در ادامه و در قسمت دوم بررسی "مسئلۀ جانشینی پیامبر (امامت) و پیشینۀ فرقه گرایی" به مطالبی چون تشدید اختلاف پس از وفات عثمان و گروه بندی های مختلف در قبال این مسئله و جانشینی وی، وقوع جنگ های جمل و صفین و صف بندی های گروه های مختلف در قبال آنها اشاره می شود.
اهل قبله همچنان با همدلى و وحدت کلمه در راه پیروى از پیشوایان خود، همان گونه که با پیامبرشان رفتار مى کردند، از جان و مال خود دریغ نمى ورزیدند، کافران را به سوى خدا فرا مى خواندند و در راه خدا جهاد مى کردند و تمامى توان خویش را در راه طاعت او به کار مى گرفتند، در دوران خلافت ابوبکر و عمر و شش سال نخست از خلافت عثمان نیز وضع مسلمانان به همین منوال بود. اما پس از آن در مورد عثمان اختلاف نظر پیدا شد، تا آنجا که گروهى از مصریان و جماعتى از عراقیان وارد مدینه شدند و اعلان کردندکه آنان برخى از کارهاى عثمان و کارگزارانش را قبول ندارند، از این رو به منظور سرزنش و انتقاد نزد وى شتافتند. عثمان به نرمى با آنان به گفتگو نشست و آنان را از فتنه برحذر داشت و عذر عملکرد خویش را براى آنان بازگفت و انگیزه کارهایى را که بر او خورده گرفته بودند بیان کرد و یادآور شد که او با انجام این امور، حریمى را نشکسته و گناه کبیره اى مرتکب نشده است. در این داستان، سفیر و فرستاده این جماعت به نزد عثمان، على بن ابى طالب (ع) بود. مردم عذر وى را پذیرفتند و به سوى دیار خویش بازگشتند. اما مصریان دوباره به مدینه بازگشتند و عثمان را از پاى درآوردند. آنان معتقد بودند که در راه بازگشت به مصر به یکى از غلامان عثمان برخورد کرده اند که بر یکى از شتران وى سوار بوده و با خود نامه اى از عثمان که به مهر مخصوص او مختوم شده بود، همراه داشته است. او آن نامه را براى عبدالله بن سعد بن ابى سرح استاندار خود در مصر نوشته بوده و در آن نامه کارگزار خود را به کشتن آنان فرمان داده بوده است. ازاین رو عثمان را کشتند و هیچ عذرى را از وى نپذیرفتند.
بیعت کنندگان با على (ع)
هنگامى که عثمان کشته شد، على (ع) امر خلافت را بر عهده گرفت و مهاجران و انصار مدینه و دیگر سرزمین هاى اسلامى به جز مردم شام با وى بیعت کردند. طلحة بن عبیدالله و زبیر بن عوام نیز از بیعت کنندگان با على (ع) بودند. ولى مردم نسبت به انگیزه بیعت آن دو اتفاق نظر ندارند. گروهى معتقدند که آنان از سرتسلیم و به میل خود بیعت کردند و گروهى دیگر قائل اند که آنان از بیم کشته شدن اظهار بیعت نمودند و این سخن را از آنان نقل کرده اند که: «ما در حالى با على (ع) بیعت کردیم که شمشیر بر گردنمان بود.» در میان شامیان، معاویه از بیعت با على (ع) سرباز زد و چنین بهانه آورد که منتظر است تا تمامى امت اسلام نسبت به یک امام اتفاق نظر پیدا کنند.
