در این تحقیق به بررسى و مقایسه بى طرفانه ساختارها و اجزاى دو آخرت شناسی زرتشتی و اسلامی پرداخته شده است.
آنچه در رستاخیز روى مى دهد، واکنشى است به چیزى که در ازل رخ داده بود؛ یا بهتر است بگوییم، در همان هنگامى که ازل «آغاز» گشت، رستاخیز هم «پدیدار» شد. از این منظر، بر گزاف نیست اگر بگوییم که رستاخیز، گرچه در آینده رخ خواهد داد، اما، بارى، خود رویدادى ازلى است. ادیان، اغلب، از یک روزگار ازل، از یک هنگام بى آغاز، سخن مى گویند؛ روزگار یا هنگامى که در آن، زمان، جریان نداشت؛ روزگار یا هنگامى که گویا، نخست قرار بود که تا «ابد» ادامه پیدا کند؛ اما یک رخداد مترقب یا نامترقب، گسستى در هنجار آن هستى ازلى پدیدار کرد.
این رخداد که می توان آن را «سانحه ازلى» خواند، چونان یک نقطه عطف، سبب شد تا آن برقرارى آرمانى ازلى دچار وقفه شود؛ زمان گذرا به جریان افتد؛ و زندگى دشوار این جهانى، به ناگزیر، پدیدار گردد. به دیگر سخن، سانحه ازلى همان واقعه اى است که بارى، «متأسفانه آن روز در ازل رخ داد» و در نتیجه، «بدبختانه امروز گرفتار پى آمدهاى آن هستیم.» روایت هاى مردمان و اقوام درباره چیستى و چگونگى این سانحه ازلى گوناگونند. این گوناگونى، در جاى خود، تابعى است از چگونگى فرهنگ ها و بن باورهاى آن مردمان و اقوام؛ که هر یک به فراخور حال، آن سانحه را به گونه اى متفاوت بازگفته اند. براى مثال گاه آن را نتیجه سرپیچى از یک امر الهى دانسته اند؛ و گاه دستاورد بدخواهى موجودى خبیث؛ و گاه حتى نتیجه یک واقعه پوچ، مانند پیش افتادن پیام آور میرایى بر پیام آور نامیرایى. اما به هر روى، مى اندیشند که در نتیجه رویدادى از این دست بود که روزگار خوش ازلى از میان رفت و زندگى گذراى زمینى چهره خود را به انسان نمایاند.
گفتنى است که حتى در یک ایدئولوژى ساخته بشر، مانند کمونیسم نیز سانحه ازلى وجود دارد: روزگار ازلى در مکتب کمونیسم، دوران کمون اولیه است. اما با حاکم شدن گروهى معدود بر سرمایه و ابزار تولید، سانحه اى رخ داد و جریان خوش و آسوده زندگى دگرگون شد. به این ترتیب، همه ساختارهاى فکرى و عملى کمونیسم، در جهت جبران آن سانحه و بازگشت به دوران کمون اولیه، سامان یافته اند. در واقع، ایده آل هایى مانند محو دولت و استیلاى طبقه پرولتاریا، چیزى جز پاسخ به همان سانحه ازلى کمونیستى نیستند.
از سویى دیگر، مى توان گفت که «پایان دوران»، تا پیش از سانحه ازلى، در چشم انداز بود هستى و از جمله، آدمى، اگر تا آن هنگام پا به عرصه وجود نهاده بود، وجود نداشت و البته نمى توانست وجود داشته باشد؛ چون دورانى در کار نبود که آغاز و پایانى داشته باشد. معناى این سخن آن است که سانحه ازلى با ایجاد یک گسست در هنجار هستى، «دوران» را پدیدار ساخت که دیگر در ازاى آغاز آن، واقعه اى در پایان، منتظر است. این واقعه منتظر، معاد یا رستاخیز خوانده مى شود.
روایت اسلامى، براى ما، بیش و کم، حکایتى آشنا است. چگونگى دوره ازلى را نمى توان به روشنى از آیات قرآنى دریافت کرد. روایت مرسوم اسلامى در این خصوص، بیشتر بر سنت روایى سامى و توراتى تکیه دارد. در این روایت، چنین مى نماید که زمین و آسمان و همه جهان مادى، در روزگار ازل و پیش از وقوع «سانحه ازلى»، به دست «الله»، یگانه فرمانروا و مالک عالم «و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آن خداست؛ و خدا، همواره بر هر چیزى، محیط است.» (نساء/ 126؛ مائده/ 120؛ توبه/ 116؛ یونس/ 55) خلق شده بود.
