وضعیت و حوادث مسیحیت در عصر روشنگری

مدرنیسم

جهان غرب در دوران معاصر شاهد تحولی عظیم و ریشه ای در حوزه اندیشه (به طور کلی) و اندیشه دینی (به طور خاص) بوده است. ظهور اندیشه ای خاص که به مدرنیسم معروف است، عده زیادی از متألهان را جذب خود کرده و سایرین را نیز به عکس العمل واداشته است، به گونه ای که کمتر متألهی توانسته است از کنار آن بی تفاوت بگذرد. بنابراین بررسی تحولات مسیحیت، اندیشه ها و نوآوریهای اندیشمندان مسیحی اهمیت زیادی دارد. هر چند می توان ریشه و مقدمات زمینه ساز اندیشه مدرنیسم را در قرنهای قبل جستجو کرد، عموما آغاز عصر روشنگری را قرن هجدهم می دانند.

عصر روشنگری و نقد تاریخ کتاب مقدس
این عنوان به نهضتی اطلاق می شود که در قرن هجدهم در اروپا آغاز شد و از این جهت که رهبران نهضت مدعی بودند انسانها در وهم و خرافه می زیستند و این نهضت عصر علم را آغاز کرده است، به آن نام «عصر روشنگری» دادند. برخی نهضت روشنگری را اینگونه تعریف کرده اند: «قبل از این دوره، انسان بخشی از جهانی که نظام الهی دارد به حساب می آمد. در این دوره، نه تنها از این اندیشه دست برداشته شد، بلکه به سوی این نگرش گام برداشته شد که جهان بر حسب عقل، تجربه و کشف انسان شناخته شود.»

حاکم شدن طرز تفکر علمی- انتقادی
به تعبیر دیگر، در این عصر طرز تفکر علمی- انتقادی، که بر شناخت علمی متکی است، حاکم شد. بر خلاف شناخت دینی که حالتی شخصی است و از تعبد به فرایض ناشی می شود و ادعای کمال، قطعیت و اعتبار جاودانه دارد، شناخت علمی:
1- به هیچ سنت ایمانی وابسته نیست.
2- از نظر اخلاقی نیز بی طرف است و ادعا ندارد که باطن ما را تغییر می دهد یا برای ما سعادت ابدی می آورد.
3- ساخته و پرداخته انسان است.
4- موقت و گذرا است.
5- پیوسته در حال دگرگونی و رشد است.
در این عصر، اصالت تجربه و مشاهده، اساس و بنیان همه شناختها بود و همه علوم، حتی فلسفه، باید به علم طبیعی تبدیل می شد. بر اساس اندیشه مدرنیسم (که پیام اصلی نهضت روشنگری است) عصر جدیدی آغاز شده است که با گذشته تفاوت اساسی دارد. در این نقطه خاص از تاریخ حادثه ای بس مهم رخ داده است که قبل و بعد آن را به طور کامل از هم جدا می سازد؛ حادثه ای که هیچ گاه در تاریخ نمونه نداشته است و آن «کشف انسان» است. انسان در این زمان خود و توانایی خویش را کشف کرد و به این بینش رسید که سرپنجه خود نقاد انسان چنان توانی دارد که هیچ پدیده یا موجودی را از آن گریز نیست و او می تواند با عقل نقاد خود بر همه زوایای مبهم این جهان پهناور، پرتو افشانی کند. با این اندیشه جدید همه چیز دگرگون می شود. انسان قبل از این دوره عوامل و علل پدیده های طبیعی را به امور ماورای طبیعی نسبت می داد، چون خدا را نسبت به کشف علل و عوامل آن توانا نمی دید؛ اما انسان جدید که هیچ موجود یا پدیده ای را خارج از قدرت خود نمی داند- باید در همه چیز بازنگری کند، چون عصر علم آغاز شده و دوران همه نوشته ها و اندیشه های مربوط به گذشته به سرآمده است.