طلحه و زبیر پس از بیعت با على (ع) از مدینه به قصد مکه خارج شدند و چنین به على (ع) وانمود کردند که تصمیم سفر عمره دارند، ولى مردم را به خونخواهى عثمان فرا خواندند. آنگاه به همراهى عایشه و کسانى از قریش و دیگر قبایل عرب که دعوت او را پذیرفته بودند، به سوى بصره حرکت کردند. آنان مى گفتند که عثمان مظلومانه کشته شده در حالى که او امام بوده و عقد امامتش نگسسته بود و گناه کبیره اى که موجب قتل او گردد مرتکب نشده بود. و پیامبر (ص) فرموده است: «ریختن خون هیچ مسلمانى حلال نمى شود جز با انجام یکى از این سه کار: مردى که با وجود همسر داشتن، زنا کند، کسى که انسان بى گناهى را بکشد و مسلمانى که دست از دین خود برداشته، از جامعه اسلامى جدا شود.» ولى عثمان هیچ یک از این کارها را انجام نداده بود تا ریختن خون او به خاطر آن مباح شود. آنان همچنین مى گفتند که ما در یارى او کوتاهى کردیم، ولى در خونخواهى او هرگز سستى نخواهیم کرد!» هنگامى که این خبر به على (ع) رسید، به طرف طلحه و زبیر حرکت کرد و چون با آنان روبه رو شد، بیعت خویش را با آنان گوشزد کرد و در مورد حفظ وحدت امت پیامبر (ص) آن دو را به خدا سوگند داد و آنان را از ریختن خون مسلمانان برحذر داشت، ولى آن دو نفر نپذیرفتند و جز به خونخواهى راضى نشدند. بنابراین جامعه اسلامى به چهار فرقه تقسیم شدند: دستۀ اول: «علویه» که اصحاب على (ع) بودند. دستۀ دوم: «فرقه عثمانیه» که اصحاب طلحه و زبیر و عایشه بودند و نیز مردم شام و افراد دیگرى که از بیعت با على (ع) سرباز زده، به معاویه گرویدند. دسته های سوم و چهارم: فرقه ای که از جنگ کناره گرفتند.
فرقه اى که از جنگ کناره گرفتند که خود دو دسته بودند:
3. 1- دسته اول؛ «حلیسیه» دسته اول کسانى بودند که از جنگ دست کشیدند. آنان از پیامبر (ص) روایت مى کردند که فرموده است: «هرگاه دو مسلمان با شمشیرهاى خود در برابر یکدیگر قرار گیرند، قاتل و مقتول هر دو در آتش جهنم اند.» و نیز فرموده است: «هنگام بروز فتنه، بنده خدا و فرد مقتول باش نه بنده خدا و فرد قاتل.» از جمله کسانى که با این دیدگاه از جنگ کناره گرفتند، عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه، اسامة بنزید و گروه زیادى از صحابه پیامبر (ص) و تابعین آنان بودند، کسانى که کناره گیرى از جنگ را فضیلت و دستور دین مى دانستند و شرکت در جنگ را فتنه و بلا مى دیدند. اینان همان اصحاب حدیث بودند که در هر عصرى به حاکم غالب و چیره آن زمان اقتدا مى کردند و جنگ با سرکشان و یاغیان مسلمان را حرام مى دانستند. این گروه در آن زمان به نام «حلیسیه» شناخته مى شدند، زیرا به یکدیگر توصیه مى کردند که «به هنگام فتنه، همانند حلس نمد به زمین خانه خود بچسب و از خانه خارج مشو.»
دسته دوم؛ «معتزله»
کسانى بودند که از جنگیدن با على (ع) و نیز از جنگیدن با طلحه و زبیر کناره گرفتند. اینان معتقد بودند که چون نمى دانند که کدام یک از دو گروه متخاصم به حق نزدیک تر است، ازاین رو در جنگ شرکت نمى کنند. از میان این گروه مى توان ابوموسى اشعرى، ابوسعید خدرى، ابومسعود انصارى و احنف بن قیس تمیمى از قبیله بنى تمیم را نام برد که تاریخ از آنان این گونه خبر داده است. این دسته که با این انگیزه از جنگ کناره گرفتند در آن زمان «معتزله» نامیده مى شدند. واصل بن عطا و عمرو بن عبید که سران معتزله به شمار مى آیند، درباره جنگ با على (ع) و جنگ با طلحه و زبیر همین عقیده را داشتند. ما اسامى این فرقه ها را به صورت فهرستوار ارائه مى کنیم تا بیانگر شمار این فرقه ها باشد. در مباحث آینده این کتاب نیز، هنگامى که از بیان سرگذشت اختلافات هر دسته و گروهى فارغ شدیم، ان شاء الله چنین خواهیم کرد.
خلاصه مباحث پیشین
جامعه اسلامى پس از کشته شدن عثمان به چهار دسته تقسیم شدند:
فرقه «علویه» که اصحاب و پیروان على (ع) بودند.
فرقه «حلیسیه» که مى گفتند: «به روزگار فتنه مانند یکى از پلاس هاى نمدى خانه ات باش.»
