مردم آفریقا در زندگى سنتى شان عمیقا مذهبى هستند. این مذهب است که بیشتر از هر چیز دیگرى بر درک و شناخت آنها از جهان و مشارکت تجربى شان در عالم تاثیر مى گذارد و زندگى را پدیده اى عمیقا مذهبى مى کند. بودن به معنى مذهبى بودن در جهانى مذهبى است. این درکى فلسفى است که پشت افسانه ها، آداب و رسوم، سنت ها، عقاید، اخلاقیات و اعمال و روابط اجتماعى مردم آفریقا قرار دارد. این نگرش مذهبى سنتى تا نقطه اى در تاریخ سلطه اى تقریبا مطلق بر عقاید و تجربه هاى زندگى آفریقایى داشت. از جنبه مذهبى سه نظام در آفریقا غالب بوده اند و هنوز هم غالب هستند: مسیحیت، اسلام، و ادیان سنتى. در آفریقا براى مدت دو هزارسال وجود داشته است، و یک زمان ادعا مى شد که از لحاظ جغرافیایى نیمى از جمعیت این قاره مسیحى بودند. اسلام به همراه اعتقاد و شمشیر بیعت یک سوم جمعیت آفریقا را بدست آورده است. یهودیت، دین هندویى، دین سیک و بهایى دیگر سنتهایى هستند که گرچه پیروانى اندک دارند، به پیچیدگى مذهبى کنونى در آفریقا مى افزایند. جوامعى آفریقایی، بطور فزاینده اى در معرض تاثیر ادیان دیگر و اعتقادات جدید بوده اند. ادیان سنتى بیشتر و بیشتر نفوذ خود را در شکل دادن به ارزش ها، هویت ها و مفهوم زندگى به ادیان دیگر واگذار مى کنند. آنها ضعیف شده اند اما کنار گذاشته نشده اند. دگرگونى جدید در هر جا و حداقل در سطح آگاهانه به روشنى مشهود است. اما اعماق نیمه آگاه جوامع آفریقایى حتى اگر تنها منبع نهایى هویت و ارجاع نباشند هنوز نفوذ عظیمى را بر افراد و اجتماعات اعمال مى کنند. با تضعیف انسجام و همبستگى سنتى، جستجو براى ارزش ها، هویت و امنیت جدید بوجود آمده است که براى هم فرد و هم اجتماع او به واسطه زمینه مذهبى عمیقى به شکل رضایت بخشى تضمین شده بود. با وجود این، به نظر مى رسد که این جستجو بیشتر بر زمینه مذهبى متمرکز است تا حوزه هاى عقیدتى. ایدئولوژى ها پدیده هایى جدید هستند و فقط اقلیت کوچکى از برگزیدگان آفریقایى مى توانند آنها را درک کنند. دین از طریق دیگر به هر کسى از دانشگاه تا دبیرستان از قصرها تا روستاها از پیر تا جوان مربوط است. مردم آفریقا دگرگونی هاى جدید را به عنوان پدیده اى مذهبى تجربه مى کنند، و در جستجوى ثباتى که اساسا از اشتیاق یا دیدگاهى مذهبى تاثیر مى پذیرد به آن پاسخ مى دهند. از لحاظ عددى، اصلى ترین و با نفوذترین رقیبان ادیان سنتى آفریقا، اسلام و مسیحیت هستند. دو دین آخر جهت گیرى تبلیغى دارند: هدف آنان جذب نوکیشانى از میان افراد خارج از بیعتشان است. آنها از طریق کشاندن ادیان سنتى به حالت تدافعى گسترش مى یابند و از آنان انتظار سکوت، گوش دادن به مواعظ آنها، تقلید از الگوهایشان، تسلیم شدن، رهاکردن سنت هاى خود ناپدید و فراموش شدن دارند. هم اسلام و هم مسیحیت انواع روش ها را براى نابودى ادیان سنتى و تقلیل آنها به زبائده هاى تاریخى به کار مى گیرند. این منظور اصلى مسلمانان و مسیحیان در آفریقاست. اما بررسى دقیق شرایط مذهبى به روشنى نشان مى دهد که در مواجهه خود با ادیان سنتى، مسیحیت و اسلام، به گونه اى تعجب برانگیز نفوذى کم عمق در تغییر دین تمام مردم آفریقا، با تمام ریشه هاى فرهنگى تاریخى، ابعاد اجتماعى، خود آگاهى و انتظارات خود داشته اند. به روشنى استثناهایى وجود دارند، اما این گفته مى تواند بر اساس شواهد یا مناطق قسمت هاى مختلف آفریقاى استوایى اثبات شود. لذا این امر ما را با تصویر بسیار پیچیده اى از مذاهب در آفریقا تنها مى گذارد، که چندین جریان تجربه دینى مى تواند از درون آن تشخیص داده شود. تمام اینها به آگاهى مردم از جهان و مشارکت آنها در زندگى شکل مى دهند.
