فروید کتابی به نام توتم و تابو دارد که در آن زندگی مردم ابتدایی را تحلیل می کند و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح می کند. پریچارد این نظریه را داستان محض و «قصه پریان» می نامد. به نظر فروید، انسان ابتدایی، در رمه آغازین زندگی می کرد. این رمه تشکیل می شد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از ماده ها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده ها دور نگه می داشت. روزی این پسران متحد شده پدر مسلط را کشتند و سپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری، به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست می آورند. بعد از مدتی، آنها از عمل خویش پیشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان «توتم» است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردند، و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم ماده های آزاد شده بر خود، از ثمرات پیروزی شان چشم پوشی کردند. فروید این پدر کشی را «نخستین جنایت تاریخ»، می نامد و دین توتمی یا توتمیسم را نتیجه همین جنایت می داند. برادران، آیین توتم را از این رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه می گیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشه ی همه ی ادیان بشری قرار دارد. همه ی ادیان بعدی در واقع کوشش هایی برای حل این مسئله اند و تنها از جهت مرحله فرهنگی که این کوشش در آن صورت می گیرد و راه حل های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند. فروید معتقد است که تابو مفهومی است که اعتقادی حرام و لازم الاجتناب از آن استنباط می شود. رومیان قدیم به آن «ساسرد» و یهودیان «کادوش» می گفتند. به زعم وی تابو یا محرمات قدیمی ترین مجموعه قوانین غیر مدون بشری است. کشف فروید را شاید بتوان در یک جمله خلاصه کرد. او می گوید که کودکان تمایلات عاشقانه نسبت به نزدیکان خود دارند و اسم این تمایل را عقده ادیپ می نامد و نتیجه می گیرد که علت تمام بیماری های روانی و نهادهای اجتماعی و آفرینش های هنری جز این نیست. توتم و تابو، همه و همه از عقده ادیپ سرچشمه می گیرند فروید می گوید در آغاز انسانها بصورت گله هایی به سرپرستی پدر زندگی می کردند ولیکن پدر مانع از این بود که پسران به زنان گله که همگی به او تعلق داشت نزدیک شوند این بود که پسران را از خود راند پسران هم دست به دست هم دادند و پدر را کشتند و زنان او را تصاحب کردند و بر سر تقسیم به نزاع برخاستند و سرانجام پشیمان از کرده خود حیوانی را به عنوان توتم به جای پدر پذیرفتند و با اطاعت کامل اغراق آمیز از او خواستند عمل پدر کشی خود را جبران کنند لذا و ممنوعیت های شاقی را به نام تابو بر خود تحمیل کردندو بالاخره تمدن ناشی از آن جنایت و احساس گناه بعد از آن به همراه آن محدودیت ها شد. در نظریه فرویدی عقده ادیپ یعنی تمایل آغازین کودک به مادر و نفرت از پدر و میل به کشتن و جایگزین شدن وی (که با تکیه بر اسطوره شناسی یونانی و داستان مشابهی با این نظریه نام ادیپ را بر آن می گذارد) مهم ترین عاملی است که می تواند شکل گرفتن انسانیت را توجیه کند و به همین دلیل فروید این پدیده را در منشا پدیده هایی مهم و بزرگی همچون باورهای دینی، اخلاق و اصولا جامعه می گذارد. البته شکی نیست که در اینجا با نوعی تقلیل گرایی سرو کار داریم که بسیار به تقلیل گرایی مارکسیستی شباهت دارد (هر چند در نقطه ای واژگون نسبت به آن قرار می گیرد) به صورتی که اگر مارکس همه پدیده ها را در نهایت به باز تولید مادی و معیشتی جامعه بازگردانده و آن را به عنوان کلید درک عمومی همه جوامع انسانی مطرح می کرد، در فروید نیز چنین کلیدی وجود دارد و آن همان غریزه لیبدو و جنسی است که خود را از خلال گذار فرد از مراحل مشخصی در طول دوران کودکی پیش از پیوستن به جامعه نشان می دهد و بنا بر چند و چون این گذار و موفقیت یا ناکام ماندن در پشت سرگذاشتن ضربه ها یا زخم خوردگی های عاطفی است که فرایندهای دیگر اجتماعی و اخلاقی و غیره شکل می گیرند.
