قدیمی ترین انجیل ها انجیل متی است و به طوری که بعضی از مسیحیان گفته اند، تصنیف این کتاب و انتشارش در سال 38 میلادی بوده، بعضی دیگر آن را بین 50 تا 60 دانسته اند، پس این انجیل (که از بقیه انجیل ها قدیمی تر است) به اعتراف خود مسیحیان بعد از مسیح نوشته شده، مدرک ما در این مدعا کتاب "قاموس الکتاب المقدس" ماده "متی" تالیف مستر هاکس است. و محققین از قدما و متاخرین ایشان بر آنند که این کتاب در اصل به زبان عبرانی نوشته شد و سپس به زبان یونانی و سایر زبان ها ترجمه شده است و تازه نسخه اصلی و عبرانی آن هم مفقود شده، پس آنچه ترجمه از آن به جای مانده مجهول الحال است و معلوم نیست مترجم آن کیست، مدرک ما در این ادعا کتاب "میزان الحق" است، البته صاحب "قاموس الکتاب المقدس" هم با تردید به آن اعتراف نموده است.
انجیل مرقس، این شخص شاگرد پطرس بوده و خود از حواریون نبوده و چه بسا که گفته اند وی انجیل خود را به اشاره پطرس و دستور وی نوشته و او معتقد به خدایی مسیح نبوده، و به همین جهات بعضی از ایشان گفته اند: «مرقس انجیل خود را برای عشایر و دهاتیان نوشته و لذا مسیح را به عنوان رسولی الهی و مبلغی برای شرایع خدا معرفی کرده.» در "قاموس الکتاب المقدس" این مساله را آورده، می گوید: «گفتار پیشینیان به حد تواتر رسیده که مرقس انجیل خود را به زبان رومی نوشته و آن را بعد از وفات پطرس و پولس منتشر کرده ولیکن آن طور که باید و شاید اعتبار ندارد، برای اینکه ظاهر انجیل وی این است که آن را برای اهل قبائل و دهاتیان نوشته نه برای شهرنشینان، و مخصوصا رومیان.» (خواننده عزیز در این عبارت دقت فرماید)، و به هر حال مرقس، انجیل خود را در سال 61 میلادی یعنی شصت و یک سال بعد از میلاد مسیح نوشته است.
لوقا نیز از حواریین نبوده و اصلا مسیح را ندیده و خودش کیش نصرانیت را به تلقین پولس پذیرفته و پولس خودش مردی یهودی و بر دشمنی با نصرانیت تعصب داشته و مؤمنین به مسیح را اذیت و امور را علیه آنان واژگونه می کرده و ناگهان و به اصطلاح امروز 180 درجه تغییر جهت داده و ادعا کرده که وقتی دچار غش شده، در حال غش مسیح او را لمس کرده و از در ملامت گفته است! چرا اینقدر پیروان مرا اذیت می کنی و در همان حال به مسیح ایمان آورده و مسیح به وی ماموریت داده، تا مردم را به انجیلش بشارت دهد. مؤسس نصرانیت حاضر چنین کسی است، او است که ارکان مسیحیت حاضر را بنا نهاده، وی تعلیم خود را بر این اساس بنا نهاده که ایمان آوردن به مسیح برای نجات کافی است و هیچ احتیاجی به عمل ندارد و خوردن گوشت مردار و گوشت خوک را بر مسیحیان حلال و ختنه کردن و بسیاری از دستورات تورات را بر آنان تحریم نموده، با اینکه انجیل نیامده بود مگر برای اینکه کتاب آسمانی قبل، یعنی تورات را تصدیق کند و جز چند چیز معدود را که در آن حرام بود حلال نکرد و کوتاه سخن اینکه عیسی (ع) آمده بود تا شریعت تورات را که دچار سستی شده بود قوام بخشد و منحرفین و فاسقان از آن را به سوی آن برگرداند، نه اینکه عمل به تورات را باطل نموده، سعادت را منحصر در ایمان بدون عمل کند.
