مقایسه مفهوم خدا در دو سنت مسیحی و اسلامی (دانشمندان)

شناخت خدا و خداشناسی تنزیهی از دیدگاه دانشمندان مسیحی

دیدگاه یوحنای دمشقی
یوحنای دمشقی (675- 749 م)، عالم معروف الاهیات مسیحی، در رابطه با خداوند، امور را به سه دسته تقسیم می کند: یک دسته آنهایی که ما درک می کنیم، اما نمی توانیم بیان کنیم، و از رو آنها را با الفاظی از قبیل غضب، دست و پا بیان می کنیم؛ دست دیگر امور هستند که می توانیم درک و بیانشان کنیم؛ صفات سلبی و صفاتی از قبیل عادل بودن، مبدع خلای بودن از این دسته اند؛ دسته سوم آنهایند که ما نمی توانیم آنها را درک یا بیان کنیم. امور ناظر به ذات الاهی از این دسته اند.

دیدگاه توماس آکویناس
توماس آکویناس درباره شناخت ذات خدا می گوید: «کنه ذات خدا را آنچنان که فی نفسه هست، نه کاتولیک می شناسد و نه بی دین؛ اما هر کدام، آن را بر طبق تصوری از علیت، استعلا و تنزیه می شناسند.» ایشان معتقد است حمل درباره اموری که هم برای خدا و هم برای مخلوقات محمول واقع می شوند، از باب اشتراک معنوی نیست؛ چرا که خداوند عین هستی است و هر آنچه هست به اقتضای ذاتش است، در حالی که سایر موجودات هر آنچه هستند، از خودشان نیست و هستی خود را از غیر گرفته اند. اما آکویناس مشترک لفظی بودن را نیز به طور مطلق نمی پذیرد و به نظریه «تمثیل» روی می آورد. کتابی که اعتقادات رسمی کلیسای کاتولیک را بیان می کند، در این باره چنین آورده است:
«از آنجا که شناخت ما از خدا محدود است، پس کلام ما هم درباره او محدود است. ما تنها با شروع از مخلوقات و مطابق شیوه های محدود دانش و تفکر می توانیم درباره خدا سخن بگوییم... خدا برتر از همه مخلوقات است. بنابراین باید کلام خود را دائما از محدودیت و تخیل و نقصی که در آن است تصفیه کنیم تا خدا را که «هیچ صفتی نمی تواند او را توصیف کند و هیچ عقلی نمی تواند حد او را معین کند و دیده نمی شود و درک نمی شود» با تصورات بشری خودمان مخلوط نسازیم. سخن ما انسان ها هرگز سر الاهی را بیان نتواند کرد... وقتی درباره خدا سخن می گوییم، سخن ما تعبیر انسانی دارد؛ ولی در واقع درباره خود خداست؛ هر چند نمی تواند بساطت محض او را بیان کند. بنابراین «هر قدر شباهت بین خالق و مخلوق بیشتر باشد، اختلاف بین آنها عظیم تر است» و ما [به قول توماس] نمی توانیم خدا را آنچه که هست بشناسیم، بلکه تنها می توانیم آنچه او نیست و نسبت مخلوقات را با او بشناسیم.»

دیدگاه پل تیلیخ
پل تیلیخ (1886- 1965)، که یک عالم الاهیات پروتستان معاصر است، می گوید وقتی درباره خدا سخن می گوییم باید به طریق سمبلیک حرف بزنیم. تنها کلامی که به طرز غیر سمبلیک می توانیم درباره خدا بگوییم این است که خدا وجود است. خدا یک وجود نیست بلکه نیروی وجودی است که در تمام موجودات قرار دارد و به آنها قدرت وجود می بخشد. هر صفت دیگری که درباره خدا به کار رود، سمبلیک است چون محدودیت می آورد.

نتیجه:
بنابراین می توان چنین نتیجه گرفت که در فرهنگ مسیحی، اولا ذات خدا برای انسان قابل شناختن نیست، ثانیا هر چه درباره خدا اثبات می کنیم، نمی تواند به معنای حقیقی، آن گونه که درباره انسان ها به کار می رود باشد، و ثالثا تنها به صورت تنزیلی و سلبی می توان به صورت حقیقی درباره خداوند سخن گفت.

