زندگی و آثار اونر برگوسی، مرتد و متکلم ضد یهودیت، در حدود سال 1270 متولد شد. او در سال 1295 در برگوس به کار طبابت پرداخت؛ در این زمان یک مسیحای دروغین در آویلا ظهور کرد و برخی از کسانی که کارهای معجزه آسای او را مشاهده کرده بودند جهت مداوا نزد اونر آمدند. گزارش های آنان تأثیر عمیقی بر اونر گذاشت و ایمان او را تضعیف کرد. او که نمی توانست درد و رنج یهودیان در تبعید را توجیه نماید، به دین مسیحیت گرایش پیدا کرد. پس از بیست و پنج سال درگیری با این مسئله سرانجام در حدود پنجاه سالگی به مسیحیت گروید و نام آلفونسو اهل والادولید را برگزید. او پس از تغییر دین، رونوشتی از یک رساله را برای شاگرد خود اسحاق پولگار فرستاد، و در آن رساله اندیشه های خود را درباره مسیحا تدوین کرد. پولگار در پاسخ اثری منتشر کرد که در آن دیدگاه خاص خود او بیان شده بود. به دنبال آن اونر سلسله نوشته هایی به عبری خطاب به جامعه یهودیت منتشر کرد؛ علاوه بر این، او با محققان یهودی بسیاری، از جمله موسی ابن یوشع ناربونی به بحث پرداخت. در سال 1334 سعی کرد محققان تولدو را متقاعد کند که آنان در تعیین تاریخ عید پسح دچار اشتباه شده اند.
اندیشه های الهیاتی اونر برگوسی
اونر در نوشته هایش سعی کرد تا گرویدنش به مسیحیت را توجیه نماید. او به عنوان یک فیلسوف و طرفدار ستاره بینی، هم کیشان خود را مورد انتقاد قرار داد. موسای ناربونی در توصیف اندیشه های اونر می گوید: «در آنجا محققی معاصر و مسن تر از من و یکی از افراد بی نظیر زمان خود وجود داشت که رساله ای درباره جبرگرایی تألیف کرد. او در آن رساله بیان کرد که چیزی به نام "امکان" وجود ندارد، بلکه تنها "ضرورت و حتمیت" وجود دارد، زیرا هر چیزی از پیش مقدر شده است... اکنون این شخص که اونر نامیده می شود، دانش و معرفت زیادی دارد، به گونه ای که من معتقد نیستم او خودش در اشتباه بوده است، بلکه معتقدم هدف او گمراه ساختن دیگران بود؛ زیرا روزگار سختی را پشت سرگذاشته بود، و دریافته بود که جز مخالفت نباید انتظاری از هم کیشان خود داشته باشد. کسانی که خودشان نسبت به فلسفه بیگانه بودند و از مروجان آن نیز بیزار بودند، از این رو او مرتد شد... زیرا او از آن دسته افراد پرهیزگاری نبود که ایمانشان حتی با نیاز مادی شدید نیز مصون بماند. بعدها زمانی که دید آنچه انجام داده حتی بنابر فلسفه هم اشتباه است (زیرا حتی یک فلیسوف نیز نباید از توراتی که بر اساس آن پرورش یافته دست بکشد) سعی کرد تا با تبلیغ یک جبرگرایی مطلق، یعنی این ادعا که هر چیزی از پیش مقدر شده است، خود را تبرئه کند.»
اونر که طرفدار یک نوع جبرگرایی مطلق بود، بیان داشت که افعال آدمی نتیجه ضروری علل هستند. گرچه انسان ها در میان گزینه های بدیل دست به انتخاب می زنند، ولی این افعال اختیاری نیستند، زیرا اینها وابسته به قوانین ضروریند. او در اینجا استدلال می کند که اگر افعال آدمی از سر اختیار انتخاب می شد، در این صورت خدا حتی تا لحظه آخر نیز نمی توانست از تصمیمات اتخاذ شده توسط انسان آگاه شود؛ زیرا این تصمیمات حتی برای کسانی که آنها را اتخاذ می کنند غیر قابل پیش بینی است، و در چنین فرضی خدا عالم مطلق نخواهد بود، در حالی که او به تمام چیزها عالم است و از این رو افعال آدمی نمی تواند از سر انتخاب و اختیاری باشد، حتی اگر انسان ها معتقد باشند که آنها مجبور به انجام فعل به طرز خاصی نیستند. اما به رغم این دیدگاه انعطاف ناپذیر، اونر اظهار می دارد که فرمان های الهی به قوت خود باقی است و ثواب و عقاب نتایج حتمی و ضروری فعل آدمی است.
