خداوند در سوره کهف به این سد اشاره نموده و می فرماید: «قالوا یا ذا القرنین إن یأجوج و مأجوج مفسدون فی الأرض فهل نجعل لک خرجا على أن تجعل بیننا و بینهم سدا* قال ما مکنی فیه ربی خیر فأعینونی بقوة أجعل بینکم و بینهم ردما* آتونی زبر الحدید حتى إذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا حتى إذا جعله نارا قال آتونی أفرغ علیه قطرا* فما اسطاعوا أن یظهروه و ما استطاعوا له نقبا؛ (آن گروه به او) گفتند اى ذوالقرنین یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد مى کنند آیا ممکن است ما هزینه اى براى تو قرار دهیم که میان ما و آنها سدى ایجاد کنى؟ (ذوالقرنین) گفت: آنچه را خدا در اختیار من گذارده بهتر است (از آنچه شما پیشنهاد مى کنید) مرا با نیرویى یارى کنید، تا میان شما و آنها سد محکمى ایجاد کنم. قطعات بزرگ آهن براى من بیاورید (و آنها را به روى هم چیند) تا کاملا میان دو کوه را پوشانید، سپس گفت (آتش در اطراف آن بیافروزید و) در آتش بدمید، (آنها دمیدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد، گفت (اکنون) مس ذوب شده براى من بیاورید تا به روى آن بریزم. (سرانجام آن چنان سد نیرومندى ساخت) که آنها قادر نبودند از آن بالا روند و نمى توانستند نقبى در آن ایجاد کنند.» (کهف/ 94- 97)
اشاره به اینکه او به یک منطقه کوهستانى رسید و در آنجا جمعیتى (غیر از دو جمعیتى که در شرق و غرب یافته بود) مشاهده کرد که از نظر تمدن در سطح بسیار پائینى بودند، چرا که یکى از روشنترین نشانه هاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن او است. در این هنگام آن جمعیت که از ناحیه دشمنان خونخوار و سرسختى بنام یاجوج و ماجوج در عذاب بودند، مقدم ذوالقرنین را که داراى قدرت و امکانات عظیمى بود، غنیمت شمردند، دست به دامن او زدند و گفتند: «اى ذوالقرنین! یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد مى کنند، آیا ممکن است ما هزینه اى در اختیار تو بگذاریم که میان ما و آنها سدى ایجاد کنى.»
این گفتار آنها، با اینکه حداقل زبان ذوالقرنین را نمى فهمیدند ممکن است از طریق علامت و اشاره بوده باشد، و یا لغت بسیار ناقصى که نمى توان آن را به حساب آورد. این احتمال را نیز داده اند که تفاهم میان آنها به وسیله بعضى از مترجمین یا به الهام الهى، همچون سخن گفتن بعضى از پرندگان با سلیمان، بوده است. به هر حال از این جمله استفاده مى شود که آن جمعیت از نظر امکانات اقتصادى وضع خوبى داشتند، اما از نظر صنعت و فکر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزینه این سد مهم را بر عهده گیرند مشروط بر اینکه ذوالقرنین طرح و ساختمان آن را پذیرا گردد. اما ذوالقرنین در پاسخ آنها چنین اظهار داشت که آنچه را خدا در اختیار من گذارده (از آنچه شما مى خواهید بگذارید) بهتر است و نیازى به کمک مالى شما ندارم. مرا با نیرویى یارى کنید، تا میان شما و این دو قوم مفسد، سد نیرومندى ایجاد کنم.
"ردم" (بر وزن مرد) در اصل به معنى پرکردن شکاف به وسیله سنگ است، ولى بعدا به معنى وسیعترى که شامل هر گونه سد، و حتى شامل وصله کردن لباس مى شود گفته شده است. جمعى از مفسران معتقدند که "ردم" به سد محکم و نیرومند گفته مى شود و طبق این تفسیر ذوالقرنین به آنها قول داد که بیش از آنچه انتظار دارند بنا کند. ضمنا باید توجه داشت که سد (بر وزن قد) و سد (بر وزن خود) به یک معنى است و آن حائلى است که میان دو چیز ایجاد مى کنند، ولى به گفته "راغب" در مفردات بعضى میان این دو فرق گذاشته اند، اولى را مصنوع انسان و دومى را حائلهاى طبیعى دانسته اند. سپس چنین دستور داد: "قطعات بزرگ آهن براى من بیاورید" (آتونی زبر الحدید). هنگامى که قطعات آهن آماده شد، دستور چیدن آنها را به روى یکدیگر صادر کرد تا کاملا میان دو کوه را پوشاند (حتى إذا ساوى بین الصدفین). "صدف" در اینجا به معنى کناره کوه است، و از این تعبیر روشن مى شود که میان دو کناره کوه شکافى بوده که یاجوج و ماجوج از آن وارد مى شدند، ذوالقرنین تصمیم داشت آن را پر کند.
