نخست یک پزشک تبعیدی یونانی دربار داریوش که دلش سخت هوای وطن کرده بود و می خواست به هر بهایی شده به یونان باز آید داریوش را برانگیخت تا به یونان بتازد. داریوش نقشه یک لشکرکشی به اروپا را کشیده بود، ولی آهنگ تاختن به یونان را نداشت، بلکه شمال یونان و بسفور و دانوب را در برابر دیده داشت. داریوش می خواست به جنوب روسیه لشکر کشد. زیرا چنین می پنداشت که سکاها که مرزهای شمال و شمال شرقی کشور او را پی سپر ستوران خویش می کردند در آنجا خانه دارند. اما وسوسه های این پزشک او را بر آن داشت تا مأمورانی به یونان بفرستد.
لشکرکشی داریوش
هسته مرکزی سپاه او، از شوش به راه افتاده و هرچه پیشتر می رفت گروه هایی دیگر به آنان می پیوستند تا به بسفور رسیدند. در اینجا یونانیان همدست ایران (یعنی ایونیان آسیای صغیر)، پلی از قایق ها بر تنگه بسته بودند و لشکر از آن گذشت. یونانیان همدست ایران قایقها را به دهانه دانوب بردند تا در آنجا نیز پلی دیگر برای لشکریان ایران ببندند. داریوش در کرانه های دریای سیاه تا سرزمینی که اکنون بلغارستان خوانده می شود و آن هنگام تراس یا تراکیه نامیده می شد، راند و به دانوب رسید و از دانوب نیز گذشت. داریوش در ادامه راه، چندان کامیاب نبود، بنابراین اکنون که خواهش و گرایش داریوش نسبت به لشکرکشی اروپا از میان رفته بود. به شوش بازگشت و سپاهی در تراکیه زیر فرمان سرداری معتمد به نام مگابیز گذاشت. این سردار دست به فرمانبردار ساختن مردم تراکیه زد و در میان سرزمین هایی که به فرمان آورد، پادشاهی کوچک بود که نخستین بار اکنون در تاریخ نام آن می آید. این پادشاهی خرد، مقدونیه بود که مردمش پیوندی نزدیک با یونانیان داشتند. چنان که به امیر آن اجازه داده شده بود که در مسابقات المپیک شرکت کند و جایزه ببرد. داریوش می خواست به هیس تیه (که در جنگهای داریوش، به او خدمت هایی کرده بود)، پاداش دهد و به او اجازه داد که شهری در تراکیه برای خود بسازد. اما مگابیز نظری دیگر داشت و شاه را بر آن داشت که هیس تیه را با خود به شوش برد و به عنوان رایزن در آنجا همچون زندانی نگاه دارد و این مرد نخست از رسیدن به چنین پایگاهی سخت خشنود شد و آن گاه به حقیقت امر، پی برد. دربار ایران او را خسته کرد و دلتنگ شد و هوای شهر خویش یعنی ملیطیه به سرش افتاد. پس کوشید تا حادثه آفرینی کند. سرانجام توانست در ایونیه شورش برپا کند. شهربان ایرانی که هیس تیه را گرفتار کرد و بنا بود او را به شوش بفرستد کمابیش همان نظر مگابیز را داشت. اما، از بیم آنکه چون پای هیس تیه به شوش برسد باز داریوش را فریب دهد و خود را نجات بخشد سرش را بریده و آن را به دربار فرستاد! پای قبرس و جزایر یونانی به مسابقه ای که هیس تیه برانگیخته بود کشیده شد و سرانجام پای آتن نیز بدان کشیده شد. داریوش دریافت که اشتباه او از آنجا آغاز شده که به هنگام گذشتن از بسفور به جای آنکه به چب بتازد به سوی راست رانده است. پس بر آن شد تا سراسر یونان را بگیرد. نخست از جزایر آغاز کرد. صور و صیدا، شهرهای بزرگ بازرگانی سامیان، در دست ایرانیان و کشتی های فینیقیان و ایونیان همچون ناوگانی در دست ایشان بود. با این وسیله ایرانیان جزایر را یکی پس از دیگری متصرف شدند.
