بررسی ابعاد ایمان در نزد متکلمان امامیه (شیخ طوسی)

نظر شیخ طوسی در باب ایمان

شیخ طوسی می گوید: «ایمان فقط تصدیق قلبی است و معرفت خداوند و اذعان نفسانی است به آنچه که خداوند اقرار و اذعان به آنها را لازم کرده است و اقرار لسانی لازم نیست.» (شیخ طوسی، الاقتصاد، ص 227) ما هر کس را که خدا و پیامبر (ص) را بشناسد و به همه کارهایی که باید انجام بدهد، دانا باشد، و آنها را راست بداند، او را دارای ایمان درست می دانیم. (شیخ طوسی، تمهید الاصول، ص 648)
شیخ طوسی تقریبا تمام مطالبی را که سید مرتضی به عنوان پرسش و پاسخ مطرح کرده، آورده و چند پرسش و پاسخ به شرح زیر بر آنها افزوده است. وی معتقد است که قرآن باید به همان زبان عربی فصیح فهمیده شود، زیرا به آن زبان نازل شده و آیاتی هم مؤید این است: «بلسان عربی مبین؛ به زبان عربی روشن.» (شعراء/ 195)، «انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون؛ ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید.» (یوسف/ 2) و «لسان الذی یلحدون الیها عجمی و هذا لسان عربی مبین؛ زبان کسی که این نسبت را به او می دهند غیر عربی است و این قرآن به زبان عربی روشن است.» (نحل/ 103) ما وقتی مجاز هستیم دست از معنای لغوی برداریم که بدانیم شارع معنایی دیگر از آن قصد کرده است و در چنین صورتی البته قصد شارع رایج شده به ما خواهد رسید. پس هرجا که ندانیم شارع معنایی دیگر اراده کرده است، باید به همان معنای لغوی بسنده کنیم.
اگر اشکال شود که بر حسب نظر شما (تساوی ایمان و معرفت)، کسی که در حال اندیشه و فکر است و هنوز معرفتی دست نیافته، باید مؤمن نباشد، در پاسخ می گوییم که مؤمن نامیدن چنین کسی به این دلیل است که او راه را یافته و می داندکه باید در چه بیندیشد و چه را بازشناسد؛ اگرچه در شناسایی آن توفیق نیافته است. (شیخ طوسی، تمهیدالاصول، ص 648) به نظر می رسد وی می خواهد بگوید اطلاق مؤمن به چنین کسی به اعتبار طی کردن قسمتی از راه است؛ زیرا به راهی پای نهاده که با اندک تلاشی به مقصود می رسد. از آنجا که در آن زمان شبهات مربوط به وجود خدا و توحید چندان قوی نبوده اگرچه در سایر مباحث مثل بحث صفات الهی و یا عدل و جبر و اختیار گفتگو فراوان صورت می گرفته است، همین قدم برداشتن در مسیر اندیشه و تفکر در باب خدا و رسول، او را به مقصود می رسانده و از این رو چنین کسی هم مؤمن نامیده می شده است.
معتزله بر این نظر خرده گرفته گفته اند اگر شما معنای لغوی را نگه دارید، به بن بست می رسید. زیرا معنای لغوی ایمان که تصدیق باشد، فقط در صورتی قابل اطلاق است که شخص فعلا در حال تصدیق و یا معرفت باشد؛ یعنی به عمل معرفت (در معنای مصدری) مشغول باشد؛ مانند ضارب که فقط در حین زدن قابل اطلاق است. ازآنجا که معرفت فقط یک بار حاصل می شود و قابل تجدد در حدوث نیست، پس شما فقط یک بار می توانید وصف مؤمن را به فرد بدهید و آن در آغاز تحصیل معرفت است.
پاسخ شیخ طوسی چنین است: «معرفت امری دایم التجدید است و عارف هر دم معرفتی تازه می یابد و این باعث می شود تا ما بتوانیم همواره عارف خدا و رسول وی را، مؤمن بخوانیم.» (همان، ص 647)
به نظر می رسد شیخ اصل اشکال معتزله را پذیرفته است و این اشکال یکی از دلایل اصلی اهل اعتزال در دست کشیدن از معنای لغوی ایمان و روی کردن به معنای شرعی است که در نظر آنها ماهیتی جدای از معنای لغوی دارد. ولی این نظر معتزله نادرست است و نوبت به جواب شیخ طوسی که نادرست می نماید، نمی رسد. زیرا برخی اوصاف چنانند که حتی در خارج از ظرف تحقق فعلی آن وصف، بر موصوف خود به نحو حقیقی صدق می کنند؛ مثلا واژه «معلم» حتی در حالت خواب و یا اشتغال معلم به امور غیر تعلیمی هم، بر او صادق است.

