعده حق تعالی تحقق یافت و یحیی به دنیا آمد. در حدیثی است که فاصله بین بشارت خداوند و ولادت یحیی، پنج سال طول کشید، و پس از گذشت پنج سال از مژده ای که خداوند به زکریا داده بود، یحیی به دنیا آمد و از همان کودکی، مورد لطف خدای مهربان قرار گرفت و مقام پیامبری به او داده شد و از زاهدان گردید و رد عبادت حق تعالی بسیار کوشا و جدی بود.
در انجیل آمده است در ایام سلطنت هیرودس پادشاه یهودیان، کاهنی بود به نام زکریا و از فرقه ابیا، همسر او زنی بود از دختران هارون به نام الیصابات این زن و شوهر هر دو نسبت به خدای تعالی فرمانبردار و هر دو اهل عبادت و عمل به سفارشات رب و احکام او بودند، و در عبادت خدا گوش به ملامتهای مردم نمی دادند، و از فرزند محروم بودند چون الیصابات زنی نازا بود علاوه بر اینکه عمری طولانی پشت سر گذاشته بودند. روزی در بینی که سرگرم کهانت برای فرقه خود بود بر حسب عادت کاهنان قرعه به نامش اصابت کرد که آن روز بخور دادن هیکل رب (کلیسا) را عهده بگیرد، رسم مردم این بود که در موقع بخور دادن تمامی نمازگزاران از هیکل بیرون می آمدند، وقتی زکریا داخل هیکل شد فرشته پروردگار در حالی که طرف دست راست قربانگاه بخور ایستاده بود برایش ظاهر شد، زکریا از دیدن او وحشت کرد و مضطرب شد فرشته گفت «ای زکریا نترس من خواهش تو را و همسرت الیصابات را شنیدم به زودی فرزندی برایت می آورد و باید او را یوحنا بنامی، از ولادت او فرحی و مسرتی به تو دست می دهد، و بسیاری از ولادت او خوشحال می شوند، زیرا او در برابر پروردگار مردی عظیم خواهد بود، نه خمری می نوشد، و نه مسکری، از همان شکم مادر پر از روح القدس به دنیا می آید، و بسیاری از بنی اسرائیل را به درگاه رب معبودشان بر می گرداند، پیشاپیش او روح ایلیا و نیروی او در حرکت است تا دلهای پدران را به فرزندان و عاصیان را به فکرت ابرار و نیکان برگرداند، تا حزبی مستعد و قوی برای رب فراهم شود.»
زکریا با فرشته گفت «چگونه به این اطمینان پیدا کنم؟ چون من مردی سالخورده و همسرم زنی نازا و پیر است.» فرشته پاسخش داد که «من جبرئیلم که همواره در برابر خدا گوش به فرمانم، خدا مرا فرستاده تا با تو گفتگو کنم، و تو را به این مژده نوید دهم، و تو از همین الان لال می شوی و تا روزی که این فرزند متولد شود نمی توانی با کسی سخن گویی، و این شکنجه به خاطر این است که تو کلام مرا که به زودی صورت می بندد تصدیق ننمودی.» مردم بیرون هیکل منتظر آمدن زکریا بودند و از دیر کردنش تعجب می کردند، و وقتی بیرون آمد دیدند که نمی تواند حرف بزند، فهمیدند که در هیکل خوابش برده، و خوابی دیده است، زکریا با اشاره با ایشان حرف می زد و همچنین ساکت بود.
پس از آنکه ایام خدمتش در هیکل تمام شد، و به خانه اش رفت، چیزی نگذشت که همسرش الیصابات حامله شد، و مدت پنج ماه خود را پنهان می کرد، و با خود می گفت پروردگار من اینطور با من رفتار کرد، و در ایامی که نظری به من داشت مرا از عار و ننگ که در مردم داشتم نجات داد. انجیل سپس می گوید: «مدت حمل الیصابات تمام شد، و پسری آورد، همسایگان و خویشان وقتی شنیدند که خدا رحمتش را نسبت به او فراوان کرده با او در مسرت شرکت کردند، و در همان روز دلاک آوردند تا او را ختنه کند، و او را به اسم پدرش زکریا نامیدند، ولی مادرش قبول نکرد، و گفت، نه، باید یوحنا نامیده شود، گفتند در میان قبیله و عشیره تو چنین نامی نیست، لذا از پدرش زکریا پرسیدند میل دارد چه اسمی بر او بگذارند، او که تا آن روز، قادر بر حرف زدن نبود لوحی خواست تا در آن بنویسد لوح را آوردند در آن نوشت یوحنا، همه تعجب کردند، و در همان حال زبان زکریا باز شد، و خدای را شکر گفت، همسایگان همه و همه دچار دهشت و ترس شدند و همه عجائبی را که دیده بودند به یکدیگر می گفتند، تا در تمامی کوه های یهودی نشین پر شد، و همه در دل می گفتند تا ببینی عاقبت این بچه چه باشد، و قطعا دست پروردگار با او است، چون پدرش زکریا هم پر از روح القدس بود و ادعای نبوت می کرد.»