1- تغییر مذهب، رایج ترین و پویاترین جریان و رویداد مذهبى است. تغییر مذهب از ادیان سنتى آفریقائى به مسیحیت و اسلام و از مسیحیت به اسلام در تمام مدت در آفریقا رخ مى دهد. اما تغییر مذهب کامل هرگز یک نقطه ثابت در تاریخ نیست. تغییر مذهب همیشه جریانى است در درون انسان و بر محیط کلى او تاثیر مى گذارد. ممکن است چندین نسل وقت بگیرد تا این فرآیند در یک جامعه خاص به بلوغ برسد. اما حتى آن هنگام اگر نو آیینى در هر برهه زمانى در تاریخ بخواهد مناسب باشد، مستلزم تجدد مداوم است. لازم است ادیان در طرف دیگر پذیرش نوکیشان با جوامع آفریقایى شکیباتر باشند.
2- تغییر دین مجدد، نشانه روشنى از تلاش آفریقا جهت یافتن سازش دینى است که برازنده آن باشد و آن نیز بتواند با آن سازگارى نشان دهد. بخش اعظم این تجربه در درون ادیان جهان رخ مى دهد. زمینه اصلى فعالیت مذهبى در اینجا در تغییر از یک گروه مسیحى یا مسلمان به گروه دیگر است، آفریقا در این نهضت هاى مذهبى نمونه اى عالى است. تعدادى از مردم به بیعت مذهبى قبلى خود مخصوصا به مذهب آفریقایى باز مى گردند.
3- ارتداد یا از دین برگشتن حرکت پویاى دیگرى در عرصه مذهب در آفریقاست. این حرکت بطور جدى در نسل دوم و بعدى مسلمانان و مسیحیان هنگامى که بحران هاى زندگى یا تقاضاهاى دیگر به فرد رومى آورد شروع به فعالیت مى کند. این اساسا حرکتى فردى است و از مسیحیت و اسلام به ادیان سنتى و دنیاگرایى قضاوتى است درباره ادیان جهانى که پیروان فراوانى را در استخدام در آورده تا به آنان اجازه دهد ناراضى و ناامید رها شوند.
4- صیغه مذهبى که تقریبا در بین دو طرف از هر سنتى اتفاق مى افتد. اما اغلب بین مسیحیت و ادیان سنتى، مسیحیت و اسلام و اسلام و ادیان سنتى بیشتر اتفاق مى افتد. بهائیت کم و بیش از این تمهید مذهبى دفاع مى کند، و تعدادى از آفریقاییان آن را اختیار مى کنند. بطور فزاینده اى ما از آفریقاییان مى شنویم که مى گویند «همه ادیان یکى مى باشند» اما هستند؟ این نوع رفتار دینى هیچ عمق و شکل روشنى ندارد، و اغلب تنبلى مذهبى است که مردم را به سوى آن مى کشاند. این وضع احساسى از امنیت اجتماعى به افراد مى دهد و راه گریز از رویارویى با تمام درخواستهاى ادیانى است که شامل آن نوع صیغه مى شوند.
