در مبحث هدف ادبیات در طول تاریخ همواره بحث و جدل و کشمکش جریان داشته بدین لحاظ که ادبیات نه تنها یک مقوله علمى، تجربى و یا قانون ریاضى و حتى فلسفى و منطقى نبوده است که به موازات گسترش و رشد خود هدف ها و آرمان هاى خود را نیز به همراه داشته و تعابیر نو و پویایى که ویژگى خاص ادبیات است به ناچار ابهام اهداف چندگانه اى را نیز به همراه آورده اما آنچه که به طور کلى از تمام تعاریف باقیمانده است دو نظریه عمده است که از ظاهر آن استشمام تعارض و تقابل مى شود و حتى گاهى متفکران و صاحبنظران را رویاروى هم قرار داده است.
1- نظریه هنر براى هنر
نظریه هنر براى هنر طرفداران زیادى به خصوص در بین حکما و فلاسفه و منقدان یونان قدیم و عده اى از کلاسیک ها و ناتور آلیست ها و سمبلیک ها و حتى بعضى از رمانتیک هاى اواخر قرن نوزدهم در اروپا داشته است که از آن جمله است نئوفیل گوتیه که به طور کلى اینها معتقد بودند آنچه در ادبیات در مرتبه اول قرار دارد نفس ادبیات و زیبایى آن است و نتایج حاصله از آن فرع موضوع مى باشد.
هگل مى گوید: در هنر و ادب یونانى زیبایى اصالت دارد و از لابلاى نظریات ارسطو چنین به دست آمده که وى نیز طرفدار این نظریه بوده است. اما اگر با دقت نظر در متن آثار ادبى که این ها نیز آفریده و یا به آنها استناد کرده اند، نگاه کنیم مى بینیم که این قانون به عنوان یک حکم ثابت و لایتغیر عملا حاکم نبوده است و از آثار ادباى بزرگ چنین بر مى آید که هدف هاى بزرگ و آرمان هاى والایى را در خلق اثر ادبى خود مد نظر داشته و حتى با تأکید و تکرار بر القاى آن پافشارى کرده اند و بدین لحاظ شکى نیست ارسطو که در دقت نظرش در همه امور و قوانین علمى و فلسفى و طبیعى هیچ تردیدى نیست نمى توان گفت که از باب تسامح چنین اعتقادى داشته است، بنابراین مى توان نظریه آنان را بدین صورت توجیه کرد:
مقصود آنها از این اعتقاد هدف بودن نفس ادبیات نیست بلکه از تعاریفى که براى ادیب ارائه داده اند و ادیب را پیش از آنکه اثرش را در مورد پذیرش قرار دهند فردى درستکار و متعهد و داراى ساختار فکرى استوار و ثابت و جهان بینى و وسعت نظرى والا مى دانسته اند، طبیعى است که از یک چنین فردى اثرى هدفدار و جاودانه باقى مى ماند و شخصیت وارسته او در متن اثر ادبى اش منعکس خواهد شد.
2- نظریه ادبیات متعهد و فضیلت مند
پیروان سرسخت این نظریه، بنیانگذاران مکتب رمانتیسم در قرن نوزدهم مى باشند. شاتوبریان را که پدر رمانتیک لقب داده اند و مادام دو استان مروج و بانى آن و ویکتورهوگو را ارائه دهنده و آفریننده آثار رمانتیک و از طرفداران سرسخت این نظریه هستند.
هوگو مقدمه نمایشنامه کرومول خود را به عنوان بیانیه مکتب رمانتیسم قلمداد کرد و در آنجا مى گوید: رمانتیسم اصلا براى این پایه به وجود آمد که معتقد بود هنر و ادبیات باید در خدمت فضیلت باشد. هوگو در جاى دیگر مى گوید: هنر و ادبیات مثل سیاست و مذهب، افاده مرام مى کند و هر اثر ادبى که از این نتیجه تهى باشد ناقص است. تجریه تاریخى نظریه دوم را معتبر مى شناسد.