«همانا پروردگار شما، آن خدایى است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید؛ سپس، بر عرش جهان دارى استیلا یافت؛ روز را به شب که شتابان آن را مى طلبد، مى پوشاند و نیز خورشید و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شده اند پدید آورد. هان! عالم خلق و امر، از آن اوست. فرخنده خدایى است، پروردگار جهانیان.» (اعراف/ 54)
که او عزم خود را در خلقت یک «خلیفة الله» بر روى زمین، آشکار کرد و به رغم مخالفت ملائک، «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گماشت، فرشتگان گفتند: آیا در آن کسى را مى گمارى که در آن، فساد انگیزد و خون ها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو، تو را تنزیه مى کنیم و به تقدیست مى پردازیم. فرمود: من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.» (بقره/ 30) پیکر آدم را از گل خلق نمود و از روح خود در آن دمید. آفرینش انسان را از گل آغاز کرد. سپس، تداوم نسل او را از «چکیده آبی پست»، مقرر فرمود. آنگاه، او را درست اندام کرد و از روح خویش، در او دمید و براى شما، گوش و دیدگان و دل ها قرار داد.
«سانحه ازلى» اسلامى، مقارن با خلقت انسان رخ داد؛ چه یکى از مقربین بارگاه الهى، به نام ابلیس، امر «الله» در سجده بر آدم را برنتافت «و چون فرشتگان را گفتیم براى آدم سجده کنید، به جز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد، همه به سجده در افتادند.» (بقره/ 34) و با تکبر، برتر بودن کیفیت خلقت خود (از آتش) قرآن، ابلیس را از طایفه جن برشمرده است: «إلا إبلیس کان من الجن» (کهف/ 50) و جن را خلق شده از تشعشع آتش: «من مارج من نار» (رحمن/ 15) را به رخ کشید. خدا گفت: «اى ابلیس! چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان قدرت خویش، خلق کردم، سجده آورى؟ آیا تکبر نمودى یا از جمله برترى جویانى؟» (ص/ 75) «ابلیس گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدى.» (اعراف/ 12)
«ابلیس گفت من آن نیستم که براى بشرى که او را از گلى خشک، از گلى سیاه و بدبو آفریده اى، سجده کنم.» (حجر/ 33) در برابر، «الله»، او را به کیفر این گردنکشى بیرون راند و لعنتش کرد. »خدا گفت: از آن مقام فرو شو. تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى. پس، بیرون شو که تو از خوارشدگانى.» (اعراف/ 31) خدا گفت: «و تا یوم الدین، لعنت من بر تو باد.» (ص/ 78) ابلیس، اما، همچنان بر راه نادرستى که پیش گرفته بود استوارى داشت.
پس، از «الله»، تا رستاخیز انسان ها (یوم یبعثون) مهلت خواست و چون درخواستش اجابت شد، «الله» را عامل اغواى خود دانست و به تلافى، عزم خود در گمراه کردن همه انسان ها را آشکار کرد. «ابلیس گفت: مرا تا روزى که مردم برانگیخته خواهند شد، مهلت ده.» (اعراف/ 14) خدا گفت: «تو از مهلت یافتگانى.» (اعراف/ 15) «تا روز معین معلوم.» (ص/ 81) «ابلیس گفت: پس، به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى، من هم براى فریفتن آنان، حتما بر سر راه راست تو، خواهم نشست. آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان، بر آنان مى تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت.» (اعراف/ 16- 17) «مگر، بندگان خالص تو از میان آنان را.» (حجر/ 40) «الله»، در برابر، عهد کرد که جهنم را از ابلیس و پیروان او لبریز کند. «هر آینه، جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروى کند، از همگى شان، خواهم انباشت.» (ص/ 85) و آنگاه آدم و همسرش را در «باغ» (الجنه) جاى داد و آنان را از وسوسه هاى ابلیس برحذر داشت و هشدارشان داد تا مبادا از درخت ممنوع بخورند.