فرقه «معتزله» که اظهار مى داشتند: «تا نفهمیم چه کسى بر حق است و چه کسى بر باطل، پیوسته از جنگ کناره مى گیریم.»
فرقه «عثمانیه» که پیروان طلحه، زبیر، معاویه و عایشه بودند.
تشدید اختلافات در حادثه جمل
پس از این واقعه کشته شدن عثمان، على (ع) به جنگ طلحه و زبیر شتافت و حادثه «جمل» که از آن یاد شد اتفاق افتاد. طلحه در همین جنگ کشته شد. نقل شده کسى که او را از پاى در آورد، مروان بن حکم بود که با تیرى او را هدف گرفت و آن تیر به قلبش نشست. اما زبیر پس از آنکه از جنگ پشیمان شد و از آن منصرف گشت، در دره «سباع» کشته شد. گروهى روایت کرده اند که او از سفر به بصره و جنگ با على (ع) اظهار توبه کرده بود. به هر حال، او را مردى از اصحاب احنف بن قیس تمیمى که به او عمرو بن جرموز مى گفتند، از پاى درآورد. همچنین خبرها حاکى از آن است که تیرى به سر عایشه اصابت کرد و آن را مجروح نمود. مردم بصره با پایان یافتن جنگ جمل حکومت على (ع) را پذیرفتند و به پیروى از او گردن نهادند. چون به معاویه که در شام بود خبر رسید که مردم در امر امامت با یکدیگر به اختلاف و نزاع برخاسته و خون ها ریخته اند و از طرفى طلحه، زبیر و عایشه خونخواه عثمان شده اند، وى نیز در میان مردم اهل شام سر برداشته و گفت: «من به خونخواهى عثمان سزاوارترم، زیرا او پسر عموى من است و من یکى از یاران و کارگزاران او هستم. » مردم شام به خواست او پاسخ مثبت دادند. عمرو بن عاص بن وائل سهمى نیز در این امر او را همراهى کرد و بر قیام تحریکش نمود. در این هنگام، معاویه با تظاهر به انتقام گیرى براى خون عثمان مردم را فرا مى خواند و مى گفت آنچه را که او در اختیار دارد (حکومت شام) رها نخواهد کرد مگر آنکه تمامى مردم نسبت به یک امام اتفاق نظر پیدا کنند تا در آن هنگام شام را در اختیار او بگذارد. گفته اند که على (ع) همان کسى بود که قاتلان عثمان را از ارتکاب این عمل باز مى داشت و مانع درگیرى میان آنان و دوستان عثمان مى شد. او نه خواستار مقام خلافت بود و نه مردم را به سوى خود فرا مى خواند. اما وقتى براى آن حضرت معلوم شد که معاویه جانشین عثمان شده است و میان او و معاویه نامه هایى رد و بدل شد سرانجام کار به جنگ انجامید و على(ع) با پیروان خود از اهل مکه، مدینه و مصر و عراق حرکت کرد و معاویه با اهل شام روبه سوى آنان نهاد تا سرانجام در منطقه «صفین» دو سپاه به هم رسیدند. و چون قتل و کشتار به سرعت از میان دو گروه قربانى مى گرفت مردم از یکدیگر متنفر شدند.
تشدید اختلافات در مسئله حکمیت و ظهور خوارج
در این هنگام جنگ صفین، سپاه معاویه و عمروعاص قرآن ها را برافراشتند و على (ع) و اصحابش را به داورى قرآن فرا خوانده، گفتند: میان ما و شما قرآن قضاوت کند. على (ع) به این خواسته پاسخ مثبت داد. معاویه عمروعاص را به حکمیت برگزید و على (ع) ابوموسى اشعرى را حکم قرار داد. روز داورى ابوموسى، على (ع) را از حکومت عزل کرد و مردم را به رهبرى عبدالله بن عمر فراخواند. عمروعاص نیز على (ع) را از امامت خلع کرد و آن را براى معاویه تثبیت نمود. گروهى از اصحاب على (ع) که همان «شراة» بودند، تصمیم داوران را رد کرده به على (ع) گفتند: «از آنجا که در دین خدا مردان را به جاى قرآن حکم قرار دادى کافر شدى و ما نیز که در حکمیت فرمان تو را پذیرفتیم، کافر شده ایم.» در حالى که هم اینان بودند که او را به پذیرش حکمیت وا داشته از او خواسته بودند که به این امر تن دهد. آنگاه افزودند: «ما اکنون از کفر خویش توبه کرده، اعتراف مى کنیم که هیچ حاکمیتى جز براى خدا نیست، هرچند کافران این سخن را نپسندند. تو نیز هرگاه از کفرى که در آن شریک ما بودى توبه کنى و بازگردى، ما به سوى تو بازگشته و به امامت و پیشوایى تو تن مى دهیم و همراه با تو به جنگ با شامیان بر مى خیزیم; ولى اگر از اعتراف به کفر خویش سرباز زنى، ما از تو بیزارى مى جوییم، یا به عبارتى دیگر اظهار داشتند که ما پس از آنکه از جنگ با تو و اصحاب تو فارغ گشتیم، به جنگ خود با معاویه ادامه خواهیم داد. اینان، همان خوارج بودند.
