رابطه سنت و اسطوره (دیدگاه فلاسفه)

برایان مگی در ابتدای «فلاسفه ی بزرگ» می نویسد: «هر کوششی برای بازگویی سرگذشت فلسفه ی غرب باید از یونانیان باستان شروع شود که نه تنها نخستین فیلسوفان بلکه بعضی از بزرگ ترین فلاسفه ی غرب از میان آنها برخاستند. کسی که نامش از همه آشناتر است سقراط است که در 399 قبل از میلاد مسیح به دنیا آمد». شاید این نکته که برایان مگی مطرح می کند سرآغاز جدال های بسیار باشد. آنچه او مطرح می کند درست است اما متفکران معاصر ما که به نقد عقل مدرن می پردازند معتقدند که درست در همین لحظه که عالم از ساحت معنایی (myth)، اسطوره به ساحت عقل، زبان (logos)، وارد می شود از معنای عمیق کائنات جدا می شود و آنگاه برای ایجاد معنا ناچار است تا «ایده» را اختراع کند. ایده ی افلاطون آنچنان پیش می رود که به قول میشل فوکو ابژه و سوژه یکدیگر را کاملا گم می کنند و درست در همین زمان است که زبان و چیز (thing)، باز به قول فوکو و البته یکدیگر را گم کرده اند.

یکی بودن سوژه و ابژه
از نظر این متفکران پیش از آنکه سوژه و ابژه از یکدیگر جدا شوند کلمه و چیز یکی بودند و فاصله ی میان کلمه و چیز بعدها شکل گرفت. سنت گرایان در پی بازگشت به همین ساحت هستند لاجرم به طور کلی فضای مدرن که فضای جدایی کلمه و چیز است را مورد نقد قرار می دهند. اما مصداق یکی بودن سوژه و ابژه کدام ساحت معنایی است؟ اسطوره. اسطوره یا ساحت میت (myth)، ساحت یکی بودن کلمه و چیز است. در این ساحت معنا دریافت می شود و ابزار دریافت نیز از ابزار محدود حسی حس گرایان یا آزمایشگاه فراتر است. نزد انسان های ابتدایی هر چیزی که فاقد الگوی مثالی است بی معنا و فاقد واقعیت است، زیرا به واقعیت تنها از راه تکرار الگوها می توان دست یافت. امور این جهان مادامی که از سر نمون ها (Archetype)، تقلید و آنها را تکرار می کنند واقعی اند و از آنجا که تنها چیزی که اهمیت و اعتبار دارد نخستین تجلی آن است اشیا و اعمال و رفتار آدمیان وقتی ارزشمند و واقعی اند که بتوانند اعمال اساطیری موجودات ازلی را از نو تقلید کنند. انسان ابتدایی خود را به زمانی که در آن عمل آفرینش به وقوع پیوست منتقل می کند تا بتواند در آنجا در یک زمان حال مداوم به سر برد و بدین سان در جهان مرموز خدایان سهیم شود و هر گاه انسان های ابتدایی از زمان و مکان موجود می گریزند تا در زمان و مکانی اساطیری غوطه خورند در واقع از تاریخ از برگشت ناپذیری تاریخ و از بی معنایی زمان حال تاریخی نیز می گریزند. نزد انسان های ابتدایی تاریخ ربطی به «زمان حال» مرموز و گریزانی که مدام در حال گذر است ندارد. بلکه به زمان آغازین و واقعه آغازینی که در ابتدای زمان به وقوع پیوست مربوط است. مردمان ابتدایی تاریخ مداوم و پیوسته را از میان بر می دارند و تنها بدان در ارتباط با رویدادهای سرمون داری که معمولا وقایع مربوط به خدایان و اقدامات آنهاست معنا می بخشد. اینها همه زیر بنای نقد سنت از مدرنیسم را شکل می دهد که در دل اساطیر نهفته است. زمان اصولا به دو دسته کلی تقسیم می شود:
1ـ زمان تاریخی
2ـ زمان اسطوره ای
زمان اسطوره ای نوعی قرار گرفتن در بیرون خط مستقیم زمان تاریخی است. تفکر مدرن بر این باور است که زمان خطی در مسیر مستقیم خود تکامل پیدا می کند. هر چند این نظر امروزه با فعالیت های مردم شناسانی چون فریزر و مالینوفسکی با شک های جدی روبه رو شده است اما آنچه روشن است آن است که زمان در اساطیر با زمان تاریخی متفاوت است. سنت گرایان منتقد مدرنیسم نیز که در پی خروج از زمان پلید تاریخی هستند درست در همین زمان است که از اساطیر بهره می گیرند. شاید برای روشن شدن موضوع ذکر مثالی از قاضی سعید قمی فیلسوف بزرگ مسلمان خالی از فایده نباشد.

