عوامل ورود در جهنم (سخن چینی)

رذایل اخلاقی

از خصلتهای بسیار زشتی که متأسفانه بسیاری از ما نیز بدان دچاریم، عیبجویی و سخن چینی و غیبت دیگران است،که انسان را به قهقرا می کشاند و خانه ی آخرت او را به آتش می کشد. سوره همزه مشتمل است بر وعید و توبیخ هر عیب جوى هرزه زبان که طعنه بر مردم می زند و تهدید کفار و منافقین و متکبرین و گردنکشان.
در شش آیه ی مبارکه سوره همزه حالت متکبر زیانکارى آشکار مى شود که مخالف با حالت مؤمن سفارش کننده بر حق و صبر است، و در آن صفت زیانکارى نمایان مى شود، پس هر که چنان مى پندارد که با گرد آوردن مال و شمردن آن، و بزرگى فروشى به مردم با عیب جویى و سخن چینى از ایشان سودى به چنگ آورده، در اشتباه است، و چه زیانى بزرگتر از فرو افتادن در آتشى است که استخوانهاى او را خرد مى کند، آیا این آتش چنان او را نمى سوزاند تا به قلبش برسد و آن را نیز مشتعل سازد؟
این گرفتارى در دوزخ همچون گرفتارى در زندان در بسته اى است که از ستونهاى دراز فراهم آمده است: «ویل لکل همزة لمزة* الذی جمع مالا و عدده* یحسب أن ماله أخلده* کلا لینبذن فی الحطمة* و ما أدراک ما الحطمة* نار الله الموقدة* التی تطلع على الأفئدة* إنها علیهم مؤصدة* فی عمد ممددة؛ واى بر هر بدگوى عيبجويى. كه مالى گرد آورد و برشمردش. پندارد كه مالش او را جاويد كرده. ولى نه قطعا در آتش خردكننده فرو افكنده خواهد شد. و تو چه دانى كه آن آتش خردكننده چيست. آتش افروخته خدا است. كه به دلها مى‏ رسد. و [آتشى كه] در ستونهايى دراز آنان را در ميان فرامى‏ گيرد. در ستونهاي كشيده و طولاني.» (همزه/ 1- 9)
آنها که با نیش زبان و حرکات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پیش رو، دیگران را استهزاء کرده، یا عیبجویى و غیبت مى کنند، یا آنها را هدف تیرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند.
تعبیر به "ویل" تهدید شدیدى است نسبت به این گروه، و اصولا آیات قرآن موضعگیرى سختى در برابر اینگونه افراد نموده، و تعبیراتى دارد که درباره هیچ گناهى مانند آن دیده نمى شود، مثلا بعد از آنکه منافقان کوردل را به خاطر سخریه مؤمنان به عذاب الیم تهدید مى کند، مى فرماید: «استغفر لهم أو لا تستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم؛ چه براى آنها استغفار کنى و چه نکنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار کنى خداوند آنها را هرگز نمى بخشد.» (توبه/ 80)
شبیه همین معنى درباره ی منافقانى که پیغمبر اکرم (ص) را استهزا مى کردند در سوره منافقون آیه 5 آمده است. اصولا آبرو و حیثیت اشخاص از نظر اسلام بسیار محترم است، و هر کارى که موجب تحقیر مردم گردد گناه بزرگى است، در حدیثى از پیغمبر اکرم (ص) آمده است: «اذل الناس من اهان الناس؛ ذلیل ترین مردم کسى است که به مردم توهین کند.» خداوند به سرچشمه این عمل زشت (عیبجویى و استهزاء) که غالبا از کبر و غرور ناشى از ثروت مایه مى گیرد) پرداخته، مى افزاید: «همان کسى که مال را جمع آورى و شماره کرده» بى آنکه حساب مشروع و نامشروع آن را کند "الذی جمع مالا و عدده"
آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد که پیوسته آنها را مى شمرد، و از برق درهم و دینار، و پولهاى دیگر، لذت مى برد و شادى مى کند. هر درهم و دینارى براى او بتى است، نه تنها شخصیت خویش که تمام شخصیتها را در آن خلاصه مى بیند، و طبیعى است که چنین انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقیر را پیوسته به باد سخریه بگیرد. او گمان مى کند اموالش او را به صورت یک موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مى تواند به سراغ او آید، نه بیماریها و حوادث جهان مشکلى براى او ایجاد مى کند، چرا که مشکل گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و این مشکل گشا را در دست دارد.

چه پندار غلط و خیال خامى

این انسان مغرور و خودخواه و دنیاپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مى بیند که درست مایه فنا و نیستى او است، فى المثل مال و مقام را که غالبا دشمنان بقاى او هستند وسیله جاودانگى مى شمرد. قرآن در پاسخ این گروه مى فرماید: «چنان نیست که او مى پندارد. بلکه به زودى با کمال ذلت و حقارت در آتشى خرد کننده پرتاب مى شود» "لینبذن فی الحطمة" مراد از "الحطمة" جهنم است و در لغت به معناى پرخور است و چون جهنم استخوانها و گوشتهاى بدن گناهکاران را مى خورد و به قلب آنان هجوم مى آورد بدین جهت «حطمة» نام گرفته است. یکی از اوصاف این آتش شکننده این است که در قلبها و دل رسوخ کند و زبانه کشد.