آنچه در توتم و تابو بیش از هر چیز برجسته می نماید و به بحث های بی پایان و مناقشات زیاد می انجامد توجیه تبارشناسانه ای است که فروید از این امر می دهد. به باور او، آغاز جوامع انسانی را باید در شکلی مفروض دانست که فروید به آن نام دسته وحشی (Savage Horde) می دهد جماعتی از موجودات شبه انسانی که در آن یک پدر زورگو، ترسناک و بیرحم که بر دسته خود حکم می راند، همه زنان را از آن خود کرده و همه مردان دیگر (پسران خود) را از دسته رانده و یا اخته می کند تا آنها را برای همیشه از این زنان محروم کند. در نظریه فرویدی، انسانیت زمانی آغاز می شود که این پسران دست به شورش زده و این پدر بی رحم را می کشند تا بتوانند به زنان دست یافته و موجودیت خود را گسترش دهند. و البته در تداوم این نظریه، پسران پدر کش در پشیمانی از کرده خود و به دلیل فروخورده شدن این عقده در ناخود آگاهشان، کیش پدر یا همان کیش نیاکانی را به وجود می آورند و با برپا کردن مناسک و آیینی کردن هر چه بیشتر تلاش می کنند این خاطره تلخ را به فراموشی سپرده و آن را بدل به اسطوره ای در پرستش پدر کنند تا به این ترتیب بتوانند فروخوردگی را پشت سرگذاشته و حیات اجتماعی را ممکن کنند.
شیوه فروید در کتاب توتم و تابو این بود که به تحلیل دین در جوامع ابتدایی می پرداخت؛ یعنی سیری قهقهرایی داشت و با سفر به گذشته به بررسی ساده ترین دین، یعنی توتمیسم می پرداخت. فروید در کتاب دیگرش، آینده ی یک پندار شیوه ی دیگری بر می گیرد. او در این کتاب دین را در عصر حاضر در نظر می گیرد و سپس به گذشته می نگرد. با در نظر گرفتن دین در عصر حاضر، او نه تنها به زمان های ما قبل تاریخ توجه می کند، بلکه به انگیزه های دینی بشر در تمام زمان ها و مکان ها نظری می افکند. تفاوت نگرش دوم فروید با نگرش نخستین این است که او در توتم و تابو به مناسک و اعمال دینی متجلی در توتمیسم مانند تابوها نظر داشت و به باورهای دینی مانند اعتقاد به خدا کمتر توجه می کرد. ولی در کتاب آینده ی یک پندار به مناسک و آیین های دینی چندان نظر نمی کند، بلکه توجه اصلی او به باورهای دینی، مانند اعتقاد به خدا معطوف است.
نخستین نکته ای که فروید بیان می کند توضیح واقعیت هایی است که هر کس درباره جهان و انسان می داند. انسان در دامن طبیعت متولد می شود و رشد می کند. اما جهان طبیعت. گرچه نوع بشر را پدید آورده است، نسبت به نوع انسان بی رحم است؛ زلزله، طوفان، امراض گوناگون و… حیات او را تهدید می کنند. انسان ها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کرده اند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوها است. بشر باید از امیال جنسی و طمع های فردی صرف نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدن های گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی آورند. به عنوان مثال، امراض گوناگون هنوز دامن گیر نوع بشر است. طوفان و زلزله هنوز به دست او رام نشده است.
فروید در قدم بعدی می گوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی برده ایم، ما به هنگام ترس، حوادث طبیعی و... پدری داشتیم که به او پناه می بردیم و وجود او به ما قوت قلب می بخشید. صدای دلنواز او که می گفت: همه چیز به خیر و خوبی منتهی می شود، ما را از ترس می رهانید. این تجربه ی دوران کودکی ما است. ولی حال که بالغ شده ایم. چه؟ به نظر فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را می کند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی می کنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمی کند و مشکلات اجتماعی را فراموش می کنیم.
