یکی از نشانه های آیت بودن مسیح این است که در دوران کودکی مانند بزرگسالی سخن می گفت؛ چنانکه می فرماید: «و یکلم الناس فی المهد و کهلا و من الصالحین؛ با مردم در کودکی در مهد و در هنگام بزرگسالی سخن می گوید و از صالحان است.» (آل عمران/ 46)
کلمه "مهد" به معناى آن بسترى است که براى کودک شیرخوار تهیه مى کنند. و کلمه "کهلا" از ماده کهولت یعنى سالخوردگى گرفته شده و به معناى دوران بین جوانى و پیرى است، دورانى است که انسان به حد تمامیت و قوت مى رسد، و لذا بعضى گفته اند: کهل به کسى گفته مى شود که جوانیش با پیرى مخلوط شده و چه بسا گفته باشند کهل کسى است که سنش به سى و چهار سال رسیده باشد. و به هر حال جمله مورد بحث مى فهماند که عیسى (ع) تا سن کهولت زنده مى ماند و این خود بشارت دیگرى است براى مریم.
در اینکه قرآن کریم تصریح کرده به اینکه عیسى (ع) تا سن کهولت زنده مى ماند، با اینکه انجیل ها دلالت مى کند بر اینکه بیش از سى و سه سال در روى زمین زندگى نکرد، نظرى هست که جا دارد در آن دقت شود و لذا بعضى گفته اند: سخن گفتن وى با مردم در سن کهولت، بعد از برگشتنش از آسمان است، چون آن جناب قبل از آنکه به آسمان صعود کند، به سن کهولت نرسیده بود تا در آن سن با مردم سخن گفته باشد و چه بسا گفته باشند آنچه بعد از بررسى دقیق در کتب تاریخ به دست مى آید، این است که عیسى (ع) بر خلاف آنچه از انجیل ها استفاده مى شود حدود شصت و چهار سال در زمین زندگى کرد. آنچه از سیاق آیه مورد بحث استفاده مى شود این است که مى خواهد به یکى از معجزات آن جناب اشاره کند و در ضمن افاده آن معنا مى رساند که وى به سن شیخوخت و پیرى نمى رسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ایام صباوت، و از طرف انتها ایام کهولت است و آنچه از کودک و گهواره و ارتباط آن دو با هم معهود ذهن ما است، این است که کودک را در اوائل عمرش تا چندى که قنداق مى شود و قبل از اینکه به راه بیفتد یعنى قبل از رسیدن به دو سالگى، در گهواره مى گذارند و بنابراین اگر کسى بگوید: "فلان کودک در گهواره سخن گفت" این عبارت نمى رساند که این سخن گفتن از باب معجزه است، چون معمولا کودک از یک سال و اندى به تدریج و به طور شکسته مفرداتى از کلمات را مى گوید.
لیکن اگر کسى بگوید: "فلان کودک در گهواره با مردم سخن گفت" از آن بر مى آید که با مردم سخنى تمام و با جمله بندیهاى صحیح گفته و مردم به گفته وى اعتنا کرده اند، همانطور که به کلام شخصى که به سن کهولت رسیده اعتنا مى کنند و به عبارتى ساده تر جمله مورد بحث مى فرماید: عیسى در گهواره همانطور با مردم سخن گفت که در دوران کهولت سخن مى گفت. و سخن گفتن کودک در گهواره، معجزه اى است خارق العاده. این از نظر خود آیه مورد بحث و اما با در نظر گرفتن آیات دیگرى که در این قصه وارد شده، از آن جمله آیه 31 سوره مریم، جاى هیچ تردیدى باقى نمى ماند در اینکه سخن گفتن آن جناب از باب معجزه بوده، چون از آن آیه استفاده مى شود که آن جناب در همان ساعت اولى که به دنیا آمده با مردم سخن گفته، مى فرماید: «فأتت به قومها تحمله قالوا: یا مریم لقد جئت شیئا فریا* یا أخت هارون ما کان أبوک امرأ سوء و ما کانت أمک بغیا* فأشارت إلیه، قالوا: کیف نکلم من کان فی المهد صبیا* قال: إنی عبد الله، آتانی الکتاب، و جعلنی نبیا* و جعلنی مبارکا أین ما کنت؛ مریم بعد از آنکه عیسى را زائید، او را در آغوش گرفت و به سوى مردمش آورد، مردم گفتند: اى مریم عمل ننگینى کرده اى، اى خواهر هارون نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زناکار، مریم اشاره کرد به کودکى که در آغوش داشت، که با این کودک سخن بگوئید، گفتند: ما چگونه سخنى بگوئیم با کسى که در قنداق است و کودک است؟ کودک به زبان آمد و گفت: من بنده خدا هستم، خداى تعالى به من کتاب داده و مرا پیامبر کرده و به من برکت داده هر جا که باشم.» (مریم/ 27- 31)
سرگذشت مریم و کودک او سراسر اعجاز و کرامت است. در کشاکش اعتراض و نکوهش مردم مریم به فرمان خدا سکوت کرده، تنها کارى که انجام می دهد این است که اشاره به نوزادش عیسى می نماید اما این کار بیشتر تعجب آنها را برانگیخت و شاید جمعى آن را حمل بر سخریه کردند و خشمناک شدند گفتند: «مریم با چنین کارى که انجام داده اى قوم خود را مسخره نیز مى کنى.» به هر حال به او گفتند ما چگونه با کودکى که در گاهواره است سخن بگوئیم؟! در این حال حضرت مسیح چند جمله سخن گفت که هم جلو تفریط مفتریان را گرفت و هم راه را بر غلو افراطیها بست. چون جاهل یا اهل افراط است و یا اهل تفریط.
گروهی از بنی اسرائیل بر اثر جهل، تفریطی بودند و مریم عذراء را به ناپاکی متهم کردند و عده ای دیگر بر اثر جهل، افراطی شده، عیسی (ع) را فرزند خدا دانستند. اما عیسی در گهواره با اصل تکلم جلوی تهمت تفریطیان را گرفته، تهمت موجود را رفع کرد و با محتوای کلام جلوی غلو افراطیها را گرفت. توضیح این که تکلمش در گهواره معجزه بود، و انسان ناپاک هرگز معجزه و آیت خدا را ندارد. پس آن حضرت با اصل تکلم ثابت کرد که من طاهرم و از مادری پاک به دنیا آمده ام و در محتوای کلام جلو هرگونه غلو اهل افراط را بست و برای این که کسی نگوید: عیسی فرزند خداست. این کودک یک روزه به فرمان الهی به سخن در آمد و خود را با صفاتی معرفی کرد که عبارتند از:
1- بنده خدا هستم. 2- به من کتاب داده شده. 3-از پیامبران قرار گرفته ام. 4- وجود من هر کجا باشد سرشار برکت است. 5- به نماز و زکات تا زنده هستم سفارش شده ام. 6- به مادرم مهربانم و هرگز گردنکش و سختدل نیستم. 7- در روز تولد و روزی که می میرم و روزی که بر انگیخته می شوم، مشمول رحمت خدا هستم.
ظاهر آیات سوره مریم این است که او در همان روزهاى آغاز تولدش زبان به سخن گشود، کارى که براى هیچ نوزادى عادتا ممکن نیست و این خود یک معجزه بزرگ بود، ولى سخن گفتن در حال میان سالى و کهولت یک امر کاملا عادى است و ذکر این دو با هم در آیه فوق ممکن است اشاره به این باشد که او در گاهواره همان گونه سخن مى گفت که در موقع رسیدن به کمال عمر، سخنانى سنجیده و پر محتوا و حساب شده، نه سخنانى کودکانه. این احتمال نیز وجود دارد که این تعبیر اشاره به این حقیقت باشد که مسیح ع از آغاز تولد تا زمانى که به سن کهولت رسید همواره سخن حق مى گفت و در راه ارشاد و تبلیغ خلق گام بر مى داشت. به علاوه این تعبیر در باره عیسى ع، گویا یک نوع پیشگویى و اشاره به آینده عمر او است، زیرا مى دانیم طبق تواریخ، حضرت مسیح (ع) هرگز در این جهان و در میان مردم به سن پیرى نرسید، بلکه در سن 33 سالگى از میان مردم بیرون رفت، و خدا او را به آسمان برد و مطابق روایات متعددى در عصر ظهور حضرت مهدى (ع) به میان مردم باز مى گردد. و با آنها سخن مى گوید همانگونه که در آغاز عمر سخن مى گفت.