نظر خواجه طوسی در باب ایمان

وی در یکی از کتاب هایش نظر بزرگان کلام شیعی را قبول کرده است؛ (ر. ک: علامه حلی، کشف الفوائد فی شرح القواعد، در ضمن مجموعه الرسائل، ص 93) اما در کتاب دیگری ایمان را معجونی از تصدیق قلبی و اقرار زبانی گرفته قول خود را چنین مستدل کرده است: آیه «وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم؛ و با آنکه دل هایشان بدان یقین داشت، آن را انکار کردند.» (نمل/ 14) می رساند که تصدیق قلبی کفایت نمی کند؛ زیرا اینها یقین داشتند، اما انکار زبانی و فقدان اقرار باعث کفر آنها شد. از طرفی اقرار زبانی به تنهایی کفایت نمی کند؛ زیرا این آیه می گوید اعراب علی رغم اقرار زبانی ایمان ندارند: «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا؛ برخی از بادیه نشینان گفتند: «ایمان آوردیم.» بگو: ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم.» (حجرات/ 14) (علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن زاده آملی، ص426)
سخن خواجه در قسمت دوم که اقرار زبانی کفایت نمی کند، مقبول افتاده است؛ اما سخن او در اینکه تصدیق قلبی کفایت نمی کند، مورد اشکال و نقد متکلمان بعدی قرار گرفته است. سید علی خان در جواب خواجه می گوید که استدلال شما در نهایت می رساند که عدم انکار، شرط ایمان است و این غیر از مدعای شماست که اقرار شرط ایمان است. به علاوه اگر صرف نظر کنیم فقط شرطیت اقرار را می رساند که مسلک عده ای از اصحاب ماست و این غیر از مدعای شماست که می خواهید جزئیت اقرار را در مفهوم ایمان اثبات کنید. (مدنی، سید علیخان، ریاض السالکین، ج 3، ص 269)
شهید ثانی در پاسخ خواجه افزون بر مطلب فوق می گوید: «ممکن است مانند مورد سجده بر شیطان یا اعمال کفرآمیز مشابه بگوییم که جحد و اصرار بر عدم اقرار، دلیل بر عدم تصدیق است.» (شهید ثانی، حقایق الایمان، ص 89) اما این سخن کاملا با ظاهر آیه ای که مورد استدلال خواجه است، منافات دارد. زیرا آیه همراه جحد و انکار، یقین را هم به آنان نسبت می دهد. از این رو نمی توان این جحد را نشانه عدم یقین و تصدیق گرفت.
شهید، اشکال دیگری مطرح می کند و می گوید: «اگر منظور خواجه از ایمان، ایمان عندالله است، این به محض تصدیق حاصل می شود و اگر منظور، ایمان عندالناس است، البته این به وسیله ای که آن را اظهارکند، یعنی اقرار زبانی نیاز دارد، ولی از بحث ما خارج است.» (همان)
از این اشکالات که بگذریم باید بگوییم آیه ای که خواجه به آن استشهاد کرد (و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم) و آیات مشابه آن، مشکلی جدی فرا راه تفسیر ایمان به معرفت و یقین هستند که باید بررسی شوند. زیرا به هر حال با وجود یقین، آنها کافر پنداشته شده اند. همین طور که گفته شد در این صورت نمی توان جحد و انکار را علامت عدم تصدیق و معرفت گرفت و ناگزیر باید راه حل دیگری جست. ممکن است یکی از انگیزه های اشاعره از جمله غزالی در گرویدن به اینکه ایمان عنصری بیش از یقین و معرفت است، همین آیات باشد. شهید ثانی با توجه به این اشکال می گوید: «آنچه در این آیات مورد توبیخ است، جحد و انکار اینهاست؛ نه معرفت و یقین آنها». طبیعی است که این مقدار نمی تواند جواب مشکل باشد؛ زیرا بحث در این است که آیا چنین کسانی مؤمن هستند یا نه؟
