در منابع تاریخی آمده است که پس از محاصره و حمله دولت آشور به سرزمین کهن فلسطین، این سرزمین به دو قسمت شمالی و جنوبی در شمال، کشور «یهودا» و در جنوب، کشور یا سرزمین «اسرائیل» تقسیم شد. دو منطقه اخیر بارها از سوی قدرتهای سیاسی و نظامی آن روزگار یعنی ایرانیها، بابلیها، آشوریها، مصریها و بالاخره رومیان مورد تصرف قرار گرفتند. در سال 63 قبل از میلاد، کشور یهودا تحت سلطه رومیان در آمد. رومیان هیرکانوس دوم را حاکم این سرزمین کردند؛ در حالی که اختیار امور در دست فردی به نام آنتی پاتر ادومی بود. بعدها کشور یهودا دچار اغتشاش شد و آنتی پاتر به قتل رسید. از این رو، رومیان هیرکانوس را نیز عزل کردند. در این زمان، فرزند آنتی پاتر به نام هیرودیس که به رومیان بسیار نزدیک بود داعیه حکومت بر یهودا را داشت. او حمایت رومیان را به دست آورد، اما یهودیان زیر بار او نرفتند. به هر حال، پس از جنگی سخت که چند سال به طول انجامید، هیرودیس پیروز شد و در سال 37 قبل از میلاد حاکم یهودا گردید.
هیرودیس که پادشاهی بسیار ستمگر بود، اقدامات زیادی برای جلب نظر یهودیان انجام داد. او معبد اورشلیم را مرمت نمود، آن را به شکلی زیبا در آورد. همچنین وی در راه آبادانی مملکت یهودا تلاشهای زیادی کرد، اما این امور از بغض و نفرت یهودیان نسبت به او نکاست. هیرودیس آن چنان سفاک بود که همسر و فرزندان خود را که گمان می کرد بر ضد او توطئه می کنند، به قتل رسانید. ستمهای او نسبت به یهودیان به حدی بود که هنگامی که در سال چهارم قبل از میلاد مرد، یهودیان جشن گرفته، به شادمانی پرداختند. با مرگ هیرودیس کشور یهودا به سه قسمت تقسیم شد و سه پسرش حاکم آنها گردیدند. در این زمان، «یهودا» فقط نام یکی از این سه بخش بود و دو بخش دیگر نیز یکی «جلیل» و دیگری «ماورای اردن» بود که رومیان مجموع این سه بخش را «فلسطین» می خواندند.
البته در اینکه نام فلسطین توسط رومیان بر این سرزمین گذارده شده باشد، تردید وجود دارد؛ زیرا این نام اولا در متون کهن و حتی خود عهد عتیق به کرات آمده است و ثانیا مدارک تاریخی نشان می دهند که قبل از سلطه رومیان، بسیاری از ساکنان و بومیان این سرزمین آن را به نام فلسطین (و نه کشور «یهودا») می شناخته اند. در این زمان، درخواست یهودیان این بود که کاهن بزرگ یهود بر آنان حکومت کند، ولی رومیان نپذیرفتند. به همین روی، یهودیان قیام کردند، اما این قیام با قتل هزاران یهودی سرکوب شد.
سرانجام در سال ششم میلادی، امپراطور روم یک حاکم رومی را بر بخش یهودا منصوب کرد که او در واقع حاکم کل سه بخش بود. این والی نه تنها بر مملکت یهود حکومت می کرد، بلکه در امور دینی آنان نیز دخالت می نمود. او در تصمیمات و فتواهای مجمع کبیر سنهدرین مداخله می کرد؛ تا بدانجا که وی حق اعدام را از این مجمع سلب کرد و حتی کاهن بزرگ را او عزل و نصب می نمود. در واقع با این اوضاع، دوران تلخ و سیاهی برای یهودیان در پیش بود.