اونر نه تنها چنین فلسفه جبرگرایانه ای را ترویج می کند، بلکه تبیینی از اراده ارائه می دهد که غسل های تعمید اجباری و شکنجه های دادگاه تفتیش عقاید را توجیه می کند. او در کتاب خود موسوم به تحفه غیرت که در پاسخ به نامه جدلی اسحاق پولگار نوشت، اظهار می دارد اراده، علت مباشر خود فعل است. این واقعیت که خود این اراده نتیجه یک حکم ثابت یا مبتنی بر علت دیگری است اهمیتی ندارد، اگرچه کسی می تواند بگوید اراده ثابت در واقع اصلا اراده نیست؛ قصدی است که افعال خاصی را موجب می شود و حالتی است که به واسطه علل متعددی که وابسته به حرکات افلاکند در نفس پیدا می شود. اگر چنین اراده ای منجر به فعلی شود، اراده ای کامل است، حتی اگر از بیرون تحت اجبار باشد. از این رو فردی که زیر شکنجه تصمیمی می گیرد، در آن حال او از سر اراده و رضایت و آزادانه انتخاب کرده است. این دیدگاه ها توسط تعدادی از فلاسفه همان دوره رد شد.
موسای ناربونی در رساله اش تحت عنوان رساله ای درباره اختیار خلاصه دیدگاه های اونر و دیگر جبرگراها را مطرح کرد. او می گوید «به زعم این نویسندگان تمام امور ثابت و جبریند و تلاش و شوق ضروری و اجتناب ناپذیرند، زیرا اینها برای اموری که بالضرورة موجود می شوند، به عنوان علل معده لازمند.» به نظر ناربونی، فرض اینکه تمام امور متعین باشند غیر منطقی است، تجربه نیز چنین تصوری را ابطال می کند. علاوه بر این، چنین تصور جبرگرایانه ای اشتباه و ناقص است، زیرا اگر تمام امور از قبل تعیین شده و مقدر باشند شوق و تلاش بی معنا خواهد بود. ناربونی با عنایت به عقل بشری می گوید به شهادت تجربه اختیار به انسان ها ارزانی شده است. انسان ها با مشاهده موجودات کسب معرفت می کنند، ولی خدا بدون توسل به تجربه نسبت به تمام اشیا علم دارد.
اندیشمند یهودی دیگر این دوره یوسف کاسپی، به همین ترتیب تلاش می کند تا از آموزه اختیار و اراده آزاد دفاع کند. او می گوید علم خدا به وقایع آینده، به هیچ وجه امکانی بودن آنها را از بین نمی برد: این همان مطلبی است که حکیم کامل ربی عقیوا گفت: «تمام امور پیش بینی شده و آزادی به انسان داده شده است.» (پیرقه آووت، 3:17) اجازه دهید مثالی بزنیم: خدا به ارمیای نبی وحی فرستاد که اگر صدقیا تسلیم بخت نصر نشود، اورشلیم توسط وی ویران خواهد گشت، و اگر او تسلیم وی شود، شهر ویران نخواهد شد؛ همچنین خدا به او وحی فرستاد که صدقیا آزادانه و از روی اختیار بر ضد بخت نصر شورش خواهد کرد. گویا خداوند به او گفته بود بدان که صدقیای ملعون راه شر را برمی گزیند.
حکیمان ما در حدس زدن و پیش بینی کردن مهارت دارند. آنان پیش بینی می کنند که انسان ملعون، فردا یا پس فردا تصمیم نادرستی در اعمالش و هر آنچه مرتبط با اوست اتخاذ خواهد کرد، خواه این امر مربوط به ازدواج باشد یا سایر اموری که مرتبط با امور عادی همچون کسب و کار یا مثلا مسافرتند. حال اگر ما به ندرت در پیش بینی هایمان اشتباه می کنیم، خداوند که احاطه بر پیش بینی های ذهنی و نیز دانسته های ثابت ما دارد، بسیار مطمئن تر می تواند علم خود را متوجه تصمیمی سازد که ما در یک موقعیت خاص اتخاذ می کنیم.