کاربرد طریقه علمی- انتقادی درباره دین و اندیشه های دینی
این طرز فکر که به آن طریقه علمی- انتقادی گفته می شود درباره دین و اندیشه های دینی نیز به کار رفت: طرز فکر علمی و انتقادی در نیمه دوم قرن هفدهم پا گرفت. این شیوه اندیشیدن را مردم طبعا در مورد منشأ و محتوای شناخت دینی نیز به کار بستند. این امر تعارض میان طرز تفکر دینی- سنتی و طرز تفکر علمی- انتقادی را به تعارض در درون خود دین مبدل کرد؛ تعارضی که پس از گذشت سه قرن هنوز به راه حلی نرسیده است. در یک سو کسانی هستند که مفهوم سنتی شناخت دینی برای آنها حقیقتی سر راست و بی زمان است، حقیقتی چنان قرض و استوار که از دست دادن آن به تصور نمی گنجد. در سوی دیگر افرادی ایستاده اند که مفهوم دیرین دین را آشکار پذیرفتنی نمی دانند و به نظرشان ایمان را امروزه باید بیشتر جستجویی مداوم انگاشت تا ودیعه ای تضمین شده و هم اینک در تملک ما.

تفاوت شناخت علمی با شناخت دینی

بنابراین شناخت علمی در برابر شناخت دینی قرار گرفت که کاملا با آن تفاوت داشت. در روش سنتی منظور از «معرفت» بیشتر شناخت اخلاقی و دینی بود تا شناخت علمی، و سرشت دینی و شناخت علمی کاملا متفاوت بود. «شناخت دینی» حالتی شخصی است و از نیروی درونی، از خردمندی و صفای باطن، در نتیجه فراگیری عمیق متون مقدس، و نیز ایمان و انجام فرایض دین سنتی حاصل می شود. شناخت دینی پذیرش یافته و پیوسته الهی و ازلی است و از آسمان نازل می شود. بدین طریق تورات یهودیان و قرآن مسلمانان، کتاب های جاودانی آسمانی به شمار می رود که به موسی و به محمد نازل شد هر چند متون مقدس در زمانی مشخص پدید آمدند. با این حال به راستی آسمانی و جاودانی تلقی می شدند. این خصلت انسانی و تاریخی، کتاب مقدس را مکنون می داشت، چون تصور می رفت که کتاب مقدس، اصلا پیش از آنکه وارد جریان تاریخ شود، کوچکترین و آخرین جزئیات در همان روز ازل توسط خداوند تکمیل یافته است.
شناخت علمی، بر عکس، به هیچ سنت ایمانی وابسته نیست. از نظر اخلاقی بی طرف است. ادعا ندارد که باطن ما را تغییر می دهد یا سعادت ابدی برای ما می آورد. ساخته و پرداخته انسان، موقت و گذرا، مدام در معرض دگرگونی و تندتند در حال رشد است. هدف آن دریافتن و مهار کردن جهان پیرامون ماست، و در این کار به طور حیرت انگیزی تواناست. «شناخت علمی» و «شناخت دینی» چنان با هم تفاوت دارند که گاه به نظر می رسد این دو می توانند بدون تعارض همزیستی کنند. ولی، در عمل (چنان که همه می دانند) تعارض در سطوح مختلف روی می دهد. فرهنگ علم، بنیاد فعال و مترقی است، تغییر را مطلوب می شمارد، و دین غالبا به نظرش تاریک اندیش و اخلاقا عقب مانده می آید. دین، در مقابل، اغلب عصر طلایی خود را در گذشته می جوید و هر گونه تغییر را گرایش به بدتر می پندارد. از دیدگاه دین هدف های تحول اجتماعی علم بنیاد و مترقی و دنیوی، همه نارسا و سطحی و غیر معنوی است. شناخت دین ادعای کمال، قطعیت و اعتبار جاودانه دارد، بدین جهت با کیهان شناسی سر و کار پیدا می کند.
دین معمولا ویژگی های کلی جهان کائنات و تاریخ بشر را در اختیار جامعه می گذارد. اصل و بنیاد سرنوشت انسان را به تعبیری شرح می دهد، و برای بیماری، قحطی و سایر پیشامدهای زندگی تفسیر و چاره جویی هایی فراهم می آورد. اما اینها دقیقا قلمروهایی است که به خصوص علم جدید ویژه خود می داند. توان علم جدید به جایی رسیده است که استیلای عقلانی علوم پزشکی و کشاورزی و ستاره شناسی امروزه در هر اجتماعی بی درنگ، به مجرد دریافت، به رسمیت شناخته می شود. دین در این زمینه ها به ناچار عقب می نشیند. به بیان کلی تر، دین حالت روحی تسلیم و رضا را ترویج می دهد، حال آنکه علم مشوق و خواستار خلق و خوی انتقادی و تحلیل گر است. علم پیوسته و منظم به ما می آموزد که نظریه های پذیرفته را مورد پرسش قرار دهیم، آنها را بهتر سازیم، و در جستجوی دشواری ها و نا به هنجاری ها برآییم، چیزها را اوراق کنیم و جزء به جزء آنها را بررسیم. از دید دین سنتی، خلق و خوی علمی و انتقادی بی پروا و نامناسب و مسئله ساز و نافرمان است.