در عهد سلطه رومیان اندیشه ظهور مسیحا و انتظار فردی که یهودیان را از این درد و رنج برهاند، روز به روز نزد بنی اسرائیل قوت یافت. در این زمان است که عیسی بن مریم (که مسیحیان و مسلمانان او را همان مسیحای موعود یهود می دانند) ظهور کرده و در نتیجه فعالیتهای او آیین جدیدی به وجود آمد. نویسنده ای یهودی رشد اندیشه انتظار مسیحا در این دوره، ظهور عیسی بن مریم و دیدگاه یهودیان در این باره را این گونه بیان می کند. تب و تاب انتظار دخالت اعجاز آمیز خدا در دوران سیطره ظالمانه والیان بی وجدان رومی بر فلسطین به اوج خود رسید و به همین علت هنگامی که یحیای تعمید دهنده نداد در داد: «توبه کنید؛ زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.» توده های مردم پیام او را با جان و دل شنیدند. کلمات هیجان آور این "اسنی" پارسا دلهای شنوندگان را تکان می داد و الهام بخش گروه های ستمدیده و بینوایی بود که همواره آتش شوق انتظار برای قیام "مسح شده" خدا در قلوبشان زبانه می کشید. هیرودیس، یحیی را به علت نفوذ تبلیغی که در میان مردم به دست آورده بود، خطری برای حکومت غاصبانه خاندان آدوم تلقی کرد و او را به زندان انداخت و احتمالا سر وی را برید.
با این وصف، شاگردان او که جمعیت انبوهی شده بودند، راه او را ادامه دادند، آتشی که در دل آن جامعه بینوا افروخته شده بود، خاموشی نداشت. یکی از شاگردان یحیی که به شیوه ای خاص تحت تأثیر مواعظ وی قرار گرفت، عیسای ناصری بود. او که در یک خانواده معمولی به دنیا آمده بود و آگاهی چندانی از شریعت (کاهنان) نداشت، به علت عواطف و کمالات روحی بلند خویش گروههایی از طبقات پایین جامعه را به سوی خود جذب کرد و ژرف ترین اثر را بر روی آنان گذاشت. وی مسیحا بودن خود را تنها برای اندکی از شاگردان برگزیده و هوادار خویش آشکار می کرد. شیوه عیسی در این کار به گونه ای بود که معلوم می نمود که از اظهار آن گریزان است. نقل می شود که «روزی وی از شاگردان خود پرسیده گفت: "مردم مرا که پسر انسانم چه شخص می گویند؟" گفتند: "بعضی یحیای تعمید دهنده، بعضی الیاس و بعضی ارمیا یکی از انبیا." ایشان را گفت: "شما مرا که می دانید؟" شمعون پطرس در جواب گفت: "تویی مسیح پسر خدای زنده." عیسی وی را ستود و گفت که چنین اطلاعی باید از خدا به او رسیده باشد و وعده داد که کلیدهای ملکوت آسمان را به وی بسپارد.» (انجیل متی، 16: 13 – 19) «آنگاه شاگردان خود را قدغن فرمود که به هیچ کس نگویند که او مسیح است.» (انجیل متی، 12: 20)
از بابهای بعدی انجیل بر می آید که شاگردان وی به این ممنوعیت چندان توجه نمی کردند. چند روز پس از این کشف مهم، هنگامی که وی به اورشلیم می رفت، شاگردانش به او گفتند: «بر اساس سنت کاتبان، نخست باید الیاس بیاید.» عیسی پاسخ داد که «الیاس ظاهر شد و او را شناختند، بلکه آنچه خواستند با وی کردند... آن گاه شاگردان دریافتند که درباره یحیای تعمید دهنده با ایشان سخن می گفت.» (انجیل متی، 17: 9 -13) «چنین بود تولد راز گونه مسیحیت» که از میان آزارهای بی شمار دشمنان قوم و نزاعهای داخلی گروهها سر بر آورد. اخگر همیشه پنهان دلهای مردم یهودا به شعله ای سوزان مبدل شد و با ارشاد فریسیان وفادار، اعتقاد به فرا رسیدن روزهایی بهتر تحت رهبری کسی که خدا تعیین می کند، پیوسته افزایش یافت. رنج و محنت به اندازه ای سخت و جانکاه و اشتیاق به حدی سوزان و وعده ها به حدی دلگرم کننده بودند که پس از مرگ عیسی بر صلیب، شاگردان او با شدت و حدت بیشتری به مسیحایی او تمسک جستند و برای مدلل ساختن ایمان خود به نظریه «مسیحای بلاکش» روی آورند. این نظریه به وعده ای از انبیا مستند بود که بر اساس آن مسیحا باید نخست رنج بکشید، آنگاه مجروح و اعدام شود. (ایشان برای تفسیر کتاب مقدس در این مسیر از شیوه «فریسیان» بهره می گرفتند.)