جنگ ماراتن
نخستین حمله ایران بر خاک اصلی یونان به سال 490 پ. م. روی داد. حمله از راه دریا بر آتن آغاز شد با نیرویی که در مدت طولانی با باریک بینی خاصی آن را آماده کرده بودند. ناوگان حامل این سپاه هم وسیله ی خاصی برای حمل اسب داشتند. این سپاه نزدیک ماراتن پیاده شد. پارسیان را خائنی یونانی به نام هی پیاس پسر پیزیسترات که زمانی جبار آتن بود راهنمایی می کرد. هر گاه آتن به دست پارسیان می افتاد، او بار دیگر به دستیاری پارسیان پایگاه گذشته خویش را بازمی یافت. خطر چنان فوری و سخت بود که مردی که پیک دونده بود از آتن به اسپارت رفت و همواره بر زبانش می رفت که «لاکدمونی ها (اسپارتیان)، آتنی ها می خواهند که که به ایشان یاری کنید و نگذارید بیگانگان بر یونان دست یابند. ارتری در دست ایشان است و یونان با از دست دادن این استان ناتوان گشته است». فیلیپ پید که نام این پیک دونده بود فاصله ی میان آتن و اسپارت را که به خط مستقیم تقریبا صد میل و بر روی زمین با کوه ها و گذرگاه هایی که در میان این دو جای وجود دارد فاصله بسیار بیشتر است، در مدت چهل و هشت ساعت پیمود. اما پیش از آنکه اسپارتیان به میدان جنگ برسند پیکار درگرفت. آتنیان بر دشمن تاختند. ایشان به شیوه ای شگفت به جنگ پرداختند. ایشان نخستین مردمی بودند از یونان که به سپاه ماد زدند و بی ترس بر آنان تاختند و به چشم ایشان خیره نگریستند. چه تا آن زمان یونانیان از شیندن نام مادها به هراس می افتادند.
دو جناح سپاه پارس عقب نشینی کرد، اما قلب پایدار ماند. آتنیان خونسرد و توانا بودند. به دنبال جناح ها تاختند و قلب را در میان گرفتند. پس بخش عمده ی سپاه پارس راه گریز گرفتند و به کشتی ها نشستند. هفت کشتی به دست آتنیان افتاد و دیگر کشتی ها به راه افتادند و با یک مانور بیهوده خواستند پیش از بازگشت آتنیان به شهر خویش آتن را تصرف کنند. ولی به هر حال به سوی آسیا راندند. هرودوت در مورد پایگاه و شکوه مادها در آن زمان می گوید: «از لاکدمونیان (اسپارتیان)، دو هزار تن پس از چهاردهم ماه با شتابی فراوان به آتن آمدند تا به گاه جنگ خود را رسانیده باشند. چنان که سه روزه به آتن رسیدند. با آنکه بس دیر به میدان آمده بودند باز خواستار دیدن کشتگان مادی شدند. پس به ماراتن شتافتند و بر پیکر کشتگان نگریستند و چون به اسپارت بازگشتند آتنیان و کار ایشان را ستودند».
اتحاد یونانیان و شکست داریوش
یونانیان که نخستین بار از ترس با هم متحد شدند بر ایران پیروز گشتند. این خبر با خبر شورش مصر در یک زمان به داریوش رسید و همچنان در تردید بود که نخست به کدام یک بپردازد، اما مرگ او را فرو گرفت. پسرش خشایار شاه نخست به مصر رفت و یک شهربان پارسی بر آنجا گمارد. گفتار هرودوت که باید به یادداشت که یونانیی میهن پرست بود در هنگام شرح این روی دادها به نهایت هیجان می رسد! او می گوید: «نبود مردمی که در این جنگ شرکت نکرد؟ کجاست رودی جز رودهای بزرگ که آب آن برای سیرابی این سپاه بسنده باشد؟ مردمانی پیاده نظام بودند و مردمی سواره نظام. بعضی نیروی دریایی و برخی کشتی های دراز برای ساختن پل ها و حمل و نقل. گروهی به فراهم آوردن خوار و بار گمارده شدند و جمعی سرگرم هموار ساختن و مرمت راه ها گشتند».