فروید برای توصیف باورهای دینی اصطلاحی خاص به کار می برد و آن «پندار» یا توهم است. او این واژه را به معنای خاصی به کار می برد. به نظر او، یک پندار باوری است که ویژگی اصلی آن این است که ما تمایل زیادی داریم که راست باشد. به عنوان مثال، این اعتقاد من که سرنوشت من تا پیری رقم خورده است، یک پندار است. من اعتقاد دارم که چنین عمری خواهم داشت. زیرا شدیدا چنین آرزویی دارم. میان پندار و خیال باطل فرق است. خیال باطل چیزی است که شخص آرزوی راست بودن آن را می کند، ولی هر کس دیگری می داند که راست نیست. فروید ادعا می کند که اعتقاد به خدا را به عنوان خیال باطل نمی داند، بلکه اعتقاد به خدا و دیگر باورهای دینی را پندار می داند. آیا نظر نخست فروید با این نظر او تفاوت گوهری دارد و آن را رد می کند؟ پاسخ فروید این است که در توتم و تابو فقط یک عنصر را کشف کرده است. انسان های ابتدایی پدر را هم دوست می داشتند و هم از او می ترسیدند. در این کتاب او به عنصر ترس توجه داشت، ولی در کتاب آینده یک پندار به مواجهه ی انسان بالغ با طبیعت می پردازد که نیروی دوستی با پدر و محبت به او، به دین تبدیل شده است. پدری که در توتم و تابو انسان ها صرفا از او می ترسیدند، در کتاب آینده یک پندار پدری می شود که همه او را دوست دارند. تقریر سوم فروید که از معروف ترین نظریات وی است، بر این ادعای او مبتنی است که غریزه جنسی یا لیبیدو (Libido)، مادر تمام غرایز است. اقتصادی اصلی غریزه جنسی این است که هر گاه تحریک شد، ارضا شود. اما از همان اوان کودکی پدر و مادر، انسان یاد می دهند که آزدای جنسی مطلق وجود ندارد و حتی به او می گویند که آلت جنسی خود را باید بپوشانی. هر قدر سن بالاتر می رود، اجتماع محدودیت های بیشتری پیش پای او می نهد، اما انسان تسلیم این محدودیت ها نمی شود. غریزه های جنسی در مواجهه با این محدودیت ها سرکوب می شود و به ضمیر انسان بر می گردد؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه می رود و در ناخودآگاه به شکل عقده در می آید. به نظر فروید، شعر او هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمده اند؛ یعنی این غریزه ی سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی به صورت تعالیم دینی جلوه گر شده است.
زیگموند فروید در کتاب توتم و تابو، فصل تابوی روسا می نویسد: تعریف بیماری روانی به این خلاصه می شود که به واقعیت روانی بیش از واقعیت خارجی نظر دارد و عکس العمل های آن در برابر افکار خشک و خالی به همان اندازه جدی است که عکس العمل های مردمان سالم عادی در برابر واقعیت های عینی خارجی. نه وحشی و نه بیمار روانی به مرز روشن و صریحی که ما میان فکر و عمل می کشیم واقف نیستند. بیمار روانی از عمل عاجز است و فکر جای عمل را گرفته است. وحشی، برعکس هیچ چیز نمی تواند جلوی عملش را بگیرد. افکارش بیدرنگ به عمل می انجامد بطوری که حتی می توان گفت که عمل جای فکر را می گیرد و به همین دلیل می توان خطر کرده و گفت: در آغاز عمل بود به جای جمله در آغاز کلمه بود که در تورات آمده.