احتمال دیگری که در این آیه و نظایر آن داده می شود، این است که جحد و انکار زبانی مانع تحقق ایمان به حسب ظاهر می شود؛ یعنی این گونه اشخاص که علی رغم معرفت و یقین باطنی خود، دست به انکار می زنند، به حسب ظاهر در شمار اهل کفرند؛ اگر چه به لحاظ واقع از اهل ایمانند. یعنی این گونه اشخاص که انکار زبانی می کنند محکوم به کفرند، تا ماده فساد از بین رفته راه برای بی حرمتی به اصول دیانت باز نشود؛ اما در عین حال این افراد به لحاظ واقع، حکم اهل ایمان را دارند، زیرا از معرفت و یقین بهره مندند. اگر بگوییم یک فرد در ظاهر کافر و در واقع مؤمن است، دچار مشکلی نمی شویم؛ زیرا یکی مربوط به ظاهر و دیگری مربوط به واقع است؛ همان طور که می گوییم ممکن است فردی در ظاهر مسلمان و در واقع کافر باشد. (همان)
چنین سخنی از دانشمند بزرگی مانند شهید ثانی، عجیب می نماید. زیرا قیاس افرادی که علی رغم علم و معرفت به خدا و رسول دست به انکار می زنند (تا راه را برای دنیای خود هموار سازند) با کسانی که خبری از واقع آنها نداریم و تنها بر اساس گفته خود و اقرارشان، آنها را محکوم به اسلام (نه ایمان) می دانیم، قیاسی نابجاست. در اینجا شارع برای اصلاح و گذران امور دنیایی مسلمانان، گفتار شخص را در صورتی که علم به خلاف آن نداشته باشیم، نشانه اسلام تلقی کرده است. شخصی که به حسب ظاهر مسلم است، به حسب واقع هم مسلم است؛ زیرا اساسا اسلام مربوط به ظاهر است و اگر به چنین شخصی می گوییم کافر واقعی، این کفر در مقابل ایمان است، نه اسلام.
خلاصه آنکه نمی توان پذیرفت اهل انکار و جحد اگر معرفت به خدا داشته باشند، به دلیل همین معرفت که به انگیزه شهوات آن را انکار می کنند، سزاوار وصف مؤمن بوده از خلود در آتش رهایی یابند؛ اما آن دسته از اهل انکار که از سر جهل مرکب و یا نادانی و غفلت انکار و جحد می ورزند، مؤمن نبوده و خالد در آتش باشند. روایتی نیز به همین مضمون در بحار است که شاید همان الهام بخش نظر پیش گفته است. امام صادق (ع) می فرماید:
«قومی فقط در ظاهر ایمان آوردند و در باطن کفر ورزیدند؛ این عمل، آنها راسودی نبخشید. و قومی هم در درون و باطن ایمان آوردند، اما در ظاهر کفر ورزیدند؛ این هم سودی ندارد. ایمان در ظاهر وجود ندارد، مگر آنکه در باطن باشد و همین طور در باطن محقق نمی شود، مگر آنکه در ظاهر باشد.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 69، ص 97، باب 98، حدیث 13)
به نظر می رسد در مقابل آیاتی از این دست (که ضمن آنکه معرفت و یقین را به افرادی نسبت می دهد، آنان را کافر نیز می شمارد و سزاوار توبیخ) ما دو راه معقول پیش روی داریم: یکی اینکه بگوییم ایمان عبارت است از تصدیق، ولی تصدیق عنصری فراتر از علم و معرفت است. در آن صورت افراد فوق، علی رغم علم و معرفت، از تسلیم و تصدیق قلبی خالی هستند. مرحوم مجلسی همین رأی را برمی گزیند و می گوید:
جحد و انکار در آیات فوق، امری قلبی است نه زبانی. بنابراین علم با جحد وانکار قلبی جمع شده است که به معنای فقدان تسلیم به مقتضای علم خود است. (همان، ج 66، ص 129، باب 30) شهید ثانی این راه را به شدت انکار می کند. (شهید ثانی، حقایق الایمان، ص 77)
راه دیگر اینکه بگوییم ایمان در صورتی محقق می شود که یقین و معرفت خالی از انکار باشد؛ یعنی نوع خاصی از معرفت، ایمان است و نه هر معرفتی، حتی اگر مقارن جحد و انکار زبانی باشد. در آن صورت اجماعی که ایمان را مایه رهایی از خلود در آتش می شمارد، محفوظ می ماند. (ر. ک: علامه حلی، کشف الفوائد فی شرح القواعد، ص 94. وی می گوید اصولا بحث کلامی ایمان و کفر از این جهت است که چون در علم کلام اثبات می شود که ثواب و عقابی است، بحث به مثبت آنها کشیده می شود که علی رغم اختلاف فراوان در معنای ایمان و کفر، بر این نکته اجماع وجود دارد که مثبت ثواب، ایمان است و مؤمن بالاخره در بهشت الهی جای می گیرد و جاویدان می ماند حتی اگر فاسق بوده باشد.)