شناخت خدا و خداشناسی تنزیهی در سنت اسلامی

اسلام نیز بر این خداشناسی تنزیهی تأکید ورزیده است. در آیات متعددی از قرآن، خدا از توصیف بندگان منزه شده است. (انبیاء/ 22؛ مومنون/ 91؛ صافات/ 159؛ صافات 180؛ زخرف/ 82؛ انعام/ 100)

دیدگاه امام علی (ع)
در سخنان امام علی (ع) در این باره چنین آمده است: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهادت کل موصوف انه غیر الصفه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده؛ سرآغاز دین، معرفت اوست و کمال معرفتش تصدیق ذات اوست و کمال تصدیق ذاتش، توحید و شهادت به یگانگی اوست و کمال توحید و شهادت به یگانگیش، اخلاص است و کمال اخلاصش آن است که وی را از صفات پیراسته دارند؛ چه، هر صفتی گواهی می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از صفت است. آن کس که خدا را توصیف کند، وی را به چیزی مقرون دانسته است و آن کس که وی را مقرون به چیزی قرار دهد، تعدد در ذات او قائل شده است و هر کس تعدد در ذات او قائل شود، وی را نشناخته است و کسی که او را نشناسد، به سوی او اشاره می کند و هر کس به سویش اشاره کند، برایش حدی تعیین کرده است و آنکه او را محدود بداند، وی را به شمارش آورده است.»

دیدگاه ابن ابی الحدید
ابن ابی الحدید در بیان فقره، «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه» می گوید این فقره به توحیدی که معتزله می گویند، یعنی نفی صفات قدیم برای خدا، که اشاعره و برخی دیگر اثبات می کنند، تصریح می کند و در بیان عبارت «لشهاده کل صفه» می گوید این عینا دلیل معتزله است.

دیدگاه تفتازانی
متکلم اشعری، سعدالدین تفتازانی می گوید در اتصاف خدا به صفات سلبی اختلافی نیست، همچنین در اتصاف او به اضافات و افعال، مثل علی و عظیم و اول و آخر و قابض و باسط؛ اختلاف در صفات ثبوتی حقیقی مانند عالم و قادر است. نظر اهل حق این است که خدا صفات ازلی زاید بر ذات دارد پس او عالمی است که علم دارد و قادری است که قدرت دارد و.... همان گونه که از این سخنان بر می آید، درباره اتصاف خدا به صفات ثبوتی، فرقه های اسلامی اختلاف دارند. شیعه و معتزله صفات ثبوتی را درباره خداوند عین یکدیگر و عین ذات خدا می دانند و به صفاتی ازلی که جدای از ذات خدا باشد قائل نیستند؛ اما اشاعره به چنین چیزی قائلند.

دیدگاه عبدالکریم شهرستانی
عبدالکریم شهرستانی می گوید از آنجا که معتزله نافی صفات بودند و اصحاب سلف مثبت آن، سلف «صفاتیه» خوانده شدند و معتزله «اهل تعطیل».