عوامل پیدایش اندیشه برتری شناخت علمی

در این دوره در غرب عده ای به این نتیجه رسیدند که باید شناخت علمی، حاکم مطلق شود و همه اشیا و پدیده ها به آزمایشگاه علوم تجربی برده شوند. اینکه چه عواملی باعث پیدایش این اندیشه شد، بحثی مشکل و طولانی است و شاید اظهار نظر قاطع در این باره ممکن نباشد. با این حال به برخی از عوامل بر جسته می توان اشاره کرد: کلیسای قرون وسطی بهایی برای انسان قائل نبود و از منظر آن انسان هیچ گونه استقلالی نداشت. نتیجه این اندیشه، امواج انسانگرایی بود که در پایان قرون وسطی رخ نمود. این امواج به دو صورت غیر دینی و دینی در قالب «رنسانس» و «نهضت اصلاح دینی» پدید آمدند که محور تأکید در هر دو، شخصیت و مسئولیت انسان بود تکیه بر افراد و اشخاص مستقل، تکثیر اندیشه ها را به دنبال آورد که نتیجه اش جریان شکاکیتی بود که در سده های شانزده و هفده پیدا شد.
دکارت در مقابل این شکاکیت قد علم کرد و کوشید امور یقینی را کشف کند تا دانش خود را بر آنها بنا کند. امور یقینی دکارت بر انسان و اندیشه او بنا شد و امر یقینی او وجود انسان و دلیلش نیز اندیشه انسان بود پس همه چیز به انسان ختم می شد. و این آغاز نوعی خرد گرایی بود. شاید بتوان خداباوری عقلانی را که در قرن هیجدهم پدیدار آمد و مسیحیت را به چالش فرا خواند، دستاورد این اندیشه خواند. «خدا باوری عقلانی» نوعی دین بود که اولا بر انسان مبتنی بود نه بر وحی، ثانیا وحی مسیحی را نیز رد می کرد. در کنار سیر اندیشه انسانگرایی، باید به کشفیات شتابنده علمی هم توجه کرد. گویا طرز فکر و منطق سنتی که کلیسای قرون وسطی مدافع آن بود، مانع کشفیات علمی بود. از این رو همینکه انسان منطق خود را عوض کرد، علوم تجربی و تکنولوژی به سرعت شکوفا شدند. و این انسان بود که به این کشفیات می رسید. این دو جریان در کنار هم به قرن هیجدهم رسیدند و نتیجه اش عصر روشنگری و مدرنیسم شد که می گفت: انسان می تواند همه چیز را کشف کند و چیزی که از تیر رس انسان خارج باشد وجود ندارد پس همه چیز را باید به آزمایشگاه علوم تجربی برد.

جریان نقد تاریخی کتاب مقدس
این فرآیند شامل مطالعه کتاب مقدس نیز شد و البته لازمه اش این بود که کتاب مقدس که از دید سنت گرایان مقدس و کتاب خدا به حساب می آمد و درک آن بر خضوع، حضور ذهن و ایمان مبتنی بود، همانند کتابهای عادی، مطالعه و نقد و بررسی شود. از این رو با حوادثی که در کتاب مقدس نقل شده است مانند دیگر حوادث تاریخی برخورد و صحت و سقم آنها با معیارهای علم تاریخ بررسی می شود. این جریان «نقد تاریخی» خوانده می شود.