افراد یک قبیله خود را به نام توتم قبیله می نامند و اعتقاد دارند که از نسل همان توتم هستند و به همین دلیل حیوان مورد پرستش خود را شکار نمی کنند و اگر توتم غیر حیوان باشد به هیچوجه مورد استعمال قرار نمی دهند. گاهی لمس کردن و نگاه کردن توتم نیز ممنوع است و در پاره ای مواد، صدا کردن آن به اسم حقیقی نیز ممنوع است. عدول از این ممنوعیت ها و تحدیدات تابویی که هدف آن حفظ و حراست از توتم است، خود بخود با ظهور بیماری های وخیم و مرگ، تنبیه و مجازات همراه خواهد شد. راس هایی که از نژاد حیوان توتم هستند غالبا در خود کلان در اسارت بزرگ می شوند! حیوان توتم وقتی که می میرد مانند عضو کلان با عزت و احترام برایش عزاداری کرده، دفنش می کنند و وقتی که حیوان توتم را می کشند اینکار را طی مناسکی که شامل عذر خواهی و کفاره دادن است، انجام می دهند. قبیله از حیوان مورد پرستش خود لطف و احسان و حمایت انتظار دارد و اگر حیوان خطرناکی باشد عقیده برین است که به پیروانش آسیب نمی رساند و اگر به کسی آسیب رساند شخص آسیب دیده را از قبیله بیرون می کنند. توتم به انسان ها به وقت بیماری کمک می کند و به افراد کلان خود علایم و اشاراتی نشان می دهد. آفتابی شدن توتم در داخل خانه و یا حوالی آن علامت مرگ است. در واقع توتم به خانه آمده است تا قوم و خویش خود را ببرد. در بسیاری از فرصت های مهم عضو کلان می کوشد تا خویشی خود را با حیوان توتم تشدید و تاکید کند و در نتیجه ظاهر خود را شبیه این حیوان در می آورد؛ تصویری از آن روی تنش نقش می کند و پوست آنرا به تن می کند و غیره... در فرصت های رسمی مانند تولد و جشن بلوغ و تدفین. رقص هایی هست که همه اعضای قبیله طی آن خود را با پوست توتم خود می پوشانند و ادای حرکات و رفتار مخصوص حیوان توتم را در می آورند و این همه به منظور پاره ای از اهداف جادویی، مذهبی است و بالاخره مراسمی هم هست که طی آن حیوان را با تشریفات ویژه ای ذبح می کنند !جنبه اجتماعی حیوان پرستی مخصوصا به صورت سختگیری در اجرای ممنوعیت و وسعت و گستردگی تحدیدات ظاهر می شود. افراد کلان توتمی، خود را برادر و خواهر می دانند و مقیدند که متقابلا به کمک و حمایت یکدیگر برخیزند. وقتی که بیگانه ای عضوی از کلانی را می کشد، همه اعضاء قبیله فرد قاتل، خود را مسئول تلقی می کنند و قبیله مقتول نیز همه با هم تقاضای کفاره خون مقتول را می نمایند. رشته های وابستگی توتمی محکم تر از علقه های خانوادگی به معنای امروزی آنست. توتم از طریق اولاد مادری (و نه پدری) قابل انتقال است. اعضای یک کلان توتمی نباید با هم روابط جنسی داشته و ازدواج کنند. این است که موضوع ازدواج با بیگانه مطرح گردید.
به اشخاص، اماکن و اشیاء و به همه آن حالات دوره ای اطلاق می شود که یا واجد خصیصه اسرار آمیزند و یا وسیله و منبع آن به شمار می روند. همه چیزهای مقدس، فراتر از حد معمولی خطرناک و اسرار آمیز. از نظر معتقدان به تابو (محرمات) پاره ای از اشخاص و اشیاء دارای نیروی خطرناکی هستند که مانند یک چیز مسری با تماس منتقل می شود. عجیب آنکه اگر کسی از تابویی هتک حرمت کند خود نیز ممنوع و حرام می شود چنانکه گویی همه بار خطرناک بالا یکجا به او انتقال یافته باشد. نیروی مزبور جزء ذات همه کسانی است که چیز ویژه ای دارند مانند پادشاهان و کشیشان و نوزادان، جزء ذات همه حالاتی است که بالنسبه استثنایی می باشند مانند قاعدگی ،بلوغ، تولد، یا جزء ذات حالاتی است که اسرار آمیزند مانند بیماری، مرگ، و بالاخره جزو ذات همه آن چیز هایی است که ممکن است موجب گسترش و شیوع یک چیز مسری گردند. نتایج سرپیچی از