زمان از نظر قاضی سعید
از نظر قاضی سعید، ما سه زمان داریم یک زمان کثیف، یک زمان لطیف و یک زمان الطف. زمان کثیف همین زمان تاریخی است که مدرنیست ها اصالت را به آن بخشیده اند. از آنجا که در اسطوره تصویر امر قدسی ناشی از دلبستگی شدید به امر قدسی است و نیز از نیاز انسان ابتدایی به همذات پنداری با عالم کیهانی و وزن و حرکت کیهانی سر می زند، این تصاویر به نشانه ها و مشخصه های انسان انگارانه و ویژگی های کیهانی که هر دو نیازمند پالایشند آمیخته است و در اینجاست که سنت می تواند به کمک اسطوره بیاید و باعث پالودگی آن شود چرا که گاه علم سبب فساد اسطوره می شود زیرا علم نیز مانند فلسفه به تدریج خدایان را از عناصر کیهانی تهی می سازد، عناصری که انسان ابتدایی به خدا منسوب می داشتند و علم پیوسته آنها را تا عصر حاضر تطهیر و پیراسته (برای خود)، کرده است.

رابطه ی میان سنت و اساطیر یک رابطه دو طرفه
سنت در تعامل با اسطوره باید در عصر حاضر به کمک او بیاید به این معنا که رابطه ی میان سنت و اساطیر یک رابطه دو طرفه است، رابطه ای که نه تنها تعاملی را شکل می دهد بلکه موجب شکل گیری بستر مساعد برای رسیدن به تعبیر صحیح را امکان می بخشد. زیرا هنگامی که اسطوره تقدس زدایی شده و از دلالت های دینی اش تهی می گردد زندگی و جهان هستی نیز بخشی از رمز و راز خود را از دست می دهد تا جای خالی آن را تبیینات صرفا عقلانی پر کند تبییناتی که به راستی هر چند دقیق و عینی اند اما به قول یونگ «فاقد خصلت شعری و جذابیت های حسی اند و اغلب خواننده را دلسرد رها می کنند» زیرا آنچه خوشایند انسان است راز و رمز عالم قدس است، نه توضیحات صرفا عقلانی و علمی. توقعات ما از علم همین توضیحات است اما انسان فقط با علم زندگی نمی کند: شعر، موسیقی، هنر، اخلاق، دین و جهان ناهشیار نیز به همان نسبت حیات ما را شکل می دهند. به راستی که ما از دست دادن قداست دینی، انسان بینشی بدبینانه نسبت به خود و جهان هستی پیدا می کند.

جهان اسطوره از نظر افلاطون
از نظر افلاطون، جهان اسطوره را تنها زمانی می توان درک کرد که فرض را بر موجودیت ناهشیار و نسبت آن با هشیار گذاشت. از آنجا که انسان مدرن به توضیحات صرفا عقلانی و به تفکر استدلالی که فقط مطلوب عقل است عادت کرده است، از درک جهان غریب و شهودی و سرشار از احساس اسطوره عاجز است، جهانی که به دیده روانشناسی انسان معاصر نامأنوس و غریب جلوه می کند و شاید حق با اوست، چنان بار آمده که از قبول هر تبیینی که در خط فرآیند مرسوم اندیشه علمی اش نباشد سرباز می زند. مطلب اصلی همین است یعنی نزد انسان های ابتدایی رویکرد به وجود واقعیت منحصرا و از اساس عقلانی نیست (منظور عقلانیت مدرن است)، بلکه شهودی و حتی ناعقلانی است. «انسان کامل» با توسل به نیروهای معرفت بخش و شناختی و مشتاق و به یاری عناصر معقول و نامعقول و عوامل هشیار و ناهشیار است که در صدد حل معمای وجود خود و معمای طبیعت و اتصال به عالم قدس برمی آید. این بستر حقیقی تعامل میان سنت و اسطوره است و شاید به این بهانه حتی میان این دو نتوان قائل به تفکیک شد. آنتونیو مورنو شاگرد یونگ، معتقد است که با وجود آنکه اسطوره در محیط شهری دنیوی شده به تدریج ناپدید می گردد اما بسی بیشتر از آنچه به یک نگاه می آید زنده است، اسطوره زنده است نه در حیات باستانی و مقدس اولیه خود بلکه به طرزی نامقدس (Profane) و تهی از قداست.

دیدگاه یونگ
یونگ می گوید: در سخنان افراد هوشیار، چنین چیزهایی (تصاویر و اندیشه های اساطیری)، به ندرت به زبان می آید یعنی تا سال 1933 تنها دیوانگان بودند که در زبان پاره ای اندیشه های اساطیری زنده به کار می رفت. پس از آن، به ناگاه جهان قهرمانان جهان هیولاها، همچون نیرویی ویرانگر سرتاسر عالم را فرا گرفت و این اصل را به اثبات رساند که جهان غریب اساطیر به رغم گذر از سده های روشنگری هنوز نیروی زنده خود را از دست نداده است.

