نحوه خروج بنی اسرائیل از مصر و ورود به صحرای سینا

نجات بنی اسرائیل

زمان نجات بنی اسرائیل از ظلم فرعونیان فرا رسید و موسی مأمور شد بنی اسرائیل را با خود به سوی فلسطین ببرد. در تورات نقل شده که فرعون پس از دیدن آن آیات برای آن که از دست موسی نجات یابد و دوباره به عذاب دیگری دچار نشود، دستور آزادی و خروج آن ها را صادر کرد، اما پس از خروج آن ها پشیمان شد و به تعقیب آنان پرداخت، ولی از قرآن کریم چنین به دست می آید که این خروج به دستور الهی و وحی صورت گرفت. در پاره ای از روایات و تواریخ نقل است که پیش از خروج از مصر، زنان اسرائیلی به دستور موسی، (یا به تصمیم خود) نزد زنان قبطی رفتند و از آن ها خواستند تا طلا و زیورآلات خود را به آن ها عاریه دهند و زنان قبطی نیز روی سابقه ای که از آیات الهی و عذاب های قبلی داشتند، ترسیدند اگر با این تقاضا موافقت نکنند، دوباره عذاب دیگری بر آن ها فرود آید. از این رو هر چه طلا و جواهر داشتند، به زنان اسرائیلی عاریه دادند و خود فرعون نیز آن چه از این اموال در خزینه داشت، به عنوان عاریت به آن ها داد.
وقتی که روز دیگر شد، موسی با قومش از مصر خارج شدند و زنان اسرائیلی هم زیورآلات عاریه را با خود بردند. وقتی این خبر به گوش فرعون رسید، به سختی ناراحت شد و در صدد تعقیب آنها برآمد و فرمان داد سربازان را از شهرها فراخوانند و همه را برای جنگ با بنی اسرائیل بسیج کنند و پس از تهیه لشکر فراوان به این بهانه که بنی اسرائیل بندگان ما بودند که از بندگی ما گریخته اند و باید آن ها را دستگیر کرده و دوباره به بندگی خود درآوریم، با لشکریان خود به تعقیب آن ها از شهر خارج شد، ولی نمی دانست که این سفر مقدمه نابودی آن هاست. عموما تعداد قوم بنی اسرائیل را که با موسی از مصر خارج شدند، 600، 620 یا 670، هزار نقل کرده اند، اما شماره لشکریان فرعون خیلی بیش از این ها ثبت کرده اند. فقط جلوداران لشکر او را که به همراه هامان فرستاد 600 و در نقلی 700 هزار نفر نوشته اند و بقیه لشکریانش را که فرعون با خود از مصر خارج کرد یک میلیون سرباز نقل کرده اند. ثعلبی گفته است: «هامان را با جلوداران لشکر که یک میلیون و هفتصد خزار سرباز مسلح بود به تعقیب موسی و بنی اسرائیل فرستاد و خود نیز با صد هزار سوار به دنبال آنها حرکت کرد.»
قرآن کریم نقل می کند که فرعون به لشکریانش می گفت: «إن هؤلاء لشرذمة قلیلون؛ اینان گروهی اندک هستند.» (شعراء/ 54) و همین جمله مشخص ‍ می کند که لشکریان او چند برابر بنی اسرائیل بوده است. فاصله زمانی مابین خروج موسی و فرعون از شهر مصر معلوم نیست و آن چه نوشته اند آن است که موسی با بنی اسرائیل تا کنار دریای سرخ آمدند و در آن جا اردو زدند. هنگام طلوع آفتاب بود که بنی اسرائیل به پشت سر خود نگریستند و از دور لشکر بی حساب فرعون را که برای جنگ با آن ها می آمدند، مشاهده کردند. بنی اسرائیل که از قدرت فرعون و زیادی لشکریان او مطلع بودند و می دانستند نیروی مقاومت با فرعونیان را ندارند و از آن سو پیش روی خود دریایی ژرف را می دیدند، به سختی هراسان شده و با وحشت نزد موسی آمدند و گفتند: «هم اکنون اسیر لشکریان فرعون می شویم و به دست آن ها گرفتار و کشته خواهیم شد!»
موسی با دلی آرام و روحی نیرومند به آن ها فرمود: «قال کلا إن معی ربی سیهدین؛ هرگز، که پروردگارم با من است و مرا هدایت خواهد کرد.» (شعراء/ 62) این جملات امیدوار کننده که از قلبی امیدوار و مطمئن برمی خاست، نور امیدی در دل باایمانان دمید، اما افراد سست عقیده نمی توانستند ترس خود را با سخنان موسی برطرف کنند و انتظار ساعات بعد را بکشند، از این رو ولوله و هیجان عجیبی به راه انداخته و اطراف موسی را گرفته هر کدام با عجله راه فراری می جستند. تا جایی که سخن از سرزنش و ایراد موسی به میان آورده و گفتند: «ای موسی! آن وعده پیروزی که به ما می دادی چه شد؟ اکنون دریا پیش روی ما و دشمن پشت سر ماست. اگر جلو برویم در دریا غرق می شویم و لگر بمانیم به دست فرعونیان کشته خواهیم شد.»