3- ادبیات مقوله ای الهامی
و ما اگر بخواهیم به هنر و ادبیات از دیدگاه مکتبى خودمان نگاه کنیم ناگزیر نظریه دوم را خواهیم پذیرفت. از آنجا که در اسلام و در بینش توحیدى همه خداپرستان هیچ حرکت و فعل و انفعالى در انسان بیهوده نباید باشد و بدون هدف و آرمان بزرگى انجام نمى پذیرد، طبیعى است که پرداختن به کار ادبیات و هنر که خوراک فکرى جامعه بشرى را تأمین مى کند بدون داشتن اهداف والایى از سوى ابداع کننده آن اثر ادبى و همچنین بدون حضور روح و پیامى بلیغ در متن آن اثر براى انسان ها مفید فایده و قابل پذیرش نخواهد بود.
برای مثال نگاه کنیم به مبحث بلاغت که یکى از اصول کلى حاکم و سیال در آفرینش هر اثر ادبى است و مورد قبول و توجه همه نقادان ادب در تعریف ائمه و پیشوایان چگونه بیان شده است.
امام صادق (ع): «لیست البلاغه بحده اللسان ولاکثره الهذیان ولکنها اصابه المعنى و قصد الحجه؛ بلاغت نه به تندى گفتار است و نه به زیاده گویى در کلام (وراجى)، بلکه بلاغت رساندن معنى و ارائه دلیل و حجت است.»
امام على (ع): «آیه البلاغه قلب عقول و لسان القائل؛ نشانه بلاغت و مشخص بلیغ دو چیز است اول دلى آکنده از خرد و هوشیارى.» عنایت کنید که امام دل هوشیار و خردمند را معرفى مى کند. دوم زبانى توانا براى گفتار، اینجا رابطه ادبیات با عقل مشخص مى شود که ادبیات الهام قلبى است.
پویایی ادبیات
بنابر آنچه ذکر شد پیروان مکتب هاى رمانتیسم و رئالیسم به خصوص همه، طرفدار جدى هدفدارى ادبیات و حضور روح ابلاغ کننده پیام در متن ادبیات مى باشند و تجربه تاریخى هم گواه بر این است که تبلیغ هر ایدئولوژى و مکتبى با ادبیات موفقیت چشم گیرى داشته است به طوری که در مباحث نقش ادبیات و نهضت هاى اجتماعى و یا رابطه این دو، همه صاحبنظران به رابطه متقابل این دو تأکید کرده اند و نقش ادبیات و هنر را به عنوان یک محور براى حرکت هاى اجتماعى مورد توجه قرار داده اند. اما در چگونگى و کیفیت این نقش و تبلیغ نظرهاى متفاوتى وجود داشته و دارد.
بلینسکى روسى که از نقادان معروف قرن بیستم است معتقد است: تبلیغ از یک ایدئولوژى در یک اثر هنرى به هیچ وجه ارزش استیتکى (زیبایى شناختى) آن را کم نمى کند ولى باید موضوع تبلیغ روشن باشد و کسى که آن را تبلیغ مى کند بتواند افکار خود را خوب انتخاب کند، باید این افکار به گوشت و خون او مبدل شوند و در موقع خلق اثر ادبى و هنرى نه ابهام ایجاد کنند، نه تردید و نه پریشانى ولى اگر این شرط لازم و ضرورى وجود نداشته باشد، اگر تبلیغ کننده کاملا بر افکار خود مسلط نباشد، اگر علاوه بر آن، این افکار به نحو شایسته اى روشن و منطقى نباشد در این صورت ایدئولوژى به نحو نامطلوبى بر اثر هنرى تأثیر مى گذارد و آن را خنک، خسته کننده و کسالت بار مى سازد، توجه داشته باشید که تقصیر آن به گردن خود افکار نیست، بلکه به گردن هنرمندى است که نتوانسته است آن افکار را کاملا هضم و جذب کند و یک ایدئولوک منطقى باشد بدین ترتیب بر خلاف احساس اولیه مان، نقص اثر عبارت نیست از وجود ایدئولوژى بلکه کاملا بر عکس، این نقص در نبود ایدئولوژى است.