نتیجه:
از این سخن بر می آید که مشکل اصلی، آن بوده که اگر صفاتی اثباتی برای خدا قائل نشویم، پس خدا برای ما قابل شناخت نیست؛ این نکته ای است که عمده گروه های متخاصم در اسلام و نیز مسیحیت به آن توجه کرده اند: درست است که خدا را نمی توان به صفات انسانی توصیف کرد و ساحت او منزه از هرگونه توصیف این چنینی است، اما اگر هیچ وصفی از خداوند در ذهن نداشته باشیم و تنها مجموعه ای از صفات سلبی را به او نسبت دهیم، شناخت او تعطیل می شود. پس باید راه پیدا کرد که بین تنزیه و تشبیه جمع شود. به دلیل همین جمع بین تنزیه و تشبیه است که کلیسای کاتولیک در کتاب رسمی خود چنین می گوید: «از آنجا که شناخت ما از خدا محدود است، پس کلام ما هم درباره او محدود است. ما تنها با شروع از مخلوقات و مطابق شیوه های محدود دانش و تفکر خود می توانیم درباره خدا سخن بگوییم.»
در جای دیگر می گوید: «خدا برتر از همه مخلوقات است... هیچ صفتی نمی تواند او را توصیف کند و هیچ عقلی نمی تواند حد او را معین کند... ما نباید خدا را با تصورات بشری خودمان مخلوط سازیم. سخن ما انسان ها هرگز نمی تواند سر الاهی را بیان کند.» اگر فردی مانند توماس آکویناس در جایی می گوید «نمی توانیم خدا را آنچه هست بشناسیم، بلکه تنها [می توانیم ] آنچه نیست... بشناسیم»، ولی در جای دیگر از صفات علم و قدرت خدا سخن می گوید، از همین باب است، و نیز به دلیل همین مشکل است که می گوید وقتی درباره خدا سخن می گوییم، زبان به تمثیلی است. اگر اموری را که به خداوند اسناد می دهیم به همان معانی بشری باشند، پس خدا را در حد موجودی زمانی و مکانی تنزل داده ایم و اگر معنایی غیر از آن داشته باشند، چیزی از آنها نمی فهمیم؛ پس باید به گونه ای باشد که نه کاملا عین آن باشد و نه کاملا غیر آن؛ بلکه شباهت های در کار باشد.
به نظر می رسد اختلاف در مسئله صفات خدا، بین فرقه های اسلامی بیشتر به دلیل تأکید بر یکی از این دو جنبه بوده باشد. همه پذیرفته اند که اگر خدا به هیچ صورتی توصیف نشود، قابل شناختن نیست، و از دیگر سوی همه قبول داشته اند که اگر اوصافی به زبان انسانی و به همان معنای انسانی درباره خدا به کار رود، تشبیه صورت گرفته است. با این حال اشاعره بیشتر از تعطیل گریخته اند؛ اما بر تنزیه خدا نیز تأکید ورزیده اند، و شیعه و معتزله بر تنزیه بیشتر پای فشرده اند؛ اما با این حال درباره صفات خدا سخن گفته اند.

امکان و چگونگی شناخت خدا در دو سنت مسیحی و اسلامی

امکان و چگونگی شناخت خدا در مسیحیت
بحث دیگر درباره امکان و چگونگی شناخت خداست. در عهد جدید چنین آمده است: «چون که آنچه از خدا می توان شناخت در ایشان [برای آنان] ظاهر است؛ زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر کرده است؛ زیرا که چیزهایی نادیده او، یعنی قوت سرمدی و الوهیتش از حین آفرینش عالم، به وسیله کارهای او فهمیده و دیده می شود تا ایشان را عذری نباشد.» (رومیان، 1: 19-20) از این عبارت بر می آید که شناخت فی الجمله خدا برای انسان ها ممکن است و ظاهر این عبارت گویای آن است که این شناخت نه با کمک نقل، که به مدد عقل صورت می گیرد. با این حال از برخی عبارات عالمان مسیحی بر می آید که شناخت خداوند به وسیله نقل میسر می شود. یوحنای دمشقی می گوید: «آنچه را درباره خدا باید بدانیم از طریق شریعت و انبیاء و عیسی مسیح بیان شده است و بیش از آن نباید تفحص کنیم.» اما در کتاب اعتقادنامه رسمی کلیسای کاتولیک چنین آمده است: «کلیسا معتقد است و تعلیم می دهد که خدا، [یعنی] اصل نخستین و غایت همه اشیا را نور طبیعی عقل انسان، از طریق جهان مخلوق، می تواند بشناسد. اگر این توانایی نبود، انسان نمی توانست از وحی خدا استقبال کند. انسان از این جهت این توانایی را دارد که «به صورت خدا» خلق شده است.»
دانشمند مسیحی، اتین ژیلسون در این باره می گوید در باب شناخت خدا نظریه «اشراق الاهی» به آگوستین قدیس منسوب است؛ اما توماس آکویناس با این نظریه که برای شناخت حقیقت، نور فطری عقل به اشراق دیگری از طریق نور الاهی نیاز دارد، مخالف بود. بنابراین می توان گفت اصل امکان شناخت فی الجمله خدا در مسیحیت، امری پذیرفته شده است، هرچند درباره کیفیت آن اختلاف نظرهایی وجود دارد.