جگرشان را آتش می زند

به سبب شدت آتش آن را مى بینى که، براى رسیدن به قلبها، پوست و گوشت و استخوان را مى سوزاند، و گفته اند که: چون به دلها رسید پوست و گوشت و استخوان دوباره پدید مى آید و بار دیگر به چشیدن عذاب مى پردازد. «التی تطلع على الأفئدة؛ که بر دلها مسلط مى شود و آنها را مى سوزاند.» (همزه/ 7)
بعضى گفته اند که آتش دوزخ مستقیما به جوف و مغز وجود آدمى راه مى یابد و آن را مى سوزاند، و بعضى دیگر گفته اند که این آتش شعور دارد و از درون دلهاى گنهکاران آگاه است و به اندازه کفر آنها عذابشان مى دهد. "ایقاد نار" به معناى شعله ور ساختن آتش است. و کلمه ی "اطلاع و طلوع بر هر چیز" به معناى اشراف بر آن چیز، و ظاهر شدن آن است، و کلمه ی "افئدة" جمع کلمه ی "فؤاد" است که به معناى قلب است، و مراد از قلب در اصطلاح قرآن کریم (عضو صنوبرى شکل که تلمبه خون براى رساندن آن به سراسر بدن است نیست بلکه) چیزى است به نام نفس انسانیت، که شعور و فکر بشر از آن ناشى مى شود.
گویا مراد از "اطلاع آتش بر قلوب" این است که آتش دوزخ باطن آدمى را مى سوزاند، همانطور که ظاهرش را مى سوزاند، به خلاف آتش دنیا که تنها ظاهر را مى سوزاند. آری خداوند، این مغروران خودخواه خود برتربین را در آن روز به صورت موجوداتى ذلیل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى کند، تا نتیجه کبر و غرور خود را ببینند. همانطور که گفتیم "حطمه" صیغه مبالغه از ماده "حطم" به معنى درهم شکستن چیزى است، و این نشان مى دهد که آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى شکند، ولى از بعضى از روایات استفاده مى شود که "حطمه" نام تمام جهنم نیست بلکه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است.
فهم این معنى که آتش به جاى سوزاندن، اعضا را درهم بشکند شاید در گذشته مشکل بود، ولى امروز که مساله ی شدت تاثیر امواج انفجار بر همه ما واضح شده که چگونه ممکن است امواج ناشى از یک انفجار مهیب نه تنها انسانها بلکه میله هاى محکم آهن و ستونهاى عظیم ساختمانها را درهم بشکند مطلب عجیبى نیست.
عجیب اینکه این آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنیا که نخست پوست را مى سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى کند، اول بر دلها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرایت مى کند. این چه آتشى است که اولین جرقه هایش بر دل آدمى ظاهر مى شود؟ این چه آتشى است که درون را قبل از برون مى سوزاند؟ همه چیز قیامت عجیب است و با این جهان تفاوت بسیار دارد، حتى درگیرى آتش سوزانش! چرا چنین نباشد؟ در حالى که قلبهاى آنها کانون کفر و کبر و غرور بود و مرکز حب دنیا و ثروت و مال.
چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چیز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى که آنها دل مؤمنان را در این دنیا با سخریه ها و عیبجویى و غیبت و تحقیر سوزاندند، عدالت الهى ایجاب مى کند که آنها کیفرى همانند اعمالشان را ببینند. آن آتش می خواهد و راه می جوید تا آشکار شود و سر برآورد و یکسر بر فؤادها چیره شود. فؤادهاى ستمگرانى که شخصیت انسانها را خورد مى کنند و آتش به وجدانها و ضمیرها «افئدة» می زنند، و شاید منشأ و مطلع این آتش که از آن سر برمى آورد و شراره مى کشد، همان ضمائر حق بردگان و دلسوختگان باشد آن آتش بر افئده و قلوب آنان طلوع می کند. چنانچه می فرماید: «أولئک ما یأکلون فی بطونهم إلا النار؛ جز آتش به شکم هاى خود فرو نمى برند.» (بقره/ 174) و می فرماید: «إنما یأکلون فی بطونهم نارا؛ جز آتشى در شکم هاى خود فرو نمى برند.» (نساء/ 10) و می فرماید: «یصب من فوق رؤسهم الحمیم* یصهر به ما فی بطونهم و الجلود؛ و از بالاى سرشان آب جوشان ریخته مى شود. به نحوى که هم آنچه در شکم آنهاست با آن گداخته مى شود و هم پوستشان.» (حج/ 19- 20) و می فرماید: «و سقوا ماء حمیما فقطع أمعاءهم؛ و آبى جوشان به خوردشان داده مى شود پس روده هایشان را از هم مى پاشد؟» (محمد/ 15) و غیر اینها از آیات.