در اینجا بحث بر سر این نیست که باید تهى از تبلیغ و ایدئولوژى باشد بلکه بحث و جدال بیشتر در این زمینه است که ارائه و القاى ایدئولوژى باید چگونه انجام گیرد دکتر مند در نقد و ادب مى گوید: آنچه مسلم است این است که دعوت صریح ادب بر مبانى اخلاقى از راه شعر، رمان، تئاتر، سینما مى تواند سودمند باشد، زیرا عادت مردم بر آن است که از تجارب دیگران کار نگیرند و هر کس مى کوشد رفتارش را بر تجربیات شخصى خودش مبتنى کند.
اما این نظریه نمى تواند درست باشد، زیرا داستان هاى گذشتگان همواره تجربیات و علایمى است که انسان ها خود را در آزمون هاى ابتدایى معطل نکنند و از قافله تمدن عقب نمانند. به قول یک نویسنده ایرانى: "گذشته چراغ راه آینده است." و قرآن مجید در بیان هدف خود از تعریف قصه هاى تاریخى مى گوید: «لقد کان فى قصصهم عبره لاولى الالباب»
آشکار صنعت پنهان
اما از مجموعه نظرات گوناگون درباره هدف ادبیات و رابطه ادبیات با اخلاق و ایدئولوژى نتایجى که مى توان گرفت چنین است: "ادبیات باید هدفدار باشد"، اما این به آن معنى نیست که ادیب قبل از پرداختن به قواعد و قوانین زیبایى شناسى در اثر ادبى خودش، هدفش را فریاد بزند بلکه حسن ادبیات و وجه تمایز آن با سایر آثار علمى، فلسفى و تجربى آن است که ادبیات باید پیامش را به طور پنهانى و غیر مستقیم القا کند و در این صورت است که هم از امتیاز یک اثر ادبى و هنرى مورد قبول محققان برخوردار خواهد بود و هم از نظر طرفداران ادبیات فضیلت مورد ستایش قرار خواهد گرفت، آن اثر ادبى که مى کوشد پیامش را عریان و برهنه فریاد بزند و یا تصویر کند فاقد تأثیر و لوث خواهد بود. احساس روشن، گیرایى اثر را از بین مى برد و ابتذال حتى در بیان گناهان شعر و ادب را آلوده و پست مى نماید.
بنابراین اثر ادبى نیاز فراوان دارد که هنرمندانه احساس اصلى خود را در لابلاى تعبیرات مرموز و پر معنى خویش پنهان کند و البته که از سوى دیگر مقیاس زیبایى در کار یک ادیب و نویسنده و هنرمند این است که صنعت هم در آن به قدرى متین و مخفیانه به کار گرفته شود که به چشم نخورد. بهترین الگو براى ارائه چنین اثرى مى تواند اشعار حافظ باشد که در عین بیان و ارائه و القاى زیباترین محتوا که عرفان توحیدى است به زیباترین وجه نامرئى نیز به تصویرسازى پرداخته است.
پل والرى مى گوید: «صنایع هنرى مثل ویتامین هاى درون میوه ها هستند» و آندره مالرو نویسنده معروف فرانسوى معتقد است: «یکى از ستون هاى اصلى هنر همان مطالبى است که در اثر هنرى مستتر است.» بنابراین آنچه تاکنون ذکر شد وظایف و مشخصات یک ادیب توانا را در سه جمله ذیل مى توان خلاصه کرد.
1- شناخت واقعى روح بشر و تحلیل درست و دقیق آن.
2- ابداع زیبایى و تلطیف و تهذیب روح انسان ها.
3- عمومیت داشتن اثر ادبى در جامعه بشرى.
قسمت هاى اول و دوم تا حدودى در توضیحات قبلى روشن شد اما قسمت سوم (عمومیت داشتن اثر ادبى... ) نیاز به توضیح دارد. در بین هنرمندان و بزرگان ادب، تولستوى که از نویسندگان به نام روسیه و شخصى مذهبى نیز مى باشد، معتقد است که ادبیات علاوه برداشتن محتواى درست و منطقى و قالب زیبا و دقیق باید عمومیت نیز داشته باشد و عامه مردم بتوانند از آن بهره مند گردند و این بیان درستى است.