لوی بن گرشوم در سال 1288 متولد شد و در شهرهای بانیول سورسه در لانگدوک، آوینیون و اورانژ اقامت داشت. او همچون ابن میمون یک فیلسوف و عالم هلاخا بود. از میان آثار علمیش رساله نجوم مهم ترین است. او در این تحقیق از زوایای مختلفی نظریات اخترشناسی بطلمیوس را مورد انتقاد قرار می دهد. او با تکیه بر مشاهدات نجومی خودش به ده خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و نیز نزدیک به صد رویداد نجومی دیگر که خود رصد کرده بود اشاره می کند. علاوه بر این، او روش ساختن و استفاده از باکولوس یاکوب را که فرد را قادر می سازد تا فاصله زاویه ای میان ستارگان و سیارگان را اندازه بگیرد بررسی می کند.
ابن گرشوم در فاصله سال های 1325ـ1338، تفاسیری در مورد کتاب مقدس نوشت که مطابق با ماهیت کتاب هایی که به آنها می پرداخت روش های متفاوتی را به کار می گرفت. ابن گرشوم علاوه بر این تفاسیر تحقیقاتی فلسفی در مورد تفاسیر کوتاه و تفاسیر متوسط ابن رشد نوشت و همچنین یک مجموعه اشعار، یک اعتقادنامه، نوشته ای هجوی برای جشن پوریم، دو جوابیه مسائل دینی، و تفسیری بر رساله براخوت تلمود به رشته تحریر درآورد. تکمیل برجسته ترین اثر فلسفی ابن گرشوم، یعنی جنگ های خدا، دوازده سال به طول انجامید و در سال 1329 به پایان رسید.
اندیشه های الهیاتی لوی بن گرشوم
ابن گرشوم در مقدمه کتاب، موضوعاتی را که در آن مورد بحث قرار گرفته مطرح می کند:
1- آیا کسی که تنها به بخشی از کمال نایل شده است می تواند وارد حیات اخروی شود.
2- آیا می توان از طریق خواب، غیب گویی یا نبوت نسبت به آینده علم پیدا کرد؛
3- آیا خدا نسبت به موجودات علم دارد.
4- آیا موجودات بر اساس مشیت الهی به وجود آمده اند.
5- محرک های افلاک چگونه عمل می نمایند.
6- آیا عالم قدیم است یا حادث.
آموزه خدا
در بحث از آموزه خدا، ابن گرشوم دیدگاه ارسطوئیان را مبنی بر اینکه می توان وجود یک محرک اول را از حرکات موجود در عالم استنتاج کرد رد می کند. به جای آن، ابن گرشوم برهانی در مورد وجود خدا ارائه می دهد که بر فرآیندهای منظمی مبتنی است که در عالم رخ می دهند. بر طبق این برهان (یعنی برهان از راه نظم) نظم فرآیندهای مولد در عالم تحت قمر، نشان این است که آنها معلول یک شعور، یا همان عقل فعال، هستند که حاکم بر این قلمرو است. عقل فعال صور مختلف خود را به ماده می بخشد و از نظمی که آن ایجاد می کند آگاه است؛ فعالیت های عقل فعال تحت تأثیر گرمای طبیعی موجود در دانه های گیاهان و اسپرم حیوانات متحول می شود. از طرف دیگر، این گرمای طبیعی توسط حرکات افلاک سماوی به وجود می آید. از آنجایی که این حرکات به تکامل قلمرو مادی کمک می کند آنها نیز باید توسط عقولی که علت آنها هستند، یعنی عقول افلاک سماوی ایجاد شوند. از این رو، عوالم سماوی و زمینی یک کل منظم را تشکیل می دهند که مستلزم وجود یک موجود برتر است که عالم به این نظم باشد.