با نزدیک شدن به سالهای تولد و نبوت حضرت عیسی (ع)، به تاریخ بنی اسرائیل برگی دیگر افزوده شد که از حساسیت و موقعیت خاصی در کل تاریخ و به ویژه تاریخ این قوم برخوردار است. این حساسیت ازیک سو به فضای فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی یهودیان فلسطین در قرن اول ق. م و زمینه هایی که رسالت عیسوی در آن ظاهر شد، بازمی گردد و از سوی دیگر با گزارش منابع تاریخی موجود (و البته عمدتا ناقص یا مخدوش) در خصوص زندگی، احوالات و پیام این پیامبر بزرگ الهی ارتباط می یابد. بررسی های گسترده تحلیلی و انتقادی به ویژه در دوره های اخیر درباره گزارشهای مربوط به این مقطع تاریخی در میان منابع یهودی- مسیحی موجود، اصالت برخی روایت های آنها را بسیار مخدوش ساخته است.
از مهمترین دلایل بروز این تردیدها (که به نوبه خود انگیزه مطالعات انتقادی را افزون ساخته است) وجود ناسازگاریهای متعدد در این گزارشها می باشد؛ ضمن آنکه معلوم شده است برخی روایتها و نوشته هایی که تاکنون به عنوان منابع مورد اعتماد تلقی میشدند، از دقت و حتی امانتداری کافی برخوردار نیستند. ازجمله این منابع، می توان به کتاب اوزبیوس (Eusebius) و یا گزارشهای سووتونیوس (Suetonius) در قرن اول و دوم میلادی اشاره کرد که دیگر همانند قبل به تنهایی قابل استناد و ارجاع نیستند. حتی گزارش تاریخی شخصی مانند یوسفون (Uosephusــ۹۷ ق. م) که در کتاب روزگار باستان یهودیان درج شده و از مهمترین منابع تاریخی قدیم به شمار می رود، دیگر نمی تواند چندان دقیق تلقی گردد.
وضعیت بنی اسرائیل و مواجهه و رفتار آنان با دین و پیامبر جدید
با توجه به این معنا که عیسای تاریخی مسیحیان، در فضای منجی گرایانه بنی اسرائیل ظهور کرد. اما جز تعداد اندکی از یهودیان فلسطین به وی ایمان نیاوردند و اکثر آنها به مخالفت با او پرداختند، لاجرم یهودیان در منابع تاریخی خود ضمن تغافل و تجاهل از ظهور پیامبری الهی به نام عیسی مسیح، یا اساسا ذکر و نامی از او به میان نیاورده اند و یا اگر هم تذکری بدین مطلب داشته اند، این تذکر را بسیار رقیق، کمرنگ و در حد یک حادثه عادی و معمولی تصویر کرده اند. تاسف بارتر آنکه حتی گزارشهای موجود در منابع مسیحی نیز از تصرف و تاثیر عناصر تحمیلی یهود و آموزه های عهد عتیق مصون نمانده اند و در عهد جدید و در منابع عمومی تاریخی مسیحیت، عیسی (ع) صرفا در حد یک موعظه گر یهودی که در کنار رود اردن به دست یحیای تعمید دهنده، تعمید شده و آنگاه به سوی اورشلیم روانه گردیده و پس از منازعات چندی با کاهنان معبد اورشلیم، به صلیب کشیده شده، تنزل یافته است!