خداوند می فرماید: «و گفتیم: اى آدم! خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجاى آن خواهید، فراوان بخورید ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود.» (بقره/ 35) «پس گفتیم: اى آدم! در حقیقت این ابلیس براى تو و همسرت، دشمنى خطرناک است. زنهار! تا شما را از بهشت، اخراج نکند تا تیره بخت گردى. همانا براى تو، در آنجا، این امتیاز است که نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى. و هم اینکه در آنجا، نه تشنه مى گردى و نه آفتاب زده.» (طه/ 117- 119)
با این وصف، ابلیس در وسوسه آدم و حوا موفق شد. آنان از درخت ممنوع خوردند و ناگهان، برهنگى خود را دریافتند. خداوند می فرماید: «پس، شیطان او را وسوسه کرد و گفت: اى آدم! آیا تو را به درخت جاودانگى و ملکى که زایل نمى شود، راه نمایم؟» (طه/ 120) «پس، شیطان آن دو را وسوسه کرد... و گفت: پروردگارتان، شما را از این درخت منع نکرد، جز براى آنکه مبادا دو فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید؛ و براى آن دو، سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 20- 21)
«آنگاه، از آن درخت ممنوع خوردند و برهنگى آنان بر ایشان، نمایان شد و شروع کردند به چسبانیدن برگ هاى بهشت بر خود و این گونه، آدم، به پروردگار خود، عصیان ورزید و بیراهه رفت.» (طه/ 121) «و پروردگارشان بر آن دو، بانگ بر زد: مگر شما را از این درخت، منع نکردم؟ و به شما نگفتم که همانا، شیطان براى شما، دشمنى آشکار است؟» (اعراف/ 22)
این گونه «سانحه ازلى» در روایت اسلامى در تکبر و طغیان در برابر «امر الهى» متجلى مى گردد که بر طبق آن، نخست ابلیس فرمان «الله» در سجده کردن به آدم را برنتافت و سپس آدم و حوا را به سرپیچى از او اغوا کرد. در نتیجه این تکبر و طغیان بود که «دوران» آغاز شد، زمان به حرکت درآمد و حیاتى زیست شناختى در زمین، براى انسان، رقم خورد. خداوند می فرماید: «پس، شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند، ایشان را خارج کرد؛ و گفتیم: فرود آیید، بعضى از شما دشمن بعضى دیگر هستید و براى شما، در زمین، قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود.» (بقره/ 36) «خدا گفت: در آن (زمین)، زندگى مى کنید و در آن، مى میرید و از آن، خارج خواهید شد.» (اعراف/ 25)
«سپس، آدم، از پروردگارش، کلماتى را تلقى کرد و خدا بر او ببخشود. آرى! اوست که توبه پذیر مهربان است.» (بقره/ 37) روایت اسلامى، زمانى را که این «دوران» تداوم خواهد داشت، مدت معینى مى داند که از آن، تنها و تنها «الله» آگاه است؛ «آیا در خودشان به تفکر نپرداخته اند؟ خداوند، آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است، جز به حق و تا هنگامى معین، نیافریده است و با این همه، بسیارى از مردم، لقاى پروردگارشان را سخت منکرند.» (روم/ 8) دورانى که عاقبت با «بازگشت به سوى خدا» پایان خواهد یافت. «همان گونه که شما را پدید آورد، به سوى او برمى گردید.» (اعراف/ 29) و «خداست که آفرینش را آغاز و سپس، آن را تجدید مى کند؛ آنگاه، به سوى او، بازگردانیده مى شوید.» (روم/ 11)
روزگار ازلى در روایت زرتشتى، هنگام بى آغازى است که در آن تنها دو مینوى ازلى، یعنى اهورامزدا (سرور دانا) و اهریمن (مینوى شریر)، یکى در روشنى و دیگرى در تاریکى، وجود داشتند و در مرز میان آنها تهیگى یا خلو بود. این دو، در مرز، یکدیگر را محدود یا کرانه مند کرده و در سوى دیگر، هر دو بیکرانه بودند. در بندهش چنین آمده: «هرمزد (اهوره مزدا، اورمزد)، فرازپایه (در بالا)، با همه آگاهى و بهى، زمانى بى کرانه در روشنى مى بود... و اهریمن در تاریکى، به پس دانشى (بى خردى) و زدارکامگى (ویرانگرى)، ژرف پایه (در پایین) بود... و میان ایشان، تهیگى (خلاء) بود.... هر دو، ذات کرانه مندى و بى کرانگى اند. آنچه فرازپایه است، آن را روشنى بیکران خوانند که به سر نمى رسد. ژرف پایه، آن تاریکى بیکران است... در مرز، هر دو کرانه مندند، زیرا میان ایشان، تهیگى است، به یکدیگر، نپیوسته اند.» (بندهش/ 33)