لوقا انجیل خود را بعد از انجیل مرقس نوشته و این بعد از مرگ پطرس و پولس بود و جمعی تصریح کرده اند به اینکه انجیل لوقا، مانند سایر انجیل ها الهامی نبوده، هم چنان که مطالب اول انجیل او نیز بر این معنا دلالت دارد. در آنجا آمده: «ای ثاوفیلای عزیز، از آنجایی که بسیاری از مردم کتب قصص را که ما عارف بدان هستیم مورد اتهام قرار دادند و ما اخباری را که داریم از دست اولی ها گرفتیم که خود ناظر حوادث بوده و خدام دین خدایند، لذا مصلحت دیدم که من نیز کتابی در قصص بنویسم، چون من تابع هر چیزم (یعنی از هر داستانی روایتی از گذشتگان دارم) و دلالت این کلام بر اینکه کتاب لوقا نظریه خود او است نه اینکه به او الهام شده باشد روشن است و این معنا از رساله الهام تالیف مسترکدل نیز نقل شده است.»
جیروم تصریح کرده که بعضی از پیشینیان در دو باب اول این کتاب یعنی انجیل لوقا شک کرده اند، چون در نسخه ای که در دست فرقه مارسیونی موجود است، این دو باب نوشته نشده و إکهارن هم در صفحه 95 از کتاب خود به طور جزم گفته: «از صفحه 43 تا 47 از باب 22 انجیل لوقا الحاقی است.» و باز اکهارن در صفحه 61 از کتابش گفته: «در معجزاتی که لوقا در کتاب خود آورده، بیان واقعی و کذب روایتی با هم مخلوط شده و نویسنده دروغ و راست را به هم آمیخته، تا در نقل مطالب مبالغات شاعرانه را به کار گرفته باشد و عیب اینجا است که دیگر امروز تشخیص دروغ از راست کار بسیار دشواری شده.» و آقای کلی می شیس گفته: «انجیل متی و مرقس با هم اختلاف در نسخه دارند، ولی هر جایی که سخن هر دو یکی باشد، قول آن دو بر قول لوقا ترجیح داده می شود.»
بسیاری از نصارا گفته اند، که این یوحنا همان یوحنا پسر زبدی شکارچی یکی از دوازده شاگرد مسیح است که آنان را حواریین می گویند و این همان کسی است که در بین شاگردان مورد علاقه شدید مسیح قرار داشت. و نیز گفته اند که "شیرینطوس" و "ابیسون" و مریدان این دو، به خاطر اینکه معتقد بودند که مسیح بیش از یک انسان مخلوق نیست، به شهادت اینکه وجودش بر وجود مادرش سبقت نداشت، لذا اسقف های آسیا و غیر ایشان در سال 96 بعد از میلاد مسیح نزد یوحنا جمع شدند و از او خواهش کردند برایشان انجیلی بنویسد و در آن مطالبی درج کند که دیگران در انجیل های خود ننوشته اند و به نوعی خصوصی و بیانی مشخص و بدون ابهام ماهیت مسیح را بیان کند و یوحنا نتوانست خواهش آنان را رد نماید.
البته کلماتشان در تاریخ ترجمه ها و زبان هایی که این انجیل با آن زبان ها نوشته شده مختلف است، بعضی ها گفته اند در سال 65 میلادی نوشته و بعضی تاریخ آن را سال 96 و بعضی سال 98 دانسته اند. و جمعی از ایشان گفته اند اصلا این انجیل به وسیله یوحنای شاگرد مسیح نوشته نشده، عده ای گفته اند نویسنده آن طلبه ای از طلاب مدرسه اسکندریه بوده، کتاب قصص نقل کرده اند، در کتاب قاموس هم در ماده یوحنا به آن اشاره شده است. بعضی دیگر معتقدند که تمامی این انجیل و رساله های یوحنا تالیف خود او نیست بلکه بعضی از مسیحیان آن را در قرن دوم میلادی نوشته و به دروغ به یوحنا نسبت داده اند تا مردم را بفریبند. بعضی دیگر معتقدند که انجیل یوحنا در اصل بیست باب بوده و بعد از مرگ یوحنا کلیسای "أفاس" باب بیست و یکم را از خودش به آن افزوده است.
