مقدمه
فرقه کیسانیه هنگامی ظهور کرد که برخی از شیعیان به امامت محمد حنفیه قائل شدند، در حالیکه شخص محمد حنفیه مدعى مقام امامت براى خویش نبوده و سر در خط ولایت معصومین (ع) داشته است. با این وجود این سوال جدى مطرح مى شود که چگونه عده اى به امامت وى اعتقاد یافته و فرقه کیسانیه را به وجود آوردند؟! آیا ممکن است کسى خود مدعى امامت نباشد ولى کسانى به امامت وى معتقد شوند! پاسخ این سوال از جهتى روشن و آسان است و از جهت دیگر نیاز به بررسى زمینه هاى سیاسى اجتماعى آن عصر دارد. اصل این که کسى مدعى مقامى نباشد ولى عده اى براساس انگیزه ها و توهم هاى خاصى، براى او مقام ها و عناوینى بى پایه، قایل شوند، امرى امکان پذیر است و تاریخ بروشنى از تحقق چنین مساله اى خبر مى دهد: عیسى (ع) به گواهى قرآن، هرگز مدعى مقام الوهیت براى خویش نبود و خود را هرگز فرزند خدا نخواند، اما مسیحیان چنین نسبتهایى به او دادند! عزیز هرگز مدعى نبود که فرزند خداست ولى یهود چنین نسبتى به او دادند! بنابراین چندان غیر ممکن نیست که محمد حنفیه تا پایان زندگیش کسى را به امامت خود دعوت نکرده باشد و ادعاى امامت نداشته باشد ولى منحرفان و سود جویانى وى را به دروغ امام خوانده و از مباحثات اولیه محمد حنفیه با امام سجاد (ع) سوء استفاده کرده باشند. اما آنچه در این میان شایان توجه بررسى است این است که چه عوامل و انگیزه هاى سیاسى اجتماعى در پیداش این اندیشه هاى انحرافى و ساختگى دخالت داشته است.
تاثیر وقایع سال 61 هجرى بر پیدایش کیسانیه
به طور مسلم آنچه درباره امامت محمد حنفیه از سوى فرقه کیسانیه مطرح شده است مربوط به سالهاى پس از شهادت حسین بن على (ع ) مى باشد. یعنى قبل از سال 61 هجرى قمرى هرگز نشانى از کیسانیه یا ادعاى امامت از سوى محمد حنفیه براى خویش نیست. پس بستر پیدایش فرقه کیسانیه سال هاى تاریک و پر تشنج و بحرانى پس از 61 هجرى قمرى مى باشد. روزگارى که تقریبا تمامى نهادها و ارزش هاى دینى جامعه بشدت آسیب دیده و بحرانى عقیدتى، اخلاقى، سیاسى و اجتماعى بلاد اسلامى را تهدید مى کرد. مسأله خلافت به وسیله معاویه تبدیل به شاهنشاهى و وراثت شده بود. مردم نه نظارتى بر دستگاه خلافت داشتند و نه حق اظهار نظر. جوانى خوشگذران، بى تعهد و بى تدبیر بر جامعه حکم مى راند، بنى امیه نسلى که بنیانشان بر پایه دین ستیزى و اشرافیت استوار بود در همه پست هاى حساس و کلیدى جامعه اسلامى نفوذ یافته بودند. حسین بن على (ع) به عنوان مشخص ترین چهره دینى و معنوى زمان و فرزند پیامبر اسلام در جنگى نابرابر و با شیوه اى سفاکانه به شهادت رسیده بود. این عوامل در مجموع فضایى آکنده از یاس و ناامیدى را در قلب مردم پدید آورده و بذر عصیان و طغیان را از یک سو در قلبهایشان کاشته و از سوى دیگر ناکامی ها و شکست هاى مکرر روحیه انزواطلبى و آرمان سازى را در مردم تقویت مى کرد. دستگاه خلافت با آغشته ساختن دستان خویش به خون عزیزترین فرزندان پیامبر (ص) خود را فاقد کمترین پشتوانه اجتماعى و دینى مى دید، از این رو براى حفظ خود راهى جز خشنونت بى حد نمى شناخت. واقعه حره یعنی هجوم لشکر یزید به مدینه و اقدام آنان به قتل ها و هتک حرمت هاى بسیار و نیز حمله آنان به مسجد الحرام به وسیله سنگ ها و منجنیق ها، خود گواه بى باکى بنى امیه در ارتکاب هر جنایت به ساحت دین و جامعه بود. در چنین شرایطى، دردهاى نهفته جامعه در جستجوى مجالى است که بروز باید و منتقدان و دردمندان در اندیشه یافتن گروه، تشکیلات و پایگاهى هستند تا در لواى آن عقده هاى خویش را بگشایند بسیارى از شخصیت هاى واقعى و یا دورغین در چنین شرایطى ظهور مى یابند؛ رهبرى را به عهده مى گیرند. رهبران راستین باید در این هنگام رسالت الهى خویش را ایفا کنند و نیروهاى مردمى را به سوى رهایى از ظلم و استبداد یارى دهند و رهبرى کنند چنان که به فرموده امیرالمومنین على (ع) گرد آمدن یاران و تجمع مردم پیرامون رهبرى، حجت الهى را بر وى تمام مى سازد و او ملزم به قیام خواهد بود.