به هر حال سومین دستور ذوالقرنین این بود که به آنها گفت مواد آتشزا (هیزم و مانند آن) بیاورید و آن را در دو طرف این سد قرار دهید، و با وسائلى که در اختیار دارید در آن آتش بدمید تا قطعات آهن را، سرخ و گداخته کرد. در حقیقت او مى خواست، از این طریق قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سد یکپارچه اى بسازد، و با این طرح عجیب، همان کارى را که امروز به وسیله جوشکارى انجام مى دهند انجام داد، یعنى به قدرى حرارت به آهنها داده شد که کمى نرم شدند و به هم جوش خوردند! سرانجام آخرین دستور را چنین صادر کرد: گفت مس ذوب شده براى من بیاورید تا به روى این سد بریزم (قال آتونی أفرغ علیه قطرا). و به این ترتیب مجموعه آن سد آهنین را با لایه اى از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کرد! سرانجام این سد به قدرى نیرومند و مستحکم شد که آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبى ایجاد کنند.
همان طور که مى دانید، در تاریخ پیشینیان، درباره پادشاهان، سلاطین، بزرگان و امت هاى قبل از تاریخ وقایعى نگاشته شده است، اما درباره پادشاهى که در دوران حکومتش به نام ذوالقرنین یا نامى شبیه آن خوانده مى شده، چیزى گفته نشده است. همچنین درباره سدى که ذوالقرنین ساخته، هیچ سختى به میان نیامده است. فقط اشعارى را به یکى از پادشاهان یمن نسبت مى دهند که براى افتخار به نسب خویش سروده و یکى از پدران خود را که قبلا سمت پادشاهى یمن داشته، ذوالقرنین نامیده است. در همان شعر آمده است که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یاجوج و ماجوج را ساخت. به هر حال قدماى از مورخین هیچ یک در اخبار خود از سدى که منسوب به ذوالقرنین باشد نام نبرده اند.
مورخین و ارباب تفسیر در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند:
الف- به بعضى از مورخین نسبت مى دهند که گفته اند: سد مذکور در قرآن همان دیوار چین است. آن دیوار طولانى میان چین و مغولستان حائل شده، و یکى از پادشاهان چین به نام "شین هوانک تى" آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهاى مغول را به چین بگیرد. طول این دیوار سه هزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است، که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264 قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده است ولیکن این مورخین توجه نکرده اند که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذوالقرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمى کند، چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد، و سدى که قرآن ذکر کرده میان دو کوه واقع شده و در آن قطعه هاى آهن و قطر، یعنى مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همین طور، هر دو مى گذرد و میان دو کوه واقع نشده است، و دیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به کارى نرفته است. دیوار چین نه از آهن و مس ساخته شده، و نه در یک تنگه باریک کوهستانى است، بلکه دیوارى است که از مصالح معمولى بنا گردیده، و همانگونه که گفتیم صدها کیلومتر طول آنست، و الان هم موجود است.
ب- به بعضى دیگرى از مورخین نسبت داده اند که گفته اند آنکه سد مذکور را ساخته یکى از ملوک آشور بوده که در حوالى قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام "سیت" قرار مى گرفته، و این اقوام از تنگناى کوه هاى قفقاز تا ارمنستان آن گاه ناحیه غربى ایران هجوم مى آوردند، و چه بسا به خود آشور و پایتختش "نینوا" هم مى رسیدند، و آن را محاصره نموده دست به قتل و غارت و برده گیرى مى زدند، به ناچار پادشاه آن دیار براى جلوگیرى از آنها سدى ساخت که گویا مراد از آن سد "باب الأبواب" باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به کسرى انوشیروان یکى از ملوک فارس نسبت مى دهند. این گفته آن مورخین است ولیکن همه گفتگو در این است که آیا با قرآن مطابق است یا خیر؟
ج: بعضى دیگر اصرار دارند که این همان سد مارب در سرزمین یمن می باشد در حالى که سد مارب گر چه در یک تنگه کوهستانى بنا شده ولى براى جلوگیرى از سیلاب و به منظور ذخیره آب بوده، و ساختمانش از آهن و مس نیست.