5- انتقال فرهنگى عنصر جدى ترى در جستجوى انطباق مذهبى در آفریقاست. مسیحیت و اسلام در تهاجم به جوامع آفریقایى سنتى با تمام نهادها و فرهنگ اسلامى و غربى به کشورهاى آفریقایى آمده اند. اما آنها روى زمین خالى پیاده نشدند مردم آفریقایى را یافتند که عمیقا در سنت ها و فرهنگ هاى خود غوطه ور بودند. رویارویى بین دو طرف به جریان انتقال فرهنگى انجامیده است. فرهنگها و نهادهاى اسلامى کاملا چنین روندى را طى نکرده اند، در تماس با نقاط ارزش هاى عمیق مسلمانان آفریقا یا کاملا آنچه را که در اسلام به نظر مى رسید امنیتشان را به مخاطره مى اندازد رد کردند یا آن را فقط بطور ناقص و با تغییراتى مخصوصا مناسب با منافع شخصى خود قبول نمودند. در اینجا تصویر کلى تصویرى از «تعمید» غیر رسمى سنت هاى فرهنگى آفریقایى است در نحوه زندگى مسلمان یا مسیحى آن گونه که خود آفریقاییان درباره آن قضاوت نموده و به تفسیر آن مى پردازند. همچنین شامل جریان مقابل هم مى شود: تحریف مسیحیت و اسلام براى متناسب ساختن آنها با شرایط فرهنگى اقوام. مدارس کانونهاى پرورش این فرهنگ هاى نیم کاستى بوده اند و آفریقاییان تحصیل کرده نمادهاى زنده فرهنگ پذیرى مادى و مذهبى هستند. فرهنگ پذیرى فراگیرترین پدیده در آفریقاست و هر کسى از آن تاثیر مى پذیرد. اما آنچه که ممکن است ما در اینجا به عنوان پدیده مذهبى شروع کرده باشیم هر چه بیشتر در قلمرو غیر مذهبى در حرکت است و با وجود این بیشتر مردم مجموعه عقاید مذهبى، نگرش ها و فعالیت هاى خود را به درون آن قلمرو جدید چه مذهبى باشد یا نباشد انتقال مى دهند. به نظر مى آید فرهنگ پذیرى گرچه اجتناب ناپذیر است مانند لقاح متقابل سالم نه تنها تلقیح فرهنگى بلکه تلقیح مذهبى نیز هست که در آفریقا، اروپا یا عربستان سبب تولد فرهنگ هایى مى شود که اکنون در آفریقا در ارتباط با هم قرار گرفته اند.
6- سرانجام جزیره تقریبا کوچک دین زدایى که ادعاهاى دنیاگرایى، کمونیسم و کاپتیالیسم و حتى شکل مبهمى از خداشناسى خصوصیت متمایز آن است وجود دارد. این مکتب ها در اشکال افراطى شان مذهب را خوار مى شمرند، آن را مردود مى شناسند و حتى با آن مخالفت مى کنند. آنها نهضت هایى بیگانه با دین هستند و این است که آنها را مناسب هر بحثى در باب مذهب مى کند. آفریقا هنوز نوکیشان فراوانى از این مکتب هاى بدون دین دارد. ادیان سنتى مقاومت رسمى در مقابل آنها نشان نمى دهند، اسلام نیز تا حدودى نسبت به آنها بى تفاوت است اما مسیحیت به خصوص در شکل تبلیغى اش در مقابل آنها مقاومت نشان مى دهد و حتى نسبت به آنها حالت تهاجمى دارد. وقوع هیچ انقلاب کمونیستى مستقیمى در آفریقا محتمل نیست، اگر چه تلاش هایى در جهت تحقق اصول سوسیالیست همراه مقدار زیادى قولهاى زبانى در چند کشو مانند تانزانیا، موزامبیک، اتیوپى و آنگولا در حال انجام است. دنیاگرایى تاثیر تحلیل برنده اى بر دین دارد، اما اگر دین به جاى براه انداختن جنگ علیه سکولاریزم اصول مذهبى به زندگى دنیایى تزریق کند، این ممکن است به سود دین باشد. آیا نیازى به دشمنى این دو هست، یا آیا این وظیفه دین نیست که حضور خود را در دنیاى مادى توجیه و اعمال کند؟ سرمایه دارى هنگامى که انسان را به چنان درجه اى تقلیل مى دهد که به سادگى به یک وسیله یا آدم آهنى تبدیل مى شود و انسانیت او را نابود مى کند ضد دینى است. اگر سرمایه دارى فقط انسان را به سطح مادى تقلیل دهد، آن وقت منکر تصور دینى انسان مى گردد که در همه سنت ها انسان را هم به صورت روحانى و جسمانى تصور مى کند. بنابراین در اینجا ادیان سنتى آفریقایى دنیاى جدید را با تکامل موفقیت آمیز نظام از آن خود به مبارزه مى طلبد که در آن عناصر سرمایه دارى، کمونیست، سوسیالیست و غیردینى با هم آهنگى در یک کل مذهبى با یکدیگر متحد شدند. مسیحیت و اسلام نیز هر کدام در مواقع هشیارى شان مى توانند نمونه اى از علم الهى را ارائه کنند که تمام این عناصر را در عقاید خود درباره خداوند، انسان و جهان تلفیق مى کند. دلیلى وجود ندارد که چرا به این مکتب ها اجازه داده شود که از دستان انسان مذهبى آفریقایى فرار کنند و هنگامى که منابع دینى و تاریخى را در اختیار دارد تا به عنوان ابزار از آنها استفاده کند به «دشمنان» مذهب تبدیل شوند. این که آیا او از آنها استفاده مى کند یا او مورد استفاده آنها واقع مى شود تفاوت فراوانى بوجود مى آورد.
علاوه بر آشوب مذهبى در آفریقا، همچنین جنبشهاى ایدئولوژیک وجود دارند که در تلاش اند تا وفادارى و بیعت مردم آفریقا را بدست آورند. ادیان و فلسفه سنتى براى نسل هاى طولانى نقطه نهایى رجوع در هویت، امنیت و شالوده هاى تکامل فرد بوده است. بنیادهاى سنتى مردم آفریقا در روستا و محله هاى فقیر نشین به لرزه در آمده اند و هر چه در سیاست یا تجارت چه پیرو ادیان سنتى یا مسلمان یا مسیحى اکنون در معرض خواسته هاى شرایط جدید قرار گرفته است. او باید هویت و امنیت خود را در میان انبوهى شرایط دشوار بیابد. بعضى از اینها مذهبى هستند اما بقیه کاملا ایدئولوژیک مى باشند.
درباره مورد شرایط ایدئولوژیک تنها مى توان بطور اختصار به نکاتى اشاره نمود:
1- نهضت جهانى در محافل مسیحى
نهضت جهانى در محافل مسیحى تلاش دارد، در میان دیگر چیزها، به داستان غم انگیز تقسیم کلیسا التیام بخشد. در قرینه آفریقایى به این معنى خواهد بود که در اینجا مسیحیان مانند هر جاى دیگرى در جهان، باید قدرت هایشان را به عنوان لوتری ها، کاتولیک هاى رومى، آنگلیکن ها، ارتدکس ها یا اعضاى کلیساهاى مستقل متمرکز کنند تا تصویر کامل کالبد متحد مسیح، یا کلیساى کاتولیک (جهانى) را به نمایش گذارند. نهضت جهانى نه به واسطه نابودى سنتهاى بسیارى از فرقه هاى کلیسائى، بلکه با سبقت جستن بر آنها به طورى که دیگر پوششى از هویت کلیسایى نیستند، بلکه فقط مشاورانى در سمت و سوى انسان مسیحى کامل به شمار مى روند، مخرب است. این هدف الهیاتى نهضت مسیحى جارى بطرف وحدت است. مسیحیان آفریقایى بطور روز افزون به این نهضت آگاهى پیدا مى کنند و احتمالا بیشتر آماده اند تا به جاى