تعبیر به "من الصالحین" در آیه «و یکلم الناس فی المهد و کهلا و من الصالحین؛ و در گهواره [به اعجاز] و در میانسالى [به وحى] با مردم سخن مى گوید و از صالحان است.» (آل عمران/ 46) نشان مى دهد که صالح و شایسته بودن از بزرگ ترین افتخاراتى است که نصیب انسان مى شود، و گویى همه ارزشهاى انسانى در آن جمع است.
قرآن در مقام معرفی کمالات روحی حضرت مسیح، او را با این تعابیر معرفی می کند:
1ـ «غلاما زکیا» در آیه: «قال إنما أنا رسول ربک لأهب لک غلاما زکیا؛ روح متمثل به مریم گفت: من فرستاده ی پروردگار تو هستم تا به تو فرزند پاکیزه ای ببخشم.» (مریم/ 19) کلمه "زکى" به معناى هر چیز پر نمو و شایسته و بته دار است.
2ـ «مبارکا» در آیه «و جعلنی مبارکا أین ما کنت؛ هر کجا باشم مرا انسان با برکتی قرار داده است.» (مریم/ 31) معناى مبارک بودنش هر جا که باشد این است که محل براى هر برکتى باشد، و برکت به معناى نمو خیر است، یعنى او براى مردم منافع بسیار دارد، علم نافع به ایشان مى آموزد، و به عمل صالح دعوتشان مى کند، و به ادبى پاکیزه تر تربیتشان مى کند، و کور و پیس را شفا داده، اقویا را اصلاح و ضعفا را تقویت و یارى مى کند.
گرچه حضرت مسیح (ع) به فرمان نافذ پروردگار از مادر بدون پدر تولد یافت ولى همین اندازه که در قرآن از زبان او مى خوانیم که در مقام بر شمردن افتخارات خود نیکوکارى نسبت به مادر را ذکر مى کند دلیل روشنى بر اهمیت مقام مادر است «و برا بوالدتی؛ و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده است.» (مریم/ 32) یعنى مرا مهربان و رؤوف نسبت به مردم قرار داد، و یکى از مظاهر آن این است که من به مادرم مهربانم.
ضمنا نشان مى دهد که این کودک نوزاد که طبق یک اعجاز به سخن در آمد از این واقعیت آگاه بود که او یک فرزند نمونه در میان انسانها است که تنها از مادر بدون دخالت پدر تولد یافته است. به هر حال گرچه در جهان امروز در باره مقام مادر سخن بسیار گفته مى شود و حتى روزى را به نام "روز مادر" اختصاص داده اند، اما متاسفانه وضع تمدن ماشینى چنان است که رابطه پدران و مادران را از فرزندان خیلى زود قطع مى کند آن چنان که کمتر روابط عاطفى بعد از بزرگ شدن در میان آنها دیده مى شود. در اسلام روایات شگفت انگیزى در این زمینه داریم که اهمیت فوق العاده مقام مادر را به مسلمانان توصیه مى کند، تا در عمل، نه تنها در سخن، در این باره بکوشند.
در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم مردى نزد پیامبر (ص) آمد و عرض کرد: «یا رسول الله من ابر؟ قال امک، قال ثم من؟ قال امک! قال ثم من قال امک! قال ثم من قال اباک؛ اى پیامبر به چه کسى نیکویى کنم؟ فرمود:به مادرت، عرض کرد بعد از او به چه کسى؟ فرمود: به مادرت، بار سوم عرض کرد بعد از او به چه کسى؟ فرمود: به مادرت، در چهارمین بار که این سؤال را تکرار کرد، فرمود: به پدرت.»
در حدیث دیگرى مى خوانیم جوانى نزد پیامبر (ص) براى شرکت در جهاد (آنجا که جهاد واجب عینى نبود) آمد، پیامبر (ص) فرمود: «ا لک والدة قال نعم قال ل فان الجنة تحت قدمها؛ آیا مادرى دارى عرض کرد آرى، فرمود: در خدمت مادر باش که بهشت زیر پاى مادران است.» بدون شک اگر زحمات فراوانى را که مادر از هنگام حمل تا وضع حمل و دوران شیرخوارى و تا زمان بزرگ شدن او تحمل مى کند، رنجها و تعب ها و بیداریها و بیماریها و پرستاریها را که او با آغوش باز در راه فرزند خود پذیرا مى گردد در نظر بگیریم، خواهیم دید که هر قدر انسان در این راه بکوشد باز هم در برابر حقوق مادر بدهکار است.