صفات سلبی خداوند
ابن گرشوم با نقد نظریه ابن میمون در مورد صفات سلبی می گوید می توان صفات ایجابی را به خدا نسبت داد. او معتقد است این صفات خدشه ای به احدیت و بساطت خدا وارد نمی سازد. ابن گرشوم با پذیرفتن اینکه کثرت در جایی است که اشیا مرکب از ماده و صورت باشند می گوید تمام آن صفاتی که بر یک موجود غیر مادی حمل می شوند انتزاعاتی، از موضوع و متعلق شناخت هستند. به عبارت دیگر، این محمول ها صرفا تبیینی از ذات آن موضوع هستند. به نظر ابن گرشوم، انسان ها می توانند به شناختی ایجابی از خدا نایل شوند که مبتنی بر اعمال او که بخش اساسی آنها فکر است، می باشد. تمام صفاتی که انسان ها در خود می یابند تنها بخشی از صفات بسیار خدا است، و از آنجایی که صفات مشترک میان انسان و خدا ویژگی علت و معلولی دارند، مشترک لفظی دانستن آنها (یعنی اینکه تنها در لفظ مشترک باشند) اشتباه است.
به نظر ابن گرشوم، خدا به قوانین کلی جهان، یعنی به قوانینی که با آنها حرکات اجرام آسمانی و از آن طریق موجودات تحت قمر اداره می شوند از ازل آگاه است؛ لذا خدا از آنچه در انتظار تمام افراد به عنوان اعضای جوامع مختلف است آگاه می باشد. اما هر شخص به عنوان فرد خاص می تواند با آزادی اراده و اختیار عمل کند. زمانی که چنین انتخاب های آزادی صورت می گیرد، انسان ها می توانند خود را از محدودیت های جبرگرایی برهانند. آنها خود را در معرض قوانین کلی معلوم نزد خدا قرار نمی دهند، و لذا افعال آنان کاملا غیرمتعین و برای خدا نامعلوم است. مقصود ابن گرشوم در ارائه این تبیین از علم الهی و اختیار انسان این است که علم خدا در معرض هیچ تغییر و تحولی قرار نمی گیرد.
علم الهی به رغم انتخاب های خاص افراد ثابت و بدون تغییر می ماند؛ زیرا بدین ترتیب، دیگر هیچ فاعلی مشمول قضایای ضروری و کلی متصور در نظر گرفته شده از سوی خداوند نمی شود. از نظر ابن گرشوم، علم الهی تمام وقایع این عالم را در برمی گیرد به استثنای اعمالی که آزادانه انتخاب می شوند و قابل پیش بینی نیستند. ابن گرشوم معتقد است که به وسیله این دیدگاه می تواند تعارض ظاهری میان علم مطلق الهی و اختیار را برطرف سازد.
مشیت الهی
ابن گرشوم درباره مشیت الهی می گوید این جلوه از هدایت الهی متناسب با تکامل اخلاقی و فکری هر فرد افزایش می یابد. خدا از طریق فعالیت ستارگان که از پیش مقدر شده، بیشترین خیر را برای انسان ها تضمین می نماید. از این رو، پیش آگاهی ها، نبوت ها و نیز اعمال اختیار، افراد را از تأثیرات مضر جبر و تعین عالم می رهاند. اما از آنجایی که گهگاه درستکاران مبتلا به درد و رنج می شوند، دیگر نمی توان وجود شر را منکر شد. با این وصف، ابن گرشوم اظهار می دارد خیر واقعی انسان، جاودانگی نفس است که متناسب با فضیلت اخلاقی و تکامل عقلانی به انسان داده می شود.
حدوث عالم
درست بر عکس ابن میمون که معتقد است اثبات حدوث عالم از طریق فلسفی امکان پذیر نیست، ابن گرشوم سعی می کند تا حدوث عالم را اثبات کند. لذا او می گوید هر چیزی که با یک علت غایی به وجود می آید، یا برای برخی خاص مقدر شده و یا به عنوان یک جوهر برای اعراضی چند عمل می کند نمی توانند از ازل موجود باشد. از آنجایی که جهان تمام این شرایط را دارا است در نتیجه باید آغازی زمانی داشته باشد. به نظر او، بسیاری از برهان هایی که ارسطو برای اثبات قدیم بودن عالم به کار برد در واقع مصادره به مطلوب است. به عبارت دیگر، این برهان ها مبتنی بر این پیش فرضند که قوانین طبیعی حاکم بر عالم نسبت به آغاز آن نیز صادق است. اما این فرض بی اساس است؛ گرچه میان وقایعی که در این جهان روی می دهد با اصل آفرینش شباهت هایی وجود دارد، ولی مبدأ جهان بی نظیر است. حرکات زمینی در زمان، ولی اصل آفرینش در یک آن واقع می شود. اما از آنجایی که خلق از عدم ممکن نیست، این جهان دارای یک ماده فاقد صورت است [ماده اولی یا هیولی]. به عبارت دیگر، این ماده به معنای فنی کلمه وجود ندارد، زیرا وجود از صورت انتزاع می شود.