شگفت آنکه تمامی نبوت و رسالت و حتی معجزات این پیامبر بزرگ الهی، تنها در سه سال آخر عمر او، یعنی در حد فاصل سی تا سی و سه سالگی او خلاصه شده و تمامی مدارک و منابع تاریخی در خصوص تعالیم، احوالات و سرگذشت قبل از سی سالگی وی ساکت مانده اند! از همه اینها گذشته، مساله مهمی که درباره این مقطع از تاریخ بنی اسرائیل به ذهن متبادر می شود، آن است که احتمال دارد مخالفت و مقاومت دستگاه حاکمه روم در فلسطین آن زمان با عیسی مسیح، بی ارتباط با تفاوتهای عمیق میان سنت شرک آلود یونانی و سنت توحیدی دین مسیح (ع)، نبوده باشد.
دین رومیان نیز با پیروی از شرک یونانیان و اعتقاد سختی که به خدایان و اصنام و اسطوره های خود داشتند، نمی توانست با پیام یکتاپرستانه و روح توحیدی دین عیسی (ع) قابل جمع باشد و بنابراین مخالفت رومیها و اتباع آنان با پیام الهی عیسی (ع)، طبیعی می نمود، اما چگونه است که در همین زمان بنابر روایت اکثر منابع تاریخی، مخالفت شدیدتر و غلیظ تر با مسیح، نه از جانب وابستگان به دستگاه حاکمه روم، بلکه از جانب جماعت لجوج یهودیان، یعنی از جانب «کنیسه اورشلیم» بروز می کند؟ این مساله حتی مورد اعتراف و اذعان منابع تاریخی مذکور نیز هست. چنانکه می دانیم نماد این مخالفت و سعایت در حق عیسی مسیح، اقدام آن یار خیانت پیشه عیسی، یعنی یهودای اسخریوطی است که در اناجیل و سایر منابع دینی مسیحیت از وی به کرات نام برده شده و علیرغم سکوت منابع درباره بسیاری از واقعیات زندگانی و محتوای پیام عیسی (ع) و دشواریها و موانع بزرگی که این پیامبر الهی با آنها مواجه بود، این منابع نتوانسته اند جنبه مذموم و حق ستیزانه قوم یهود را پنهان نمایند. اما همین گزارشهای ناقص نیز بر این نکته اتفاق نظر دارند که در زمان یادشده، سازمان اجتماعی و اعتقادی یهودیان فلسطین آن چنان به دستگاه سیاسی رومیها و حتی دستگاه امپراتوری وقت نزدیک بود که اولا در زمان مورد بحث، یهودیان از آزادی عمل بسیار برخوردار بودند، چنانکه هیچ تزاحم و تعارضی با دست نشاندگان امپراتور روم نداشتند و ثانیا در جهت مصلوب کردن عیسی مسیح و تعقیب و آزار پیروان و یاران او، برای خاموش کردن ندای توحید نبوی، کاملا همداستان و هماهنگ عمل کردند. این معنا، علیرغم تلاش حقیقت پوشانه مورخان یهود، در ادبیات و هنر و فلسفه غربی به گونه ای وسیع انعکاس یافته است.
بنابراین می توان نتیجه گرفت مخالفت دستگاه حاکمه روم در فلسطین آن زمان با عیسی مسیح و پیروان او، نشان از تقابل باورهای شرک آلود رومیان با عنصر توحیدی و خداپرستی مسیحیت نخستین دارد، اما در عین حال از این معنا حکایت می کند که در زمان مصلوب شدن حضرت عیسی (ع)، دستگاه حاکمه و دست نشانده روم در فلسطین (اورشلیم)، در عین مخالفت با آن پیامبر خداوند، شدیدا به تشکیلات و سازمان دینی- اجتماعی یهودیان و کنیسه بزرگ آنان در اورشلیم نزدیک بوده که در جهت محدود کردن عیسی و یارانش و مخالفت با آنها، کاملا با یهودیان همسویی داشته و حتی بنابر گزارشهای منابع یهودی- مسیحی، پیلاطس (Pilatus Pontius) (حاکم رومی سرزمین فلسطین) با اصرار و پافشاری مشایخ و بزرگان یهود، رای آنها را به اجرا درآورده است.