جالب اینکه در حدیثى مى خوانیم: ام سلمه خدمت پیامبر (ص) رسید و عرض کرد: «همه افتخارات نصیب مردان شده، زنان بیچاره چه سهمى از این افتخارات دارند.» پیامبر (ص) فرمود: «بلى اذا حملت المرأة کانت بمنزلة الصائم القائم المجاهد بنفسه و ماله فى سبیل الله فاذا وضعت کان لها من الاجر ما لا یدرى احد ما هو لعظمة، فاذا ارضعت کان لها بکل مصة کعدل عتق محرر من ولد اسماعیل، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملک کریم على جنبها و قال استانفى العمل فقد غفر لک؛ آرى (زنان هم افتخارات فراوانى دارند) هنگامى که زن باردار مى شود در تمام طول مدت حمل به منزله روزه دار و شب زنده دار و مجاهد در راه خدا با جان و مال است، و هنگامى که وضع حمل مى کند آن قدر خدا به او پاداش مى دهد که هیچکس حد آن را از عظمت نمی داند، و هنگامى که فرزندش را شیر مى دهد در برابر هر مکیدنى از سوى کودک خداوند پاداش آزاد کردن برده اى از فرزندان اسماعیل را به او مى دهد، و هنگامى که دوران شیرخوارگى کودک تمام شد یکى از فرشتگان بزرگوار خداوند بر پهلوى او مى زند و مى گوید: برنامه اعمال خود را از نو آغاز کن چرا که خداوند همه گناهان تو را بخشیده! (گویى نامه عملت از نو آغاز مى شود).»
حضرت عیسی خود را در قرآن اینگونه معرفی می کند: خداوند مرا مهربان و رؤوف نسبت به مردم قرار داد، و یکى از مظاهر آن این است که من به مادرم مهربانم، و نسبت به سایر مردم هم جبار و شقى نیستم؛ «و لم یجعلنی جبارا شقیا؛ و مرا زورگو و نافرمانم نگردانیده است.» (مریم/ 32)
"جبار" کسى را گویند که جور خود را به مردم تحمیل کند، ولى خودش جور مردم را تحمل نکند و براى خود هرگونه حقوق بر مردم قائل است، ولى هیچ حقى براى کسى نسبت به خود قائل نیست! و از ابن عطاء نقل شده که جبار آن کسى است که خیرخواه نباشد و شقى آن کسى است که پذیراى خیرخواهى دیگران نباشد.
نیز "جبار" به کسى مى گویند که از روى خشم و غضب، افراد را مى زند و نابود مى کند و پیرو فرمان عقل نیست، و یا مى خواهد نقص و کمبود خود را با ادعاى عظمت و تکبر، برطرف سازد که همه اینها صفات بارز طاغوتیان مستکبران در هر زمان است. "شقى" به کسى گفته مى شود که اسباب گرفتارى و بلا و مجازات براى خود فراهم مى سازد، و بعضى آن را به کسى که قبول نصیحت نمى کند تفسیر کرده اند، و پیدا است که این دو معنى از هم جدا نیست.
در روایتى مى خوانیم که حضرت عیسى (ع) مى گوید: «قلب من نرم است و من خود را نزد خود کوچک مى دانم.» (اشاره به اینکه نقطه مقابل جبار و شقى این دو وصف است)
5ـ «و من الصالحین» در آیه: و زکریا و یحیى و عیسى و إلیاس کل من الصالحین» ترجمه: زکریا و یحیی و عیسی و الیاس هر یک از صالحانند (انعام / 86). در این آیه نام" زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را مى برد و اضافه مى کند که همه اینها از صالحان بودند"، یعنى مقامات آنها جنبه تشریفاتى و اجبارى نداشت، بلکه در پرتو عمل صالح در پیشگاه خدا شخصیت و عظمت یافتند.