ادامه جنگ توسط خشایار شاه
خشایار شاه پا به اروپا نهاد. اما نه چنان که داریوش که از فاصله ی نیم میلی بسفور گذشته بود، بلکه او از هلسپون (داردانل) گذشت. در شرح گردآوری و بسیج سپاهی گران و راهپیمایی از سارد تا هلسپون هرودوت از تاریخ نگاری به شعر سرودن می گراید. این گروه شگرف از تروا با شکوهی فراوان گذشت. و خشایار شاه که ایرانی و نسبت به یونان بیگانه بود به گفته ی او همچون یک یونانی آشنا به ادبیات کلاسیک روی برگرداند تا ارگ پریام را بنگرد. برهلسپون در آبیدوس پلی بسته شد و بر بالای تپه ای اورنگی مرمرین ساختند. از آنجا سپاه خویش را سراسر زیر چشم گرفت. چون خشایار شاه دید که سراسر هلسپون را کشتی ها پوشانیده و هر دو کران آن پر است از مردان جنگی، خویشتن را خوشبخت یافت. ولی از آن پس سرشک از دیدگانش سرازیر شد. اردوان عموی شاه (که نخست گستاخانه اندیشه ی خود را گفته بود که بهتر است شاه از این لشکرکشی دست بردارد)، چون این بدید گفت: «شاها سبب آن شادی و این اندوه چیست؟» خشایار شاه پاسخ داد که «غمناکم از اینکه می بینم عمر آدمی چه کوتاه است و صد سال دیگر از این سپاه گران یک تن زنده نیست». این شاید حقیقتی تاریخی نبوده باشد اما سخنی است شاعرانه. ناوگان ایران که از یک کران تا کران دیگر را پوشانیده بود با این سپاه زمینی در راهپیمایی به سوی جنوب پیش راند. اما طوفان سهمگین برخاست و نیروی دریایی را گزندی فراوان رسانید و 400 کشتی ناپدید گشت و همچنین بسیاری کشتی های حامل غله. نخست یونانیان بیرون راندند تا با مهاجمان در دره ی تامپه نزدیک کوه المپ برابری کنند، اما سپس از راه تسالی عقب نشستند و بر آن شدند تا در جایی به نام ترموپیل در انتظار ایرانیان باشند. در ترموپیل در آن زمان یعنی 2400 سال پیش، تخته سنگی بزرگ بود که دریا در مشرق آن بود و میان آن تخته سنگ و دریا فاصله ای بود که یک گردونه به دشواری از آن می گذشت. برتری ترموپیل از نظر یونانیان آن بود که سواره نظام و گردونه در آنجا به کار نمی آمد و کمی شمار یونانیان در برابر پارسیان اهمیت چندانی نداشت. در اینجا در روزی از سال 480 پ. م. جنگ در گرفت. تا سه روز یونانیان در برابر سپاه گران پارس پایداری کردند، بر آن گزند فراوان رسانیدند و بر خودشان چندان چشم زخمی نرسید. سپس در روز سوم گروهی از پارسیان از پشت یونانیان سر در آوردند. یک روستایی ایشان را راهنمایی کرده بود. در میان یونانیان گفتگوی پرشتابی درگرفت. گروهی خواستار عقب نشینی و گروهی دیگر خواهان پایداری بودند. فرمانده همه ی این نیرو لئونیداس طرفدار پایداری بود و گفت که با خویشتن سیصد تن اسپارتی نگاه خواهد داشت. بازمانده ی