این بود حال و وضع انجیل های چهارگانه و اگر بخواهیم از این طرق و راویان قدر متیقن بگیریم، تمامی سندهای این انجیل ها به هفت نفر منتهی می شود:
1- متی 2- مرقس 3- لوقا 4- یوحنا 5- پطرس 6- پولس 7- یهودا، و اعتماد همه به انجیل های چهارگانه اول است و اعتماد آن چهار انجیل هم به یکی است که از همه قدیم تر و سابق تر است و آن انجیل متی است که اصلش مفقود شده و معلوم نیست ترجمه انجیل متای فعلی از کیست؟ و آیا با اصل مطابق است یا نه؟ و اعتماد نویسنده آن به چه مدرکی بوده؟ و اساس تعلیمات دینی او بر چه عقیده ای بوده؟ آیا قائل به "رسالت" مسیح بوده و یا به "الوهیت" او؟
در انجیلهای موجود، شرح حالی آمده که در بنی اسرائیل مردی ظهور کرد که ادعا می کرد: عیسی پسر یوسف نجار است و برای دعوت به سوی الله قیام کرد و او ادعا می کرده که پسر خداست، و بدون داشتن پدری، در جنس بشر متولد شد. و پدر او، وی را فرستاده تا با دار آویز شدنش، و یا کشته شدنش، عوض گناهان مردم باشد. و نیز ادعا کرده که مرده زنده می کند، و کور مادرزاد و برصی و دیوانگان را شفا داده، جن را از کالبد دیوانگان بیرون می کند و او دوازده شاگرد داشته، که یکی از آنان، متی صاحب انجیل بوده، که خدا به آنان برکت داد و برای دعوت ارسالشان کرد، تا دین مسیح را تبلیغ کنند و... پس این است خلاصه همه سرو صداهای دعوت مسیحیت که بر پهنای شرق و غرب زمین پیچیده است. و همانطور که دیدید، تمامی حرفها به یک خبر واحد منتهی شد، که صاحب آن خبر واحد هم معلوم نیست که کیست؟ اسم و رسمش مجهول و عین و وصفش مبهم است.
نتایج عدم اعتبار کتب مسیحیت
عدم اعتبار کتب مسیحیت باعث انکار وجود خارجی عیسی مسیح شده است. این وهن و بی پایگی عجیب که در آغاز این قصه است باعث شده که بعضی از دانشمندان حر و آزاده اروپا ادعا کنند که عیسی بن مریم اصلا یک شخص خیالی است، که دین تراشان به منظور تحریک مردم علیه حکومت ها و یا به نفع حکومتها در ذهن مردم ترسیم کرده اند. و اتفاقا این معنا با یک موضوع خرافی که شباهت کاملی در همه شؤون با قصه عیسی داشته، تایید شده و آن موضوع "کرشنا" بوده، که بت پرستان قدیم هند ادعا می کرده اند پسر خدا بوده و از لاهوت خدا نازل شده، و خود را محکوم به دار کرده و به دار آویخته شده، تا فدای مردم و کفاره گناهان آنها باشد، و از وزر و عذاب گناهانشان رهایی بخشد. درست مانند حرفهایی که مسیحیان درباره مسیح می گویند، (طابق النعل بالنعل) و نیز باعث آن شد که جمعی از دانشمندان انتقادگر، بگویند در تاریخ دو نفر به نام مسیح بوده اند: یکی مسیحی که به دار آویخته نشده و دیگری مسیحی که به دار آویخته شد و بین این دو مسیح بیش از پنج قرن فاصله است، و تاریخ میلادی که مبدأ تاریخ امروز ما یعنی سال 1956 است، با ظهور هیچ یک از این دو مسیح تطبیق نمی شود.
چون مسیحی که به دار آویخته نشده، دویست و پنجاه سال جلوتر از آن بوده و حدود شصت سال زندگی کرده است. و مسیح دوم که به دار آویخته شده، بیش از دویست و نود سال بعد از این مبدأ تاریخی به ظهور رسیده، و او سی و سه سال زندگی کرده است. علامه طباطبایی می فرمایند: «من امیدوارم، فراز دیگری از این کتاب را در تفسیر آیات آخر سوره نساء بیاورم. و قدر متیقنی که فعلا برای ما اهمیت دارد، این است که اثبات کنیم، تاریخ میلادی مسیحیت مبدأ درستی نداشته، بلکه (باعتراف خود مسیحیت) دستخوش اختلال است. علاوه بر این، همانطور که گفته شد، خود مسیحیت اقرار دارد که تاریخ میلادیش با میلاد مسیح انطباق ندارد. و این خود یک سکته تاریخی است.»