کلیساهاى ماوراى بحار که اختلافات تاریخى خود را نهادینه کرده اند به خواسته هاى عملى آنها توجه جدى مبذول دارند. در عین حال گروههاى مسیحى در آفریقا وجود دارند که به شدت با وحدت جهانى کلیساها مخالفت مى کنند و در هر حال مسیحیان معمولى چیزى درباره همه این موضوعات نمى دانند. در آفریقا خطر واقعى براى نهضت جهانى وحدت کلیساها، جهل نسبت به اهداف واقعى آن نیست، و نیز مخالفتى نیست که توسط چند فرقه براه افتاده است. وضع دشوار در نیل به اتحاد کلیسایى این است که بعدا براى کسانى که به آن تعلق دارند یا آن را تبلیغ مى کنند به نوعى رکود خداشناسى تبدیل مى شود: اگر قرار است اتحاد به نقطه عطفى براى مسیحیان آفریقا تبدیل شود، بنابراین آن اتحاد باید به وسیله اى براى نیل به همسانى یا تشبیه یافتن با مسیح تغییر یابد. این نقطه اى است که تمام هویتهاى دیگر را بى معنى مى کند از جهت آنکه ادعا مى کند که کل انسان و کل کیهان از آن مسیح مى باشند. پس، بارهایى از این هویت مسیح محورى شخص آزاد است تا هر چیز دیگرى را که اراده کند بشود، و به عنوان آفریقایى، ناسیونالیست بى طرف عضو اتحادیه یا حتى یک فقیر شناخته شود. این قله اى است که مسیحیت در آفریقا باید به آن صعود کند. بدون این نگرش خداشناسانه، ایدئولوژى اتحاد جهانى کلیساها تنها مى تواند به دریافت حمایت ظاهرى و تظاهر به آن در آفریقا امید داشته باشد.
2- فرهنگ سیاه پوستان
مسلما این بیانات از جانب طرفدار بزرگ میراث فرهنگى سیاهان ایدئولوژى را از موضع اصلى دفاع، حمله و الهام به موضع جدیدى کشانده که آن را نه تنها آفریقا بلکه براى «تمدن جهانى» خیالى وسیله اى براى سازندگى مى سازد. اما باعث تعجب است که چه چیز به میراث فرهنگى سیاهان ویژگى منحصر بفرد مى بخشد زیرا چیزهایى که سنگور درباره آن مى گوید مى تواند درباره اقوام و ملتهاى دیگر قاره ها نیز گفته شود. مفهوم فرهنگ سیاهان با اشکال و تعاریف عدیده آن نقطه عطف ایدئولوژیکى براى برگزیدگانى اندک به ویژه از کشورهاى فرانسوى زبان آفریقایى غربى است. هیچکس در روستا تعریف هاى فلسفى آن را درک و تایید نمى کند. وقتى که آن به مفهوم «کل ارزشهاى تمدن دنیاى آفریقایى» بکار مى رود، اسطوره اى زمنى است. همچنین هنگامى که هدف آن کمک به «تمدن جهان» بزرگ اسطوره اى است، اسطوره اى مربوط به آینده است. بنابراین هنگامى که محقق برگزیده به زمنى آفریقایى نگاه مى کند و به زمان آینده آفریقائى امید دارد، آن را مى خواهد، جستجو مى کند و آن را مى یابد کارى است راحت. نه داراى عقاید دینى است و نه تابو. نه اعیاد دارد و نه مراسم مذهبى. فقط نیاز دارید آن را تصور کنید، سپس قادر خواهید بود آن را بشناسید اگرنسبت به آن شفاف باشید قادر به دیدن آن خواهید بود. مفهوم فرهنگ سیاهان هست زیرا گفته مى شود که باید باشد. این مفهوم با سیاهان آفریقائى یکى شناخته مى شود اما آیا آفریقاییان خود را با مفهوم فرهنگ سیاهان یکى مى شناسند؟ این وضعیت دشوار در فرهنگ سیاهان به عنوان یک ایدئولوژى است.