«و اجتبیناهم» (برگزیدگان) در آیه «و اجتبیناهم و هدیناهم إلى صراط مستقیم؛ ما این پیامبران را (که عیسی هم در بین آنان است) برگزیدیم و به صراط مستقیم هدایت کردیم.» (انعام/ 87)
راغب در مفردات خود مى گوید: «"جبیت الماء فى الحوض" به معناى این است که من آب را در حوض جمع کردم، و به همین مناسبت حوض را که مجمع آب است "جابیة" مى نامند و جمع آن "جواب" است و در قرآن کریم این کلمه در جمله "و جفان کالجواب" به کار رفته است و همین ماده را به طور استعاره در جمع آورى مالیات استعمال نموده، این عمل را "جبایة الخراج" مى نامند، و به همین معناى استعارى در آیه "یجبى إلیه ثمرات کل شی ء؛ محصولات هر چيزى كه رزقى از جانب ماست." (قصص/ 57) آمده است.»
آن گاه مى گوید: «"اجتباء" به همان معناى جمع کردن است، ولیکن نه هر جمع کردنى بلکه برگزیدن و انتخاب کردن، و به این معنا است جمله "فاجتباه ربه" و اجتباء و برگزیدن خدا یک بنده را به این است که او را به فیض الهى خود اختصاص داده در نتیجه انواع نعمت ها خود به خود و بدون زحمت به سویش سرازیر گردد، و این موهبت مخصوص انبیا و بعضى از صدیقین و شهداء که هم رتبه انبیایند مى باشد.»
این کلمه در چند جاى قرآن آمده از آن جمله فرموده: «و کذلک یجتبیک ربک؛ و این چنین پروردگارت تو را برمى گزیند.» (یوسف/ 6) و فرموده: «فاجتباه ربه فجعله من الصالحین؛ پروردگارش او را برگزید و از صالحین قرارش داد.» (قلم/ 50) و نیز فرموده: «و اجتبیناهم و هدیناهم إلى صراط مستقیم؛ آنان را برگزيديم و به راه راست راهنمايى كرديم.» (انعام/ 87)
در جاى دیگر فرموده: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدى؛ سپس پروردگارش او را برگزيد و بر او ببخشود و [وى را] هدايت كرد.» (طه/ 122) و نیز فرموده: «یجتبی إلیه من یشاء و یهدی إلیه من ینیب؛ هر كه را بخواهد به سوى خود برمى گزيند و هر كه را كه از در توبه درآيد به سوى خود راه مى نمايد.» (شوری/ 13) این معنا گرچه از موارد استعمالش استفاده مى شود، ولیکن معناى اصلى لغت نیست، بلکه لازم آن معنا است، وگرنه معناى اصلى اجتباء همان جمع آوردن است. از سیاق آیات مورد بحث هم به دست مى آید که همان معناى اصلى لغت مورد عنایت است، و خواسته است براى بیان هدایت به صراط مستقیمى که بعدا ذکر مى کند زمینه چینى کرده باشد، گویى فرموده است ما سلسله جلیل انبیا (ع) را که در طول تاریخ بشریت متفرق بوده و هر یک در زمانى مى زیستند یک جا جمع نمودیم و یک جا و به یک عنایت همه را به سوى صراط مستقیم هدایت کردیم.
«و أیدناه بروح القدوس» در آیه «و آتینا عیسى ابن مریم البینات و أیدناه بروح القدس؛ ما به عیسی بن مریم معجزه ها دادیم و او را با روح القدس تأیید کردیم.» (بقره/ 87 و 253)
در این جمله به اصل سیاق که سیاق تکلم بود برگشته است و اگر در میان همه انبیا، تنها نام عیسى را ذکر کرده، علتش این است که هر چند آنچه از جهات فضیلت در اینجا براى عیسى (ع) ذکر کرده، یعنى دادن بینات و تایید به روح القدس، امورى است که به حکم آیه: «لقد أرسلنا رسلنا بالبینات؛ به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم.» (حدید/ 25) و آیه: «ینزل الملائکة بالروح من أمره على من یشاء من عباده أن أنذروا؛ فرشتگان را با روح به فرمان خود بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مىكند كه بيم دهيد كه معبودى جز من نيست.» (نحل/ 2) اختصاصى به عیسى بن مریم (ع) ندارد، بلکه بین همه رسولان مشترک است، ولیکن در خصوص عیسى (ع) به نحوى خاص است، چون تمامى آیات بینات آن جناب از قبیل مرده زنده کردنش با نفخه، مرغ آفریدنش، بهبودى دادن به پیسى و کورى و از غیب خبر دادنش، امورى بوده متکى بر حیات، و ترشحى است از روح.