تابو، نه تنها تابع شدت نیروی جادویی موجود در طبیعت شی تابویی است بلکه به شدت مانا که در شخص گناهکار هست و در برابر نیروی مزبور ایستادگی می کند، نیز بستگی دارد. بنابراین پادشاهان و کشیشان واجد نیرویی بیش از حد هستند و زیر دستانشان اگر با آنها تماس مستقیم و بیواسه برقرار سازند، با خطر مرگ روبرو خواهند شد، اما وزیران و یا اشخاص دیگری که دارای مانایی فراتر از حد متوسط می باشند، می توانند بدون احساس خطر با آنها روابط برقرار سازند و خود نیز می توانند با زیردستان خود تماس بگیرند بی آنکه خطری متوجه آنها شود. همین قابلیت انتقال تابو است که موجد این اعتقاد شده است که می توان به مدد مناسک قربانی و صدقه دادن، بلا (تابو)، را از خود برگرداند. وسوسه آدمکشی در روان ما قوی تر از آنست که تصورش را می کنیم و این از جمله از آثار روانی آن پیداست هرچند که مستقیما و خود آگاهانه بدان دسترسی نداریم. ممنوعیت های وسواس گونه بیماران روانی در واقع چیزی جز احتیاطات و مجازات هایی نیست که اینان آنرا به خود همواره می سازند تا از خویشتن در برابر وسوسه شدید آدمکشی درونی دفاع کنند. ممنوعیت همیشه ناشی از یک میل یا آرزوی شدید بر ملا نشده و ناخود آگاهانه است. عقیده ما اینست که میل به کشتن براستی در ناخود آگاهی ما وجود دارد و تابو ها مانند فرمان ها یا احکام اخلاقی نه تنها چیز بیفایده ای نیستند بلکه علل وجودی آن همانا خط مشی و رویه متضادی است که در قبال آدمکشی از خود ظاهر می سازیم.
نزد اقوام بدوی روسا حامل نیرویی جادویی، اسرار آمیز و خطرناک هستند که مانند یک بار الکتریکی، از راه تماس به دیگران منتقل گشته موجب مرگ و نابودی کسی که به وسیله باری معادل آن حفاظت نمی گردد، می شود. به همین مناسبت از تماس مستقیم و غیر مستقیم با این مقدسان اجتناب می کنند و اگر لازم شود که چنین تماسی اجتناب ناپذیر باشد. مراسمی هست که با اجرای آن، تماس گیرنده از عواقب وخیمه این تماس خطرناک در امان خواهد ماند. قبیله نوباها از آفریقای شرقی تصور می کنند که اگر وارد خانه رئیس خود بشوند، خواهند مرد اما اگر قبل از ورود به خانه، شانه چپ خود را عریان کرده به نحوی که رئیس (شاه، کشیش) دستی روی آن بکشد، از آنها دفع خطر خواهد شد. جالب آنکه تماس با شاه موجب دفع همان خطری می شود که توسط همین تماس ممکن است در فرد ایجاد شود؛ اما چون این دفعه خود شاه خواهان چنین تماسی بوده است، پس جنبه شفا دهنده دارد. در صورتی که تماس خطرناک، تماسی است که در حقیقت از شاه هتک حرمت می کند. برای پیدا کردن مثال هایی در باب قدرت شفابخشی لمس شاهانه نیازی نیست که به وحشیان مراجعه کنیم. در یکی از این ادوار تاریخی، پادشاهان انگلستان از این قدرت برای درمان بیماری خنازیر (بیماری شاهانه)، سود می جستند. نه ملکه الیزابت نه جانشینان او هیچکدام ازین امتیاز صرفنظر نکردند. چارلز اول در سال 1633، یکصد بیمار را یک جا شفا داد و پس از شکست انقلاب کبیر، پسرش چارلز دوم نیز تعداد شفا یافتگان را به اوج رساند. می گویند که این پادشاه در دوران سلطنت خود صد هزار خنازیری را با تماس دست شفا داده است. هجوم مردم خنازیری آنچنان به سوی کاخ سلطنتی زیاد بوده است که یکدفعه شش هفت نفر آنها به جای شفا یافتن از فشار جمعیت خفه شدند. گیوم سوم اهل اورانژ که پس از انقراض خانواده استوارت به پادشاهی انگلستان رسیده بود، از پرداختن به چنین اعمال جادویی امتناع ورزید و تنها یکبار حاضر شد دست به چنین کاری بزند و آن هم هنگامی که محل بیماری را لمس می کرد، رو به بیمار کرده گفت: خدا به شما شفا و عقل بدهد.
(ادامه دارد...).