اصول حاکم بر اصالت مشاهده و تجربه مربوط به عصر روشنگری
همچنین سه اصل حاکم بر اصالت مشاهده و تجربه مربوط به عصر روشنگری، بر مطالعه کتاب مقدس هم حاکم شد. که عبارتند از:
1- حوادثی امکان وقوع دارند که وقوع نظایر آن را مشاهده کنیم؛ نه آنچه در ذهن امکان وقوع دارند.
2- همه حوادث این جهان با هم ارتباط دارند و وقوع هر حادثه ای تغییراتی در حوادث دیگر به وجود می اورد. هیچ حادثه ای وجود ندارد که با حوادث دیگر جهان بی ارتباط باشد
3- نظام این جهان، بسته و خودکفاست و هر حادثه ای که رخ می دهد با حوادث خود این جهان تبیین و تفسیر شدنی است.

مجادله سنت گرایان و نقادان درباره نقد تاریخی کتاب مقدس

مجادله این دو دیدگاه وقتی به کتاب مقدس می رسد تند و خشمگین می شود. از دید سنت گرایان، تورات و انجیل کتاب هایی مقدس و آسمانیند و مولفشان خود خداست: کلام پروردگارند خطاب به انسان، تنها طرز خواندن درست، و یگانه راه گشودن رموز آنها، قرائت آنها با حضور ذهن ایمان سنتی است. برخورد انتقادی با آنها قطعا زیبنده نیست، چرا که به اصل مطلب تردید راه می دهد، و از اول کتاب مقدس را نه کلام خدا بلکه کتابی صرفا بشری می شمارد. پاسخ نقادان تورات و انجیل آن است که دین و کتاب مقدس بسیار است. نباید جزم اندیش بود و یکی را بر حق دانست و دیگران را نادیده انگاشت. همه کتاب های مقدس را باید با دید سنجش گر خواند، و به داوری ارزش های دینی و اخلاقی که می آموزند و اطلاعات تاریخی که می دهند پرداخت. از این گذشته، انجیل مسیحیان به وضوح سندی بشری و تاریخی، وابسته به زمان ها و مکان های مشخصی در گذشته است اگر آن را منبع اطلاعات خود سازیم، باید همان پرسش هایی را از آن بکنیم که از دیگر مدارک تاریخی می کنیم.
انجیل، بر خلاف برخی کتب مقدس دیگر، سرشت ادبی بسیار آمیخته ای دارد. نوشته های انجیل از آغاز جنبه مقدس نداشت. اینها در ابتدا تحریراتی گهگاهی بود، که مصون ماند، احترام گسترده یافت، و سرانجام کلیسا آنها را مقدس ساخت. پس انجیل در اصل مقدس نبود، تحولات تاریخی بعدی بدان تقدس داد. نامه به رومیان به ظاهر به قول پولس و خطاب به جمعی مردم روم است، همانگونه که از مفادش بر می آید، به هیچ وجه خطاب سرمدی پروردگار به ابناء بشر نیست. بدین قرار، منتقد انجیل می گوید «روش قرائت من طبیعی است نه روش قرائت شما!» آتش این جدال همچنان در طول زمان زبانه کشیده است.