سؤال

انسان چیزى را که می خورد یا می نوشد، وارد معده می شود، ربطى به فؤاد و قلب ندارد،پس چرا می فرماید: "التی تطلع على الأفئدة"
جواب: دو قسم آتش داریم یکى جسمیت آتشى مثل زقوم، حمیم، غساق، که اینها وارد معده می شوند. لذا می فرماید در آیات مذکوره: "ما فی بطونهم" یک قسم تنفس است که اینها میانه آتش هر چه نفس می کشند شعله ی آتش داخل قلب می شود لذا می فرماید: "التی تطلع على الأفئدة" و بسیارى از معاصى معاصى قلبیه است مثل کفر و شرک و ضلالت و حب و بغض و عداوت و کبر و سایر صفات قلبیه و اخلاق رذیله و عقاید باطله و هواهاى نفسانیه اینها باید قلب آنها را بسوزاند چنانچه هر عضوى از اعضاء هر معصیتى از آن صادر شده عذابش متوجه به همان عضو می شود: چشم خیانت کرد او معذب می شود، گوش کرد، دست یا پوست بدن، شکم حرام خورد و هکذا زبان معصیت کرد، هر معصیتى عذاب خاصى دارد.

اشکال

حکما امروزه مرکز علم و عقل و صفات را دماغ می دانند که مغز باشد و آیات و اخبار مرکز را قلب می دانند؟ جواب اینکه: انسان علاوه از روح نباتى که در نباتات هست دو روح دارد یکى روح حیوانى که در حیوانات به تفاوت درجات هست حتى مورچه و پشه که مورچه ذخیره سال خود را در خانه هاى خود جمع می کنند و به فاصله زیادى بوى اشیاء را استشمام می کنند و چشم آنها می بیند، پشه در هوا خون را در میانه رگ زیر پوست می بیند که روى رگ می نشیند با نیش خود رگ را سوراخ می کند و قبلا با خرطوم خود کثافت روى پوست را برطرف می کند و همچنین سایر حیوانات.
حکماء غیر این را معتقد نیستند و این روح مرکز توجهش دماغ است و این مدرک جزئیات است و این صنایع و مخترعات تمام از این روح است و به تفاوت اشخاص در قوت و ضعف هست، و یکى روح انسانى که مجرد است و مدرک معنویات است آن محل توجهش قلب است و آن از عالم بالا افاضه شده به خلاف حیوانى که از بخار است و تا بخار تمام شد موت می رسد.
آتش حطمه طورى نفوذ دارد که به قلب نیز سرایت می نماید؛ قلبى که لطیفه الهى و ظهور فیض رحمانى و جلوه ربانى است و از عالم روحانیین در این ظلمتکده طبیعت فرود آمده و بایستى منبع معارف و مشکات علوم و عرش رحمان و محل هبوط الهام و تردد ملائکه مقربین گردد و با دو بال علم و عمل در عالم (مافوق الطبیعه) با ابناء جنس خود در پرواز آید و على الدوام از نفحات رحمانى فیض گیرد اگر به عکس آن لطیفه ربانى منبع فساد و جایگاه بهائم و سباع و غولان قواى شهوانى و غضبانى و شیاطین قرار گرفت و خار و خاشاک آرزو و آمال طبیعى دنیوى سراسر قلب را پر نمود دیگر چنین قلبى غیر از کوره حدادى لایق جاى دیگرى نخواهد بود.
شاید سر اینکه آتش (حطمه) به قلب سرایت می نماید این باشد که چون عالم قیامت عالم جمع و عالم حقیقت و عالمى است که باطنها ظاهر می گردد و اضداد و متفرقات با هم جمع می گردند و معلوم است که حقیقت انسان روح و قلب و نفس ناطقه او است که در قیامت روح و بدن چنان متحد می گردند که گویا یک حقیقت واحده به شمار می روند. این است که حظوظات جسمانى و نیز عذاب هاى آن به عینه حظوظات و عذاب روحانى است و به عکس همچنین است که انسان به حقیقت روحانى و جسمانیش هم مدرک عذابهاى جسمانى و روحانى است اگر از اشقیا باشد و هم مدرک لذائذ روحانى و جسمانى است اگر از سعداء باشد.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏27 صفحه 306

  2. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏18 صفحه 320

  3. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏14 صفحه 223

  4. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏20 صفحه 615

  5. سیدمحمود طالقانی- پرتوى از قرآن- جلد ‏4 صفحه 251

  6. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏15 صفحه 277

  7. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏27 صفحه 270

  8. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏18 صفحه 285

  9. محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد ‏18 صفحه 373

  10. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 418

  11. سيد محمدابراهيم بروجردى- تفسیر جامع- جلد ‏7 صفحه 491

  12. سیدعباس سیدکریمی- تفسیر علیین- صفحه 601

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114634