علاوه بر آنچه گذشت، امور دیگری هم هست که انسان را درباره انجیلهای مسیحیت دچار تردید می کند. مثلا گفته می شود که در دو قرن اول و دوم، انجیلهای دیگری وجود داشته که بعضی آنها را تا صد و چند انجیل شمرده اند که انجیلهای معروف چهار عدد از آنها است چیزی که هست، کلیسا همه آنها را تحریم کرد الا این چند انجیل را که توجه فرمودید. از این جهت به این چهار انجیل قانونیت دادند که با تعلیم کلیسا موافقت داشته است. از آن جمله "شیلسوس" فیلسوف در قرن دوم، نصارا را در کتاب خود "الخطاب الحقیقی" ملامت کرده که با انجیلها بازی کرده و آنچه دیروز در آن نوشته بودند امروز محو کرده اند، امروز می نوشتند، فردا محو می کردند.
در سال 384 میلادی "بابا داماسیوس" دستور داد، ترجمه جدیدی از عهد قدیم و جدید لاتینی نوشته شود تا در همه کلیساهای دنیا قانونیت پیدا کند، چون پادشاه آن روز (تیودوسیس) از مخاصمات و بگومگوهای اسقف ها درباره مطالب انجیل های گوناگون به تنگ آمده بود و این ترجمه که نامش "فولکانا" نهاده شد، به اتمام رسید که ترجمه ای بود از خصوص انجیل های متی و مرقس و لوقا و یوحنا. و ترتیب دهنده این چهار انجیل گفته بود: «بعد از آنکه ما چند نسخه یونانی قدیم را با هم مقابله کردیم، این ترتیب را به آن دادیم، باین معنا که آنچه را که بعد از تنقیح و بررسی مغایر با معنا تشخیص دادیم حذف کردیم، و بقیه را همانطور که بود به حال خود باقی گذاشتیم.»
آن گاه همین ترجمه که مجمع تریدنتینی آن را در سال 1546 یعنی بعد از یازده قرن تثبیت کرده بود، در سال 1590 سیستوس پنجم آن را تخطئه کرد و دستور داد نسخه های جدیدی طبع شود. باز کلیمنضوس هشتم این نسخه را هم تخطئه نموده، دستور داد نسخه ای تنقیح شده که امروز در دست مردم کاتولیک است طبع شود. و از جمله آن انجیل هایی که نسخه هایش جمع آوری شد، انجیل برنابا است که یک نسخه از آن چند سال قبل کشف شد و به عربی و فارسی ترجمه شد، و این انجیلی است که تمامی داستانهایش مطابق داستانی است که قرآن کریم درباره مسیح، عیسی بن مریم آورده است و این انجیل به خط ایتالیایی پیدا شد و دکتر خلیل سعاده آن را در مصر ترجمه کرد و دانشمند فاضل "سردار کابلی" آن را در ایران به زبان فارسی برگردانید. و عجیب اینجاست که مواد تاریخی که از غیر یهود هم نقل شده، از جزئیاتی که انجیل به دعوت مسیح نسبت می دهد، از قبیل فرزندی عیسی برای خدا، و مساله فدا و غیر این دو ساکت است.
مورخ آمریکایی معروف، یعنی "هندریک ویلم وان لون" در تالیف خود که درباره تاریخ بشر نوشته، از کتابی و نامه ای نام می برد که طبیب "اسکولابیوس کولتلوس" رومی در تاریخ 62 میلادی به برادرش "جلادیوس أنسا" نوشته که «مردی ارتشی بود و در ارتش روم در فلسطین خدمت می کرد و در آن نوشت که من در روم برای معالجه بر بالین بیماری رفتم که نامش پولس بود و از کلام او تحت تاثیر قرار گرفتم، او مرا به سوی مسیحیت دعوت کرد و شمه ای از اخبار مسیح و دعوت او را برایم گفت. ولی رابطه من با او قطع شد و دیگر او را ندیدم تا آنکه بعد از مدتی جستجو شنیدم، در "أوستی" به قتل رسیده است. اینک از تو که در فلسطین هستی می خواهم از اخبار این پیغمبر اسرائیلی که پولس خبر داده بود و از خود پولس اطلاعاتی کسب کرده ام، برایم بفرستی.»