چگونگی شناخت خدا در مسیحیت

در مسیحیت، شناخت خدا از طریق «مکاشفه» بسیار برجسته شده است: مکاشفه عبارت است از آن عملى که خدا به وسیله آن خود را مکشوف مى سازد و حقایق را به فکر انسان منتقل مى نماید، و بدین ترتیب آنچه را که از طریق دیگرى نمى توان فهمید به مخلوقات خود مى فهماند. مکاشفه بر دو نوع است:
1- مکاشفه عمومى خدا که در طبیعت و تاریخ و وجدان دیده مى شود. این مکاشفه از طریق عوامل طبیعى و حوادث تاریخى به ما انتقال مى یابد و توسط تمام افراد با شعور، قابل درک است.
2- مکاشفه مخصوص خدا; یعنى اعمال خاص خدا، مثل معجزات او، ارسال انبیا، اعمال عیسى مسیح (ع)، کتاب مقدس و تجربه هاى شخصى. از دیدگاه مسیحیان، «مسیح» مرکز تاریخ و مکاشفه است. «پولس» مى نویسد: «خدا که در زمان سلف به اقسام متعدد و طریق هاى مختلف به وساطت انبیا با پدران ما تکلم نمود; در این ایام آخر با ما به وساطت پسر خود متکلم شد.» در انجیل یوحنا آمده است: «خدا را هرگز کس ندیده است. پسر یگانه اى که در آغوش پدر است; همان او را ظاهر کرد. براى دسترسى به مکاشفه، و شناخت خدایى که خود را از راه هاى مختلف مکشوف ساخته است باید از استعدادهاى مختلفى که در اختیار ماست استفاده کنیم.»
استعدادهاى انسان بر دو نوع است: استعدادهاى فکرى و استعدادهاى روحانى. منظور از استعدادهاى فکرى «عقل» است. در مسیحیت براى شناخت خدا، «عقل» و «طریق عقلى» اهمیت چندانى ندارند ولى در مواردى به استفاده صحیح از عقل توصیه شده است:
اولا، عقل وسیله دانستن حقیقت است; البته باید دانست که میان دانستن و «درک کردن» تفاوت وجود دارد; مثلا ما مى دانیم که «عیسى انسان و خداست»، ولى درباره ماهیت اصلى این امور اطلاع زیادى نداریم. ثانیا، عقل مى تواند معقول بودن مطالب را بسنجد. یک امر معقول ممکن است عجیب، بدون دلیل و غیر عادى به نظر آید، ولى باز هم معقول است. اگر بخواهیم از قبول چیزهایى که درک نمى کنیم خوددارى نماییم، به هیچ چیز نمى توانیم ایمان داشته باشیم.
ثالثا، عقل باید در مورد دلایل حقانیت امور قضاوت نماید.
رابعا، عقل باید حقایق ارائه شده را مرتب کند و به صورت یک سیستم یا نظام درآورد. مقصود از استعدادهاى روحانى، «معرفت باطنى خدا» است; علاوه بر این «روح القدس» به ایمان داران، نورانیت خاصى مى بخشد که شناخت خدا در پرتو آن میسر مى گردد. هم عقل انسانى و هم روح خدا در دست رس کسانى است که در جستجوى حقیقت باشند. بدیهى است کمک روح خدا فقط در دسترس فرزندان واقعى خدا قرار دارد. یوحناى رسول مى فرماید: «و اما در شما آن مسح که از او یافته اید ثابت است و حاجت ندارید که کسى شما را تعلیم دهد.»