اهوره مزدا بسیار دانا و همه آگاه بود. او از هستى اهریمن خبر داشت و مى دانست که عاقبت بر روشنایى یورش خواهد آورد. او حتى از پیش آگاه بود که اهریمن چگونه و با چه افزارى این یورش را به انجام خواهد رسانید؛ از این رو، با آفرینش جهان مینوى، ابزار لازم براى نبرد با اهریمن را پیشاپیش فراهم آورد. در همین چارچوب، این تعبیر از خدایى اهوره مزدا خواندنى است: «هرمزد، پیش از آفرینش، خداى نبود، پس از آفرینش، خداى و سودخواستار و فرزانه و ضد بدى و آشکار و سامان بخش همه و افزونگر و نگران همه شد.» (بندهش/ 35)
باز در بندهش آمده: «اهریمن از هستى و روشنى اورمزد، آگاه نبود... و در تیرگى و تاریکى به فروسوى ها، همى میرفت.» (زادسپرم/ 1) «... هرمزد، به همه آگاهى، دانست که اهریمن هست، برتازد و جهان را به رشک کامگى (حسد ورزى) فرو گیرد؛ و دانست چگونه از آغاز تا فرجام، اهریمن با چه و چند افزاران بیامیزد. پس، او به مینویى (به حالت روحانى)، آن آفریدگان را که براى مقابله با آن افزار، دربایست (لازم بود)، فراز آفرید. سه هزار سال، آفریدگان، به مینویى ایستادند که موجودات بى اندیشه، بى حرکت و ناگرفتنى بودند.» (بندهش/ 34)
پیش بینى اهوره مزدا، درباره تازش اهریمن درست بود. چه پس از گذشت سه هزار سال، اهریمن به مرز روشنایى آمد و چون جهان آفریده اهوره مزدا را دید، از روى رشک و حسد، خواست که آن را فروگیرد و نابود کند. گاهان، درباره ضدیت دو مینوى آغازین، چنین مى گوید: «اینک، سخن مى گویم از دو مینو. در آغاز آفرینش، سپندمینو، آن دیگرى، مینوى ناپاک را، چنین گفت: نه منش، نه آموزش، نه خرد، نه باور، نه گفتار، نه کردار، نه دین و نه روان ما دو مینو، با هم سازگارند.» (یسنه 45:2) اما خویش را ناتوان دید. پس به ژرفاى تاریکى خود بازگشت و به سهم خود، افزار آراست: او شمار بسیار زیادى «دیو» را به صورت مینویى (که هر یک ما به ازاى یکى از آفریده هاى نیک اهوره مزدا هستند) آفرید. در بندهش و دینکرد سوم آمده: «اهریمن، به سبب پس دانشى، از هستى هرمزد، آگاه نبود. سپس، از آن ژرف پایه برخاست، به مرز دیدار روشنان آمد. چون هرمزد و آن روشنى ناگرفتنى (ناملموس) را دید، به سبب زدار کامگى و رشک گوهرى (حسادت ذاتى)، فراز تاخت؛ براى میراندن، تاخت آورد. سپس، چیرگى و پیروزى فراتر از آن خویش را دید و باز به جهان تاریکى تاخت؛ بس دیو آفرید: آن آفریدگان مرگ آور مناسب براى نبرد با هرمزد و جهان روشنان را.» (بندهش/ 34) و «زدارمینو، در برابر یک یک آفریده هاى سپندارمینو، از پتیاره ها ستیزندگانى را یک به یک پاد آفرید؛ و با یک یک آن پتیاره ها آهنگ نیست و نابود گرداندن همگى آفریده هاى سپندارمینو کرد.» (دینکرد سوم، دفتر 2، 206) آنگاه، در پایان سه هزار سال، دوباره به مرز روشنان آمد و اهوره مزدا را به نابودى تهدید کرد. در زادسپرم آمده: «اهریمن نیز در تیرگى افزار آراست. در سر (پایان) سه هزار سال، دوباره به مرز آمد، تهدید کرد و اورمزد را گفت: تو را بکشم، آفریدگان تو را نابود کنم. آفرینش مینوى تو را که سپندمینویى (اورمزدى)، همه را با آن نیرو نابود کنم.» (زادسپرم/ 2)
در این هنگام، اهوره مزدا که فرجام کار را به خوبى مى دانست، نخست چونان خیرخواهان، به اهریمن پیشنهاد آشتى داد، البته به این شرط که او اهوره مزدا و آفریدگانش را ستایش و یارى کند. اما اهریمن با خیره سرى و با تصور درماندگى اهوره مزدا این را نپذیرفت. در بندهش می خوانیم: «آنگاه هرمزد، با دانستن چگونگى فرجام کار آفرینش، به پذیره اهریمن، آشتى برداشت و گفت که اهریمن! بر آفریدگان من یارى بر، ستایش کن، تا به پاداش آن، بى مرگ، بى پیرى، نافرسودنى و ناپوسیدنى شوى... اهریمن گفت که نبرم بر آفریدگان تو یارى و ندهم ستایش؛ بلکه تو و آفریدگان تو را جاودانه بمیرانم و بگروانم همه آفریدگان تو را به نادوستى تو و دوستى خود... اهریمن پنداشت که هرمزد در برابر او بیچاره است و بدین روى آشتى پیش آورد؛ نپذیرفت و تهدید نیز فراز برد.» (بندهش/ 34)