موضع امام سجاد (ع) در قبال تحرکات اجتماعى پس از واقعه کربلا
اکنون باید دید که موضع امام سجاد (ع) در قبال این نوع گرایش هاى اجتماعى چه بوده است. امام سجاد (ع) در مقام رهبرى قیام مسلحانه علیه بنى امیه نبوده است نه بدان جهت که قیام علیه بنى امیه را صحیح نمى دانسته و نه بدان جهت که قیام مسلحانه را جایز نمى شمرده است، بلکه وقایع تلخ گذشته به روشنى ثابت کرده بود که این گروهها و جریان هاى سیاسى اجتماعى، على رغم همه شعارهاى کوبنده اى که در مبارزه با استبداد مى دهند، از صداقت و پایمردى لازم برخوردار نیستند. جریان خوارج در جنگ نهروان؛ برخورد سران سپاه و نیروهاى رزمى امام حسن مجتبى (ع) با آن حضرت در جنگ با معاویه و خیانت بسیارى از آنان نسبت به رهبرى خویش و منتهى شدن جنگ به صلح تحمیلى و از همه آنها مهمتر، خیانت آشکار و شگفت انگیز کوفیان نسبت به حسین بن على (ع ) و دعوت مصرانه آنان از امام خویش براى در دست گرفتن رهبرى سیاسى آنان و قرار دادن آن حضرت در برابر انبوه دشمن و زشت تر از همه، قرار گرفتن دعوت کنندگان از حسین (ع )، در سپاه یزید.
همه و همه دلایل روشن و گویایى بود که وظیفه امام سجاد (ع) را در این میدان مشخص مى ساخت. با چنین نامردی ها که از مردم زمانش دیده بود، و با آن پاک باختگانى که در صحنه عاشور از پیکره جهاد اسلامى چونان شاخه هاى نخل بریده شده بودند، مجالى براى اعتماد به توبه تائبان و مدعیان جهاد و مبارزه باقى نمانده بود. و بر فرض که در آن میان تائبان صادقى هم وجود مى داشتند، شمار آنان و توانشان به اندازه اى نبود که امام با اتکا بر آنان جنگى دوباره را علیه امویان سامان دهد. چنان که منتهى شدن قیام تائبان به شکست، خود گواه این واقعیت است که بیشتر مردم آن روزگار ثابت کرده بودند که در برابر ظلم تاب نمى آورند و شیفته عدالت هم نیستند. فریادهایشان از درد استبداد است و نه به تمناى آزادى و آزادگى و دیندارى. کسى چون امام سجاد (ع) که چه بسا تا پایان عمر آثار زنجیرهاى اموى را بر اندام داشت و جراحت هاى عمیقى که آنان بر قلبش وارد ساخته بودند تا پایان زندگیش هرگز التیام نیافت، نمى توانست عداوت حکومت اموى را در دل نداشته باشد، قلب او از همه امت ملتهب تر بود. درد او از همه شدیدتر و فریادش از همه رساتر، اما فریادش را با چه کسی می توان در میان بگذرد، با کوفیان یا شامیان! شاید او را متهم کنند که شمشیر پدر را در نیام فرو برده و بیرون نمى کشد، اما این تنها او نیست. قبل از او نیز على (ع) بیست و پنج سال سکوت کرد. و آن روز که به حکومت رسید، چشم تنگ دنیا داران و جمود اندیشان عدلش را تحمل نکرد و حسن بن علی (ع) در نتیجه بى مهرى و تزویر یارانش، دست از نبرد مسلحانه برداشت. اکنون چندان غیر منتظره نیست که تائبان واقعه عاشورا و از پانشستگان آن روز، باز هوس قیام به سرشان راه یافته باشد و انتظار داشته باشند که امام سجاد (ع) به صورت علنى رهبرى ایشان را بر عهده گیرد. ولى امام زمینه را مساعد نمى یابد و چه بسا صداقت را در چهره بسیارى از آنان نمى خواند. از این رو مدعیان قیام و مبارزه باید در اندیشه محورى دیگر باشند. و شخصیت هاى دیگر این چنین در برابر امامان راستین ساخته مى شوند. و در این دوران است که قیام مختار و تبلیغ وى از محمد حنفیه صورت مى گیرد. این که مختار به چه انگیزه از محمد حنفیه تبلیغ مى کرده نکته اى است که خواهد آمد.