د: طبق گواهى دانشمندان در سرزمین قفقاز میان دریاى خزر و دریاى سیاه سلسله کوه هایى است همچون یک دیوار که شمال را از جنوب جدا مى کند، تنها تنگه اى که در میان این کوه هاى دیوار مانند وجود دارد تنگه داریال معروف است، و در همانجا تا کنون دیوار آهنین باستانى به چشم مى خورد، و به همین جهت بسیارى معتقدند که سد ذوالقرنین همین سد است. جالب اینکه در آن نزدیکى نهرى است به نام "سائرس" که به معنى "کورش" است (یونانیان کورش را سائرس مى نامیدند) بنابراین طبق این نقل سازنده این سد برای قوم یاجوج و ماجوج کورش بوده است که مکان سد در سرزمین میان دریای خزر و دریای سیاه سلسله کوههای قفقاز به صورت دیواری طبیعی وجود دارد و این دیوار کوهستانی راه های میان شمال و جنوب را مسدود ساخته است مگر یک راه را که باز گذاشته و آن یک راه همان تنگه ای است که در میان سلسله کوهها واقع است و شمال و جنوب را به هم متصل می سازد و این تنگه در عصر حاضر «تنگه داریال» نامیده می شود و در اطلس های موجود میان ولادی کیوکز «Vladi Kaukas» و تفلیس نشان داده می شود، در همانجا که تا کنون دیوار آهنین باستانی موجود است و شک نیست که این دیوار همان سدی است که کورش بنا نهاده است. زیرا اوصافی که قرآن درباره سد ذوالقرنین بیان کرده کاملا بر آن منطبق است.
همانطور که قرآن تذکر داده الواح آهنین در ساختمان آن به کار رفته است و مس گداخته برای بستن مفاصل و رخنه های آن استعمال شده و در میان دو دیوار کوهستانی بنا شده است. و این صفات همگی در تنگه داریال به عنوان یک سند محسوس بر حقانیت بیان قرآن موجود است. یکی از مدارک مهم در اثبات این موضوع نوشته های ارمنی است زیرا این نوشته ها از نظر نزدیکی ارمنستان به آن محل به منزله شهادت محلی محسوب می شود. در آثار باستانی ارمنی این دیوار «بهاگ گورائی» نامیده شده و معنی این کلمه تنگه کورش یا معبر کورش است. و این سند به خوبی نشان می دهد که بانی این سد کورش بوده. علاوه بر این، گواه دیگری نیز وجود دارد که از جهت ارزش و اهمیت پای کمی از سند مزبور ندارد و آن گواهی زبان مردم گرجستان یعنی قفقاز است. زیرا این تنگه در زبان گرجی از روزگاری قدیم درب آهنین نامیده می شده و ترکها آن را در زبان خود «دامرگپو» ترجمه کرده اند. از مورخین قدیم نخستین کسیکه از این سد نام برده جهانگرد معروف «یوسف» است که در قرن اول میلادی می زیسته و پس از او پروکوپیس «Procopius» مورخ معروف در قرن ششم میلادی آنجا را دیدن کرده و شرحی راجع به سد نوشته است. و به علاوه نهر «سائرس» یعنی کورش که هنوز باین نام باقی است در همان ناحیه واقع است و در همگی نقشه هائی که در قرن هجدهم برای آن نواحی تنظیم شده نام این نهر صریحا ذکر شده است.
در اینجا باید متذکر بود که این سد کورش غیر از دیوار طولانی و بلندی است که به نام «دربند» نامیده شده و در روزگار ساسانیان در ساحل دریای خزر بنا شده و در عربی به باب الابواب ترجمه شده است. زیرا بعضی از مفسرین مانند بیضاوی چون از وجود سد کورش اطلاع نداشته اند گمان کرده اند که سد ذوالقرنین همین دیوار است در صورتی که هیچ یک از اوصافی که قرآن ذکر می کند در این دیوار منطبق نیست و این اشتباه از آن جهت رخ داده که سد تنگه داریال و دیوار دربند در جوار هم قرار دارند. و جای تعجب است که بعضی از مورخین معاصر نیز به همین اشتباه دچار شده اند. در صورتی که دیوار خزر یا سد دربند چنانکه از طرف مورخین اسلام ثابت شده به فرمان انوشیروان بنا شده و بنابراین نمی توان قبول کرد که «یوسف» جهانگرد اسرائیلی که قرنها قبل از انوشیروان می زیسته درباره دیواری که انوشیروان بنا کرده گفتگو کرده باشد و همچنین نسبت سد تنگه داریال و دیوار خزر به اسکندر افسانه ای خرافی بیش نیست زیرا هیچگونه سند تاریخی آن را تایید نمی کند و هیچ موجبی وجود نداشته که اسکندر به ساختن چنین دیواری اقدام کند.