هنگامى که خوارج با على (ع) به مخالفت برخاسته، از لشکر او جدا شدند، على (ع) به سوى آنان رفت و آنها را به دوستى و الفت فراخواند و از ایجاد فتنه برحذر داشت و با تمسک به کتاب و سنت با آنان مناظره کرد. در نتیجه، بیشتر آنان به سپاه على (ع) بازگشتند، ولى گروهى از آنان همچنان بر انحصار حق حاکمیت براى خدا و خارجى گرى مصر بودند. مسلمانان را کافر شمرده و در برابر آنان دست به شمشیر بردند. زنان و کودکان را کشته، شکم زنان آبستن را دریدند و براى انجام این جنایات به تأویل کلام خداى عزوجل که مى فرماید: «نوح (ع) گفت: پروردگارا، هیچ نسل و تبارى از کافران را بر روى زمین باقى مگذار. چه، اگر آنان را رها کنى بندگانت را گمراه کرده و جز فرزندانى تبهکار کفر پیشه نمى زایند.» (نوح: 27، 28) و نیز: «کسانى که به آنچه خدا فرو فرستاده، حکم نکنند پس آنان، خود کافران اند.» دیگر آیات مشابه آن در قرآن تمسک کردند.
هنگامى که على (ع) از شیوه برخورد آنان با دیگر مسلمانان خبردار شد و مطلع شد که آنان عبدالله فرزند خباب بن ارت، صحابى پیامبر خدا (ص) را کشته و شکم همسرش را که آبستن بوده دریده اند و جنینش را بیرون کشیده و سربریده اند، به سوى آنان شتافت و با آنها پیکار کرد که در نتیجه جز گروه اندکى از آنان که جان به در بردند، همگى کشته شدند.
امت اسلامى پس از قتل عثمان و وقوع جنگ های جمل و صفین
خلاصه آنچه گذشت: پس از وقوع این حوادث، امت اسلامى به شش گروه تقسیم شدند:
گروه علویان که على (ع) و شیعیان او بودند.
گروه عثمانیان که اهل بصره بودند، آنان که همراه با طلحه و زبیر و عایشه با على (ع) جنگیدند.
گروه معتزلیان که از جنگ کناره گرفتند تا برایشان معلوم شود کدامین طائفه شایسته و برحق است.
گروه حلیسیان که مى گفتند: در روزگار فتنه همچون فرش منزل، ملازم خانه ات باش و از آن خارج مشو.
گروه حشویان که شامیان سرکش و پیروان معاویه بودند.
گروه محکمه که به شعار «لاحکم الا لله» تمسک جسته و آنان خوارج نهروان بودند.