اعتقاد به رستاخیز عیسی و بازگشت نهایی وی به جهان برای پایه گذاری پادشاهی خدا بر زمین دنباله تحقق پیشگویی های مربوط به رنج کشیدن او بود. بر این اساس، بخشی از آرمان مسیحایی در زمان عیسی تحقق یافته، ولی تحقق کامل آن در آخرالزمان خواهد بود. در طی یک قرن، یهودیت همه پیوندهای خود را با دین جدید که به کمک تعالیم پولس طرسوسی نوسازی شده بود، قطع کرد و بر خط سنتی خود ادامه یافت. یهودیان تا این زمان به آینده شکوهمند و ظهور یک مسیحای دیگر امیدوارند و برای آن دعا می کنند. آرمان مسیحایی هرگز فرو نمرد، بلکه در ژرفای جان یهودیان ریشه کرد و به رشد و بالندگی خود ادامه داد و در بسیاری از دوره های رنج و سختی قوم، آرامش و تسکین آنان را فراهم ساخت. حقا که رشد سریع مسیحیت تنها با در نظر گرفتن اشتیاق قوم یهود به ظهور مسیحا در دوران استیلای رومیان قابل توجیه است. بدین گونه، ما به پدیده ای برخاسته از یک آرمان یهودی بر می خوریم که میان یهودیان تولد یافت و بر زندگی و عرف ایشان اثر گذاشت و از آنها اثر پذیرفت و سرانجام، دینی کاملا متفاوت با دین مادر که موجودیتی کاملا جدا داشت، پدید آورد.
دیدگاه یک نویسنده دیگر یهودی
نویسنده دیگر یهودی همین امور را از نگاهی دیگر و با اندکی تفاوت این گونه بیان می کند. هنگامی که والیان رومی بر یهودا حکومت می کردند، امید به ظهور ماشیح بیش از هر موقع در دلها قوت گرفت. مردم شاهد ستمگریهای رومیان بودند، بی توجهی ایشان را نسبت به زندگی انسانها ملاحظه می کردند و می دیدند که چگونه افراد بشر به عنوان برده و غلام به فروش می رسند و یا آنان را در سیرک ها جلوی جانوران درنده می اندازند. ایشان در روزگاری مشحون از ترس و تاریکی می زیستند، و هرگز نمی دانسنتد که فردا چه بر سرشان خواهد آمد این بود که هر روز بیش از روز پیش انتظار ظهور ماشیح را می کشیدند، ظهور نجات دهنده ای که ایشان را از غم ها و بدبختی هایشان رهایی بخشد و صلح و سعادت را برای آنان به ارمغان آورد.
طی این مدت بسیاری از واعظان یهودی برخاستند و ادعا کردند که ماشیح موعود و فرستاده خدا هستند. هر دفعه عده ای از یهودیان با امید فراوان به ایشان روی می آورند، ولی هیچ گاه مقصودشان حاصل نمی شد، و به زودی ماشیح دروغین و ادعاهای کذب او را فراموش می کردند. یکی از این واعظان، کسی که بیش از همه شهرت یافت، مردی یهودی به نام یشوع بود که بعدها به نام یسو یا عیسی معروف شد. در بسیاری از موارد، عیسی تعالیم اخلاقی پیامبران یهود را تکرار می کرد، ولی در عین حال روشهای غیر یهودی را نیز تعلیم می داد. او منکر این بود که یهودیان باید تمام احکام تورات را اجرا کنند، و کارش به جایی رسید که خود را «فرزند خداوند» نامید، در صورتی که حتی بزرگ ترین پیامبران یهود، از جمله موسی، هرگز چنین ادعایی نکرده بودند. یهودیان تنها به خدای واحد ایمان داشته و دارند، نه به فرزندان خداوند. با انکار اصول مهم تورات و عقاید اساسی یهودیت، عیسی خود را از قوم یهود جدا و دور ساخت. یهودیان علاقه ای به عیسی و تعلیمات وی نشان ندادند. فقط غیر یهودیانی که تصور می کردند که یهودی بودن کار سختی است و اجرای احکام تورات فداکاری زیادی لازم دارد و خارج از توانایی ایشان است، پیرو عیسی و آیین او شدند.