رابطه انسان با خدا
با توجه به برداشت ابن گرشوم از طبیعت انسان، خدا جهان را به گونه ای ترتیب داد که انسان ها کامل ترین مخلوقات در عالم تحت قمر باشند. از این رو انواع مختلف مکاشفات آنها را از خطر حفظ می کند. آنان از طریق قوه خیالشان (که تحت تأثیر عوامل سماوی است) می توانند مشکلاتی را که ممکن است برایشان رخ دهد پیش بینی کنند. انسان می تواند با عقل عملی روش صیانت ذات را بشناسد، او از طریق عقل نظری می تواند حقیقت را دریافته و به جاودانگی دست یابد. عقل مادی یا بالقوه یک جوهر نیست، بلکه یک حالت آمادگی و میل صرف است که اساس و ماده آن تخیل است. عقل آدمی بر اساس امور حسی می تواند مفاهیم انتزاعی بسازد. با وجود این، علم واقعی را باید درک امور معقول دانست. عقل آدمی با درک آنچه معقول و ابدی است می تواند جاودانه گردد.
نظام الهیاتی ابن گرشوم به بررسی نظریه برگزیده بودن بنی اسرائیل نیز می پردازد. او معتقد است که مشیت به طور خاص متوجه ملت یهود شده است. به نظر او، نبوت را باید به عنوان شکلی از الهام فهمید که نسبت به تمام انواع دیگر تجلیات الهی برتری دارد. پیامبر باید ضرورتا فیلسوف برجسته ای باشد که بتواند قوانین کلی حاکم بر عالم تحت قمر را، آن گونه که بر عقل فعال متجلی می شود، درک کند. او از طریق قوه خیالش می تواند این علم را در مورد وقایع فردی یا جمعی به کار برد؛ چنین علمی او را قادر می سازد تا آنچه را که به اقتضای قوانین طبیعت می خواهد برای افراد و گروه ها رخ دهد اعلام نماید. علاوه بر این، او می تواند یک واقعه غیر عادی را که قوانین طبیعت را بر هم می زند پیش بینی کند.
معجزه
به نظر ابن گرشوم، هنگامی یک معجزه در زمان و مکان مشخصی رخ می دهد. که عقل فعال قوانین طبیعی را به حال تعلیق در می آورد. گرچه این وقایع خارق العاده هماهنگ با قانون طبیعی نیستند با وجود این از الگوهای خاص خود تبعیت می کنند. اما از آنجایی که معجزات توسط عقل فعال به وجود می آیند، و عقل فعال تنها در قلمرو تحت قمر می تواند عمل نماید هیچ معجزه ای در عالم مافوق قمر رخ نمی دهد. ابن گرشوم در تفسیر نقش پیامبرانه موسی می گوید خداوند از طریق او تورات را که قوم یهود را قادر می ساخت تا به تکامل اخلاقی و فکری دست یابند به بنی اسرائیل ارزانی داشت. به عبارت دیگر، آنها از این طریق توانستند به جاودانگی نایل شوند.
آخرت شناختی
در نهایت ابن گرشوم تفسیر آخرت شناختی ای از تاریخ بشر مطرح کرد که در آن دو مسیحای موعود (مسیحا فرزند یوسف و مسیحا فرزند داود) نقشی اساسی ایفا می کنند. آن گونه که ابن گرشوم توضیح می دهد، مسیحا فرزند داود نسبت به موسی شأن بالاتری دارد، زیرا او می تواند معجزه ای بزرگ تر از آنچه موسی قادر بر انجام آن بود انجام دهد، یعنی احیای مردگان، رویدادی که به دگرگونی حیات زمینی خواهد انجامید. ابن گرشوم با طرح این دیدگاه پیش بینی کرد که مسیحای موعود در سال 1358 خواهد آمد.