دیدگاه میرچا الیاده
میرچا الیاده متفکر دیگری است که نظر مشابهی در این زمینه دارد: انسان از هر چیز دیگری می تواند آزاد باشد جز از کشف و شهودهای آرکتیپیک که همواره اسیر آنها باقی خواهد ماند. ریشه کن ساختن اسطوره کاری است واهی و خیالی. با آنکه برداشت و نگاه انسان به موضوعات و مضمونات پیوسته عوض می شود، موضوع و مضمون اساطیری هیچگاه تغییر نمی کند، چنانچه در نبرد مثالی میان نیک و بد می بینیم که در طول قرون تغییرات بی شماری می کند ولی مضمون اصلی یعنی پیروزی نهایی خیر بر شر پیوسته یکسان باقی می ماند.
با این حال همگان در این آراء هم عقیده نیستند. مثلا هاروی کاکس می گوید: «اگر الهیات قرار است از ورطه کنونی جان سالم به در برد و در جهان معاصر معنایی داشته باشد، می باید نه به جهان بینی مابعدالطبیعی متوسل شود نه به جهان اساطیری، بلکه باید بکوشد جایگاه راستین خود را در فرهنگ شهرنشینی انسان دنیوی شده باز یابد. به هر حال همه ی این نظرات چه در رد و چه در قبول مفید بودن اسطوره در شکل دادن آنچه اهمیت دارد حضور مداوم اسطوره در فرهنگ معاصر ماست. اسطوره از این رو کمابیش به شکلی مقدس همچنان پایدار و پابرجا خواهد ماند، زیرا انسان معاصر نه هنوز قدرت تقلید از الگوها و سرمشق های آرکتیپیک را از دست داده و نه آرزوی فرا رفتن و وصول به الگوهای ماورا انسانی را، نه از تمنای یگانگی و وحدت و از تمنای بهشت و رستگاری دست کشیده، نه از درگیری در معماهای وجود و میل جنسی و شر و درد و رنج و دین و مذهب و مرگ ... او هنوز طالب یگانه شدن با عالم هستی است و از ترس ها و دهشت های تاریخ خلاص نشده است. او هنوز می خواهد به ورای زمان و مکان سیر و سفر کند و به جاودانگی و سعادت جاودانه واصل شود و هنوز کشش و علاقه مندی اش به قهرمانان، غول ها، پری ها و فرشتگان و شیاطین و خدایان همچنان به جای خود باقی و پابرجا است. به سخن دیگر تا زمانی که آدم آدم است و به طرزی انسانی رویابین و آرزومند و مشتاق مانده است، مسلما به اسطوره بیشتر با نظری عقلانی و باریک اندیش می نگرد تا شهود و ناهشیار.

دیدگاه آکوئیناس
توماس آکوئیناس می گوید: طبیعت در انسان میل و اشتهایی جهت وصول به غایت نهایی اش به ودیعت گذاشته تا طبعا بخواهد به واسطه خیر و نیکی به کمال رسد. اما اینکه کمال خود چیست توسط طبیعت برای او مشخص نشده است. به سخنی دیگر انسان به طرز سیراب نشدنی تشنه هستی، خوشبختی، کمال، تمامیت و وحدت است. اما از آنجا که خوشبختی ممکن است اشکال بسیار گوناگون داشته باشد، دانستن اینکه واقعا چه چیزی نیاز آدمی را برآورده می کند چندان آسان نیست. سنت با ایجاد الگوها و چارچوب هایی در مقابل مدرنیسم می تواند نحوه ی مواجهه ی ما را با اساطیر تعریف کند. به این معنا که بسیاری از انحطاط های اجتماعی در اثر نگرش ظاهربینانه به بعضی از رفتارهای بدوی (Primitive)، است اما سنت می تواند بستری مساعد برای بهره مندی از روح اساطیر را به ما بیاموزاند.
به این معنا که روح متعالی که اساطیر در پی آن بودند چگونه می تواند در مواجهه با دنیای مدرن به کار بیاید و الا خود اساطیر نیز به نیروهای سرکش تبدیل می شوند که تعادل اجتماعی را بر هم می زنند و مگر آنکه آنچه امروز مدرنیسم می نامیم همان اسطوره ی دولت خودکامه است که در اساطیر مختلف تکرار شده است و در «فاوست» اثر گوته به مفهوم سکولار شده اش به چشم می خورد؟ اینجا سنت بستری است برای تأویل مفید اسطوره و اسطوره انرژی نهفته ای برای احیای سنت های مفید.


منابع :

  1. محسن معینی- سایت باشگاه اندیشه- مقاله سنت و اسطوره

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/113415