برخی دیگر از متکلمان

اشاره به برخی متکلمان دیگر که همین رأی معروف را پذیرفته اند، پایان بخش این بحث خواهد بود.
ابن میثم بحرانی می گوید: «ایمان همان تصدیق قلبی به خداوند و آنچه پیامبر آورده است، می باشد.» وی استدلال می کند که طبق آیات قرآنی مانند «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان؛ آنها كساني هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته.» (مجادله/ 22) جایگاه ایمان قلب است، حال اگر اعمال جوارحی جزئی از ایمان باشند، باید جایگاه آنها قلب باشد که چنین نیست و آنها غیر قلبی (جارحی) هستند؛ پس عمل در ایمان دخالت ندارد. (البحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص 170) شیخ سدیدالدین حمصی همان کلمات شیخ طوسی را تکرار می کند. (الحمصی، سدید الدین، المنقذ، ص 162) نراقی می گوید: «ایمان در شرع، همان مفاد شهادتین است که تصدیق خدا و رسل باشد. البته از جمله آنچه پیامبر آورده است، تصدیق ائمه و ولایت آنهاست.»
شهید ثانی در رساله مفصلی که در باره ایمان نوشته است، رأی معروف را می پذیرد و بحث خود را در دو محور اثباتی و سلبی متمرکز می کند: «اثبات اینکه ایمان همان تصدیق است، و نفی جزئیت اقرار و عمل در آن.» (شهید ثانی، حقایق الایمان، ص 55) مرحوم مجلسی در بحارالانوار تقریبا اکثر سخنان شهید را از رساله مذکور نقل می کند؛ ولی در مرآة العقول رأی خواجه را اختیار می کند. (علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 66، باب 30) علامه حلی هم در مجموع رأی خواجه را می پسندد. (علامه حلی، کشف المراد، ص 427)
در میان فلاسفه شیعی هم این رأی (یکسانی ایمان با معرفت) پذیرفته شده است که ذیلا به یک چهره برجسته از آنها اشاره می شود.