سپاه یونان می تواند تا خط دفاعی بعدی عقب نشینی کند. تسپیان که هفتصد تن بودند از عقب نشینی خودداری کردند و ترجیح دادند بمانند و با اسپارتیان کشته شوند. همچنین یک گروه چهارصد تنی از مردم طب برجای ماندند. از آنجا که مردم طب بعدها با پارسیان همدست شدند داستانی بر سر زبانها افتاد که این گروه را با زور و برخلاف خواست ایشان نگاه داشتند. اما این امر نظر نظامی ممکن نمی نماید. این یک هزار و چهارصد تن پایداری کردند و پس از جنگی مردانه همه در خاک و خون افتادند. دو تن اسپارتی که چشم درد داشتند در میدان نبودند. چون خبر جنگ به ایشان رسید یکی چون ناخوش بود که حرکت نمی توانست، دیگری از بنده اش خواست تا او را به میدان جنگ رهبری کند و در آنجا آنقدر کورکورانه پیکار کرد تا کشته شد. این گروه خود یک روز تمام تنگه را در برابر پارسیان اجازه داد که بخش بزرگی از سپاه یونان عقب نشینی کند و همچنین گزند فراوانی به دشمن زد و بر حیثیت جنگاوران یونان از جنگ ماراتن نیز بیشتر افزود. سواره نظام و گروه حمل و نقل ایرانیان آهسته به درون تنگه راه جستند و به سوی آتن راندند. در این هنگام در میان نیروهای دریایی هم زد و خوردهایی می شد. ناوگان یونان در برابر پیشروی پارسیان عقب نشینی کرد. ولی ناوگان ایران نیز بر اثر نا آشنایی با کرانه های آن پیرامون و دگرگونی آب و هوا گزند فراوان دید. تنها بسیاری شمار پارسیان موجب شد که به آتن راه جویند. اینک که ترموپیل به دست دشمن افتاده دیگر تا تنگه ی کرنت خط دفاعی نمی شد پدید آورد. بنابراین بسیاری از شهرها از جمله آتن به دست دشمن افتاد. مردم این شهرها یا می بایستی بگریزند یا در برابر پارسیان سر تسلیم فرود آورند. طبها و همه ی بئوسیان تسلیم شدند و ناچار به سپاه ایران پیوستند. در این میان تنها مردم پلاته بودند که به آتن گریختند. سپس نوبت به آتن رسید و کوشش فراوان شد تا با شروطی تسلیم شوند. اما همه ی مردم این شهر بر آن شدند تا خاک و مال خویش را ترک گویند و به دریا شوند. زنان و کسانی که پیکار نمی توانستند به سالامین و جزایر نزدیک آن برده شدند. تنها گروهی از مردم بسیار سالخورده که حرکت نمی توانستند و چند تن معلول در شهر ماندند. پارسیان آتن را گرفتند و سوختند. چیزهای مقدس همچون پیکره ها که در آن هنگام سوخته شد چون آتنیان بازگشتند در آکروپول به خاک سپردند و به روزگار ما از خاک بیرون آورده شده است و آثار آتش سوزی بر آنها آشکار است. خشایار شاه پیکی سوار به شوش فرستاد تا خبر پیروزی او را برساند و از پسران پیزیسترات که با خود آورده بود خواست تا میراث خویش را به دست گیرند و به آیین آتنیان در آکروپول قربانی گذرانند.