علامه طباطبایی می فرماید: «مفسرین و مورخین که این حوادث را تحریر نموده اند از قضیه سد به کلى سکوت کرده اند. در حقیقت به خاطر اینکه مساله سد یک مساله پیچیده اى بوده لذا از زیر بار تحقیق آن شانه خالى کرده اند، زیرا ظاهر آیه "فما اسطاعوا أن یظهروه و ما استطاعوا له نقبا* قال هذا رحمة من ربی فإذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا* و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فی بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا؛ (سرانجام چنان سد نیرومندى ساخت) که آنها [طایفه یأجوج و مأجوج] قادر نبودند از آن بالا روند و نمى توانستند نقبى در آن ایجاد کنند. (آن گاه) گفت: این از رحمت پروردگار من است! اما هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى کوبد و وعده پروردگارم حق است! و در آن روز (که جهان پایان مى گیرد)، ما آنان را چنان رها مى کنیم که درهم موج مى زنند و در صور [شیپور] دمیده مى شود و ما همه را جمع مى کنیم!" (کهف/ 97- 99) به طورى که خود ایشان تفسیر کرده اند این است که این امت مفسد و خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده اند و دیگر نمى توانند تا این سد پاى بر جاست از سرزمین خود بیرون شوند تا وعده خداى سبحان بیاید که وقتى آمد آن را منهدم و متلاشى مى کند و باز اقوام نامبرده خونریزیهاى خود را از سر مى گیرند، و مردم آسیا را هلاک و این قسمت از آبادى را زیر و رو مى کنند، و این تفسیر با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى آید.
لذا ناگزیر باید اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ کنند و درباره آن اقوام بحث کنند که چه قومى بوده اند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند که از شمال چین به طرف ایران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسیاى صغیر را لگدمال کرده باشند، پس این سد کجا بوده و چگونه توانسته اند از آن عبور نموده و به سایر بلاد بریزند و آنها را زیر و رو کنند؟ و این قوم مزبور اگر تاتار و یا غیر آن از امت هاى مهاجم در طول تاریخ بشریت نبوده اند پس این سد در کجا بوده، و سدى آهنى و چنان محکم که از خواصش این بوده که امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد به طورى که نتوانند از آن عبور کنند کجا است؟ و چرا در این عصر که تمامى دنیا به وسیله خطوط هوایى و دریایى و زمینى به هم مربوط شده، و به هیچ مانعى چه طبیعى از قبیل کوه و دریا، و یا مصنوعى مانند سد و یا دیوار و یا خندق برنمى خوریم که از ربط امتى با امت دیگر جلوگیرى کند؟ و با این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدى داراى این صفات و یا هر صفتى که فرض شود رابطه اش با امت هاى دیگر قطع شود؟
لیکن در دفع این اشکال آنچه به نظر من مى رسد این است که کلمه "دکاء" از "دک" به معناى ذلت باشد، هم چنان که در لسان العرب گفته: "جبل دک" یعنى کوهى که ذلیل شود. و آن وقت مراد از "دک کردن سد" این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطى و تنوع وسائل حرکت و انتقال زمینى و دریایى و هوایى دیگر اعتنایى به شان آن نشود. پس در حقیقت معناى این وعده الهى وعده به ترقى مجتمع بشرى در تمدن و نزدیک شدن امتهاى مختلف است به یکدیگر، به طورى که دیگر هیچ سدى و مانعى و دیوارى جلو انتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، و به هر قومى بخواهند بتوانند هجوم آورند. مؤید این معنا سیاق آیه: "حتى إذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون" است که خبر از هجوم یاجوج و ماجوج مى دهد و اسمى از سد نمى برد.
البته کلمه "دک" یک معناى دیگر نیز دارد، و آن عبارت از دفن است که در صحاح گفته: "دککت الرکى" این است که من چاه را با خاک دفن کردم. و باز معناى دیگرى دارد، و آن این است که کوه به صورت تلهاى خاک در آید، که باز در صحاح گفته: "تدکدکت الجبال" یعنى کوه ها تلهایى از خاک شدند، و مفرد آن "دکاء" مى آید. بنابراین ممکن است احتمال دهیم که سد ذوالقرنین که از بناهاى عهد قدیم است به وسیله بادهاى شدید در زمین دفن شده باشد، و یا سیلهاى مهیب آب رفتهایى جدید پدید آورده و باعث وسعت دریاها شده در نتیجه سد مزبور غرق شده باشد که براى به دست آوردن اینگونه حوادث جوى باید به علم ژئولوژى مراجعه کرد. پس دیگر جاى اشکالى باقى نمى ماند، ولیکن با همه این احوال وجه قبلى موجه تر است و خدا بهتر مى داند.»