به همین جهت آن را فقط به عیسى (ع) نسبت داده و به نام آن جناب تصریح کرد، زیرا اگر تصریح نمى کرد معلوم نمى شد که این آیات فضیلت خاص او است، و مانند این مى شد که بفرماید: "و آتینا بعضهم البینات و ایدناه بروح القدس؛ ما بعضى از پیامبران و انبیا را بینات دادیم و به روح قدسى تایید کردیم." که در این صورت معلوم نمى شد آن بعض کیست؟ براى اینکه بینات و روح القدس مشترک است، نه مختص به پیامبرى معین، و زمانى صفت بارز پیامبرى مى شود که اسم آن پیامبر را صریحا ببرد، تا شنونده بفهمد که بینات و تایید به روح القدس در آن پیامبر به نحوى خاص است، نه به آن نحوى که در همه پیامبران هست، علاوه بر اینکه در اسم عیسى خصوصیت دیگرى هست، و در آن آیتى روشن وجود دارد، و آن آیت، این است که وى پسر مریم است که بدون پدر از او متولد شد، هم چنان که آیه: «و جعلناها و ابنها آیة للعالمین» (انبیاء/ 91) نبودن پدر براى عیسى و نبودن همسر براى مریم را آیتى براى همه عالمیان دانسته، پس مجموع پسر و مادر آیت الهیه روشنى، و فضیلت اختصاصى دیگرى است. خلاصه این صفات این است که او فرد منزه از گناه، وجود با برکت، مهربان به پدر و مادر، متواضع و نرمخوی و از صالحان بود و اجتماع این صفات، نشانه ی تعالی روحی اوست و به خاطر همین صفات است که به مقامات بالاتر رسید.
عیسی در پرتو کمالاتی از پیامبران گردید و خود صاحب کتاب و شریعت شد. حتی در مکتب غیب، تورات و حکمت نیز به او آموخته بودند؛ چنانکه می فرماید: «و یعلمه الکتاب و الحکمه و التوراه و الإنجیل؛ به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختیم.» (آل عمران/ 48)
الف و لام در کلمه "الکتاب" و کلمه "الحکمة" الف و لام جنس است و منظور از کتاب آن وحیى است که براى رفع اختلاف مردم نازل شد. «کان الناس أمة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه... من الحق بإذنه؛ و قبل از نزول کتاب و وحى مردم همه امت واحده اى بودند، لیکن چون با یکدیگر اختلاف کردند، خداى عز و جل کتاب (وحى) فرستاد تا اختلافشان را رفع بکند ولى مردم بر سر همان وحى هم اختلاف کردند.» (بقره/ 210) و منظور از حکمت، آن معرفتى است که براى اعتقاد و عمل آدمى مفید باشد. و بنابراین پس اگر در آیه مورد بحث تورات و انجیل را بر کتاب و حکمت عطف کرده، نباید اشکال کرد که مگر تورات و انجیل کتاب نیستند و مگر مشتمل بر حکمت و دستورات نافع براى اعتقاد و عمل نمى باشند؟ براى اینکه این عطف از باب "ذکر فرد" بعد از "ذکر جنس" است، به خاطر رساندن اهمیتى که در فرد هست.