3- شخصیت آفریقایى
شخصیت آفریقایى در جستجو براى ارزش ها، بنیانها و هویت جدید ایدئولوژى رایج تا سال 1970 بود. تقریبا هر مدافع شخصیت آفریقایى تصویر و تعریف خاص خود از آن را دارد. جایى که به نظر مى آید این مفهوم به بهترین وجه مناسبت دارد در قلمرو هنرها است. از این رو مفاهلیل مى گوید هنرمند آفریقایى که به موضوعات، ضرب آهنگها و زبان آفریقایى مى پردازد. نمى تواند از عهده کار برآید مگر این که شخصیت آفریقایى را بیان کند. نیازى به هیچ حالت راز گونه اى در آن وجود ندارد. و معهذا هنرمند باید به جستجوى این شخصیت آفریقایى ادامه دهد. او نمى توند کارى جز این بکند، زیرا در نهایت واقعا این جستجویى براى شخصیت و براى حقیقت خود اوست. اما اگر او شخصیت آفریقایى را به عنوان شعار فرض کند; قطعا این او را به اتخاذ موضع، و دیدگاهى وادار مى کند که هنر او آسیب خواهد دید. این هشدار مفاهلیل به هنرمند است. هر هنرمندى در دنیا، آفریقایى یا غیر آن، مى بایستى از طریق درد و رنج، تصفیه هنر خود از تقلیدها و نغمه هاى غلط قبل از این که آهنگ خاص خود را بنوازند گذر کند. بگذارید به این رشد و کمال دست یابد و به او اجازه بدهید طاقت بیاورد و با هنر خود به آزادى دست یابد. اگر شخصیت به اصطلاح آفریقایى توسط هنرمند به بهترین شکلى تصور شود، پس در مورد میلیون ها نفر از مردم آفریقا که هنرمند نیستند چه مى توان گفت؟ به چه وسیله اى آنها درباره واقعیت وجود خودشان تحقیق مى کنند یا مى توانند به جستجوى آن برآیند، یعنى چگونه مى توانند به محیط امنى براى هستى و حیات خود دست یابند؟ گروههایى ازاندیشمندان و سیاستمداران آفریقایى هستندکه تصورمى کنند با جادوکردن احساسات ازپشت نقاب «شخصیت آفریقائى» خدمت بزرگى را به آفریقا مى کنند. شخصیت آفریقایى هر چه هست و نسبت ما با آن چیست، به یکى از زمینه هایى تبدیل شده است که آوارگى آفریقایى حول آن متمرکز شده است یعنى جستجو براى موطن جدید، هویت، امنیت، و معنى زندگى. کسانى هستند که فرهنگ سیاهان را داراى ریشه هاى بیولوژیکى دانسته و آن را با «آفریقاى سیاه» برابر مى دانند. تصور این که «سیاه بودن» راز فضیلت و کیفیتى است که شخص باید به آن بیالد به شور و احساسى نیرومند تبدیل شده است. گفته جى کى اگرى که مرکز هر دو در پاریس قرار دارد، «سیاه بودن» را در حوزه فرهنگى ترویج مى دهد. معهذا باید قبول کرد که آگاهى از «سیاه» بودن یا بیشتر و بیشتر شدن تعداد افرادى که در مى یابند «سیاه بودن» به آنان نقطه اتکاء شخصیت و خود آگاهى مى دهد، براى آنان به نوعى مشغولیت فکرى تبدیل مى شود. اما این چیزى بیش از یک اسطوره نیست که این حقیقت را در نظر نمى گیرد که اکثریت مردم آفریقا قهوه اى هستند و نه سیاه. آفریقا بزرگتر از سیاهى است و نمى توان تمام اقوام و فرهنگهاى آنان را به مقولات محدود «آفریقاى سیاه» تنزل داد. اشاره به موجودات انسانى صرفا براساس رنگین پوستى نوعى نژاد پرستى است. براى شخص چیزى خیلى بیشتر از رنگهاى متفاوتى وجود دارد که به هنگام روز یا در روشنایى روى قسمتهاى مختلف بدنش ظاهر مى شوند.