پیدایش نقد تاریخی و نتایج آن
یکی از نویسندگان مسیحی درباره «پیدایش نقد تاریخی و نتایج آن» می گوید قرن نوزدهم دوران پدیدایی نقد تاریخی بود. این نقد رویکردی نوین و دقیقتر در مورد تاریخ بود که توسط گروهی از مورخان به وجود آمده بود از دیدگاه یک مورخ پیرو مکتب نقد تاریخی (که نگرشی انتقادی نسبت به مسائل داشت) در مطالعه تاریخ، دیگر مراجع موثق و خطا ناپذیر مورد توجه نبود و کمتر به این موضوع پرداخته می شد و تنها منابع تاریخی اهمیت داشت که باید تحت آزمون و نقد قرار می گرفت. این رویکرد در مورد تاریخ مسیحیت نیز به کار گرفته شد و نتایجی مخرب بر جای گذاشت. در نتیجه، روایت ها و ثبت های کتاب مقدس از سوی اشخاصی که باورهایشان با راست دینی مسیحی بسیار متفاوت بود، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. در این نگرش، کتاب مقدس دیگر به عنوان مرجعی که باید پذیرفته می شد، مورد قبول نبود و فقط به آن، همچون منبعی تاریخی نگریسته می شد که باید مورد نقد قرار گیرد. به همین شکل، اسناد مربوط به زندگی عیسی مسیح مورد نقد و بررسی قرار گرفت و تلاش هایی برای ترسیم تصویری جدید از وی به عمل آمد. همچنین تاریخ آموزه های مسیح و نیز نحوه به وجود آمدن تغییر در آنها در طول زمان، به شکلی نظام مند مورد بررسی قرار گرفت.
مجموعه این تحولات، الهیات مسیحی را به توان آزمایی مهمی دعوت کرد. بنیان همه این تحولات بر انکار و نفی هرگونه مرجعیت و اقتدار قرار داشت. تا قرن گذشته به مسیحیت فقط همچون مکاشفه ای از سوی خدا نگریسته می شد که به انسان داده شده بود و تنها باید توسط ایمان پذیرفته می شد. مباحث الاهیاتی که بین مکاتب و سنن مختلف الاهیاتی وجود داشت، عمدتا در مورد معنا و هویت این مکاشفه بود. اما از قرن گذشته، خود مفهوم مکاشفه، نه فقط توسط بی ایمانان بلکه از سوی بسیاری از رهبران کلیسایی عمیقا زیر سوال رفته است حقیقت است که زیر سوال رفتن مرجعیت و اقتدار در عصر حاضر، مزایا و امتیازاتی را نیز برای الهیات داشته است. این امر باعث گشته تا برخی پیش فرض های نادرست الهیاتی، زیر سوال بروند. اما مسئله اصلی این است که اگر چه شک گرایی در مورد باورهای تثبیت شده عاملی حیات بخش برای علم است، برای الهیات در حکم بوسه مرگ به شمار می آید.
هر مذهبی حتی اگر کوچکترین شباهتی نیز با مسیحیت داشته باشد، باید بر بنیان شکلی از مرجعبت استوار باشد. اگر مسیحیت عبارت از مکاشفه خدا در عیسی مسیح و رهایی انسان از وضعیت مصیبت بارش باشد، باید در برابر مکاشفه آن که ادعای مرجعیت و مطلق بودن می کند، شکلی از اطاعت و پذیرش وجود داشته باشد باید نسبت به چه چیز و به چه شکل باشد؟ نحوه پاسخگویی عالمان الهی مسیحی به این سوالات در عصر حاضر باعث گشته تا آنان در مکاتب مختلف قرار گیرند.
تفاوت های مهم در بین عالمان الهی معاصر، امروزه به گونه ای نیست که صرف تعلق به نگرش های الاهیاتی سنتی آنان را از یکدیگر متمایز سازد، بلکه متألهین بسیاری را می توان دید که اگر چه در بطن یک کلیسا و نگرش الاهیاتی سنتی قرار دارند، نکات مشترک بسیاری با عالمان الهی کلیساها و نگرش های الاهیاتی دیگر دارند که باعث می شود تا وحدت نظری بین آنان به وجود آید. این امر در بین عالمان الهی کاتولیک و پروتستان به خوبی دیده می شود. امروزه به شکل فزاینده ای، بسیاری از عالمان الهی کاتولیک و پروتستان در می یابند که آنچه آنان را با یکدیگر پیوند می دهد، برای مثال دیدگاههای آنان در مورد مسائلی چون تجربه کاریزماتیک لیبرالیسم و الهیات رهایی بخش به اندازه همان دیدگاههایی که باعث پیوند آنان با پروتستان ها یا کاتولیک های همکیششان می شود، اهمیت دارد.