امکان و چگونگی شناخت خدا در اسلام

در میان متکلمان اسلامی، این مسئله به گونه دیگری پیش رفته است. گویا امکان شناخت خدا در نظر آنان امری مسلم بوده است. همچنین آنان درباره مسئله دیگری بحث کرده اند که مقدمه شناخت خداست و آن «وجود تأمل و تفکر» است ظاهرا این مشی، ریشه در آیات قرآن و روایات دارد. قرآن بارها به تأمل و تفکر در آیات خدا دستور می دهند؛ برای نمونه:
«قل سیروا فی الارض فانظروا کیف بدا الخلق؛ بگو در زمین سیر و سفر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است.» (عنکبوت/ 20) «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بیننهما الا بالحق؛ آیا در دل های خویش نیندیشیده اند که خداوند، آسمان ها و زمین را و آنچه مابین آنهاست، جز به حق نیافریده است؟» (روم/ 8) در آیات متعدد دیگری آدمی به تفکر در آسمان و زمین و مخلوقات دیگری ترغیب شده است. علی (ع) می فرماید: «اول الدین معرفته؛ آغاز و پایه دین شناخت اوست.» ابی هاشم معتزلی می گوید: «تأمل و تفکر در راه شناخت خدا، اولین واجب است؛ چون هر قول و عمل شرعی پس از شناخت خدا ارزش دارد و شناخت خدا تنها با تأمل و تفکر حاصل می شود. پس تأمل و تفکر اولین واجب است.» قاضی عبدالرحمن ایجی از متکلمان اشاعره می گوید: «وجوب تفکر و تأمل برای شناخت خدا اجماعی است و اختلاف در طریقه ثبوت آن است. اشاعره قائل به وجوب سمعی و تلقی آن است و معتزله قائل به وجوب عقلی آن.»
امام الحرمین جوینی نیز سخنی شبیه همین دارد. عالم شیعه، حسن بن یوسف، معروف به علامه حلی می گوید: «همه علمای اسلام، بر وجوب شناخت خدا و صفات ثبوتی و سلبی او و... اجماع دارند.» ایشان در جای دیگر می گوید: «تفکر و تأمل برای رسیدن به معرفت خدا واجب است، و معتزله و اشاعره بر وجود آنان اتفاق دارند.»
نکته دیگر این است که اختلاف درباره عقلی یا نقلی بودن شناخت خدا، در میان مسلمانان نیز به چشم می خورد. در میان اهل سنت، گروه سلفیه با متکلمان و فلاسفه مخالفت می ورزند، چون در عقاید از عقل استفاده می کنند. آنان می گویند عقاید را باید تنها از نقل گرفت. در میان شیعه نیز اخباری ها چنین اعتقادی دارند و می گویند باید عقاید را از ظاهر کتاب و سنت اخذ کرد. بنابراین مسیحیان و مسلمانان با وجود اینکه در شیوه و سبک و سیاق بحث با هم اختلاف نظر دارند، و با اینکه در درون هر دین در این مسئله اختلافاتی به چشم می خورد، با این حال در اصل امکان شناخت خدا، اتفاق نظر دارند. هم چنین هر دو گروه معتقدند شناخت کنه ذات خدا برای هیچ انسانی ممکن نیست.


منابع :

  1. عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت- قم- موسسه فرهنگی طه- بهار 1382- صفحه 39-62

  2. جان هیک- فلسفه دین- ترجمه بهرام راد- تهران- انتشارات بین المللی الهدی- چ اول 1372

  3. فردریک کاپلستون- تاریخ فلسفه- ترجمه سید جلال الدین مجتبوی- جلد 2- تهران- انتشارات علمی و فرهنگی- چ دوم- 1368.

  4. هنری تیسن- الاهیات مسیحی- ترجمه ط.میکائیلیان- تهران- انتشارات حیات ابدی

  5. اتین ژیلسون- مبانی فلسفه مسیحیت- ترجمه محمد محمدرضایی و سیدمحمود موسوی- قم- انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم- چ اول- زمستان 1375

  6. محمدتقی مصباح یزدی- مجموعه معارف قرآن (خداشناسی)- قم- انتشارات در راه حق

  7. مرتضی مطهری- مجموعه آثار- جلد 4 صفحه 33

  8. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 17

  9. سید محمد ادیب آل على- مسیحیت- انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم

  10. هادی خسروپناه- مسیحیت

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115350