شکست خشایار شاه
در این هنگام ناوگان به هم پیوسته ی کشور شهرهای یونان به سالامین آمد و در شورای جنگی اختلاف بزرگی روی نمود. کرنت و کشورهای آن سوی این تنگه خواستار عقب نشینی و سپردن شهرهای مگار و اژه به دشمن شدند. تمیستوکل اصرار ورزید که در سالامین به جنگ پردازند. بیشتر اعضای شورا خواستار عقب نشینی بودند که که ناگهان خبر رسید که راه عقب نشینی بسته شده است. پارسیان از راه دریا دوری زده و در پشت سالامین گرد آمده اند. این خبر را آریستید دادگر آورد. خرد و زبان آوری او به تمیستوکل یاری بسیار کرد و فرماندهان مردد را مصمم ساخت. این دو تن یعنی آریستید و تمیستوکل که در گذشته دشمن خونی بودند با جوانمردی که در آن روزگار کمیاب بود دست از دوگانگی برداشتند تا خطر بزرگ را دریابند. در سپیده دم، کشتی های یونان به جنگ دست بردند. ناوگان دشمن از ملت های بسیاری تشکیل می شد و چندان یگانگی نداشتند. ولی شمار آن سه برابر یونانیان بود. در یک جناح این ناوگان فینیقیان و در جناح دیگر ایونیان و مردم جزایر کرانه های آسیا بودند. بعضی از ایونیان و مردم جزایر سخت پای فشردند. گروهی دیگر این را به یاد داشتند که یونانی هستند. ناوگان یونانی بیشتر از آزادان بودند که برای نگهداری خانه ی خویش می کوشیدند. در ساعتهای نخستین، جنگ آشفته بود. آن گاه بر خشایارشا که به نظاره نشسته بود آشکار شد که ناوگان او در تکاپوی گریز است. گریز منجر به ننگی بزرگ شد.
صحنه های حزن انگیز در برابر خشایار شاه
خشایار شاه دید که کشتی هایش از گزند دماغه ی تیز کشتی های دشمن سوراخ شده و به دست دشمن افتاده و ناویانش کشته شده و در خون خویش غلطانند. در آن هنگام بیشتر کار جنگ دریایی با سوراخ کردن کشتی به وسیله ی زدن دماغه به بدنه ی کشتی دیگر و یا جنگ با پاروها و گرفتن پاروهای دشمن و بی بهره کردن آنان از نیروی تحرک پیش می رفت. خشایار شاه دید که گروهی از کشتی های شکسته ی او تسلیم می شوند. در دریا برخی از سران یونانی را دید که به سوی خشکی شنا می کنند، اما از غیر یونانیان بسیاری در دریا نابود شدند چون شنا نمی دانستند. کوشش کاهلانه خط اول ناوگان ایرانی نیز موجب در هم ریختگی و آشفتگی بیشتر شد. بعضی از کشتی های ایران از عقب به وسیله ی دماغه ی کشتی های خودی سوراخ شدند. این کشتی های روزگار کهن بسیار بد ساخت و نامناسب بودند. باد مغربی می وزید و بسیاری از کشتی های شکسته ی خشایارشا را در برابر دیدگان او به سوی کرانه می برد تا خرد کند. بعضی دیگر را یونانیان به سوی سالامین می راندند. برخی هم که گزند دیده، ولی هنوز توانای کارزار بودند رو به سوی کرانه ی زیر پای شاه گذاشتند تا خویشتن را در پشتیبانی نیروی زمینی گذارند. آن سوتر در دریا اشباح کشتی های یونانی دیده می شد که کشتی های ایرانی را دنبال می کردند. آهسته حادثه پشت حادثه و شوربختی در زیر دیدگان او خویشتن را می گسترانید. می توان تصور کرد که بسیاری پیک ها که می آیند و می روند فرمانهای بیهوده ای را می رسانند و هر لحظه نقشه ی جنگ دگرگون می شود. بامدادان خشایار شاه بر این آهنگ بیرون شده بود که کارنامه ی فرماندهانش را بر لوح ها بنویسد و ایشان را بر طبق پیروزی ها و کامیابی هاشان پاداش بخشد. در آفتاب زرین پایان روز نیروی دریایی خویش را پراکنده و غرق شده و نابود گشته می یافت و نیروی دریایی یونان را در سالامین پیروزمند، به هم پیوسته و در کنار هم می دید. پنداری هنوز باور ندارند که پیروز شده اند. نیروی زمینی ایران تا چند روزی در تردید به سر برد و سپس راه بازگشت پیش گرفت و تسالی را در نظر داشت، در آنجا زمستان را به سر آورد تا جنگ را سال بعد از سر گیرد. اما خشایار شاه مانند داریوش اول اینک به جنگ اروپا بی میل شده بود. از اینکه پل های قایقی را بشکنند به هراس افتاده بود. او با گروهی به سوی هلسپون رفت و پاره ی بزرگ سپاه را در تسالی زیرفرمان مردونیوس (مردونیه)، گذاشت. جنگ همچنان تا سالها ادامه یافت. یونانیان در مصر شورشی نافرجام را دامن زدند و کوشیدند تا قبرس رابگیرند و تا 449 پ. م. جنگ برپا بود. آن گاه بیشتر کرانه های یونانی آسیای صغیر و شهرهای یونانی دریای سیاه آزاد شدند. اما قبرس و مصر همچنان زیر فرمان ایران ماندند. هرودوت که در شهر هالیکارناس در ایونی و در قلمرو ایران زاده شده بود در این هنگام سی و پنج ساله بود و از این آشتی گویا بهره گرفته باشد و به گردش بابل و ایران رفته باشد. شاید هم در حدود 438 پ. م. به آتن سفر کرده و تاریخ خود را برای مردم آنجا خوانده باشد.