زیرا ادبیات و هنر اگر چه از کیفیت فوق العاده بالا و درستى از لحاظ محتوا و قالب برخوردار باشند، اما مخاطبان آن فقط عده معدود و انگشت شمارى از نقادان و اهل ادب باشند در اداى وظیفه و ابلاغ رسالت انسانى خود قصور کرده است و انگیزه و قصد ادیب را که هدایت و رشد جامعه است، نتوانسته ابلاغ نماید و در اینجاست که ارزش خلاقیت و معمارى درست کار ادیب و هنرمند شناخته مى شود. یکى از نقادان بزرگ آلمان مى گوید: "بالزاک صدها صفحه را سیاه کرد تا به بالزاک دست یافت."
البته در اینجا نیز ناگزیر از طرح مبحثى مى شویم که میزان سطح آگاهى و شعور جامعه به چه کس و کسانى مربوط است. آیا ادیب و نویسنده در پایین بودن این آگاهی ها مقصر است؟ یا رسانه هاى عمومى مانند رادیو، تلویزیون، مطبوعات، سینماها، آمفى تئاترها و بالاخره مدارس و مراکز آموزش متوسطه و عالى که طبیعى است ادیب هم تحت تأثیر شرایط فرهنگى رشد مى کند و به آفرینش اثر ادبى خود همت مى گمارد. بلینسکى روسى مى گوید: رشد هنر و ادبیات بستگى تنگاتنگ با سایر عناصر آگاهى دارد و در مراحل رشد خود ایده هایش را از منابع مختلف از جمله مذهب و فلسفه مى گیرد و باز تأکید مى کند. براى قضاوت و نقد یک نویسنده بزرگ قبل از هر چیز باید محل دقیق راهى را تعیین نمود که او بشریت را پیدا کرده است. این بود منتجى از نظریات گونه گون پیرامون هدف ادبیات و نقش ادبیات در زندگى فردى و اجتماعى انسان و محورهاى اصلى این گفتارها بر موضوعایى زیبا، تعهد و انسانیت دور مى زند و همه اهل ادب و منقدان ادبى و هنرى حداقل به زیبایى و جنبه هاى استیتکى آثار ادبى اعتقاد دارند و وجه مشترک همه آنها در تایید و نامگذارى یک اثر به عنوان اثر ادبى و هنرى، نفس زیبا بودن و ساختار زیباى آن است اما آنچه که در این مقوله ناگفته مانده است و هر یک از آنان به طریقى به لحاظ گریزى که از فطرت خداجویشان داشته اند از کنار آن با تسامح گذشته اند، مسئله مبدا و منبع آفرینش و زیبایى است به گونه اى که اکثرا در تضادها و مجادلات خود بر سر تعریف هنر و ادب به لحاظ همین خلا به بن بست رسیده اند. البته ناگفته نماند که بعضى از بزرگترین نویسندگان به نام و مورد قبول همه منقدان همچون تولستوى و داستایوسکى که اتفاقا هر دو هم از نویسندگان روسیه هستند به این حقیقت به زیباترین وجه اعتراف کرده اند و حضور خداگرایى و خداخواهى آنان در آثارشان به زیبایى تمام احساس مى شود. اما این مسئله که منبع همه زیبایی ها و ارزش هاى مطلق، ذات پروردگار است اگر براى دیگران حل شده بود هرگز به تناقض دچار نمى شدند.
و آن وقت مى دیدیم که هنر و ادب در رابطه با مبدأ و منشأ خود هرگز نمى تواند زیبا نباشد و هر دو نظریه "هنر براى هنر" و "هنر براى فضیلت" از یک مقوله منشأ مى گرفتند که آن خداوندى است که آفریننده زیبایى است و به قول معصوم «ان الله جمیل و یحب الجمال.»