پس کسى نپندارد که الف و لام در "الکتاب" الف و لام استغراق است، یعنى آیه مى خواهد بفرماید که خداى تعالى تمامى کتب آسمانى را به عیسى (ع) تعلیم داده، براى اینکه این توهم با آیه زیر نمى سازد که فرموده: «و لما جاء عیسى بالبینات، قال: قد جئتکم بالحکمة، و لأبین لکم بعض الذی تختلفون فیه، فاتقوا الله و أطیعون؛ و وقتى عیسى (ع) با معجزات روشنش بیامد، گفت: من برایتان حکمت آوردم و از کتاب و وحى هم مقدارى که رفع اختلافتان کند آورده ام، پس از خدا بترسید و مرا در احکام آن کتاب اطاعت کنید.» (زخرف/ 63)
اما باید دید که منظور از تورات چیست و قرآن کریم از این اسم چه کتابى را در نظر دارد؟ آن کتابى که در میقات در الواحى که قرآن کریم در سوره اعراف داستانش را آورده و به موسى نازل کرد؟ و یا این اسفارى که فعلا در دست یهود است، (به قول بعضى ها به مطاعن انبیا شبیه تر است تا به کتاب آسمانى مترجم) قطعا منظور قرآن کریم از کلمه تورات این اسفار نیست، براى اینکه خود یهودیان هم اعتراف دارند بر اینکه سند این اسفار به زمان موسى (ع) منتهى نمى شود و سلسله سند در فترت و فاصله بین بخت نصر (یکى از پادشاهان بابل) و کورش (یکى از ملوک فارس) قطع شده، چیزى که هست قرآن کریم تمامى مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا (ص) (که ما نمى دانیم تا این عصر چه مقدار دیگرش تحریف شده) را رد ننموده و آن را به طور کلى مخالف تورات اصلى ندانسته، هر چند که به دلالت خود قرآن کریم از تحریف هم به دور نمانده، چون دلالت آیات قرآن بر اینکه تورات بازیچه دست تحریف شده، روشن است. از قرآن کریم چنین فهمیده مى شود که انجیل (که به معناى بشارت است) یک کتاب بوده و بر عیسى بن مریم (ع) نازل شده و وحیى بوده مختص به آن جناب.
فرموده: «و أنزل التوراة و الإنجیل* من قبل هدى للناس؛ بر تو نازل كرد و تورات و انجيل را پيش از آن براى رهنمود مردم فرو فرستاد.» (آل عمران/ 3- 4) و نفرموده اناجیل اربعه، پس این انجیل هاى چهارگانه: متى، مرقس، لوقا، و یوحنا کتابهایى هستند که بعد از جناب عیسى (ع) تالیف شده اند و نیز آیات قرآن دلالت دارد بر اینکه احکام دینى هر چه هست در تورات بوده و انجیل تنها بعضى از احکام ناسخ را آورده، یکى از آن آیات، آیه 50 آل عمران از آیات مورد بحث است که مى فرماید: «مصدقا لما بین یدی من التوراة، و لأحل لکم بعض الذی حرم علیکم؛ من آمده ام تا احکام کتاب آسمانى قبل از خودم یعنى تورات را تصدیق نموده و نیز بعضى از چیزهایى را که در تورات بر شما حرام شده، حلال کنم.» و نیز آیه زیر است که مى فرماید: «و آتیناه الإنجیل فیه هدى و نور، و مصدقا لما بین یدیه من التوراة، و هدى و موعظة للمتقین، و لیحکم أهل الإنجیل بما أنزل الله فیه؛ ما به او انجیل دادیم که در آن هدایت و نور است، در حالى که کتاب آسمانى قبل از خودش یعنى تورات را تصدیق دارد و هدایت و موعظت است براى مردم پرهیزکار، به او انجیل دادیم تا چنین و چنان شود و تا وى در بین اهل انجیل حکم کند بدانچه خدا در انجیل نازل کرده.» (مائده/ 47)
بعید نیست که از این آیه استفاده شود که در انجیل غیر احکام ناسخ یعنى احکامى که احکام تورات را نفى مى کند، احکام اثباتى هم بوده باشد. و باز آیات قرآنى دلالت دارد بر اینکه انجیل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبیاء (ص)، هم چنان که تورات نیز مشتمل بر آن بوده، چون قرآن کریم مى فرماید: «الذین یتبعون الرسول النبی الأمی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الإنجیل؛ کسانى که پیروى مى کنند رسول درس نخوانده اى را، که نامش را در کتاب آسمانى خود تورات و انجیل مى خوانند و مى یابند.» (اعراف/ 157)
نیز خداوند می فرماید: «قال إنی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا؛ عیسی (در مقام معرفی خود) گفت: من بنده ی خدا هستم. کتاب به من داده شده و از پیامبران قرار داده شده ام.» (مریم/ 30)
در جمله "آتانی الکتاب" از دادن خدا کتاب را به او خبر داد، و ظاهرا مقصود از آن همان انجیل است، و در جمله "و جعلنی نبیا" به نبوت خود اعلام فرمود. عیسى (ع) در آن روز تنها نبى بوده، و بعدها خداوند او را به رسالت برگزیده، و از ظاهر کلامش بر مى آید که در همان روز کتاب و نبوت داده شده، نه اینکه بخواهد از آینده خبر دهد.