قتل خشایار شاه و فرو خفتن آرزوی فتح اروپا برای همیشه
خشایار شاه را در کاخش در 465 پ. م. کشتند و از آن پس ایران دیگر آهنگ جنگ اروپا نکرد. از آنچه در امپراطوری بزرگ ایران می گذشت آن چنان آگاهی که از کشورهای خرد یونان مرکزی در دست است، نداریم. یونانیان ناگهان دست به پدید آوردن آثار ادبی و آنچه در درون داشتند به کتابت می سپردند. این چنین کاری در گذشته از هیچ ملتی دیده نشده بود. پس از 479 پ. م. (پلاته) گویی روان از کالبد حکومت های ماد و پارس رخت بربسته بود. امپراطوری ایران رو به تباهی گذاشت. پس از خشایار شاه، اردشیر و خشایار شاه دوم و داریوش دوم از پی یکدیگر بر تخت نشستند و در مصر و سوریه شورش روی داد و مادها شوریدند و سپس اردشیر دوم و داریوش بر تخت نشستند و این شاه اخیر با برادرش بر سر تاج و تخت پیکار کرد. تاریخ این دوران ایران همانند روی دادهای تاریخ بابل و آشور و مصر به روزگارهای کهن است. آشفتگی به کاخ راه یافت و در آن جنایت ها و خونریزی ها و فسادها بار آورد. اما این پیکار اخیر موجب پدید آمدن شاهکاری در زبان یونانی شد. زیرا که این کوروش دوم (این در واقع به نام کوروش کوچک معروف شده و هرگز بر اورنگ شاهی ننشست و اگر به تخت می رسید کوروش سوم نام می گرفت. م.)، سپاهی از مزدوران گرد آورد و به بابل تاخت و به هنگام پیروزی بر اردشیر دوم کشته شد. بنابراین ده هزار تن یونانی که در سپاه او بودند به رهبری گزنفون به سوی میهن به راه افتادند (401 پ. م.) و شرح این بازگشت را گزنفون در کتاب آنابازیس (Anabasis) یا بازگشت نگاشته که یکی از نخستین یادداشت های شرح جنگ به شمار است. اینک کشتارها و شورش ها و کینه توزی ها و شوربختی ها و خیانت ها در دوستی و پیمان و زبونی ها پستی ها فراوان روی می داد. اما هرودوتی نبود که آنها را بنگارد. خشایار شاه سومی که دستش به خون بسیاری آغشته بود کوتاه دورانی درخشیدن گرفت. گویند اردشیر سوم را با گواس (Bagoas با گواس از خواجه سرایان و به اردشیر بسیار نزدیک بود. م.) کشت و آرسس خردترین پسر او را بر تخت نشاند و سپس او را نیز که در سر اندیشه ی استقلال و آزادی عمل می پخت به قتل رسانید.
(ادامه دارد...).