نظر ملاصدرا در باب ایمان

ملاصدرا قول مختار خود یعنی یکسانی ایمان با علم و تصدیق را با استفاده از نکات زیر مستدل می کند:
1. آیاتی که از آنها بر می آید محل ایمان قلب است، پس ایمان مقوله ای غیر جوارحی است.
2. عطف عمل صالح بر ایمان در بسیاری از آیات که نشان دهنده خارج بودن عمل از ایمان است.
3. در برخی آیات، ایمان با معصیت جمع شده است؛ یعنی فاسق و گنه کار مؤمن خوانده شده اند و این دلالت بر عدم دخل عمل در ایمان دارد.
4. از آیه شریفه «لا اکراه فی الدین؛ در دین هیچ اجباری نیست.» (بقره/ 256) بر می آید که ایمان امری قلبی است و اکراه بردار نیست؛ نه عملی خارجی که می توان بر آن اکراه کرد.
5. ایمان در لغت به معنای تصدیق است و اگر در معنای دیگری استعمال شود، با عربی بودن قرآن منافات دارد؛ مگر آنکه قبلا نقل معنای آن شهرت داشته باشد.
6. علم و تصدیق یقینی است که غیر قابل زوال و تغییر، و شایسته ایمان است. گویا ایمان امری غیر قابل تغییر تلقی شده است.
بر همین اساس وی می گوید:
در اینجا باید بین سه چیز فرق گذاشت: یکی معارف و دیگری احوال نفسانی و سومی اعمال خارجی. معارف مانند علم به خدا و رسول، و احوال مانند حالت انقطاع از دنیا و شوائب نفسانی، و اعمال هم مانند عبادات و طاعات. در نظر اهل ظاهر، معرفت برای عمل است؛ در حالی که در نظر اهل باطن عمل است که برای معرفت است وعمل فی نفسه ارزشی ندارد؛ چرا که فعل و انفعالی بی ارزش بیش نیست و احوال هم که قوه یا عدم هایی بی ارج هستند. اما این معارف هستند که اموری وجودی بوده از هر تغییر برکنارند. پس فایده اصلاح عمل، اصلاح قلب است و فایده اصلاح قلب، انکشاف جلال ذاتی حق تعالی است. خلاصه اصل ایمان به خدا و رسول همان علم به الهیات است. (شیرازی، صدرالدین، تفسیر القرآن، ج 1، ص 249)
در جایی دیگر می گوید:
این قسم از حکمت (الاهیات بالمعنی الاخص) که قصد شروع آن را داریم، افضل اجزای حکمت بوده و ایمان حقیقی به خدا و رسول و روز معاد که مشار الیه آیه «والمؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله؛ و مؤمنان همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آورده اند.» (بقره/ 285) است، می باشد. (شیرازی، صدرالدین، الاسفار الاربعه، ج 6، ص 7. در همین جا مرحوم سبزواری حاشیه زده می گوید: ایمان همان تصدیق یقینی است)
از مجموع آنچه گذشت در می یابیم که اعتقاد به برابری مفهومی ایمان با تصدیق، نظریه اکثر قریب به اتفاق علمای شیعه است. همان طور که قبلا اشاره شد دیدگاه علمای شیعه و برداشت آنها از تصدیق همان معرفت است. شهید ثانی بحث مفصلی در این باره دارد و به پاسخ گویی و رد این نظر که مراد از تصدیق معتبر در ایمان چیزی بیش از علم و معرفت باشد، پرداخته است. (شهید ثانی، حقایق الایمان، ص 77)
 


منابع :

  1. محسن جوادی- نظریه ایمان در عرصه قرآن و کلام- تبیان

  2. صدرالدین شیرازى- تفسیر القرآن- جلد 1

  3. صدرالدین شیرازى- الاسفار الاربعه- جلد 6

  4. علامه حلّى- کشف الفوائد فى شرح القواعد- در ضمن مجموعه الرسائل

  5. علامه حلى- کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد- تصحیح حسن زاده آملى

  6. ابن میثم البحرانى- قواعد المرام فى علم الکلام

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114121