در این میان بادی سهمگین دریا را توفانی کرد و موج هایی هم چون کوه برخاست. یوشع بن نون پیش آمد و گفت: «ای موسی! دستور چیست؟ فرعون و سپاهیانش رسیدند و دریا هم در پیش است.» موسی گفت: «دستور این است که از همین نقطه دریا عبور کنیم.» یوشع جلو رفت و اسب خود را نیز به دریا زد، ولی نتوانست عبور کند و به نزد موسی برگشت. به دنبال او دیگران نیز خواستند پیش روند، ولی امواج دریا را پیش روی خود مشاهده کرده و جرئت پیش روی نکردند. در این وقت بود که وحی الهی راه عبود از دریا را نشان داد و هدایت حق بنی اسرائیل را فراگرفت و به موسی وحی شد: عصای خود را به دریا بزن «فأوحینا إلی موسی أن اضرب بعصاک البحر فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم؛ پس به موسى وحى كرديم با عصاى خود بر اين دريا بزن تا از هم شكافت و هر پاره ‏اى همچون كوهى سترگ بود.» (شعراء/ 63)
موسی عصای خود را به دریا زد و ناگهان دریا شکافت و طولی نکشید که کف آن نمودار شد. به فرمان الهی باد و آفتاب هم کمک کردند و زمین دریا را خشک و آماده عبور بنی اسرائیل نمودند. و چون بنی اسرائیل دوازده تیره بودند، دوازده شکاف در آب پدیدار شد تا هر تیره ای از داه جداگانه عبور کند. در هر سوی راه ها، آب دریا به صورت کوههای مرتقع روی هم بال رفت و هم چون شیشه ای شفاف مشبک گردند که بنی اسرائیل یک دیگر را از آن سوی آب می دیدند. بدین ترتیب آسوده و سلامت از آب گذشتند. در برخی از تفاسیر آمده که انشعاب آب و شکاف خوردن آن به دوازده شکاف و هم چنین مشبک شدن فواصل، همه به درخواست بنی اسرائیل و روی طبع خرده گیر و بهانه جوی آن ها صورت گرفت، زیرا به موسی گفتند: «ما دوازده تیره هستیم و همه با هم نمی توانیم به دریا وارد شویم.»
وقتی وارد دریا شدند، به موسی گفتند: «ما از همراهان خود خبر نداریم.» موسی به خدا عرض کرد: «پروردگارا! در این اخلاق نکوهیده و خوی ناپسند اینان مرا یاری کن.» خدای تعالی نیز او را مأمور کرد عصای خود را به این طرف و آن طرف متمایل سازد و به دنبال این کار دیوارهای آب به صورت شبکه هایی درآمد تا یک دیگر را ببینند. باری موسی و بنی اسرائیل از دریا گذشتند و وقتی به پشت سر خود و آن سوی دریا نگاه کردند، فرعون و سپاهیانش را دیدند که برای عبور از دریا آماده می شوند. همین سبب شد که بار دیگر مضطرب و از گرفتاری به دست فرعونیان بر خود بیناک گردند و دست تضرع به درگاه الهی بردارند و به گفته برخی از موسی خواستند تا دعا کند و خداوند دریا را به حال اول برگرداند و راه عبور فرعونیان را ببندد. اما باز هم وحی الهی به مدد موسی آمد و پرده از روی کار برداشت تا موسی چنین تقاضایی از خدا نکند و دریا را به حال خود بگذارند.
این قسمت از فرمان الهی که بعید نیست ادامه همان فرمان قبلی باشد به این صورت به موسی وحی شد که: «و اترک البحر رهوا إنهم جند مغرقون؛ دریا را به حال خود، گشوده واگذار که آنها سپاهی غرق شدنی هستند.» (دخان/ 24) یعنی چنین تقاضایی نکن یا در انتظار بازگشتن دریا به حال سابقش نباش که این شکاف های دریا وسیله نجات شما و نابودی فرعونیان و غرق شدن آنهاست. آن ها که اکنون دریا را شکافته و راه های عبور از آن را آماده می بینند و شما را نیز دیدند که صحیح و سالم از آن گذشته و به این سو آمده اید، به طمع می افتند که به دنبال شما وارد دریا شوند و چون به دریا آمدند، ما آن ها را غرق می کنیم.