"جلادیوس أنسا" بعد از شش هفته، نامه ای از اورشلیم، از اردوگاه روم، به برادرش "اسکولابیوس کولتلوس" طبیب نوشت که «من از عده ای از پیرمردان این شهر و سالخوردگانش خبر عیسی مسیح را پرسیدم، ولی دریافتم که دوست ندارند پاسخ سؤالم را بدهند. (و این در سال 62 میلادی بوده و قهرا افرادی که وی از آنها سؤال می کرده، پیرمرد بودند.) تا آنکه روزی به زیتون فروشی برخوردم، از او پرسیدم: چنین کسی را می شناسی؟ او در پاسخ، روی خوش نشان داد و مرا به مردی راهنمایی کرد به نام یوسف، و گفت که این مرد از پیروان و از دوستداران اوست و کاملا به اخبار مسیح بصیر و آگاه است البته اگر محذوری برایش نباشد جوابت را می دهد. در همان روز به تفحص پرداختم و بعد از چند روز او را یافتم که پیر مردی بسیار سالخورده بود و معلوم شد، در قدیم و ایام جوانیش در بعضی از دریاچه های این اطراف ماهی صید می کرده است. و این مرد با سن و سال زیادش، دارای مشاعری صحیح و حافظه ای خوب بود و تمامی اخبار و قضایایی که در عمرش دیده، و در ایام اغتشاش و فتنه رخ داده بود، برایم تعریف کرد از آن جمله، گفت: یکی از استانداران قیصر روم، یعنی "تی بریوس" در فلسطین حکمرانی می کرد، و سبب آمدنش به اورشلیم این شد که در آن ایام، در اورشلیم فتنه ای به پاخاست و "فونتیوس فیلاطوس" بدانجا سفر کرد، تا آتش فتنه را خاموش کند، و جریان فتنه این بود که مردی از اهل ناصره به نام ابن نجار مردم را علیه حکومت می شوراند، ولی وقتی ماجرای ابن نجار متهم را تحقیق کردند معلوم شد که وی جوانی است عاقل و متین.
و هرگز کار خلافی که مستوجب سیاست باشد نکرده و آنچه درباره اش گزارش داده اند، صرف تهمت بوده و این تهمت را یهودیان به وی زدند. چون با او بسیار دشمن بودند، و به همین انگیزه به حاکم یعنی فیلاطوس اطلاع داده بودند که این جوان ناصری می گوید: "هر کس بر مردم حکومت کند چه یونانی باشد و چه رومی، و چه فلسطینی، اگر با عدالت و شفقت بر مردم حکم براند، نزد خدا مثل کسی خواهد بود که عمر خود را در راه مطالعه کتاب خدا و تلاوت آیات آن سر کرده باشد." و گویا این سخنان در دل "فیلاطوس" مؤثر افتاد، و تیر دشمنان به سنگ خورد. ولی از سوی دیگر یهودیان بر کشتن عیسی و اصحابش اصرار داشتند و در برابر معبد شورش به پا کردند که باید آنان را تکه تکه کنند. لا جرم به نظرش رسید، صلاح این است که این جوان نجار را دستگیر نموده، زندانی کند تا به دست مردم و در غوغای آنان کشته نشود.
فیلاطوس با همه کوششی که کرد عاقبت نفهمید علت ناراحتی مردم از عیسی چیست؟ و هر وقت با مردم درباره او صحبت و نصیحت می کرد و علت شورش آنان را می پرسید، به جای اینکه علت را بیان کنند، سر و صدا می کردند که او کافر است، او ملحد است، او خائن است. و بالأخره کوشش فیلاطوس به جایی نرسید تا در آخر رأیش بر این قرار گرفت که با خود عیسی صحبت کند او را احضار کرد، و پرسید که "مقصود تو چیست؟ و چه دینی را تبلیغ می کنی؟" عیسی پاسخ داد: "من نه حکومت می خواهم، و نه کاری به کار سیاست دارم، من تنها می خواهم حیات معنوی و روحانیت را ترویج کنم. اهتمام من به امر حیات معنوی بیش از اهتمام به زندگی جسمانی است. و من معتقدم، انسان باید به یکدیگر احسان کند و خدای یگانه را بپرستد، خدایی که برای همه ارباب حیات از مخلوقات حکم پدر را دارد. فیلاطوس که مردی دانشمند و آگاه به مذهب رواقیین و سایر فلاسفه بود، دید در سخنان عیسی جای هیچ اشکالی و انگشت بند کردن نیست. و به همین جهت برای بار دوم تصمیم گرفت، این پیامبر سلیم و متین را از شر یهود نجات داده، حکم قتل او را به امروز و فردا واگذارد.