4- وحدت آفریقا و طرفدارى از اتحاد کشورهاى آفریقایى:
صحنه سیاسى پویاترین عرصه فعالیت هاى ایدئولوژى در آفریقاست. وحدت آفریقایى، سوسیالیسم و طرفدارى از اتحاد کشورهاى آفریقایى از مهمترین این موضوعات است. نیرره که حامى اتحاد آفریقایى است مى گوید: «باید از طریق توافق، توافق میان طرفهاى برابر، به این هدف دست یافت» به همان شکل واقع گراست. اما شاید در این باور که چنین اتحادى کلید حل مشکلات آفریقاییان است آنقدرها هم واقع گرا نباشد: بنابراین اتحاد براى امنیت، توسعه و تمامیت ارضى آفریقا ضرورى است. صورت آن باید تامین کننده این چیزها باشد در غیر این صورت اگر از سودجویى سیاسى، پاسدار خود بودن و دفاع از خود جلوگیرى نکند، بى معنى خواهد بود. به هر حال نیرره با سوسیالیسم که او و دیگران مانند سنگور به آن باور دارند که ریشه در گذشته ما دارد بیشتر مانوس است در جامعه سنتى که ما را بوجود آورد. سوسیالیسم آفریقایى نو مى تواند شناخت جامعه را به عنوان گسترش واحد اصلى خانواده از جامعه سنتى اتخاذ کند. سازمان وحدت آفریقا (او. آ. یو) در سال 1963 در آدیس آبابا تاسیس شد. از آن موقع در صحنه سیاسى آفریقا حوادث بسیارى اتفاق افتاده است. بسیارى از سران موسس دولت (همه از مردان)، که تعدادى از آنها براى استقلال کشورهایشان مبارزه کردند از صحنه فعال سیاسى کنار رفته اند. بعضى دارفانى را وداع کرده و بعضى دیگر کنار گذاشته شده اند و چند تایى با درایت باز نشست شده اند. بعضى از رویاها نقش برآب شده و امیدها برباد رفته است. انسانهایى بواسطه زد و خوردهاى داخلى، حکومت نظامى، دیکتاتورها و خشکسالى، کشته شدند بعضى از نظامهاى اقتصادى یا خراب شده اند یا از عواملى مانند سوء مدیریت، دزدى، فساد، خرید تسلیحات و انتقال مبالغ عظیمى از پول یا داراییهاى دیگر به کشورهاى ماوراى بحار صدمه دیده اند. در عین حال خدمات دلسوزانه از جانب افراد فراوانى مانند رهبرى خردمندانه دیگران و جهش هاى بزرگى در خدمات اقتصادى، پزشکى و ارتباطى در میان مناطق توسعه ملى وجود داشته است. این عدم اطمینان سیاسى عمومى در آفریقا خود را در بحث درباره «بى طرفى» از یک سو و جبهه گیرى از سوى دیگر و حمله به استعمار گرایى جدید، چه حقیقى و چه تخیلى، و توسل به «برادرى» از یک نوع یا نوع دیگر و گردهم آیی هاى بى پایان اجلاس سران منطقه اى و قاره اى نشان مى دهد. تجربه هاى اقتصادى به همراه ایجاد جوامع اقتصادى، همبستگى با اربابان استعمارى قبلى از طریق جامعه فرانسوى و مشترک المنافع بریتانیا، ارتباط با جامعه اقتصادى اروپا و دریافت کمک پرسنلى و مالى هم از کشورهاى کمونیست و هم سرمایه دار برخاسته ازهمان عدم اطمینان اما موثرتر اقتصادى است. تمام این ایدلوژی هاى سیاسى و تلاشهاى اقتصادى به جریان پیشرفت در آفریقا اشاره دارند. اما این پیشرفتى در حال جریان است. حداقل براى فردى که بتواند در آن حسى از جهت یابى در خور هویت شخصى و سرسپردگى بیابد فاقد عینیت، ریشه هاى تاریخى و هدف عملى و شفاف است.