پس از درگذشت عیسی، عیسویان داستانها و افسانه های زیادی درباره او ساختند، و وی را صاحب کرامات و معجزات معرفی کردند. از داستانهایی که درباره عیسی گفته می شود، مذهب جدیدی ظهور کرد. این مذهب «مسیحیت» خوانده شد. کلیه مسیحیت از لغت مسیح یا مسح شده (به عبری ماشیح) ریشه گرفته است. امروز مسیحیان معتقدند که عیسی یک شخص الهی و یک ماشیح و حتی «پسر خداوند» بوده است. هنگامی که عیسی در یهودا می زیست، پونتیوس پیلاتوس والی رومی این سرزمین بود. پونتیوس پیلاتوس مردی ظالم و دشمن یهودیان بود. یک بار او برای اجرای یکی از طرحهای مورد علاقه اش به خزانه بت همیقداش دستبرد زد و از پولهای موجودی آن استفاده نمود.
هنگامی که یهودیان اعتراض کردند که آن پول می بایست جهت تأمین احتیاجات معبد خرج شود، پونتیوس پیلاتوس دستور قتل عام صدها تن از یهودیان را صادر کرد. هنگامی که آن والی ستمگر دید که بسیاری از بت پرستان پیرو عیسی شده اند، ترسید که مبادا قیامی علیه رومیان و خود او ترتیب داده شود. او تصور می کرد که عیسی در صدد توطئه ای علیه حکومت روم است تا دست آن دولت را از فلسطین کوتاه کند، و این کار موقعیت خود پونتیوس پیلاتوس را به خطر می انداخت. والی رومی دستور مصلوب کردن عیسی را صادر نمود. به صلیب کشیدن، طریقه اعدامی بود که رومیان درباره خائنین به حکومت و متهمین به بعضی دیگر از جرم ها در صورتی که شخص مجرم غیر رومی بود اجرا می کردند. عیسی پس از مرگ، به صورت یک شهید در آمد و عده زیادی از مردم به پیروان او پیوستند. بنابراین، پونتیوس پیلاتوس عملا به پیشرفت و توسعه مسیحیت کمک کرد.
در دوره سلطه رومیان دو فرقه صدوقیان و فریسیان به فعالیت می پرداختند گفتنی است در این زمان نیز فرقه هایی به وجود آمد که در میان آنها دو فرقه برجسته تر می نمود:
1- قنائیم (غیوران): آرمان این فرقه مبارزه با سلطه روم بود. آنان قیام با شمشیر را واجب دانسته، در پی این بودند که کشور یهودا را از سلطه رومیان خارج ساخته، به استقلال برسانند. این گروه در حدود سال ششم قبل از میلاد به وجود آمدند و بسیاری از یهودیان را گرد خود جمع کرده، قیامهای متعددی را ترتیب دادند.
2- اسنی ها (ایسی ها): در گیر و دار نزاعهای فرقه ای صدوقیان و فریسیان، ظلم و ستمهای رومیان، و مبارزات گروه قنائیم، گروهی دیگر با آرمانی متفاوت ظهور کرد. این گروه صحنه اجتماع را ترک کرده، به گوشه ای پناه برد و به عبادت مشغول شد. این گروه- بر خلاف قنائیم، مبارزه با دشمنان را جایز نمی شمردند و مردم را به صبر و تسلیم موعظه می کردند آنان در ابتدا در قرن دوم قبل از میلاد به ظهور رسیدند و تا قرن اول میلادی زندگی می کردند. محل تجمع و زندگی آنان، منطقه ای در ساحل بحرالمیت بوده است.