دو شاخه اصلی نقد تاریخی

با پیدایش مدرنیسم و جریان نقد تاریخی کتاب مقدس، همه چیز زیر سوال رفت. نقد تاریخی به دو شاخه اصلی «نقد ظاهری» و «نقد محتوایی» تقسیم می شود. نقد ظاهری، به کشف نسخه اصلی، تاریخ نگارش و نویسنده واقعی، زبان های موجود در کتاب، سبک آن و... می پردازد. نقد محتوایی نیز، مطالب مندرج در کتاب را مورد مداقه و بررسی قرار می دهد. در پی نقد ظاهری، اصالت قسمت عمده کتاب مقدس به لحاظ تاریخ و نویسنده، مشکوک و موجب تزلزل اعتقاد سنتی آنها شد.
در بخش نقد محتوایی نیز سه محور اصلی زیر مورد بحث و نقادی قرار گرفت:
1- گزارشهایی از کتاب پیرامون کردار مشایخ و انبیا که با اخلاق نمی ساخت.
2- بخشهایی از کتاب مقدس که با علم سازگاری نداشت.
3- معجزات و امور فوق طبیعی موجود در کتاب که با شناخت علمی سازگار نبود.

نقدپذیری جریان اندیشه روشنگری و فرع آن
جریان اندیشه روشنگری و فرع آن (نقد تاریخی) از جهاتی به طور جدی نقدپذیر است، به خصوص اینکه جهان بینی این نگرش برای دینداران پذیرفتنی نیست. همین باعث می شود برخی از نقادیها مانند نقادی و رد امور فوق طبیعی و معجزات که ریشه در جهان بینی آنها دارد، مورد توجه کمتری قرار گیرد. با وجود این نقدپذیری، آنچه رخ داد این بود که کتاب مقدس یهودی مسیحی (که منبع اصلی تاریخ و اعتقادات این دو دین است) به طور جدی مورد شک قرار گرفت و در نتیجه ایمان مردم که مبتنی بر این کتاب بود، به شدت متزلزل شد.

نحوه برخورد پروتستانها با مدرنیسم
طبیعی است که این جریان عکس العملهایی را بر می انگیخت. از سه شاخه اصلی مسیحیت، «ارتدوکس شرقی» از این مباحث دور بود و تا امروز این جریان نتوانسته است بر اندیشه این گروه تأثیر چندانی بگذارد؛ ولی «پروتستانها» بیشترین تأثیر را پذیرفته اند. اصل اندیشه روشنگری و مدرنیسم بر محور انسانگرای می چرخد و تأکید بر انسان، شخصیت و مسئولیت او اساس نهضت اصلاحات نیز بود. هر چند انسانگرایی پروتستان، دینی بود و با انسانگرایی در جریان غیر دینی که به مدرنیسم ختم شد، فرق داشت؛ اما به هر حال تعداد زیادی از متفکران پروتستان تا حدی با مدرنیسم راه آمدند و پذیرفتند که باید در برخی امور بازنگری و الهیات را به شکل جدید و مطابق روز تدوین کنند و سرانجام اینکه تفسیری امروزی از کتاب مقدس ارائه دهند.
نتیجه تلاش این دسته پیدایش علمی به نام «الهیات جدید مسیحی» یا «کلام جدید» است. جریان غالب در شاخه دیگر (کاتولیک) بر این بود که هیچ امر جدیدی رخ نداده است، بنابراین الهیات و بینش دینی برای همه زمانها یکسان است. این گروه هر گونه بحث جدید و تبیین نو را رد می کردند. با این حال در درون کلیسای کاتولیک هم تلاشهایی برای مطابقت با زمان صورت گرفت هر چند اندیشه مدرنیسم را به هیچ وجه قبول نکردند.


منابع :

  1. عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- مسیحیت- انتشارات آیت عشق- صفحه 235-248

  2. دان کیوپیت- دریای ایمان- ترجمه حسن کامشاد- تهران- طرح نو- صفحه 107-110

  3. محمد مجتهد شبستری- هرمنوتیک کتاب و سنت- تهران- طرح نو- صفحه 161-163

  4. تونی لین- تاریخ تفکر مسیحی- ترجمه روبرت آسریان- انتشارات نشر و پژوهش فرزان روز- چاپ اول- 1380- صفحه 376- 378

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115212