اما یهود حاضر نمی شد و رضایت نمی داد، که عیسی به حال خودش واگذار شود. بلکه در بین مردم شایع کردند که فیلاطوس هم فریب دروغهای عیسی و سخنان پوچ او را خورده و می خواهد به قیصر خیانت کند. و شروع کردند استشهادی بر این تهمت تهیه نموده و طومارهایی نوشتند و از قیصر خواستند تا او را از حکومت عزل کند. اتفاقا قبل از این هم فتنه ها و انقلابهای دیگر در فلسطین به پا شده بود و در دربار قیصر قوای با ایمان بسیار کم بود، و آن طور که باید نمی توانستند مردم را ساکت کنند و قیصر از مدتها پیش به تمامی حکام و سایر مامورین خود دستور داده بود که با مردم طوری رفتار نکنند که ایشان ناگزیر به شکایت شوند، و از قیصر ناراضی گردند.
به این جهت فیلاطوس چاره ای ندید، مگر اینکه جوان زندانی را فدای امنیت عمومی کند و خواسته مردم را عملی سازد. اما عیسی از کشته شدنش کمترین جزع و بی تابی نکرد، بلکه بخاطر شهامتی که داشت با آغوش باز از آن استقبال نمود، و قبل از مرگش از همه آنهایی که در کشتنش دخالت داشتند، درگذشت، آن گاه حکم اعدامش تنفیذ شد، و بر بالای دار جان سپرد، در حالی که مردم مسخره اش می کردند، و سب و ناسزایش می گفتند.»
"جلادیوس آنسا" در خاتمه نامه اش نوشته: "این بود آنچه یوسف از داستان عیسی بن مریم برایم تعریف کرد." در حالی که می گفت و می گریست و وقتی خواست با من خداحافظی کند، مقداری سکه طلا تقدیمش کردم، اما او قبول نکرد و گفت: "در این حوالی کسانی هستند که از من فقیرترند، به آنها بده." من از او، احوال رفیق بیمارت پولس را پرسیدم، هر چه نشانی دادم به طور مشخص او را نشناخت. تنها چیزی که درباره او گفت، این بود که او مردی خیمه دوز بود، و در آخر از این شغلش دست کشید، و به تبلیغ این مذهب جدید پرداخت، مذهب رب رؤوف و رحیم الهی که بین او و بین (یهوه) معبود یهود که پیوسته نامش را از علمای یهود می شنویم، از زمین تا آسمان فرق هست.»
ظاهرا پولس، نخست به آسیای صغیر، و سپس به یونان سفر کرده و همه جا به بردگان و غلامان و کنیزان می گفته که: «همه شما فرزندان پدرید، و پدر همه شما را دوست می دارد، و رأفت می ورزد، و سعادت به طبقه معینی از مردم اختصاص ندارد، بلکه شامل همه مردم می شود، چه فقیر و چه غنی. به شرط اینکه اغنیا با مردم به برادری رفتار نموده و با طهارت و صداقت زندگی کنند.»
ظهور دعوت مسیحیت بعد از خود عیسی (ع)
تامل در مضمون جمله های این نامه، این معنا را برای اهل تامل روشن می سازد که ظهور دعوت مسیحیت بعد از خود عیسی بوده، و جز ظهور دعوت پیامبری به رسالتی از ناحیه خدای تعالی چیزی نبوده، و در این دعوت سخنی از ظهور الهیت به ظهور لاهوت و نازل شدن آن بر یهود، و نجات دادن یهودیان به وسیله فداء، به چشم نمی خورد. و نیز بر می آید که عده ای از شاگردان عیسی و یا منتسبین به عیسی از قبیل پولس و شاگردهای شاگردانش بعد از داستان دار، به اقطار مختلف زمین یعنی هند و آفریقا و روم و سایر نقاط سفر کرده اند، و دعوت مسیحیت را انتشار داده اند. ولیکن از داستان دار فاصله زیادی نگذشته بوده که بین این شاگردان در مسائل اصولی تعلیم اختلاف افتاده، مسائلی از قبیل لاهوت مسیح، و خدایی او، و مساله کفایت ایمان به مسیح از عمل کردن به احکام شریعت موسی، و اینکه آیا دین مسیح دین اصیل و ناسخ دین موسی است و یا آنکه تابع شریعت تورات و مکمل آن است؟ از همین جا اختلاف ها و فرقه فرقه شدن ها آغاز شده، و کتاب اعمال رسولان و سایر رساله های پولس که در اعتراض به نصارا نوشته، به این حقیقت اشاره دارد.