باز هم غرور و طغیان

در تواریخ آمده که چون فرعون به دریا رسید و آن را شکافته دید و حرکتی به خود داده و از روی غرور و لاف رو به همراهان خود کرد و گفت: «بنگرید که چگونه دریا به خاطر من شکافته شده و راه می دهد تا دشمنان و بندگان فراری خود را تعقیب نمایم.» این سخن را گفته و اسب خود را به سمت دریا پیش راند. اسب که ناگهان دریای خروشان را در پیش روی خود مشاهده کرد، پیش می رفت و از حرکت ایستاد. در این وقت جبرئیل که سوار بر مادیانی بود پیش روی فرعون ظاهر شده و وارد دریا گردند. اسب فرعون که بوی مادیان را احساس کرده بود، به دنبال آن وارد دریا شد و لشکریان فرعون نیز از او پیروی کرده به دریا ریختند. خروج آخرین فرد بنی اسرائیلی از دریا مصادف شد با ورود آخرین سپاهی فرعون به آن و در همین وقت بود که فرمان الهی بر عذاب فرعونیان نازل و به دریا دستور داده شد تا آن ها را به کام خود فرو برد و غرق کند. ناگهان آب های متراکم سر به هم گذاشته و طولی نکشید که در دریا غرق شدند.
فرعون که بر اثر ستم های بسیاری که کرده و مهلتی که در آن مدت طولانی خدای تعالی به وی داده بود، به سخت دلی مبتلا شده بود و خیال می کرد این وضع پیوسته ادامه دارد و چرخ زمان همیشه به کام او می چرخد، ناگهان خود را در برابر توفان و هلاکت قطعی دید و عذابی را که بارها موسی از آن بیمش می داد، برابر خود دید و این هنگامی بود که راه های چاره از هر سو بر وی مسدود شده و قدرت سپاهیان بیکرانش هم پشیزی ارزش نداشت. لاف و گزاف و دروغ و تزویر هم نمی توانست او را از مهلکه نجات بخشد و حقیقتی را که سال ها از زبان حق گوی موسی و پیروان باایمانش می شنید که بدو می گفتند: جهان هستی و این همه موجودات بی شمار خدایی دارند و تو و دیگران همه مخلوق ناتوان او هستید، ولی پرده های مقام و سلطنت دلش را مهر کرده بود و کاضر به پذیرفت آن نبود، آشکارا مشاهده کرد و سروش وجدانش را که پیوسته بدو می خواند: «دست از این ظلم و طغیان بردار و این اندازه بندگان بی گناه خدا را زیر شکنجه و آزار قرار مده که سرانجام روزی به کیفر این همه بیدادگری دچار خواهی شد.»
در آن لحظه خطرناک درک کرد و راهی نداشت جز آن که به خدای موسی ایمان آورد، تا بلکه بدین وسیله نجات یابد. از این رو فریاد زد: ایمان آوردم که به جز آن خدایی که بنی اسرائیل بدو ایمان آورده اند، معبود دیگری نیست و من از مسلمانان هستم. خداوند می فرماید: «و جاوزنا ببنی إسر ءیل البحر فأتبعهم فرعون و جنوده بغیا و عدوا حتی إذا أدرکه الغرق قال ءامنت أنه لا إلاه إلا الذی ءامنت به بنوا إسر ءیل و أنا من المسلمین؛ و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. پس فرعون و سپاهش از سر ظلم و تجاوز آنها را دنبال کردند، تا چون غرق شدنش در رسید، گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودی نیست جز همان که بنی اسرائیل به او ایمان آوردند و من از تسلیم شدگانم.» (یونس/ 90)
اما خدای سبحان در پاسخ او فرمود: «ءالان و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین؛ اکنون ایمان آوردی؟ در صورتی که پیش از این عمری به کفر و نافرمانی زیستی (و جزء مردم ظالم و بدکار بودی)؟» (یونس/ 91) بعید نیست که این سخن او نیز نقشه دیگری بود تا بدین وسیله بتواند خود را از مهلکه نجات بخشد و دوباره به ظلم و بیدادگری های خود ادامه دهد، زیرا ایمان او به خدا قلبی نبوده است وگرنه خدا او را نجات می داد و شاهد بر این مطلب همان گفتار اوست که گفت: به آن خدایی که بنی اسرائیل ایمان آورده اند، ایمان آوردم به تعبیر دیگر ایمان تقلیدی بود نه ایمان واقعی!