به دنبال این شش فرقه، گروه هفتمى در میان اهل قبله پیدا شدند که در مورد امورى همچون اختلاف و جدایى مسلمانان در گرایش هاى مذهبى و ریختن خون یکدیگر و کافر دانستن هم، موضع گیرى خاصى نداشتند و فرجام کار آنان را در امر پاداش و کیفر، به خداى عزوجل واگذار کردند و نسبت به شناخت خدا و ورود به بهشت او و همجوارى با پیامبران الاهى امید بستند و چنین پنداشتند که تمامى مسلمانان به رغم کافر شمردن یکدیگر و ریختن خون هم و داشتن اختلاف نظر در گرایش هاى مذهبى خود، مؤمنانى هستند که همانند جبرئیل و میکائیل و دیگر ملائکه مقرب الاهى و پیامبران و رسولان، به حقیقت ایمان کامل دست یافته اند. اینان همان فرقه «مرجئه» هستند که براى توجیه این گرایش مذهبى خود به تأویل برخى از آیات قرآن پرداخته اند; همانند این آیه که خداى عزوجل مى فرماید: «خداوند شرک ورزیدن به او را نمى آمرزد ولى کمتر از آن را براى هرکه بخواهد، خواهد بخشید.» و این آیه که: «هر کس به اندازه سنگینى ذره اى کار نیک انجام دهد، آن را مشاهده خواهد کرد و هر کس به مقدار وزن ذره اى بدى کند آن را خواهد دید.»، ازاین رو آنان معتقد تمامى مسلمانان به خدا و پیامبران الهى و کتاب هاى آسمانى و روز قیامت و حساب رسى و پاداش و کیفر، ایمان و اعتقاد دارند و خداى عزوجل مى فرماید: «و چنین نیست که خداوند ایمان شما را تباه سازد.»
انشعابات و فرق امت اسلامى پس از دوره خلافت على (ع)
نتیجه اینکه امت اسلامى پس از دوره خلافت على (ع) به هفت گروه تقسیم شدند: 1. شیعه، 2. عثمانیه که به مرجئه ملحق مى شوند. 3. حلیسیه که امروزه گروهى ملحق به حشویه هستند، 4. معتزله، 5. خوارج 6. مرجئه7. حشویه. تمامى دیگر فرقه هاى اسلامى نیز به یکى از همین پنج گروه اصلى باز مى گردند. بعد از این، اختلاف ها و انشعاب ها گسترش پیدا مى کند تا آنجا که سرانجام این اختلافات شمار آنان را به همان عددى مى رساند که در روایات از پیامبر خدا (ص) آمده است، چنان که براى ما از نعیم بن بشیر مروزى به نقل از عبدالله بن مبارک از معمر از طاووس از پدرش از عبدالله بن عباس روایت شده که مى گوید از پیامبر خدا (ص) شنیدم که مى فرمود: «امت موسى (ع) به هفتاد و یک گروه منشعب شدند که تنها یک فرقه از آنان در بهشت و بقیه در آتش اند. امت عیسى (ع) به هفتاد و دو دسته تقسیم شدند که یک فرقه از آنان در بهشت و دیگر فرقه ها در جهنم اند. امت من در آینده به هفتاد و سه فرقه منشعب خواهند شد که تنها یکى از آن فرقه ها بهشتى و بقیه جهنمى اند.» مذاهب اصلى مسلمانان پنج دسته و فرقه هاى فرعى افزون بر هفتاد است و این سخن براى هر جستوجوگر اندیشمندى روشن است؛ زیرا اگر شما فرقه هاى شیعه و خوارج و معتزله و مرجئه و حشویه را با تمامى اختلافات و دیدگاه هاى متفاوتشان روى هم به حساب آورید، همان عددى به دست مى آید که از پیامبر(ص) روایت شده است.
این بود شرح اختلافى که در دوران پیشین صدر اسلام پدید آمد. ما اکنون اختلاف هر یک از این دسته هاى پنج گانه با یکدیگر را ذکر کرده و مذاهبى را که برخى از مسلمانان به خاطر آنها از برخى دیگر تبرى جستند، به همراه نام رهبران آن فرقه ها و بخشى از استدلال هاى هر گروه یادآور مى شویم. در این جهت سخن را از اختلاف شیعه پس از قتل على (ع) آغاز مى کنیم؛ سپس به معتزله مى پردازیم، آنگاه از اختلاف مرجئه و حشویه سخن مى گوییم و از آنجا که هدف این کتاب آن است که تفاوت میان این گروه ها با یکدیگر را براى خواننده بیان کند، از این رو سخن را خلاصه و به اختصار بیان خواهیم کرد، بدون آنکه بخواهیم با بیان استدلال این گروه ها را درهم بشکنیم، چرا که ما در جهت استدلال در مقابل دیگر فرقه هاى اسلامى، پیش از این کتاب هاى فراوانى تألیف کرده ایم که به خواست خداى متعال در آنها بیان کافى وجود دارد.