بسترهای ظهور مختار و قیامش
مختار بن ابوعبیده بن مسعود ثقفى در سال اول هجرت، در طائف تولد یافت. در دوران خلافت عمر، همراه پدر به مدینه آمد. پدرش در یوم الجسر که مسلمانان با ایرانیان در نبرد بودند، کشته شد. پس از شهادت حسین بن على (ع )، مختار از سرسخت ترین مخالفان عبیدالله بن زیاد به شمار مى آمد. از این رو او را دستگیر کرده، به زندان افکندند و شکنجه دادند ولى سرانجام با وساطت عبدالله بن عمر، که شوهر خواهر مختار بود، از زندان رهایى یافت. مختار پس از مرگ یزید (سال 56 هجرى قمرى) عازم مکه شد تا با عبدالله بن زبیر علیه حکومت امویان همکارى کند. اما وجود اختلافات نظرهاى آن دو مانع همکارى ایشان شدند. مختار به تنهایى در عراق به فعالیت پرداخت و هوا دارانى گرد آورد و در صدد مبارزه مسلحانه علیه حکومت امویان بر آمد. بدیهى است که در هر جامعه به تناسب باورها و معتقدات آن مى بایست براى انگیزش مردم و تشویق آنان به قیام از پایگاهى مورد قبول عامه مردم استفاده کرد. در محیطى که مختار براى قیام زمینه چینى مى کرد، گرایش هاى شیعى از ویژگی هاى آشکار آن بود. مردم آن سامان على رغم همه بى وفاییها و عقب گردهایى که در حمایت از خاندان على (ع) از خویش نشان داده بودند، اما در قلب، شرافت و فضیلت خاندان على (ع ) را باور داشتند و از سوى دیگر سستی ها و کندی هاى گذشته، آنان را ملامت مى کرد. مختار، شرایط را بدرستى دریافته بود، از این رو مى بایست حرکت خویش را به گونه اى با خاندان على (ع) مرتبط سازد. این است که در آغاز کار، خود را نماینده محمد حنفیه، فرزند على بن ابیطالب (ع)، معرفى کرد. چندى نگذشت که هفده هزار نفر به طور پنهان با او بیعت کردند. در نخستین مراحل قیام، والى کوفه، عبدالله بن مطیع را شکست داد و کوفه را پایگاه مرکزى قیام قرار داد. در مرحله بعد، مختار به موصل لشکر کشید و بر آن نواحى نیز تسلط یافت. در این میان یکى از اهداف رسمى مختار و لشکریان او، انتقام گرفتن از کسانى بود که در واقعه عاشورا نسبت به خاندان پیامبر (ص) ظلم روا داشته و در جنگ علیه ایشان گامى موثر برداشته بودند. او سران سپاه یزید را کشت ولى پس از شانزده ماه جنگ و نبرد، در سن 67 سالگى به دست مصعب بن زبیر به قتل رسید. باید یاد آورد شد که قبل از قیام مختار، قیام توابین رخ داد، که رهبر آن سلیمان بن صرد بود و به وسیله قواى امویان کشته شد و قیام توابین سرکوب گردید. مختار پس از این جریان، قیام خویش علیه دستگاه امویان را آغاز کرد و طبیعى است که گروهى از توابین و سرکوب شدگان قیام سلیمان بن صرد نیز در زمره هواداران مختار قرار گرفته باشند.
ادامه دارد ...
(در بخش دوم به دیگر ابعاد زمینه های ظهور کیسانیه چون: تمایز قیام توابین و قیام مختار، عقیده مختار درباره امامت على بن الحسین (ع)، مختار در روایات شیعه، شخصیت مختار در نگاه محققان امامیه و انگیزه هاى سیاسى در شکل گیرى کیسانیه اشاره خواهد شد.)