غرق شدن فرعون و سپاهیانش در دریا

بدین ترتیب خدای جهان، فرعون و سپاهیانش را غرق کرد و موجت پند و عبرت دیگران ساخت. برخورد آب ها صدای مهیبی در فضا ایجاد کرد که موجت وحشت بنی اسرائیل گردید و از حضرت موسی پرسیدند: «این صدای هول آور از چیست؟»
موسی در پاسخشان فرمود: «خدای سبحان فرعون و همه همراهانش را غرق و نابود کرد.»
بزرگی فرعون چنان در دل افراد سست عقیده جای گرفته بود که نتوانستند سخن موسی را باور کنند و گفتند: «چگونه فرعون غرق می شود و می میرد؟»
خدای تعالی امواج دریا را مأمور ساخت تا بدن بی جان فرعون را به جای بلندی در ساحل افکندند و بنی اسرائیل به چشم خود پیکرش را مشاهده کردند و خدای سبحان در این باره فرمود: «فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک ءایة و إن کثیرا من الناس عن ءایاتنا لغافلون؛ پس اکنون پیکر بی جانت را مشاهده کردند و به راستی که بسیاری از مردم از آیات ما بی خبرند.» (یونس/ 92)

پس از نابودی فرعون

میان تاریخ نگاران و مفسران اختلاف است که آیا موسی پس از غرق شدن فرعونیان به مصر بازگشت یا هم چنان به راه خود به سوی بیت المقدس ادامه داد.
از حسن بصری نقل کرده اند که موسی بنی اسرائیل را به مصر بازگرداند و در خانه های فرعونیان جای داد. ثعلبی در عرائس گفته: «دو لشکر بزرگ را که هر کدام دوازده هزار نفر بودند به سرکردگی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا مأمور کرد تا به شهرهای فرعونیان که به جز زنان، کودکان، سالمندان، از پا افتادگان و بیماران کسی در آن ها نبود بازگردند و اموال و گنج هاشان را با خود حمل کنند و به نزد او آورند. آن ها نیز به دستور آن حضرت عمل کردند و چون خواستند از مصر بیرون آیند، یوشع بن نون مردی را از خود آنها یعنی بازماندگان قوم فرعون برایشان گماشت و به سوی موسی بازگشتند.» و همین است معنای گفتار خدای تعالی که فرمود: «کم ترکوا من جنات و عیون* و زروع و مقام کریم* و نعمة کانوا فیها فاکهین* کذالک و أورثناها قوما ءاخرین؛ چه باغ ها و چشمه سارها که واگذاشتند و چه کشت زارها و جاهای خوب و نعمتی که در آن متنعم بودند و همه را به جای نهادند و ما آن ها را به گروهی دیگر دادیم.» (دخان/ 25- 28)
در داستان خروج موسی از مصر این داستان هم در تواریخ و در روایات با مختصر اختلافی نقل شده که خدای تعالی به موسی وحی کرد تا استخوان های یوسف را از مصر به فلسطین حمل کند. موسی برای انجام این دستور از جایگاه قبر یوسف سؤال کرد. سرانجام پیرزنی سالخورده را آوردند که او جای قبر را می دانست و تقاضاهایی برای نشان دادن آن از موسی کرد و موسی طبق وحی الهی پذیرفت و او قبر را نشان داد و موسی استخوان های یوسف را با خود به فلسطین برد.
قدر مسلم آن است که اگر موسی به مصر هم بازگشته باشد، در آن جا چندان توقفی نکرد و طبق دستور و فرمان الهی، بنی اسرائیل را با خود برداشته و به عزم سفر فلسطین، قدم به صحرای سینا گذاشتند.

 


منابع :

  1. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏9 ص 646، جلد 5 ص 131، جلد 1 ص 107

  2. محمدبن جریر طبری- تاریخ طبری- جلد 1 صفحه 290

  3. رسول محلاتی- تاریخ انبیاء

  4. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 138

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113211